همانطور که می دانید لیستهای زیادی از کتابهای برتر دنیا وجود دارد که یکی از معروفترین آنها لیست 1001 کتابی است که باید پیش از مرگ خواند. اوایل که این لیست منتشر شده بود خیلی به آن پایبند بودم، شاید مسخره به نظر برسد اما آن سالها در عنفوان جوانی با خودم فکر میکردم که نکند بمیرم و پیش از آن این 1001 کتاب را نخوانده باشم، بعد که پیگیر شدم و متوجه شدم که تنها کمتر از نصف این کتابها به زبان فارسی ترجمه شده دیگر مطمئن شدم ناکام از دنیا خواهم رفت. اما خب حقیقت این بود که جوانتر بودم و به این زودی ها هم دلسرد نمی شدم و به خودم گفتم فعلا ترجمه شده ها را بخوان تا آن وقت که تمامشان کنی بقیه هم ترجمه خواهند شد. یک زمانی هم حتی تصمیم گرفته بودم بروم زبانم را آنقدری خوب کنم که کتابها را به زبان انگلیسی بخوانم. خودم از این همه پیگیری خودم متعجبم:) . حالا سالها گذشته و من هم چند تایی از آن کتابها را خواندهام و در این سالها با پیدا کردن تقریبی مسیر علاقهمندیام و هجوم منابع مختلفِ توصیه کنندهی کتاب دیگر کمتر شده که به آن لیست مشهور سر بزنم و دیگر مضحک به نظر می رسد که فکر کنم و غصه بخورم که چقدرش راخواندهام چه میزان از آن کتابها نخواندهام. اما بعد از ظهور و تجربهی پدیدهای به نام کرونا اوضاع برای هر کدام از ما به اشکال مختلف دگرگون شد. گویا دوباره آن حس مردن و نخواندن کتابهای مورد علاقه بسراغم آمد. اما این بار به شکلی متفاوت.
احساس کردم چقدر کتابهای خوبی در ژانر کودک و نوجوان و یا ادبیات اصطلاحاً عامهپسند وجود داشته که شاید در ابتدای کتابخوانیم می دانستم که دوست دارم آنها را امتحان کنم اما خب بخاطر مسائل مختلفی از جمله کسر شأن دانستن خواندن آنها در سنین جوانی و آن لیست کوفتی و هزار جور دلیل دیگر همواره از آنها صرف نظر کرده بودم و حالا با دیدن مرگ های بی شمار کرونایی مثل همه انسانهای دیگری به دلایل بیماری های مختلف از زمان مرگشان در آیندهی نزدیک آگاه می شوند، در کنار داشتن امید، تصمیم گرفتم از لحظات اندک احتمالی که با وجود کرونا یا هزار دلیل دیگر برایم باقی مانده نهایت استفاده را برای لذت بردن خودم از کتابخوانی ببرم. در همین راستا بازهم به سراغ خواندن کتابی دیگر از مجموعه هری پاتر رفتم. کتابهایی که با اجرای بی نظیر آرمان سلطان زاده در نسخه صوتی تازه انتشار یافته آن انگار روحی تازه یافته اند. هری پاتر و زندانی آزکابان سومین جلد از این مجموعهی خیال پردازانه است که برای اولین بار در سال 1999 در انگلستان منتشر شد.
در این جلد هم که مثل جلد قبل در روزهای پایانی تعطیلات پیش از مدرسه آغاز میشود هری در خانهی خانواده نامهربان دورسلی در کنار خاله، شوهرخاله و پسرخاله بدجنسش زندگی می کند، تا اینکه عمه مارچ (خواهر آقای دورسلی) هم به این جمع می پیوندد و بر بار تحقیرهای همیشگی هری آن قدر می افزاید که هری ناچار می شود با جادویی عمه مارچ را مثل بادکنک باد کند و به هوا بفرستد و بعد از این ماجرا ناچار به فرار از خانه شود. او از خانه فرار می کند و منتظر پیک های وزارت جادو می ماند تا خبر اخراجش از مدرسه را برایش بیاورند چرا که او در همین روز تازه سیزده ساله شده و طبق قانون مدرسهاش انجام جادو برای دانش آموزان زیر هفده سال ممنوع است. اما به دلایلی که در ادامه مشخص میشود خبری از اخراج نیست و پس ازچند ماجرای کوچکِ پیش از آغاز سال تحصیلی هری دوباره به مدرسه هاگوارتز باز میگردد و خواننده شاهد ماجراهای اصلی این کتاب در مدرسه خواهد بود.
در این سه جلدی که از این کتاب شنیده ام تقریباً در پایان هر سه جلد با خودم گفتهام که نویسنده دیگر هر چیزی بخواهد بگوید تکراری خواهد بود و ادامه آن چندان هم نمی تواند جذاب باشد و طبق معمول چنین آثاری گرفتار تکرار خواهد شد. اما این خانم رولینگ هر بار نسبتاً غافلگیرم کرده و نه تنها خیلی گرفتار تکرار نشده بلکه از هر لحاظ جلدهای بعدی جذاب تر هم بوده اند و طبیعتاً به نظرم در بین سه جلدی که خواندهام این جلد از همه جذاب تر بود. اما سلیقه شخصی من به ترتیب سه، یک، دو خواهد بود، یعنی به نظرم بهترین جلد تا اینجا همین کتاب یعنی "هری پاتر و زندانی آزکابان" بوده و پس ازآن جلد اول "هری پاتر و سنگ جادو" و در رتبه بعدی هم "هری پاتر و حفره اسرار آمیز" که جلد دوم این کتاب است. همچنین جا دارد که به این نکته هم اشاره کنم که راوی این کتاب صوتی هم در هر جلد بهتر از جلد قبل اجرا کرده و اگر روزی گذرش به این یادداشت خورد از همین جا مجدداً از او بابت این اجرای بی نظیر سپاسگزارم.
مشخصات کتاب: نشر کتابسرای تندیس، ناشر صوتی: آوانامه، ترجمهی ویدا اسلامیه، نسخه چاپی 496 صفحه و نسخه صوتی با صدای آرمان سلطانزاده در 14 ساعت و سی و پنج دقیقه
شهر تهران، خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند. بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و دانشگاه، در حمام مامورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشتهای بر نخیزد و موجب گرفتاری یا دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگآسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنهی خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش می کردند. کی جرات داشت علناً بگوید فلان چیز بد است. مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد.
این آغاز رمان چشمهایش است، آغازی که در همان ابتدا به خواننده خبراز یک رمان سیاسی می دهد. این پاراگرافِ آغازین برای من بیش از هر چیز یادآور تجربهی خواندن کتاب چاه به چاه نوشتهی رضا براهنی بود و پس از آن انتظار رمانی اصطلاحاً سراسر مبارزه داشتم که خوشبختانه کاملاً اینطور نبود. البته یکی از موضوعات اصلی کتاب پرداختن به سالهای دهه بیست خورشیدی و شرایط و بحرانهای آن سال میباشد و شخصیت اصلی کتاب هم یک مبارز است، اما برای منِ خواننده، وجههی عاشقانه کتاب بر این بخش میچربید.
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشق/ می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
نام"بزرگ علوی"در کنار نام بزرگانی همچون جمالزاده، هدایت و چوبک به عنوان آغازگران داستاننویسی نوین این مرز و بوم قرار میگیرد، نویسندگانی که تلاش کردند فرم ادبی را به جامعه بشناسانند و آن را با مقتضیات زبان فارسی هماهنگ کنند. رمان چشمهایش که معروفترین اثر این نویسنده است برخلاف داستانهای فارسی پیش از خود به شیوهای نو در داستانهای فارسی نوشته شده و از نظر برخی از کارشناسان نقطه عطفی در مسیر ادبیات داستانی ایران به حساب میآید. این رمان نخستین بار در سال 1331 خورشیدی به چاپ رسیده است. ماجرای چشمهایش از این قرار است: استاد ماکان یک نقاش سرشناس ایرانی است که راوی در همان ابتدای داستان بعد از شرح اوضاع بحرانی شهر تهران خبر از مرگ او در تبعید می دهد. این استاد تابلوهای نفیس بسیاری داشته اما در یکی از تابلوهای به جا مانده از او که از قضا آخرین تابلویی هم بوده که در تبعید کشیده شده، چهرهی زنی ناشناس با چشمانی پر رمز و راز به چشم میخورد. استاد در زیر تابلو با خط خود نوشته است: "چشمهایش". اما منظور او چیست؟...چشمهایش یعنی چشمهای زنی که او را خوشبخت کرده؟ یا به روز سیاه نشانده؟ به هر حال هر چه که هست این چشم ها، چشمهای زنی است که در هر حال در زندگی استاد اثر سنگینی گذاشته و نقاش را بر انگیخته است. چشمهایی که انگار رازی در خود دارند، چشمهایی با حالاتی متفاوت و شاید غیر عادی: ... آیا این چشم ها از آن یک زن پرهیزگارِ از دنیا گذشته بود یا زن کامبخش و کامجویی که دنبال طعمه می گشت، یا اینکه در آنها همه چیز نهفته بود؟ آیا می خواستند طعمهای را به دام اندازند؟ یا لهله طلب و تمنا می زدند؟ آیا صادق و صمیمی بودند یا موذی و گستاخ؟ عفیف یا وقیح؟ آیا بی اعتنایی جلوهگر شده بود؟ یا التماس و التجاء؟ اگر التماس میکردند چه میخواستند؟ این نگاه، این چشمهای نیمخمار و نیممست چه داستانها که نقل نمیکردند.
من همیشه چند تا بچه کوچیک رو مجسم میکنم که دارن توی دشت بزرگ بازی میکنن، هزار تا بچهی کوچیک اونجان و هیچکی جز من اونجا نیست... ، منظورم آدم بزرگه. منم لب یه پرتگاه بلند ایستادم و کارم اینه که باید هر بچهای که به سمت پرتگاه میاد بگیرم. منظورم اینه که اگه اونا دارن میدوئن و خودشون نمی دونن دارن کجا میرن من باید بیرون بیام و اونا رو بگیرم. این تنها کاریه که باید توی روز انجام بدم... فقط ناطور مزرعه می شم... .
ناطور دشت از آن دسته آثاری به شمار می رود که اکثر کتابخوانهای حرفهای آن را خواندهاند. اما خب من تا همین یکی دو هفته پیش به سراغش نرفته بودم. گفتم کتابخوانِ حرفهای؟ خب البته من ادعایی در کتابخوان حرفهای بودن ندارم اما با توجه به اینکه ناطوردشت در سراسر جهان تا کنون میلیون ها نسخه فروش داشته و به اکثر زبانهای دنیا هم ترجمه شده، فکر میکنم کوتاهیام تا همین جا هم جایز نبود و با خرید نسخه صوتی این اثر مشهور از آوانامه به سراغش رفتم.
داستانهای زیادی درباره دوران بلوغ و گذر از آن نوشته شده، داستانهایی که چنین دورانی را غالباً دورانی عجیب و در مواردی وحشتناک جلوه دادهاند که البته خیلی هم دور از واقعیت نیست، به واقع نوجوانی دوران عجیبی است. از نمونههای وطنی چنین داستانهایی می توان به کتاب "روز و شب یوسف"، نوشته محمود دولت آبادی اشاره کرد، کتابی که نویسنده در آن شرح یک شبانه روز از زندگی و احوالات یک نوجوان را به رشته تحریر درآورده بود. ناتور دشت اما با وجود اینکه سه شبانه روز از زندگی یک نوجوان را نشان داده و موضوعات درگیردر دوران بلوغ را ارائه می دهد، برخلاف آن کتاب، یک کتاب شیرین به حساب میآید. (حداقل برای من اینطور بود.)
هولدن کالفیلد یکی از معروفترین شخصیتهای داستانی ادبیات جهان شناخته میشود. او نوجوانی شانزده هفده ساله است که برای من و شمای خواننده و یا به تعریفی درستتر برای پزشک روانشناسش یا شخصی مثل او ماجرایی را تعریف می کند که در سال گذشته برایش اتفاق افتاده است؛ اولین چیزی که احتمالاً هر کسی دوست دارد در مورد من بداند چیزهایی از این قبیل است که کچا بدنیا آمده ام و بچگی اسفبارم چطور گذشته و اینکه پدر و مادرم قبل از داشتن من چه کار میکردند و همه آن چرندیاتی که در مورد دیوید کاپرفیلد هست. ولی راستش را بخواهید اصلاً دوست ندارم در این مورد صحبت کنم. اولاً به این خاطر که حوصله این حرفها را ندارم. در ثانی اگر کوچکترین چیزی درباره زندگی خصوصی پدر و مادرم بگویم هر دویشان خونم را می ریزند. آنها مخصوصاً پدرم در مورد چیزهایی که دوست دارند خیلی حساس هستند، در اینکه آنها پدر و مادر خوبی هستند شکی نیست با این وجود خیلی حساس هستند. گذشته از این اصلاً قصد ندارم شرح حال خودم را به طور کامل تعریف کنم. فقط در مورد قضیهای که تقریباً نزدیکیهای کریسمس سال گذشته برایم اتفاق افتاد صحبت خواهم کرد. یعنی درست قبل از اینکه از کار بیکار شوم و اینجا بیایم و بیخیال همه چیز شوم...
+ اگر دوست داشتید یادداشتهایی مفصلتر و البته بهتر درباره این کتاب بخوانید می توانید از اینجا یادداشت وبلاگ "میله بدون پرچم" و از اینجا یادداشت وبلاگ "مداد سیاه" درباره این کتاب را بخوانید.
++ مشخصات کتابی که من خواندم یا بهتر است بگویم شنیدم: ترجمه مهدی آذری و مریم صالحی، ناشر نسخه صوتی: گروه فرهنگی آوانامه با همکاری انتشارات یوبان در سال 1397، با صدای آرمان سلطانزاده در 7 ساعت و بیست و هفت دقیقه.
همزمان با قرمز شدن مجدد وضعیت شهر و در راستای خواندن کتابهایی که باید در نوجوانی خوانده میشدو نشد و همینطور همزمان با انتشار نسخه صوتی جلد دوم از مجموعه داستانهای خیالپردازانهی هری پاتر به سراغ این کتاب رفتم. احتمالاً میدانید که کتابهای هری پاتر که به ۷۰ زبان ترجمه شدهاند و تاکنون بیش از ۵۰۰ میلیون نسخه از آنها منتشر شده، از پرفروشترین کتابهای تاریخ بشر شناخته میشوند. پس با وجودامکان ابتلای لحظهای هر کدام از ما به بیماری قرن احساس کردم لازم است این جای خالی نوجوانی را قبل از اینکه دیر شود تا حدودی پر کنم. البته حس خوب شنیدن جلد اول، یکی از دلیل اصلی رفتنم به سراغ این کتاب بود. "هری پاتر و تالار اسرار" که در کشور ما به نام "هری پاتر و حفره اسرارآمیز" ترجمه شده دومین کتاب از این مجموعه است که ماجراهایش در ادامهی جلد اول اتفاق میافتد. جلد اول که "هری پاتر و سنگ جادو" نام داشت مربوط به ماجرای حملهی لرد سیاه به هری در نوزادی و سرانجام ورود هری در یازده سالگی به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز بود. بخش اعظم کتابِ اول مربوط به ماجراهای حین تحصیل هری به همراه دوستانش در سال اول تحصیلی در آن مدرسه میپرداخت و پایان ماجرای اصلی با پایان سال اول و رفتن دانش آموزان به تعطیلات همراه بود. کتاب هری پاتر و حفره اسرارآمیز با آغاز سال دوم تحصیلیِ هریِ دوازده ساله در مدرسه آغاز می شود. طبیعتاً در این کتاب هم در کنار هری پاتر شخصیتهای اصلی داستان همچنان دو دوستِ صمیمی او یعنی "رون ویزلی" و "هرمیون گرنجر" هستند و ماجرای اصلی کتاب هم مربوط به باز شدن حفرهای باستانی در مدرسه هاگوارتز است. حفرهای که هیولایی عجیب را در خود جای داده که پس از سالها در اقدامی نژادپرستانه شروع به قلع و قمع مشنگ زاده ها یعنی دانش آموزانی که پدر یا مادرشان جادوگر نبودهاند کرده است. حال خواننده است و مواجههی هری و دوستانش با این حفره و موجود وحشتناک درون آن، و البته ماجراهای حاشیه ای دیگری که در طول این سال تحصیلی میگذرد.
پینوشت: خواندن این کتاب که جلد دوم از این مجموعه به حساب می آید هم بی شک مثل جلد اول برای نوجوانان بسیار جذاب خواهد بود، اما برای من جلد اول این کتاب با اینکه شاید نوجوانانهتر هم به نظر می رسید جذابیت بیشتری نسبت به این کتاب داشت. البته شاید این حس بخاطر بکر بودن موضوع در مواجهه اول برای من باشد. با این همه مطمئنم اگر نسخههای صوتی جلدهای بعدی این مجموعه هم منتشر شود باز هم آنها را دنبال خواهم کرد.
مشخصات کتابی که من شنیدم: نشر کتاب سرای تندیس، ناشر صوتی: آوانامه، ترجمه ویدا اسلامیه، نسخه چاپی 380 صفحه و نسخه صوتی با صدای آرمان سلطان زاده 11 ساعت و 45 دقیقه
در آغاز راه این وبلاگ قصد داشتم به کتابهای نوجوان هم بپردازم، اما خب این امر مستلزم خواندن رمان های نوجوان بود و هیچ راه جوانمردانه ی دیگری برای ریویو نوشتن وجود ندارد جز این که کتاب مورد نظر را خوانده باشیم. باور کنید حتی اگر نویسنده وبلاگ، کتاب خوب (تاکید می کنم کتاب بسیار خوبِ) "چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟" را هم خوانده و آن را از بر باشد هم نمی تواند حرف درخوری درباره کتابهای خوانده نشده بزند.
به هر حال از این بحث ها گذشته همانطور که می دانید و من هم تا به حال چند باری به آن اعتراف کرده ام در نوجوانی تقریبا می توان گفت کتابخوان نبوده ام و به همین دلیل بیشتر کتابهایی که در آن سالها در چنین رده سنی به چاپ می رسیدند را نخوانده ام. البته این نکته هم هست که پانزده بیست سال پیش بازار کتاب نوجوانمثل امروز پر تنوع و داغ نبود و یکی از مشهورترین کتابهایی که در آن روزگار منتشر شد و خوش درخشید و هنوز هم جزو پرفروش ترین کتاب های تاریخ به شمار می رود مجموعه کتاب های هری پاتر بود. اولین کتاب این مجموعه که در سال 1997 در انگلستان به چاپ رسید "هری پاتر و سنگ فیلسوف" نام داشت که علی رغم میل نویسنده اش در امریکا و چند کشور دیگر از جمله ایران به نام "هری پاتر و سنگ جادو" ترجمه و منتشر شد. کتابی که در سال های اولی که به زبان فارسی منتشر شد هیچ علاقه ای به خواندنش نداشتم و بیشتر به فوتبال بازی کردن در کوچه و جادو کردن با توپ فکر می کردم تا بچه بازی هایی مثل جادو با چوب جادوگری یا سوار شدن بر جاروی پرنده، اما خب حدوداً بیست سال بعد از آن روزها چندی پیش وقتی متوجه شدم موسسه آوانامه که یک ناشر حرفه ای کتاب های صوتی به حساب می آید اقدام به انتشار نسخه صوتی این کتاب آن هم با صدای آرمان سلطان زاده نموده است، برای گریز از روزهای سخت کرونایی در نوروز به سراغ نسخه صوتی این کتاب رفتم تا کمی از آن روزگار آلودگی خود را رها کرده و در دنیایی خیالی سیر کنم که البته تجربه جالبی هم بود. همانطور که احتمالا بیشتر خوانندگان این یادداشت می دانند مجموعه رمان های هری پاتر که فیلم هایش هم ساخته شده داستان های اصطلاحاً فانتزی یا خیال پردازانه ای هستند که حول محور شخصیت اصلی آن که نوجوانی به نام هری پاتر است می گردند.
.....
به قول معروف این کتاب از آن کتابهای ساده، روان و به اصطلاح موتور گرمکن برای یک کتابخوان خسته به حساب می آید، به شرطی که خواننده اش مشکلی با خواندن داستان های خیال پردازانه یا فانتزی نداشته باشد. آن هم کتابهایی که در دسته بندی رمان نوجوان قرار می گیرند.
مشخصات کتابی که من خواندم یا به عبارتی شنیدم:
نشر کتاب سرای تندیس، ناشر صوتی؛ آوانامه، ترجمه سعید کبریایی و ویراسته ی ویدا اسلامیه، نسخه چاپی 348 صفحه و نسخه صوتی با صدای آرمان سلطان زاده 10 ساعت و 41 دقیقه
ادامه مطلب ...