#1 هری پاتر و سنگ جادو _ جی.کی. رولینگ

در آغاز راه این وبلاگ قصد داشتم به کتابهای نوجوان هم بپردازم، اما خب این امر مستلزم خواندن رمان های نوجوان بود و هیچ راه جوانمردانه ی دیگری برای ریویو نوشتن وجود ندارد جز این که کتاب مورد نظر را خوانده باشیم. باور کنید حتی اگر نویسنده وبلاگ، کتاب  خوب (تاکید می کنم کتاب بسیار خوبِ) "چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟"  را هم خوانده و آن را از بر باشد هم نمی تواند حرف درخوری درباره کتابهای  خوانده نشده بزند.

به هر حال از این بحث ها گذشته همانطور که می دانید و من هم تا به حال چند باری به آن اعتراف کرده ام در نوجوانی تقریبا می توان گفت کتابخوان نبوده ام و به همین دلیل بیشتر کتابهایی که در آن سالها در چنین رده سنی به چاپ می رسیدند را نخوانده ام. البته این نکته هم هست که پانزده بیست سال پیش بازار کتاب نوجوانمثل امروز پر تنوع و داغ نبود و یکی از مشهورترین کتابهایی که در آن روزگار منتشر شد و خوش درخشید و هنوز هم جزو پرفروش ترین کتاب های تاریخ به شمار می رود مجموعه کتاب های هری پاتر بود. اولین کتاب این مجموعه که در سال 1997 در انگلستان به چاپ رسید "هری پاتر و سنگ فیلسوف" نام داشت که علی رغم میل نویسنده اش در امریکا و چند کشور دیگر از جمله ایران به نام "هری پاتر و سنگ جادو" ترجمه و منتشر شد. کتابی که در سال های اولی که به زبان فارسی منتشر شد هیچ علاقه ای به خواندنش نداشتم و بیشتر به فوتبال بازی کردن در کوچه و جادو کردن با توپ فکر می کردم تا بچه بازی هایی مثل جادو با چوب جادوگری یا سوار شدن بر جاروی پرنده، اما خب حدوداً بیست سال بعد از آن روزها چندی پیش وقتی متوجه شدم موسسه آوانامه که یک ناشر حرفه ای کتاب های صوتی به حساب می آید اقدام به انتشار نسخه صوتی این کتاب آن هم با صدای آرمان سلطان زاده نموده است، برای گریز از روزهای سخت کرونایی در نوروز به سراغ نسخه صوتی این کتاب رفتم تا کمی از آن روزگار آلودگی خود را رها کرده و در دنیایی خیالی سیر کنم که البته تجربه جالبی هم بود. همانطور که احتمالا بیشتر خوانندگان این یادداشت می دانند مجموعه رمان های هری پاتر که فیلم هایش هم ساخته شده داستان های اصطلاحاً فانتزی یا خیال پردازانه ای هستند که حول محور شخصیت اصلی آن که نوجوانی به نام هری پاتر است می گردند.

.....

به قول معروف این کتاب از آن کتابهای ساده، روان و  به اصطلاح موتور گرمکن برای یک کتابخوان خسته به حساب می آید، به شرطی که خواننده اش مشکلی با خواندن داستان های خیال پردازانه یا فانتزی نداشته باشد. آن هم کتابهایی که در دسته بندی رمان نوجوان قرار می گیرند. 

مشخصات کتابی که من خواندم یا به عبارتی شنیدم:

نشر کتاب سرای تندیس، ناشر صوتی؛ آوانامه، ترجمه سعید کبریایی و ویراسته ی ویدا اسلامیه، نسخه چاپی 348 صفحه و نسخه صوتی با صدای آرمان سلطان زاده  10 ساعت و 41 دقیقه

 ...


 اگر بخواهیم کتاب را خیلی جدی بگیریم باید آن را  روایتی مدرن و انگلیسی از جدال خیر و شر بدانیم. خط اصلی این جلد از این مجموعه این گونه است که هری در آغاز راه وقتی هنوز تقریباً یک سال سن دارد پدر و مادر خود را از دست می دهد، آنها توسط جادوگر شروری به اسم وُلدمورت به دلایلی که در ادامه کتاب مشخص می شود کشته می شوند و در واقع زور جادوی  وُلدمورت به هری که هنوز نوزادی بیش نبود نمی رسد و هَری با زخمی شبیه به صاعقه بر روی پیشانی خود از این حادثه زنده بیرون می آید و پس از آن  حضانتش به دستور شخصی به نام پروفسور دامبلدور به تنها قوم و خویشش یعنی خاله و شوهر خاله اش سپرده میشود (اقوامی که به همراه فرزندشان دادلی، همگی از هری متنفر بودند). همانطور که پیش بینی می شود هری ده سال از زندگی اش را با زجر و تحقیر و به این خیال که پدر و مادرش را  تنها در یک تصادف رانندگی از دست داده با این خانواده زندگی می کند تا اینکه در تولد یازده سالگی اش نامه ای بدستش می رسد که در آن از او برای ثبت نام در یک مدرسه جادوگری به نام هاگوارتز دعوت شده است. این مدرسه که گویا در داستان مشهورترین مدرسه جادوگری انگلستان به شمار می رود توسط همان آقای دامبلدور که حضانت هری را به اقوامش سپرده بود اداره می شود و کل این جلد از کتاب به ماجراهای هری و دوستانش در این مدرسه شبانه روزی و یافتن سنگی جادویی می پردازد. سنگی که برای یافتن آن جدالی در میان است.

نظرات 9 + ارسال نظر
دریا پنج‌شنبه 8 خرداد 1399 ساعت 19:46 http://jaiibarayeman.blogfa.com/

کتابی که خیلی دوست دارم بخونم
کتابهای دوران ما هم کم نبود جدا. فکر که می کنم می بینم کتابهای زمان کودکی و نوجوانی ما خیلی پربارتر و سنگین تر بودند. اما خب قطعا مثل حالا تعداد مترجمین و مولفین به این اندازه نبود.
هری پاتر تأثیر بزرگی روی نسل های بعدی و ادبیات و تفکرشون میزاره. جدا که اثر بزرگیه. اما خب... مثل کلاسیک ها به درد زندگی نمیخوره

سلام بر دوست دانا
برای من جالب بود که شخصی مثل شما، که چنان کتاب های سنگینی رو میخونی هم دوست داری این کتاب رو بخونی.
حق با شماست. شاید در هر دوره ای برای آنکس که بدنبال کتاب باشد کتاب موردنظر یافت شود، به هرحال جوینده یابنده است و گویا من هم خیلی جوینده نبودم. اما کلاً منظور من هم همان تنوع و رنگ لعاب امروزیست که محدود به ده سال گذشته است.
در رابطه با جمله های آخر نظر شما به این فکر افتادم که شاید امروز بیش از هر زمان دیگری شاهد کتاب های فانتزی و تخیلی در بازار هستیم. اما احساس من اینه که کودکان نسل امروز نسبت به گذشته بیشتر درگیر واقعیت هستند و کمتر مثل نسل های پیشین درگیر رویا و خیال. و این برخلاف تصور حتما باید نکته ای منفی باشه. بازم دوست دارم نظر شما که در چنین زمینه هایی مطالعه داری رو بدونم.

سمیه ام دیگه شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 13:57

مهرداد نمیدونم چرا هیچوقت با این سبک کتابها ارتباط برقرار نکردم حتی با فیلمش
نمیدونم مشکل از منه یا اونا

سلام و پوزش بابت این تاخیر در پاسخگویی
شاید به کودکی افراد ربط داشته باشه. مثلا کودکی که از پیش از یادگیری خواندن و نوشتن با سعدی و آثاری این چنین یا در نوجوانی با آثار رئال دنیای ادبیات بزرگسال آشنا میشه و خو میگیره خواندن چنین داستانهایی برایش جالب نخواهد بود. هر چند من هم در کودکی و نوجوانی چنین کتابهایی نخوندم اما همیشه کودک خیال پردازی بودم و پام رو زمین بند نبود و شاید هم برای همین آرزوی شغل آینده ام در کودکی فضانورد شدن بوده.
بازم نمی دونم . اما این رو می دونم که مشکل از هیچکدوم از شماها نیست.

monparnass شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 15:44

سلام
من تموم کتابهای هری پاتر رو خوندم .من سنم بالای 50 هست و کتاب کلاسیک هم زیاد خوندم ولی واقعا معتقدم اگر خانم رولینگ این سری کتابها رو نمینوشت دنیای ادبیات چیزی کم داشت .
مهمترین تفاوت این سری داستان با مجموعه زیبایی مثل ارباب حلقه ها یا نارنیا و غیره اینه که خانم رولینگ به نحو قابل قبولی دنیایی به موازات دنیای عادی رو خلق کرده . در یک لحظه از زمان و در یک مکان دو دنیا داریم که تقریبا در هم تنیده هستند.
در ارباب حلقه ها دنیای موجود واقعی نیست ولی اینجا وجود داره ولی آدمهای معمولی قادر به درک کاملش نیستند.
فکر نمی کنی این داستانها تلاشی بودند برای القای این مساله که ما در این دنیا تنها نیستیم ؟
اگر چه فرم داستان ممکنه بچه گانه به نظر برسه ولی اشاره گر به امکان وجود دنیاهای موازی نیست؟

در ادبیات دینی و در کتاب آسمانی دو دنیای انس (انسان) و دنیای جن به وضوح وجودشون تایید شده . دو دنیا بدون فصل مشترک .
کار خانم رولینگ زیبا نیست؟
من به نظرم کارش چیزی از جنایت و مکافات داستایوفسکی یا مردی که می خندد هوگو یا مرشد و مارگاریتای میخاییل بولکاچف کم نداره منتها تلاشی هست در یک جهت کمتر آزموده شده.
شاید جالب باشه بدونی سری 12 گانه
night side
نوشته سایمون آر گرین دقیقا همین دو دنیای موازی رو خلق میکنه اما دنیای دوم اون دنیایی یکسر شرارته برعکس دنیای خانم رولینگ که خیر و شر با هم اونجا هستند.

سلامی با تاخیر خدمت شما همراه بزگوار و ممنون از نظر خوب و پربار شما. من هم حتماً جلدهای بعدی این کتاب رو در فرصت مغتنم خواهم خواند چون احساس می کنم گاهی با خوندن آثاری از چنین ژانرهایی جان دوباره می گیرم. به هر حال کتاب هر چه بیشتر خواننده را شگفت زده کند بیشتر حالش را خوب خواهد کرد. البته خوب با تعاریف مختلف که گاهی با تعریف معمول نیز متفاوت است.
به دنیاهای موازی اشاره کردید و به ارباب حلقه ها و نارنیا و تفاوتش با این اثر که نکته قابل توجهی بود. من از تالکین فقط هابیت را خوانده ام و بخش هایی از جلد اول نارنیا و از این نویسنده ی معاصر هم همین یک جلد را، اما خب جدا از نکته ی مهمی که شما اشاره کردید تا اینجا تالکین برای من یک چیز دیگری بود. البته دوستانی که کل کتاب های هری پاتر را خوانده اند نظرشان این است که این مجموعه در جلدهای بعدی بهتر از این ظاهر خواهد شد.
بابت کتاب و نویسنده ای که در این ژانر معرفی کردید هم سپاسگزارم. حضور دوستان همراهی چون شما در این وبلاگ باعث خوشحالی منه.

در بازوان یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 22:35 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com

سلام.
من هم هری پاتر نخوندم و وقتی دیدم خیلی از دوستام فایل صوتی اش رو هم گوش دادن رفتم نسخه زبان اصلی رو دانلود کردم تا به بهونه تقویت زبان بخونم ولی بازم نخوندم هنوز.

اینکه نوشتید نوجوونی اهل خوندن کتاب نبودید خیلی مهم و خوبه. چون اگه یه نفر تو سن پایین نخونه دیگه همه تصور میکنن نمیشه یه جای دیگه تو مسیر زندگی علاقه مند بشه...حتی انقدر حرفه ای بشه که بلاگ بنویسه برای کتاب ها

سلام خدمت شما دوست خوش ذوق
خوشحالم که شما را در این وبلاگ هم می بینم.
امیدوارم بزودی امتحانش کنید.
راستش تک و توکی می خواندم اما در حد همان میزان سرانه مطالعه ی مردم ایران حق با شماست این تصور هست اما فکر میکنم درباره آدمهای مختلف این قضیه متفاوته و گاهی حتی یک کتاب یک نفر رو به کتابخوانی علاقه مند می کنه و اون رو در چنین مسیری قرار میده. لزوماً هم کتاب موردنظر کتاب روان و شیرینی مثل شازده کوچولو نیست. مثلا من خودم با خوندن کتاب "کوروش نامه" نوشته ی گزنفون وارد این وادی از کتابخوانی شدم.کتابی که هدیه ی یک دوست بود.
درباره وبلاگ هم که نظر لطف شماست. وگرنه یادداشت های اینجا چیز دندانگیری نیست. سپاسگزارم

در بازوان دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 11:46

خیلی وقته که اینجا رو بوکمارک کردم و دائم میخونمتون. ولی آدم نظرگذاری نیستم متاسفانه

باعث افتخار منه
دیدن کامنت دوستان در پای یادداشت های هر وبلاگ بی شک باعث دلگرمی نویسنده ی وبلاگ خواهد بود حتی اگر این اتفاق هر از گاهی بیفته.

بندباز دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 11:57 https://dbandbaz.blogfa.com

درود بر مهرداد
دوران نوجوانی و جوانی و حالا که شاید بشه گفت میانسالی و در آینده حتما و هنوز و هر روز با خیالپردازی و فانتزی سرگرم می شم و رازهای زیادی از زندگی رو درون همین دنیاهای خیالی کشف می کنم. اصلا معتقدم نیمی از جهان و زندگی ما در خیال و تصور و رمز پیچیده شده و باید از تمام کسانی که به این دنیا تجسم می بخشند تشکر کرد!! ما به اونها مدیونیم!!

درود بر دوست هنرمندم، خیلی وقت بود اینجا ندیده بودمت و این کامنت و این پست کتابی اخیرت منو یاد گذشته های حضور پررنگت در بلاگستان انداخت. من دوستان رو هر جای دیگه هم ببینم باز بلاگستان یه چیز دیگه اس. امیدوارم هر جا هستی خوب و خوش و سلامت باشی‌.
چه خوب گفتی که ما به اونها مدیونیم، راست میگی، خیلی از ماها که مزه ی اون طعم خیال رو با آثار نویسندگان و شاعران چشیده ایم به واقع به اونا مدیونیم و من از همین تریبون از همشون تشکر میکنم، هر چند تریبون پرمخاطبی نیست اما خب بضاعت ما همینه دیگه، کاریش نمیشه کرد

مهدخت سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 10:36

خب من هری‌پاتر نخوندم و به‌حتم نخواهم خوند. اما من‌باب کمی تولانی‌تر شدن گفت‌وگو، عرضم به حضورت که این روزها مشغولِ کوچه‌ی ابرهای گمشده‌ از کورش اسدی‌ام. همین‌جا به‌ت پیشنهاد می‌کنم اگر باز هم سراغ وطنی‌ها رفتی این کتاب رو از قلم ننداز. و بعدش می‌خوام یه عجیب بخونم. دیروز بعد از مدت‌ها قرنطینه رفتم کتاب‌فروشی و آفتاب‌پرست‌ها رو خریدم. ترجمه‌ی غبرایی و این یعنی اطمینان:) راوی داستان یه بزمجه ست! از سوسک کافکا به بزمجه‌ی آگوآلوسا:)
این‌ها رو علاوه کن به توتالیتاریسمِ آرنت! و گل‌های بدیِ بودلر.
گاهی فکر می‌کنم خیلی، خیلی کتاب هست که نخوندم‌. این خیلی یه خیلیِ بی‌اندازه وقیح و بی‌شرمه.... یه خیلی که کوتاهیِ بی‌بدیلِ فرصت رو می‌کوبه تُو صورت.

سلام! مهرداد.

سلام بر مهدخت
همراه قدیمیِ همواره چراغ خاموش که گاه نظر لطفش به کامنتی در اینجا می رسد. خوش آمدی.
خب در همین ابتدا در تضاد با این حتمی که در نخواندن هری پاتر آوردی این را بگویم که به محض آمدن نسخه صوتی جلدهای بعدی حتماً آن را در جبران نوجوانی ادامه خواهم داد.
کوروش اسدی را تا پیش از خودکشی اش نمی شناختم، هرچند حالا هم اورا بیشتر از اینکه یک نویسنده است که خودکشی کرده نمی شناسم. ممنون که گفتی.
اما در راستای همان خیلی که در انتهای نظرت اشاره کردی چقدر از نمونه های وطنی و غیر وطنی تا آخر عمر خواهیم دید و خواهیم شنید که برخلاف نظرمان در بیست سالگی دیگر مطمئنیم که نمی رسیم تا آخر عمرمان آنها را بخوانیم. گویا چاره ای نداریم جز اینکه دل ببندیم به همان بیت معروف که: که آب دریا را گرنتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید
آرنت... بودلر... من زور خواندن این ها را ندارم، حداقل در حال حاضر.
پس از اینها هم خوشحال می‌شوم باز هم از تجربه های خواندنت برایمان بگویی.
راستی نظرت راجع به مهدی غبرائی برام جالب بود، چون نام ایشون هیچوقت اطمینانی برای خریدن کتابی برا من نیست و من این حس رو تنها از ترجمه عنوان کتاب سوکورو تازاکی و مقایسه اش با ترجمه امیرمهدی حقیقت گرفتم که فکر کنم غبرایی کلا در ترجمه عنوان به نظرم اشتباه کرده بود و از اون پس کلا بیخیال جناب غبرایی شدم که میدونم این کار هم درست نیست اما حسه دیگه.
اما من اون اطمینانی که تو داری رو با مهدی سحابی و سروش حبیبی به واقع تجربه کردم.
و باز هم راستی آفتاب پرست ها رو با معرفی جناب مداد سیاه بزرگوار شناخته بودم، بعد از خوندنش اگه دوست داشتی میتونی سری به یادداشت ایشون بزنی:
https://frnouri.blogsky.com/1399/03/04/post-159/
در پایان ممنون از توجهت

کامشین سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 12:30 http://www.kamsin.blog.ir

مهرداد جان
چون اخیرا وارد دنیای فیلم دیدن هم شده ای و به زودی حرفه ای این میدان خواهی شد خدمتت عرض می کنم که سری فیلم های هری پاتر را هم ببین اما فقط و فقط به خاطر سومین فیلم این مجموعه: هری پاتر و زندانی آزکابان. خدمتتون عرض می کنم که شاید یکی از بهترین فیلم هایی باشه که دیده ام. جالبه که کتاب هری پاتر و زندانی آزکابان هم بهترین کتاب این مجموعه است.
راستی...یک موضوع خنده داری یادم آمد. در سالهایی که جلد اول و دوم هری پاتر به فارسی ترجمه شده بود و جامعه کتاب خوان و کتاب نخوان از هیجان به پا شده در شگفت بودند جوان نویسنده ای از خطه خوزستان ادعا کرد که خانم رولینگ ایده اصلی داستان را از او دزدیده. ایشون فرموده بودند که سالها قبل از این خانم داستان یتیم کوچولوی بینوایی را نوشته اند که وارد مدرسه جادو می شود تا .....
تئوری توطئه ایشون هم این بود که وقتی جنگ ایران وعراق در می گیره و خرمشهر/یا شاید هم آبادان به صحنه نبرد تبدیل می شه ایشون که ساکن یکی از این دو شهر بوده اند مجبور می شوند به خاطر نجات جان هر چه دارند را ول کنند و فرار کنند و بدین ترتیب دست نوشته هاشون در خرابه ها جا به می مانده و دست نااهل افتاده و آن نااهل دست نوشته ها را به انگلستان برده و .....
من این ماجرا را سال 81 در یکی از روزنامه های ایران یا همشهری خواندم و جاتون خیلی خندیدم. انقدر خندیدم که یادم رفت حداقل نام این بنده خدا را یک جا یادداشت کنم یا آن برگ روزنامه را به عنوان سند نگه دارم.

سلام بر کامشین عزیز
همین ابتدا از این که فاصله بین کامنت قبلی ات و این کامنت مثل گذشته به ماه ها نرسیده است سپاسگزارم و ذوق زده. گفتم همین ابتدا این را بگویم که یک وقت فراموشش نکنم.
راستش یکی از دوستان که هری پاتر را خیلی دوست داشت هم به من گفته بود که کتابهای بعدی به خصوص از جلد ۳ به بعد کتابهای بهتری هم هستند اما در خصوص فیلم ها، اگر از زمان اکرانشان که آنها را جسته گریخته در خاطر دارم بگذریم چندی پیش بخشهایی از فیلم اول را دیدم که چنگی به دل نزد اما این که کامشین می گوید بهترین فیلمی که تا به حال دیدم سومین فیلم این سری بوده خودش نکته ی بسیار مهمیست که من را بر آن می دارد که بزودی فیلم اول این مجموعه را ببینم و بعد از خواندن یا شنیدن جلد های بعدی هم، به سراغ فیلم های بعدی‌ش بروم و پس آن حتما با هم حرفهای زیادی خواهیم داشت. ممنون که اینو بهم گفتی.
اما درباره اشاره‌ات به تئوری توطئه ای که با مردم ما عجین شده هم ممنون. من گشتم و آن ماجرا را پیدا کردم، گویا در همشهری جوان به چاپ رسیده بود و من بعد از خواندن آن از بلاهت ماجرا به واقع خندیدم و تا حدودی به حال خودمان تاسف خوردم.
طرف حسین مالکی نامی بود. اگر سندش را هم لازم داشتی میتوانی مصاحبه ای با او را از اینجا بخوانی و تجدید خاطره کنی:
http://www.jadoogaran.org/modules/news/article.php?storyid=1583&com_mode=thread&com_order=1&com_id=26174&com_rootid=26164

مهدخت پنج‌شنبه 22 خرداد 1399 ساعت 22:34

درباره‌ی آفتاب‌پرست‌ها، نوشته‌ام. خواستی بخون :)
http://zahrayaser69.blogfa.com/post/6
سلام مهرداد.

سلام بر مهدخت
به به، پس شما هم بالاخره به ما افتخار دادی و شروع به نوشتن در بلاگستان گردی. یا به تعبیری نوشته‌هایت را بالاخره بر ما نمایاندی. از این بابت بسیار خوشحالم و ازت ممنونم.
حتماً خدمت خواهم رسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد