اگر اشتباه نکنم آخرین فیلمی که در یک سالن سینما به تماشای آن نشستم "تهران 1500" بود، انیمیشنی که بهرام عظیمی در سال 1392 آن را ساخت و من را به واسطهی برادرزادهام به سینما کشاند و نوروز خاطرهانگیزی برایمان ساخت. پیش از آن آثار درخور توجهی مانند "چهارشنبه سوری"، "جدایی نادر از سیمین" و "اینجا بدون من" آخرین فیلمهایی بودند که بخاطر آنها روبروی پردهی نقرهای نشستم. اما حالا ده سالی میشود که اعتمادم به سینمای ایران را تقریباً از دست دادهام و به این نتیجه رسیدهام که گونههای مهم سینمای کشورمان مثل سینمای اجتماعی یا حتی درام عاشقانه، اغلب یا به دست فراموشی سپرده شدهاند یا در نمونههای موجود آنقدر دمدستی و سیاهنمایانه شدهاند که به جای خلق پرسش و ایجاد سوژهی تفکر برای مخاطب، بیشتر حال او را خراب میکنند. البته شرایط بحران زدهی جامعه هم در این موضوع که بیشتر فیلمهای مورد استقبال اکران، فیلمهای کمدی هستند دخیل است و امروز میتوان گفت بدنهی اصلی سینمای ما را همین فیلمها تشکیل میدهد. قصدم این نیست که بگویم فیلم طنز و کمدی بد است، چرا که اگر با یک اثر هنری کمدی با کیفیت مواجه باشیم بسیار هم عالی خواهد بود، اما وقتی صحبت از فیلمهای کمدی این روزهای سینما میشود خبری از آثار درخشانی مثل "اجاره نشینها"، "مهمان مامان"، "مارمولک" و حتی "ورود آقایان ممنوع" نیست و اغلب فیلمهای اکران این سالها آثار هزلی هستند که فارغ از نداشتن ارزش هنری، این حس را به بیننده القا میکنند که به فهم و شعور او توهین شده است . به همین دلیل در چند وقت اخیر اگر میخواستم فیلم ایرانی ببینم هر از گاهی فیلمها را با همین فیلتر کمدی یا غیر کمدی بودن یا با پیگیری آثار کارگردانهایی که پیش از این، فیلم خوبی ازآنها دیده بودم انتخاب کرده و به تماشا مینشستم بلکه فیلم خوبی گیرم بیاید اما شما که غریبه نیستید در میان آن گلچین شدهها هم فیلمی پیدا نمیشد که چنگی به دل بزند تا اینکه با پیشنهاد یکی از دوستان به تماشای جنگل پرتقال نشستم و بعد از مدتها به سینما امیدوار شدم. تا این حد امیدوار که دلم خواست باز هم برای تماشای برخی فیلمها به سینما بروم.
«جنگل پرتقال» نخستین فیلم بلند آرمان خوانساریان است که در سال ۱۴۰۱ با تهیهکنندگی رسول صدرعاملی ساخته و در آبان ۱۴۰۲ در سینماها اکران شد. خوانساریان پیش از این با ساخت فیلمهای کوتاه موفقی مانند «سایه فیل» و «سبز کلهغازی» شناخته شده بود و در «جنگل پرتقال» بهعنوان اولین تجربهی بلندش توانست با فیلمنامهای خوب و پرداختی دقیق به همراه جزئیات کافی و خلق فضایی ملموس، داستانی ارائه دهد که بیننده را درگیر خود کرده و منتقدان و علاقهمندان جدی سینمای ایران را نیز امیدوار کند. داستان فیلم، بخشی از زندگی شخصی به نام سهراب بهاریان را روایت میکند، یک جوان احتمالاً دههی شصتی که دانشآموختهی رشتهی نمایشنامهنویسی است و همچون بسیاری از همنسلان خود با آرزوهای بر باد رفتهی دوران جوانی و نرسیدن به آنها و طبعاً سرخوردگی ناشی از آن، حالا که در زمینهی رشتهی هنریاش هم به جایگاه موردنظرش نرسیده، در آغاز فیلم یعنی در زمانی که پانزده سال از زمان فارغ التحصیلیاش گذشته میبینیم که بعد از مدتها بیکاری، چند روزی است در مدرسهای به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده است. در همان صحنه آغازین با دیدن نوع مواجههی او با شاگردان و به چالش کشیدن آنها متوجه میشویم با معلمی سختگیر و البته تندخو طرف هستیم که قطعاً این از همان سرخوردگی یاد شده نشأت میگیرد؛ معلمی که قصد دارد از مبحثی که در همان جلسه به دانشآموزان درس داده امتحان بگیرد و با کسی هم شوخی ندارد و در چند روز ابتدایی کارش چند نفر را هم اخراج کرده است. حالا مدیر مدرسه به او اعلام کرده که باید هر چه سریعتر مدرک تحصیلی خود را تحویل مدرسه بدهد و دیگر فرصتی برای پشت گوش انداختن برایش باقی نمانده و در غیر این صورت آنها مجبور هستند معلم دیگری را جایگزین کنند. و اینگونه است که آقا معلم داستان پس از پانزده سال راهی شهر محل تحصیل خود شهسوار میشود تا مدرک تحصیلیاش را از دانشگاه آزاد تنکابن بگیرد. سفری که در عین عادی بودن، با مرور گذشته و دیگر چالشهای پیش رو برای سهراب یک سفر عادی نخواهد بود.
+ اما چرا این فیلم به نظرم فیلم خوبی است؟ در ادامه مطلب سعی کردهام به این سوال پاسخ دهم.
++ به افتخار این فیلم خوب تصمیم گرفتم در کنار دستهی ۱۰۱ فیلم چهار ستاره تاریخ سینما پوشه یا دستهی جدیدی تحت عنوان سینمای ایران اضافه کنم و تجربهی خودم از تماشای فیلمهای خوب سینمای خودمان را هم در این وبلاگ بنویسم.
+++ فرصتها در زندگی زودتر از چیزی که بتوان فکرش را کرد از دست میرود، امیدوارم حداقل نیمی از آنها را در یابیم. شاید دیدن این فیلم کمک کند. به عنوان یک توصیهی دوستانه شما را به تماشای این فیلم دعوت میکنم.
.....................
اما چرا این فیلم به نظرم فیلم خوبی است؟
برای پاسخ دادن به این سوال به موارد زیادی میتوان اشاره کرد؛ از شخصیتپردازیهای دقیق و ملموس فیلم به خصوص شخصیت سهراب گرفته تا فضاسازیهای خوب و استفاده از لوکیشنهای به جا و موسیقی هماهنگ با مضمون فیلم و مهم تر از آن گرفتار دام یک فیلم سفری صرف نشدن همگی مواردی هستند که میتوان از آنها به عنوان نقاط فیلم یاد کرد. اما دلیل مورد نظرمن تنها این موارد نیست بلکه به نظرم یکی از مهمترین مواردی که نباید از آن غافل شد موضوعی است که در مقدمهی این یادداشت هم به آن اشاره شد و به نظرم یک فیلم خوب فیلمی است که برای مخاطب سوال ایجاد کند و او را به فکر وا دارد و ما این موضوع را به کرات حین تماشای این درام اجتماعی عاشقانه میبینیم، به عنوان مثال در همان ابتدای داستان وقتی از زاویهی دید معلم به ماجرا نگاه میکنیم به او حق میدهیم که در برابر این بچههای بی نظم قوانین خودش را داشته باشد. از طرفی وقتی از زاویهی مقابل و از دید دانش آموزان به قضیه نگاه میکنیم به آنها هم حق خواهیم داد که چرا باید معلم از درس خوانده نشده امتحان بگیرد! یا باز هم در همین سکانس با موردی مشابه مواجه هستیم، در بخشی از فیلم که در فضای مجازی هم بسیار بازخورد داشته؛ آنجا که معلم بعد از متلک شنیدن از شاگردانش در حین نوشتن روی تخته، بر میگردد و از آنها میخواهد یا کسی را که متلک گفته را معرفی کنند یا در غیر این صورت همگی نمرهی منفی خواهند گرفت. اینجا همهی بچهها سکوت میکنند تا اینکه یکی از دانش آموزان تصمیم میگیرد نام دانش آموز خاطی را لو بدهد. اینجا همه چیز طبیعی به نظر میرسد اما واکنش معلم غافلگیر کننده است؛ به طوری که ابتدا فردی که متلک گفته را از کلاس اخراج میکند و پس از آن رو به دانشآموزان اعلام میکند؛ آدمفروش کلاس را هم بشناسید و پس از آن پسری که آن فرد خاطی را لو داده را نیز از کلاس اخراج میکند. این موقعیت هم مثل موقعیت قبل ذهن بیننده را درگیر میکند و مخاطب باز هم نمی تواند قضاوت مشخصی نسبت به عمل هر یک از این افراد داشته باشد.
این چند نمونه چالش ارائه شده در این فیلم ما را به عنوان مخاطب در شرایطی قرار میدهد که کاملاً آشناست و بسیاری از ما خصوصاً همنسلان شخصیتهای این فیلم در زندگی خود بارها با آن رو برو هستیم؛ در نقدی خوانده بودم که این دوراهیها و دوگانگیهایی که بر سر اخلاق و کشمکش دائمی بین خیر و شر وجود دارد و مخاطبی که دائم خود را در مقام یک قاضی میبیند از مواردی است که بیش از هر چیز مخاطب را به یاد آثار اصغر فرهادی میاندازد اما چون این کارگردان نام بزرگی همچون فرهادی ندارد طبیعی سکه به سختی بتواند در بازار اکران سری در میان سرها در بیاورد و به هر حال حالا که از دوره اکران فیلم کذشته اگر بر اساس آمار فروش و میزان دیده شدن در سینماها بخواهیم این فیلم را ارزیابی کنیم قطعا در مقایسه با فیلمهایی که امثال تبلیغاتچیهای لوازم خانگی و امثالهم در آن بازی میکنند جایگاهی برای این فیلم نمیتوان متصور بود اما در میان منتقدان و علاقهمندان سینمای ایران این فیلم یکی از بهترین فیلم های درام اجتماعی عاشقانه چند سال اخیر سینمای ایران به حساب میآید و همانطور که اشاره شد یکی از مهمترین دلایل موفقیت و نکته قوت آن بیشک فیلمنامه آن است، فیلمنامهای پر از جزئیات و با روایتی سرراست و بدون لکنت و پیچیدگیهای اضافی و به دور از شعارزدگی. به هر حال امیدوارم آرمان خوانساریان از این مدل فیلم ساختناش خسته نشود و در همین مسیر باقی بماند.
در پایان از سلیقهی کارگردان در انتخاب موسیقی هم سپاسگزارم، از ترانههای دلنشین ویگن گرفته تا ترانهی قدیمی و اصیل مازندرانی "تلاونگ بزو" با صدای محمد دنیوی که شنیدنش در این فیلم مرا غافلگیر کرد.
سلام بر مهرداد
بالاتفاق
حتماً این فیلم را در برنامه قرار میدهم. آخرین باری که من به سینما رفتم برای دیدن یک فیلم کمدی ایرانی بود و با اینکه به شدت مخالف بودم اما همسر و بچهها اصرار کردند و... خلاصه رفتیم سینما و نتیجه این شد که پس از آن کسی در خانه ما پیشنهاد سینما رفتن نمیدهد