امیل زولا با نام کامل (امیل ادوارد شارل آنتوان زولا) ، نویسنده و روزنامهنگار سرشناس فرانسوی، در دوم آوریل ۱۸۴۰ در پاریس از پدری ایتالیایی و مادری فرانسوی به دنیا آمد. پدرش که مهندس عمران بود خیلی زود وقتی هنوز امیل هفت ساله بود از دنیا رفت و او را به همراه مادرش با دنیایی از قرض تنها گذاشت. کودکی سخت زولا نقاط روشن هم داشت و یکی از آنها دوستی با پل سزان بود، کسی که بعدها به یکی از سرشناسترین نقاشان فرانسوی در سبک امپرسیونیسم تبدیل شد. زولا بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه دو بار در آزمون دانشگاه برای گرفتن لیسانس شرکت کرد اما موفقیتی به دست نیاورد. او در پی یافتن شغلی پردرآمد بود اما آن را نیافت و پس از گذراندن دوسال از زندگیاش با کارهای دیگر و دست و پنجه نرم کردن با فقر، سرانجام موفق شد در یک انتشارات استخدام شود و از همان زمان بود که نوشتن برای مجلات ادبی را آغاز کرد. در سالهای اولیه در کنار مقالات و داستانهای کوتاه، چهار نمایشنامه و سه رمان هم نوشت که از جمله میتوان به کتاب «داستانهایی برای نینون» اشاره کرد که در سال ۱۸۶۴ منتشر شد. یک سال بعد با انتشار رمان زندگینامهای «اعتراف کلود» توجه پلیس را به خود جلب کرد و همین باعث شد از انتشاراتی که در آن مشغول به کار بود اخراج شود. رمان بعدی او که «معماهای مارسی» نام داشت در سال ۱۸۶۷ ابتدا به صورت سریالی و پس از آن به صورت کامل منتشر شد. همزمان نقدها و مقالات او در مورد ادبیات و هنر در روزنامهها و مجلات منتشر میشد اما اولین رمان بزرگ او که در همان سال ابتدا به صورت سریالی و بعد به صورت کامل به چاپ رسید «تِرِز راکِن» نام داشت، رمانی که در آن به قتل و روابط نامشروع اشاره میشد که نسبت به رمانهای روز موضوعاتی چالش برانگیز به حساب میآمدند. پس از این رمان بود که زولا به سراغ خلق شاخصترین آثار خود یعنی مجموعهی بیست جلدی «روگِن ماکار» رفت.
در جوانی بسیار تحت تاثیر آثار بالزاک قرار داشت اما برخلاف بالزاک که در بحبوحهی فعالیت ادبی خود، چند جلد از آثارش را تحت مجموعه «کمدی انسانی» ارائه داد، زولا از همان ابتدا، در سن ۲۸ سالگی، به طرح کلی مجموعهی خود یعنی روگن ماکار فکر کرده بود، البته بین آثار خود و بالزاک تفاوت قائل بود و خودش توضیح می دهد که: "بالزاک میخواست آینهای از جامعهی معاصر خود باشد اما اثر من کاملاً چیز دیگری خواهد بود و قرار نیست من جامعهی خودم را توصیف کنم بلکه میخواهم یک خانواده را توصیف کنم و نشان دهم چگونه نژاد توسط محیط تغییر میکند." روگن ماکار با عنوان فرعی (تاریخ طبیعی و اجتماعی یک خانواده در دوران امپراتوری دوم) در بستر پاریسِ در حال تغییرِ بارون هاوسمن اتفاق میافتد و تأثیرات محیطی و ارثی خشونت، الکل و فحشا را که در موج دوم انقلاب صنعتی شایعتر شد، در نظر دارد. او در مقدمه اولین رمان از این مجموعه که "دارایی خانواده روگن" نام دارد چنین میگوید: «میخواهم توضیح دهم که چگونه یک خانواده (گروه کوچکی از افراد عادی) در جامعه رفتار میکنند، در حالی که از طریق تولد ده، بیست نفر گسترش مییابند، افرادی که در نگاه اول عمیقاً متفاوت به نظر میرسند، اما از طریق تحلیل نشان داده میشود که ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. وراثت قوانین خاص خود را دارد، درست مانند جاذبه. من تلاش خواهم کرد تا با حل مسئله دوگانه خلقوخو و محیط، رشتهای را که از نظر ریاضی از یک فرد به فرد دیگر منتهی میشود، پیدا و دنبال کنم.»
قرار بود ابتدا این مجموعه در ده جلد نوشته شود اما زولا به تدریج آن را بسط داده و به بیست جلد رساند و تقریباً با انتشار یک جلد در هر سال، جلد بیستم را در سال 1893 منتشر کرد. مشهور است که او حدود ۳۰ سال هر روز مینوشت و شعار خود را Nulla dies sine linea ("روزی بدون خط نیست") قرار داده بود. در میان این بیست جلد شاهکارهای زیادی میتوان یافت که بی شک مشهورترین آن رمان ژرمینال است که حتماً روزی به سراغش خواهم رفت. زولا به خاطر همین آثار از برجستهترین چهرههای ادبی قرن نوزدهم و از پایهگذاران مکتب ناتورالیسم در ادبیات بهشمار میآید. او با ترکیب شیوههای علمی با هنر روایت، ادبیاتی پدید آورد که در آن واقعگرایی بیپرده و تحلیلهای روانشناختی، جایگاه اصلی را داشتند. او جدا از دنیای داستانها در روزنامهنگاری هم مشهور بود و در ماجرای معروف دفاع از افسری به نام دریفوس که بیگناه به زندان افتاده بود هم مقالهی مهمی نوشت که باعث شد به دردسر بیفتد و مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد و حتی مدتی به لندن فرار کند اما در مجموع نقش مهمی داشت و مقالهی او باعث شد مردم بیشتر به بیعدالتیهای جامعه توجه کنند..
او در سال ۱۹۰۲ درگذشت و هرچند در دو دورهی اول اهدای جایزه نوبل نامزد این جایزه شده بود اما هیچ گاه آن را نبرد که البته با جایگاهی که او امروز دارد چندان هم مهم نیست. در مراسم تشییع او آناتول فرانس که خود بعدها برنده نوبل ادبیات گردید، او را یک قهرمان ملی خطاب کرد و چند سال بعد پیکرش به احترام جایگاه بزرگ فرهنگیاش به پانتئون پاریس منتقل شد تا در کنار بزرگانی همچون ویکتور هوکو ، فرانسوا ولتر و ژان ژاک روسو آرام بگیرد، افرادی که همچون او در تغییر تاریخ فرانسه یا حتی جهان نقش مهمی داشتند.
+ در یادداشت بعد سعی خواهم کرد به معرفی کتاب "نانتاس" که یک نوول از این نویسنده به حساب میآید بپردازم.
++ راه من و زولا ادامه خواهد داشت...