کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

پرواز بر فراز آشیانه فاخته - کن کیسی

در آغاز قرار بود این یادداشت درباره‌ی برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم و چهار جایزه دیگر در چهل و هشتمین دوره جوایز اسکار باشد اما قبل از آن تصمیم گرفتم کتابی که فیلم موردنظر بر اساس آن ساخته شده را بخوانم و حالا پس از خواندن کتاب، دیگر به نظرم لازم است این مطلب یادداشتی باشد بر کتاب. اما قبل از اینکه درباره‌ی کتاب بگویم دوست داشتم به این نکته اشاره کنم که فیلم‌های بسیاری در تاریخ سینما وجود دارند که با داستان ساده و بدون هیاهوی خود بیننده را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند و در پایان کمتر بیننده‌ای را به نقد منفی از خود وا می‌دارند، فیلم‌هایی نظیر مسیر سبز و فارست گامپ که با اینکه بیننده را وادار به گره گشایی‌های تو درتو نمی‌کنند اما همچنان او را تا پایان فیلم در کنار خود نگه می‌دارند، پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته هم چنین فیلمی است، فیلمی ساخته‌ی میلوش فورمن و محصول آمریکا که در سال 1975 ساخته شد و در کشور ما نیز به نام "دیوانه از قفس پرید" شناخته شده است. 

اما برویم سراغ کتاب که برای نخستین بار در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و بخش زیادی از داستان یا بهتر است بگویم تقریبا کل آن در یک مرکز نگهداری از بیماران به اصطلاح روانی می‌گذرد و در ابتدا به نظر می‌رسد همین خط داستانی کفایت کند تا فکر کنیم که با کتاب یا فیلم بسیار کسل کننده‌‌ای روبرو خواهیم بود که البته اینگونه نیست. تیمارستان موردنظر فضایی سرد و بی روح دارد و مسئولیت نظارت و مدیریت بر بیماران در این مرکز به جای اینکه به عهده رئیس آن باشد بر عهده سرپرستاری به نام پرستار رَچد بوده که از قضا دوست صمیمی رئیس است و به تعبیری بر روی او نیز کنترل دارد. این سرپرستار در بین بیماران فضایی ایجاد کرده که به نظر جهت برقراری نظم و قانون و برنامه‌ریزی مدون برای بدست آوردن سلامت آنهاست اما وقتی یکی از جلسات مشابه جلسات روان‌درمانی گروهی که با مدیریت او  اداره می‌گردد را دنبال می‌کنیم متوجه می‌شویم که او با تمرکز بر روی مشکل‌‎هایی که در گذشته‌ی هر بیمار وجود داشته نه تنها به بهبود آنها کمک نمی‌کند بلکه با یادآوری مکرر آنها دائما سعی می‌کند آنها را در حالت خمودگی و افسردگی نگه دارد تا شاید بتواند بی‌دردسر آنها را کنترل کند. در واقع این رویکرد و همینطور برخوردهای هرکدام از بیماران از جمله شخصیت اصلی داستان یعنی مردی به نام مک‌مورفی، همگی نمادهایی هستند که نویسنده برای بیان حرفهای خود در رابطه با جامعه و نظام‌های حاکم بر آن از آنها استفاده کرده است. مثلا در بخشی از کتاب از زبان یکی از شخصیت‌های داستان به نام مک‌مورفی به یک بیمار دیگر به نام هاردینگ چنین می‌گوید:  - این جریان توی بزم‌های این گروه درمانی خیلی رایجه، یه مشت جوجه توی جشن نوک زنی... وقتی یه دسته جوجه چشمشون به یه لکه خونی روی یک جوجه بیفته همشون شروع می‌کنن به نوک زدن به جوجه تا اینکه تیکه پاره‌اش کنن و همه جا رو پر کنن از پر و خون و استخون. اما وسط این ماجرا معمولاً روی چند تا دیگه از جوجه‌ها هم یه لکه خون می‌افته و حالا نوبت اونا میشه که تیکه پاره بشن. و این جریان همینطور ادامه پیدا میکنه، میبینی رفیق، یه جشن نوک‌زنی می‌تونه توی چند ساعت کل دسته‌ی  جوجه‌ها رو نابود کنه. خیلی وحشتناکه... تنها راه جلوگیری از این فاجعه اینه که براشون چشم بند بزاریم که دیگه نبینن. یا در جای دیگری از داستان که برخی از بیماران به این نتیجه می‌رسند که دوشیزه رچد یک هیولاست، مک‌مورفی چنین پاسخ می‌دهد: این پرستار هیولا نیست رفیق، فقط اون یه اخته کنه. من خیلی‌ها رو دیدم  که اینطوری بودن، مرد و زن، اونارو تو همه جای کشور و تو خونه‌ها دیدیم. مردمی که سعی می‌کنن ضعیفت کنن تا به دستورهاشون عمل کنی، از قوانینشون تبعیت کنی و اون جوری که اونا می‌خوان زندگی کنی... و بهترین راه برای رسیدن به همچین چیزی اینه که به جایی برسوننت تا بیشترین آسیب رو ببینی و با این کار ضعیفت کنن و...

راوی داستان این کتاب یک سرخپوست درشت هیکل و قدبلند به نام رئیس برومدن است. شخصی که در آن مرکز مشهور به این است که لال و ناشنواست و به همین دلیل مسئولین مرکز از جمله پرستار رَچد به او بیش از بقیه بیماران اعتماد دارند اما شخصیت اصلی داستان را باید شخصی دیگر به نام رندل مک‌مورفی بدانیم، شخصی که نسبت به بقیه تفاوتهایی دارد و به نظر می‌رسد مثل سایر بیماران دیوانه نباشد، البته خیلی زود از گذشته‌ی او با خبر می‌شویم که زندانی بوده و خود را به دیوانگی زده تا از کار اجباری زندان بگریزد و به همین دلیل او را به این مرکز آوردند تا صحت و سقم این موضوع را دریابند. مک‌مورفی سرزنده است و روحیاتش با سایر بیماران از زمین تا آسمان فرق دارد، او فردی باهوش، حق طلب، سرکش و پیگیر است و می‌توان او را در این داستان نماد مقاومت و آزادی‌خواهی دانست و در طرف مقابل پرستار رچد نماینده‌ی یک سیستم سرکوبکر که تحمل افرادی چون مک مورفی را ندارند.

...کدومتون حاضره سر پنج دلار با من شرط ببنده که سر یک هفته من اون پرستار رو شکست بدم بدون اینکه ازش هیچ شکستی بخورم؟. فقط یک هفته و اگه تو این مدت اون پرستار گوه گیجه نگرفت اون پنج دلار برای شما... خیلی ساده است، هیچ چیز پیچیده‌ای در مورد این مسئله وجود نداره، من دوست دارم شرط ببندم و دوست دارم برنده بشم و فکر می‌کنم می‌تونم این شرط بندی رو ببرم.حله؟ وقتی تو پندلتون بودم دیگه هیچکس حتی یه پنی هم باهام شرط نمی‌بست چون می‌دونستن من برنده‌ام. اصلا به همین خاطر بود که خودمو به اینجا منتقل کردم چون به نادون‌های بیشتری نیاز داشتم. بزار یه چیزی بهتون بگم، من قبل از اینکه بیام اینجا چیزهایی در مورد اینجا فهمیدم. تقریباً نصف شما تو اینجا ماهانه سیصد چهارصدتا پول در میارین، هیچ کاری هم باهاش نمی‌تونین بکنین جز اینکه بزارین خاک بخوره. فکر کردم میتونیم یه استفاده‌ای از این بکنیم و زندگی هر دو طرف یه مقدارغنی‌تر بشه. صادقانه بهتون بگم من یه قماربازم و عادت به باختن هم ندارم و تا حالا هم ندیدم یه زن از من سرتر باشه. مهم نیست که با دیدنش تحریک میشم یا نه . اون شاید عامل زمان رو داره اما منم خیلی وقته دارم می برم. ...یه چیز دیگه . من اینجام چون خودم برنامه داشتم بیام اینجا. چون اینجا از یه مزرعه کار اجباری بهتره. تا جایی که می دونم دیوونه نیستم یا اگه بودم خودم نمیدونستم. پرستارتون اینو نمیدونه. اون عادت نداشته یه آدم تیز مثل من بیاد سراغش. اینا امتیازهای منه. 

در بخشی که از زبان مک‌مورفی خواندید سرزندگی و روحیه موج می‌زد، چیزی که در این تیمارستان میان هیچ کدام از بیماران وجود ندارد و فضا شدیداً سیاه و خاموش و یخ‌زده است. این را حتی در روایت راوی هم می‌توانیم درک کنیم و بی‌شک این خود یکی از نقاط قوت داستان است، به طوری که رئیس برامدن که هر چند به عنوان راوی داستان معرفی شده اما با توجه به اینکه او هم یکی از بیماران این مرکز است در طول روایت با توهماتی روبروست. البته بار اصلی بر روی مبارزه‌ای است که در طول داستان میان مک‌مورفی و رچد در جریان است و می‌توان آن را جنگی بر علیه استبداد و سرکوبگری‌ها دانست که حتی شیوه‌ی عمل آنها نیز بسیار مشابه آن چیزی است که در اغلب سیستم‌های خودکامه اتفاق می‌افتد، مثلا در جایی از داستان که پیروزی‌های مک‌مورفی بر رچد می‌چربد و بیماران زیادی را با خود همراه می‌کند، در جلسه‌ای که میان اعضای مرکز برای جلوگیری از یک فاجعه برگزار می‌شود تصمیم می‌گیرند که مک مورفی را به بخش به قول خودشان زنجیری‌ها انتقال دهند، اما پرستار رچد مخالف است و چنین می‌گوید: "این در واقع همون چیزی هست که دیگر بیمارها انتظار دارند. با رفتن اون، برای اونا تبدیل به شهید میشه."

بله، او باید بماند تا همه افول او را نیز ببینند.


+ اگر علاقه‌مند بودید که یادداشتی خوب و کامل درباره این کتاب بخوانید از" اینجا" می‌توانید به یادداشت دوست عزیزم در وبلاگ میله بدون پرچم مراجعه نمائید.
++ در پاسخ به سوالی که در تصویر اختصاص داده شده به این تصویر مطرح کردم هم باید بگویم تجربه هیچکدامشان خالی از لطف نیست. پس: هر دو.

++ مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات هاشمی، ترجمه‌ی سعید باستانی، چاپ پنجم، 1399، در 368 صفحه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد