تاریخ نخواندهام، جامعهشناس هم نیستم و حتی متاسفانه مطالعه چندانی هم در این زمینه نداشتهام اما سالهاست با توجه به آنچه که در اطرافم میبینم احساس میکنم انگار امروز انسانها بیش از هر زمان دیگری نیاز به انگیزه دارند. حال این انگیزه برای انجام دادن هر کار مهم و موفقیتی در زندگی باشد یا حتی اگر تنها انگیزهای باشد برای زندگی کردن. نمی دانم در گذشته، منظور در آن گذشتهای که هنوز من در آن زندگی نمیکردم هم اوضاع به همین منوال بوده یا خیر، اما به گمانم به این شدت نبوده است، احتمالاً با این چند خط موفق نشدهام منظورم را برسانم. بگذارید بیشتر سعی کنم. از انگیزه و کمبود آن در این روزگار سخن میگویم. شاید با گذشت سالها، با تکرار شکستها و با زایش سختیهای مزمن و بی وقفهی پنهان شده در پشت کلمهی پیشرفت بوده است که اندوختهی انگیزه در وجود انسانها نسل به نسل کمتر شده تا به امروز که دیگر انگیزه برای انسانهای پردرد امروزی یک کالای کمیاب و گرانقیمت به حساب میآید و حتی کاسبی آن هم به یکی از داغترین کاسبیهای این روزگار بدل گردیده است بطوریکه فارغ از دوران کرونا به جرات میتوان گفت امروزه پرشورترین و پرطرفدارترین سخنرانیها نه با حضور فیلسوفان و سخنوران ادبیات و عرفان بلکه با حضور سخنرانان انگیزشی برگزار میگردد و بی تعارف و بدون هیچ خط کشی مثبت و منفی باید گفت امروز کتابهای روانشناسی، خودیاری و انگیزشی پرطرفدارترین کتابها(حداقل در این دیار) به حساب میآیند. انگار همهی ما در این روزگار، تشنهی انگیزه هستیم،
دنیای تصویر هم گزینههای متنوعی برای این موضوع دارد، از فیلم بسیار خوب نجات سرباز رایان که انگیزهی جنگیدن برای رسیدن به موفقیت را با خشنترین شیوهی ممکن به تماشاگر مینمایاند گرفته تا فارست گامپ که این کار را به سادهترین و صمیمیترین روش آن انجام میدهد. خب برسیم به فیلم؛
در ادامه گشت و گذار در میان 101 فیلم چهار ستاره تاریخ سینما این بار هم به هالیوود سفر کردم و در سال 1994 لحظات عجیب و البته بسیار خوشی را با جناب فارست گامپ گذراندم. فارست گامپ نام شخصیت اصلی رمانی امریکایی با همین نام است که وینستون گروم آن را درسال 1986 منتشر کرده و رابرت زمیکس بر اساس آن در سال ۱۹۹۴ فیلمی سینمایی ساخته است. این فیلم با کسب عنوان پرفروش ترین فیلم سال و همینطور با برنده شدن 6 جایزه اسکار، سبب شهرت این کتاب شده و امروز با وجود اینکه 27 سال از زمان ساخته شدن این فیلم میگذرد هنوز هم از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما یاد میگردد. البته اگر همه این دلایل یاد شده هم وجود نداشت من به خاطر"تام هنکس" که نقش اصلی این فیلم را بازی میکند به سراغش میرفتم. چرا که طبق قانون نانوشتهای به نظرم هر فیلمی که تام هنکس در آن بازی کرده باشد حتماً ارزش دیدنش را دارد، هرچند در فیلم فارست گامپ در ابتدا به تام هنکس جوانی که با آن کت و شلوار و کفش غیرمتعارفش در صحنه آغازین فیلم ظاهر میشود خیلی هم عادت نداشتم و حتی آن را نپسندیدم. اما این جوان ساده دل و خوشقلب در ادامهی فیلم آنقدر خوب ظاهر شد که خیلی زود نظر من راجع به خودش را عوض کرد و در ذهنم ماندگار شد.
یادداشتهای فراوانی درباره کتاب و فیلم فارست گامپ در فضای مجازی موجود است و با یک جستجوی ساده میتوان به بسیاری از آنها که اغلب شباهت زیادی هم به یکدیگر دارند دسترسی داشت و از طرفی به نظرم صرفاً نوشتن درباره داستان فیلم در اینجا چندان لزومی ندارد. پس سعی میکنم از برداشت حسی خودم به عنوان یک بیننده و از مواردی که جرقهی فکر کردن به آنها با دیدن این فیلم آغاز گردید سخن بگویم. حتی اگر بیان آنها مثل آغاز این یادداشت آش دهان سوزی نباشد.
اغلبِ نویسندگانِ نقدها و یادداشتهای موجود درباره این فیلم، فارست گامپ را جوانی کم هوش و یا تا حدودی عقب افتاده معرفی کردهاند که در ابتدای فیلم بر روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته و داستان زندگیاش را برای مسافرانی که در کنارش مینشینند تعریف میکند. او با مرور خاطرات زندگی خودش از کودکی تا به امروز مخاطب را وارد داستان زندگی خودش میکند، یک زندگی پر فراز و نشیب که شخصیت اصلی آن همچون شخصیتهای رمانهای تاریخی در مهمترین اتفاقات تاریخی کشورش (البته با نگاهی منتقدانه) حضور داشته است. در واقع خالق این اثر به این صورت مخاطب خود را با برگهایی از تاریخ معاصر امریکا از زمان جنگ ویتنام تا زمان حال آشنا میکند.
اگر در خاطرتان باشد در یادداشتی که درباره کتاب ابله نوشته بودم نظرم را راجع به ابله و احتمال دلیل نام گذاری آن کتاب بیان کردم. هر چند موضوع تا حدودی از لحاظ عمق و منظور نویسنده متفاوت است اما خب برای بسط دادن بحث میخواهم از آن یادداشت وام بگیرم؛ در آنجا اشاره داشتم که در این روزگار ناهموار اگر با انسانی روبرو شوید که بسیار پاک و ساده دل باشد، همه را دوست داشته باشد، به همه محبت کند و مخلص کلام، تمام هم و غم خود را این بداند که تنها به وظیفه خود که انجام دادن کار خوب و درست است عمل کند، شما او را چه می نامید؟؟ شاید شما هم مثل من خوشبین باشید اما بیشک جامعه چنین فردی را ابله میداند. حالا اگر آن فرد در کنار این خصوصیات اخلاقی دچار نقصهایی هم در جسم و ذهن خود باشد که دیگر حجت را برای خل تلقی کردن خود توسط اطرافیانش تمام میکند. در واقع فارست گامپ هم نمونهای از یک ابله خوش قلب است. از آن ابلهانی که من به همراه شاید بسیاری از خوانندگان این یادداشت دوستش داریم و با این دوست داشتن به احتمال زیاد در نظر بسیاری از مردم، ابله خطاب خواهیم شد. یکی از نکات مهم این فیلم که توجه من را به خودش جلب کرد این بود که فارست در مسیر زندگی خود با سختیهای بسیاری مواجه شد اما همواره موفق و شاد بود. این جالب است که او صاحب موفقیتهای فراوان و شادیست اما هیچوقت به دنبال هیچکدام از آنها ندویده است و همواره با اعتقاد به این که تنها به وظیفه خود درست عمل کند اهمیت می دهد و همین تفکر است که در جای جای زندگیاش نه تنها باعث نجات جانش شده بلکه همواره باعث جاری شدن شادی و موفقیت در زندگیاش گردیده است، آن هم از جاهایی که حتی فکرش را هم نمیشد کرد.
این موضوع مرا به یاد شعری از یک شاعر بریتانیایی به نام "کتلین رین" می اندازد، شعری که "شکار شادی" نام دارد و اتفاقاً همین چند روز پیش هم ترجمه آن را برای دوست عزیزی خواندم. اگر شما هم دوست داشتید میتوانید فایل صوتی این شعر کوتاه را از اینجا بشنوید.
سلام
چه شعر جالبی بود
ساده و عمیق و حتا کاربردی و خیلی هم خوب خوندیش ممنون
تام هنکس واقعا برای من هم برند معتبریه برای انتخاب یک فیلم
داشتم فکر میکردم که چند تا فیلم ازش دیدم:
بجز فارست گامپ و نجات سرباز رایان، اگه میتونی منو بگیر، دور افتاده، بیخوابی در سیاتل، مسیر سبز، داوینچی کد و ترمینالم دیدم که همشونو خیلی دوست دارم
کتاب ماشین تحریر رو هم اخیرا گرفتم که هنوز نخوندمش اما فکر کنم باید کتاب جذابی باشه. فکر کنم خاطرات خودشو نوشته.
سلام بر ماهور
بله، جالب و کاربردی و در اینجا هم بسیار مرتبط. بابت نظر لطفت نسبت به خوانش هم ممنونم.
اینطور که معلومه در تام هنکس شناسی و ارادت به ایشون چند پله ای از من بالاتری. در این فیلم های معرکه ای که نام بردی من بیخوابی در سیاتل، داوینچی کد و ترمینال رو هنوز ندیدم.
کتاب داستان های ماشین تحریر رو من هم دارم. احتمالا در جریان هستی که هنکس یکی از کلکسیونرهای ماشین تحریره و این کتاب هم احتمالا داستان های خودش با ماشین تحریر باشه، البته الان اصلا در خاطرم نیست. اما به امید خدا در آینده ای ناش مشخص به سراغش خواهم رفت.
سلام بر شما!
ممنون از شعر خوب شکار شادی! شعرها همیشه خوبند اما این روزها حتی شعر هم کمکی نمی کند.
من هم اغلب فیلمهای تام هنکس رو دیدم به خاطر خود جناب تام
این فیلم رو هم خیلی سال پیش دیدم و مطمئنم نیاز به بازبینی داره!
سلام بر شاعر خوش ذوق و دوست گرامی
خواهش میکنم، ممنون از توجه شما به این شعر. بله حرف شما درسته، شعر ها همیشه خوبند، حتی اگر ما و حال مان خوب نباشد. امیدوارم هیچ شاعری در این سرزمین از شعر دلسرد نشود و ما تهی از ذوق شعرها هم از خواندن.
پس تام هنکس بیشتر از اونی که فکر می کردم خواهان داره
اگر فرصتی دست داد حتما باز هم ببینید، نکته های خوبی رو به آدم یادآور میشه. من تا حالا 3 بار دیدمش
بگم یادداشتت رو نخوندم بد که نیست؟ خواستم بگم دارم هوموفابرِ ماکس فریش رو میخونم و فلسفهی دردِ آرنه یوهان وتلسن.
سلام مهرداد.
سلام
نه، بد نیست، شما همین که هر از گاهی به این دیار وبلاگستان سر میزنی و از کتابهای در دستت میگی هم خودش جالبه.
البته یه بار هم نشد از یه کتابی بگی که من بشناسم اما این که گفتی هم خیلی خوب بود چون رفتم یه سرچی کردم و با هر دو آشنا شدم.حالا اگه بعد از خوندن چند کلامی از نظرت دربارهشون بگی جالب تر هم خواهد بود.
سلام مهرداد
کم پیش آمده فیلمی از تام هنکس دیده باشم (حتی به اصطلاح بی مووی هایش) و خوشم نیامده باشد.
ممنون بابت شعر.
سلام بر همراه قدیمی، خوب و مهربان
خوشحالم که هنوزحداقل اینجا هستی و این نوشته ها را می خوانی. امیدوارم همیشه حال دلات خوش باشد. هر چند در این روزگار سخت است اما آرزو بر جوانان عیب نیست.
تام هنکس در آن فیلم هایی که من دیده ام هم عالی بوده، حالا به نظرم بعد از خوندن کتابش متوجه میشم که ذهنیت خودش بیشتر به آن فیلم های درجه یکی که بازی کرده نزدیکتره یا آن بی مووی ها.
من ممنونم از توجهت
سلام بر مهرداد
فارست گامپ یکی از بهترین های دیدنی ست.
سلام بر همراه خوب و قدیمی .
و البته پوزش بابت تاخیر در پاسخگویی به این سلام.
آره، منم فارغ شهرت و جایزه هایی که برده فضای صمیمی فیلم رو دوست داشتم.
راستی دو روزی هم هست که نمی تونم وارد بلاگفا بشم تا با دیدن پست های اخیرت ببینم در چه احوالی. اما امیدوارم در کنارِ خانواده، خوب و سلامت و شاد باشی.
سلام بر مهرداد
واقعاً امید و انگیزه چیزهایی است که دور و بر ما کمتر یافت میشود. دیگه کمتر کسی برای کارهایی که چند ماه یا چند سال تلاش لازم دارد پیشقدم میشود... انگیزه و امیدی نیست که بلندمدت بخواهی کار کنی! همه زدند توی کار کوتاهمدت!! راه میانبُر.
وقتی به سخنرانیهای انگیزشی اشاره کردی یاد یکی از اقوام افتادم که شنیده بودم از این سخنرانیها برگزار میکند. حتی توی یکی از آنها شرکت کرده بودم. شنیدم این اواخر یک سمینار در زمینه همسرداری برگزار کرده است و وقتی این خبر را شنیدم (در جمع کوچک خانوادگی) بعد از مدتها از ته دل خندیدیم!! آخه این بندهخدا تازه چند ماهه که برای سومین بار ازدواج کرده است و شرح زندگیش مصداق کل اگر طبیب بودی... است.
همان پیام اصلی فیلم را دریابیم بهترین کار است: هرکس کار خودش را درست انجام دهد.
سلام و عرض ارادت
درسته، بخش اول یادداشت تو هم منو به یاد سخنی از استاد خوشنویسیام انداخت که میگفت در دهه شصت و هفتاد انگیزهی مثلا انجام دادن کار هنری یا تمرین هر روزه چنان در وجودمان در جوشش بود که خواب و آرام از ما می گرفت. اما از دهه 90 به بعد سالهاست که هر روز با خودم می جنگم تا انگیزه لازم برای سهم آن روز را بسازم و راستش را بخواهی حاصل تلاش هر باره ام نتیجهای معادل یک هزارم فوران خودجوش آن روزگار را هم نمی دهد.
عجب قوم و خویش پرکاری دارید شما، ما که در اختیار کردن اولیش هم ماندهایم، راستش اگر من به جای ایشان بودم از خجالت رابطهام را همه فامیل قطع میکردم.
هرچند درباره همه این سخنرانان نمیشود چنین نظری داد اما آنهایی که من دیدم هم چنین بودند، در واقع همگی همواره همان چیزی را فریاد می زنند که از فقدانش رنج می برند و این را در وجود تک تک ما غیر سخنرانان هم می توان یافت.
امیدوارم بتوانیم کار خودمان را درست انجام دهیم. ممنون
چقدر این فیلم خوب بود. جنگ ویتنام، جانباز شدن فارست و اون سرهنگ ارشدش و خنده دار بودن رابطه این دو دوست با معرفت. مرگ مادر و نامزدش که غم انگیز بود. اون خونه رویایی با طبیعت زیباش. بله فارست گامپ یک ابله دوست داشتنیست. اون سال پالپ فیکشن هم در اسکار حضور داشت اما جوایز رو فارست گامپ برد
گاهی فکر می کنم دوران طلایی سینما دیگه گذشته و امکان نداره کسی بتونه فیلم هایی به خوبی فارست گامپ بسازه
سلام
پالپ فیکشن رو ندیدم اما فیلم فارست گامپ برای هر مخاطب جدی سینما و البته برای دوستداران ادبیات، فیلمی دوست داشتنی به حساب میاد.
من مدت زیادی هست که پیگیر فیلمهای جدید نیستم اما درباره دوران طلایی شاید حق با شما باشه چون در این چند وقت گذشته هرچی فیلم خوب دیدم قدیمی بوده.
به هر حال امیدوارم این دوران تمام نشده باشه. هرچند اگرتمام شده باشه هم برای من هنوز کلی فیلم قدیمی خوب هست که هنوز ندیدم.