جام جهانی فوتبال 2018 در روسیه برگزار شد و تیم ملی ایران که در آن جام با مربیگری کارلوس کیروش در بهترین شرایط آمادگی خود قرارداشت از شانس بدش در گروه مرگ قرار گرفته بود. گروهی که در آن تیمهای فوتبال اسپانیا، پرتغال و مراکش به ترتیب با عنوانهای؛ قهرمان جهان، قهرمان اروپا و قهرمان افریقا به انتظار ضعیف ترین تیم گروه یعنی ایران نشسته بودند، تیمی که برخلاف رقبایش سالها بوددستش از قهرمانی در قارهاش کوتاه مانده بود. یوزهای ایرانی که لقب آن روزهای تیم ملی فوتبال ایران بود پس از بازی اول که در دیداری سراسر هیجان و اضطراب تیم مراکش را شکست دادند به مصاف تیم اسپانیایی رفتند که بازیکنانش قصد داشتند آقای گلی جام را از دیدار با ایران هدیه بگیرند، اما ایران با وجود شکست یک بر صفر مقابل این تیم، بازی درخور و درخشانی به نمایش گذاشت. بازیکنان ایران در این بازی به گونهای ظاهر شدند که تو گویی با جان خود از مرزهای دروازه تیم ملی محافظت می کردند. این روحیهی جنگندگی در دفاع و حتی در حملههای پیدرپی در نیمهی دوم مسابقه ستودنی بود. (در انتهای این یادداشت یکی از معروفترین عکسهای این جانفشانی در زمین فوتبال را خواهم گذاشت). بعد از همین مسابقه بود که در خبرها خواندم بدستورکارلوس کیروش در شب بازی با اسپانیا بازیکنان دسته جمعی به تماشای فیلمی به نام "نجات سرباز رایان" نشستهاند. فیلمی خوش ساخت و تاثیر گذار که من دوسال بعد از آن جام جهانیِ خاطره انگیز به تماشایش نشستم و راز این همه انگیزه و جنگندگی را دانستم و از این پس بیش از پیش برای این مربی خوش فکر پرتغالی احترام قائل خواهم بود.
فیلم سینمایی نجات سرباز رایان ساخته کارگردان شهیر امریکایی استیون اسپلیلبرگ است. کارگردانی که در کارنامه خود فیلمهای درخشانی در ژانر های مختلف دارد، از فیلم های خشنونت بار "آروارهها"، "پارک ژوراسیک" و فیلمهای رازآمیز "ایندیانا جونر" گرفته تا فیلم های لطیفی همچون "ماجراهای تنتن" و "غول بزرگ مهربان" و بسیاری فیلمهای درخشان دیگر که هر کدام در جایگاه خود فیلمهای محبوب و قابل ستایشی هستند. اما نجات سرباز رایان که قصه اش مربوط به جنگ جهانی است در بین آثار اسپیلبرگ اثری شاخص به حساب می آید. اثری که بر خلاف فیلمهای هم رده خود که مربوط به جنگهای امریکا با کشور های دیگر هستند قصد قهرمان سازی امریکاییها را ندارد و (تا حدی که به داستان فیلم ضربه نخورد) گویا مستندوار به این وقایع نگاه می کند. فیلم با قدم زدن مردی کهنسال در گورستانی آباد آغاز می شود (اولین بار این عبارت را از کسی شنیدم که بعدها خودش در این آبادانی کمک شایانی کرد) بگذریم، آنطور که مشخص می شود این قبرها مربوط به سربازانی است که در جنگ جهانی دوم جانشان را از دست داده اند. این مرد با حالی خراب و روحیه ای اصطلاحاً داغون به همراه همسرش در میان قبرها قدم می زند تا به قبری میرسد و بر سر آنمی نشیند و زار می گرید. بعد از آنکه دوربین در چند صحنه پشت سرهم ردیفهای به نظر بیپایان صلیبهای کوبیده شده بر گور سربازان را نشان میدهد بر روی چشمان گریان مرد که خانواده و همراهانش دورهاش کرده اند زوم میکند و کارگردان من و شمای بیننده را مستقیم و بدون هیچ توضیح خاصی از این آرامش گورستان وارد میدانی با خشونت تمام عیار و خون بار در نبردی از نبردهای جنگ دوم جهانی می کند. نبردی که در سواحل نرماندی درسال 1944 رخ داد. از اینجا فیلم تا حدوداً بیست و پنج دقیقه بعد چنان بیننده را درگیر خود می کند که گویا در میان سربازان مستاصل در میدان جنگ است. اتفاقات و بارش آتش به گونهای است که هیچ جایی برای فکر کردن و تصمیم گیری برای هیچکس باقی نمی گذارد به تعبیر بهتر باید گفت بیننده هم به همراه سربازان یک آن خود را در جهنمی می بیند که هیچ گریزی از آن نیست. این میدان جنگ همان نبرد معروف ورود نیروهای متفقین به ساحل نورماندی در فرانسه اشغالی است.
بعد از این ماجرای هولناک است که به نام و موضوع اصلی فیلم نجات سرباز رایان می رسیم:
ماجرا از این قرار است که در جنگ جهانی دوم، سه پسر از یک خانواده امریکایی ظرف مدت یک هفته در جنگ کشته میشوند؛ دو برادر در هجوم متحدین به نورماندی جانشان را از دست می دهند و یکی از آنها هم در جنگ با ژاپنیها در گینهی نو. پس از آنکه فرماندهان مربوطه از این ماجرا با خبر می شوند با توجه به اینکه چهارمین فرزند این خانواده هم در فرانسه و در پشت خطوط دشمن در حال جنگ است و هر لحظه امکان دارد جانش را از دست بدهد،برای اینکه بیش از این داغی بر دل پدر و مادر این خانواده نگذارند تصمیم میگیرند با تشکیل یک گروه نجات برای پیدا کردن و بازگردان آن سرباز به خانه اقدام کنند. سربازی که رایان نام دارد و نقش آن را "مت دیمون" بازی می کند. کاپیتان جان اچ میلر هم که "تام هنکس" نقش آن را بازی می کند فردی آزموده و با تجربه است که رهبری این گروه نجات را به عهده دارد، گروهی که پس از تشکیل آن تا پایان فیلم با بیننده همراه خواهد بود.
ممنون از توضیحات خوبت
فیلم که قشنگه و حرفی توش نیست اما این توضیحاتی که در مورد اسپیلبرگ دادی توجه منو به فیلم ماجراهای تن تن جلب کرد .
کتابهای تن تن تنها فانتزی دوران کودکی و نوجوونی من بود .اون موقع ها کتابهاش رو - با کیفیت بسیار عالی چاپ- از کتابخونه میشد امانت گرفت . سالها بعد برای بچه ام چند تا از کتابهاشو خریدم ولی مشاهده کیفیت بد چاپ و رنگهاش واقعا دلم رو شکست .با خودم گفتم چه بدبختند بچه های این دوره زمونه که باید کپی درجه چندم این آثار رو ببینن.
به یاد اون دوران قدیم هوس دیدن فیلم ماجراهای تن تن رو کردم و الان دارم دانلودش میکنم.
ممنون از توجه شما دوست گرامی
تا اونجایی که در خاطر دارم کودکی من و شما فاصله زیادی دارهه اما با این حال من در کودکیام که در دهه شصت و هفتاد می گذشت با هیچکدام از کتابهای تن تن آشنا نبودم اما از یه سنی کارتونش رو نگاه می کردم. برای برادرزاده ام دوره تقریبا کامل تن تن رو به مرور از هفت هشت سال پیش خریدم و حتی در همین هفت هشت سال هم شاهد افت کیفیت شماره یه شماره کتاب ها هستم. به شکلی که نسخه های اولیه گلاسه بودند و حالا نه. دوست دام یک روزی بنشینم و همه این تن تن ها را بخوانم . فیلمش را هم مثل شما باید بگذارم در برنامه.
باز هم سپاس از حضور و توجه شما
چقدر موضوع فیلمه جالبه
از فوتبال سر در نیاوردم در این زندگانیم :))
فیلم با وجود خشونت فراوانش فیلمی دیدنیه.
فوتبال هم باشد تا شاید در زندگانیای دیگر
چقدر خوبه نگاه حرفه ای به فوتبال دارید و با دغدغه های دیگه تون هم سو می کنید. متاسفانه من در حد چندتا بازی جام جهانی میرم سراغش. یادمه همون اوایل که فیلم اومد دیدمش و چقدر دیدنی بود. تعریفی که از قهرمانان اونها ارائه میشه با تعاریف ما بسیار متفاوته. مدح در کلام و ارائه تصویری انتزاعی که همین خودش باعث زیر سوال رفتن اون رشادت میشه. مثلا جایی درباره همون پتروس فداکار می خوندم که ظاهرا ما ایرانی ها بیشتر می شناسیمش و بنا بر بزرگ نمایی ذاتی ما، داستانی از فرهنگ غیر رو بیشتر از فلان قهرمان وطنی می پسندیم. شاید چون تعریف دیگری از قهرمان سازی نداریم. در مقاله ای در فصلنامه ترجمان به فروش 320 میلیون نسخه ای هری پاتر اشاره کرده بود که چطور میشه یک قهرمان رو طوری پرورش داد و کارهاش رو حتی با جادو جوری باورپذیر کرد که در سراسر جهان تعریف تازه ای از جادوگری و فروش کتاب های این چنینی ارائه بده. در حالی که می دونیم وضعیت کتابخوانی در همین کشور خودمون حتی در بین نوجوانان در چه سطحیه اما میزان استقبالشون از هری پاتر و امثالهم قابل تامله. ( انگار پاسخی شد در جواب پست قبلی)
سلام
علاقه به بازی و تماشای فوتبال از کودکی با من بوده تا حدی که در چند سال اخیر که کمتر فوتبال نگاه می کنم باعث تعجب اطرافیانم شده. اما خب من فوتبال رو مثل یک زندگی می دونم و شاید زندگی رو هم مثل یک داستان، برای همین دیدن فوتبال و حواشی و داستان های مثبت اون همیشه برام جذاب بوده و به احتمال زیاد خواهد بود.
درباره فیلم هم از این دست فیلم های جنکی و البته امریکایی زیاد هست که در اون امریکا و ارتشش قهرمان های فیلم و جنگ به حساب میان و این حس رو به بیینده القا میکنن که جنگ وقتی پیروزش باشی خیلی هم بد نیست. اما خط این فیلم خط متفاوتی هست، در این فیلم چیزی که بسیار ارزشمنده همون دیالوگ معروف افسر میلر هست که میگه "ما با هر قدم پیشروی در این جنگ بک قدم از خونه هامون دور میشیم و من دوست دارم به خونه برگردم". به نظرم این فیلم تا حدودی واقعیت جنگ رو نشون میده. واقعیت تلخی که حتی افرادی مثل میلر با چنین تفکرات خوبی رو هم با خودش به کام مرگ میکشونه.
درباره نظر شما در باب قهرمانان، نمونه های قدیمی تری مثل پتروس فداکار که وارد کتابهای درسی شد یا نمونه هایی مثل مرد عنکبوتی و هری پاتر که چطور مورد پسند نسل نوجوان کشورمون قرار گرفتند دلیل اصلی همون عدم قهرمان سازی نویسندگان وطنی بوده و خواهد بود. کودک و نوجوان عاشق اسطوره و قهرمانه و ما هر روز بیش از پیش نه تنها تلاشی برای آشنا کردن بچه ها با اون ها نداریم بلکه در موارد بسیاری هم شاهد سعی در حذف اونها از همه کتابها و فیلم هاییم.
خوشحالم که حداقل آثاری مثل هری پاتر و هابیت و ارباب حلقه ها هست تا امیدی به شروع کتابخونی نسل نوجوان امروز وجود داشته باشه.
چه پست جالبی بود
مخصوصا اون اولش
خب من خیلی وقته که این فیلمو گرفتم تا ببینم اما ندیدمش
این پست شما و متن انگیزشیه اولش منو ترغیب کرد که فیلم بعدی که میخوام ببینم این باشه
مرسی از مطلب خوبت
ممنون از لطف شما دوست پیگیر ادبیات و سینما
درسته که تعریفهای زیاد قبل از کتابها و فیلمها در بیشتر موارد آسیب زننده است. اما فکر میکنم داستان ساختن برای خیلی موارد مختلف زندگی مثل همین ماجرای فوتبالی که گفتم زندگی رو دیدنیتر و زیباتر و یا به تعبیری قابل تحملتر میکنه.
من بعد از ماهور از کارلوس کیروش هم بخاطر این موضوع تشکرمیکنم.
پس تا بعد از دیدن فیلم.
سلام
عجب فیلمی بود
تاثیر گذار
عمیق
احساسی
چه ترکیب پارادوکسیکال جذابیه این خشونت کنار لطافت
وای عالی بود
از بهترین فیلمهایی که دیدم
انگار ما برای حفظ و نجات روح انسانیمون احتیاج به بخشش داریم حتی اگر این بخشش به از دست رفتن جسم انسانیمون منجر بشه
چند روز پیش اقای فراستی تو برنامه ی کتاب باز گفت دیدن فیلم رو جزو مطالعه حساب نکنید
اما من به شخصه خودم فکر میکنم بستگی به این داره که چه فیلمی رو ببینیم
و اینکه با چه کیفیتی و چگونه ببینیم
حس میکنم دیدن هر چیزی که بعدش مارو به فکر کردن مجبور کنه یک نوع عمیقی از مطالعه است
باید برم زودتر بقیه ی کارهای اسپیلبرگ که هنوز ندیدم رو هم ببینم
برمیگردم
چند روز پیش در برنامه ای صحبت از مطالعه و انواع مختلف مطالعه بود. چیزهایی مثل سفر، کتاب، شعر، موسیقی، نقاشی، فیلم
و انجا کسی نظر به این داد که فیلم دیدن مطالعه نیست چون اگر بود با این همه فیلم دیدن وضعیت کنونی ما نباید این می بود.
من با فکر به این موضوع دیدم که چندان موافقش نیستم
به نظر من مطالعه بیشتر از اینکه مربوط به این چیزهایی باشد که مورد مطالعه قرار می گیرد مربوط به نوع نگاهست
میشه بهترین کتابها را خواند اما مطالعه ای اتفاق نیفتد
یا یک موسیقی خوب شنید اما مطالعه ای اتفاق بیفتد
گاهی ادمهایی را در زندگیمون می بینیم که کتاب خوان نیستند اما دقت عجیبی در هر انچه در مواجهه با آن قرار می گیرند دارند و اتفاقا انسانهای بسیار جالب و عمیقی اند.
مطالعه
باید هر آن چیزی باشد که نگاهمان را به اطراف عمیقتر کند و به فکر و مداقه بیشتری سوق دهد.
من خیلی از آثار اسپیلبرگ را ندیده ام اما آنها را که دیده ام بسیار مرا به فکر فرو برده اند مثل شیندر لیست، ترمینال، اگه می تونی منو بگیر، امپراطوری خورشید و نجات سرباز رایان
البته برنامه دارم که همه ی فیلمهایش را ببینم نجات سرباز رایان و لینکلن را دانلود کرده بودم که حس می کردم هر دو از کارهایی است که سمتشان به سختی خواهم رفت و فضای تاریک و سردی درونشان حاکم خواهد بود
به لطف این پست ترغیب شدم که زودتر رایان را ببینم و خب حسرتی ویژه ی فیلمهایی اینچنینی سراغم آمد که چرا زودتر ندیدمش؟
چیزهای خیلی زیادی دراین فیلمِ فوق العاده بود که من دوستش داشتم و به هیجانم اورد و یکی از این خیلی چیزها تصویر گنگی بود که از تشخیص کار درست ارایه داد کشتن ادمها مسلما بده اما اگه دشمنت تو جنگ باشه چی؟ احتمالا خوبه.اما اگه دشمنت اسیر باشه؟ احتمالا بهتره نکشیمش تا انسانتر بمانیم. اگه اون اسیر رفیقتو کشته باشه؟ یا بعدا بکشه؟ و اینکه این تصمیم های ظاهرا خوب و درستی که می گیریم چقدر نتیجه ی انسانی و خوبی هم خواهد داشت.
زندگی خیلی پیچیده است
آخر داستان فوق العاده بود.
از تاثیرگذارترین کارهایی بود که اخیرا دیدم. ممنونم که دیدن فیلمهای خوب را به ما یادآور می شی.
بازیکن شماره یک آماده رو هم تو برنامه ام دارم که ببینم به زودی
سلام و درود بر دوست خوب و پیگیر
وقتی چند خط ابتدایی این کامنت رو خوندم پاسخی در ذهنم آماده کردم اما خب در خط های بعدی خودت به نوعی آنها اشاره کردی. بله همینطوره. همه این ها به نوعی می توانند مطالعه باشند اما غالباً بسیاری از ما در طول روز یکی از این اعمال را انجام میدهیم اما نه به شکلی که مطالعه به حساب بیاد.
فیلمی که با دقت دیده میشه و حتی برای لحظه ای مارو به فکر کردن وا میداره بی شک مطالعه اس. شعر یا یک قطعه موسیقی که باز هم حتی لحظه ای ما رو به عالمی نا آشنا و گاه بسیار آشنامی بره مطالعه اس. نقشی که آدمو از جا میکنه هم همینطور. البته باز همه اینها به ظرف بستگی داره و اینکه اون مخاطب چگونه باهاش روبرو بشه. احتمالا نظر اون کارشناس نوع فیلم دیدن مردم مملکت ما بوده و این مردم منظور همان اکثریتی هستند که به سینما می روند و محبوب ترین فیلم هاشون فیلم هایی نظیر آینه بغل و هزارپاست و توجیه اصلی اون ها از فیلم دیدن اینه که میریم این فیلم ها رو ببینیم تا برای یکی دو ساعت هم شده فکر نکنیم. دلیلی کاملا در تضاد با تعریفی که از مطالعه بودن فیلم دیدن می توان داشت.
فیلم هایی مشابه نجات سرباز رایان زیاد ساخته شده، به هر حال امریکایی ها خیلی بهتر از ما تونسند از جنگ برای سینمای خودشون ایده بگیرند و فیلم های خیلی خوبی هم ساختند. هرچند بسیاری از این فیلم ها سیاسی هستند و بخش زیادی هم جهت نمایش قدرت کشور حمله کننده که غالباً امریکا بوده ساخته شده. به همین جهت یک دید کلی به همین شکل به این فیلم ها وجود داره که قبل از دیدن این فیلم بر من هم حاکم بود. اما هماطور که خودت هم دیدی نجات سرباز رایان فیلم بسیار متفاوتی از فیلم های مشابه خودش بود. اصلا بازی تام هنکس در این فیلم میتونه خودش از پیش مشخص کنه این فیلم قراره حرف داشته باشه و صرفاً یک فیلم جنگی صرف نیست.
چقدر سوال های خوبی در کامنتت آوردی. سوال هایی همیشگی که نویسندگانی مثل داستایفسکی و آلبرکامو هم بارها در آثارشون به اون ها اشاره کردند و انگار با نگاه کردن از زاویه های مختلف نتوانیم هیچگاه برای اونها پاسخی پیدا کنیم.این که آیا هدف وسیله رو توجیه میکنه یا نه. راست میگی زندگی پیچیده تر از اون چیزیه که به نظر میاد.
یاد نمایشنامه های سوءتفاهم و صالحان نوشته آلبر کامو افتادم. سوءتفاهم نمایشنامه بسیار شناخته شده ایه اما صالحان هم نمایشنامهی کوتاه اما عمیقیه و حسابی ذهن رو درگیر میکنه فکر می کنم برای تو با این سوال هایی که مطرح کردی خواندنش خالی از لطف نباشه.
من ممنونم به خاطر این دقت در دیدن فیلم ها و خواندن کتاب ها.