یکی دو هفته قبل از نوروز بود که برادرزادهام به همراه همکلاسیهایش که همگی سیزده ساله هستند قراری گذاشتند تا دور هم جمع شوند و به سینما بروند. این خبر برای من خوشحال کننده بود اما وقتی متوجه شدم قرار است به تماشای فیلم طنز "هفتادسی" بنشینند توی ذوقم خورد، نه به این خاطر که از فیلم کمدی بدم بیاید یا مثلاً با دیدن فیلم طنز مشکلی داشته باشم، اما طبق تعریفی که از سینمای کمدی کشورمان میشود ارائه داد و در یادداشت فیلم "جنگل پرتقال" هم به آن اشارهای داشتم، دیگر سالهاست که فیلم کمدی خوبی در سینمای کشورمان ساخته و ارائه نشده و نام این فیلمهای کمدی که در سالهای اخیر جایگاه پرفروشترین فیلمهای سینمای ایران را از آن خود کردهاند را هم به راستی نمیتوان اثر هنری نامید. به هر حال این بچهها که قرارهایشان را گذاشته بودند و من هم قرار نبود در آن نقشی داشته باشم و به همین دلیل تصمیم گرفتم حداقل یک بار هم که شده از آن پوستهی کمالگرایانه بیرون بیایم و با خودم فکر کردم در درجه اول همین که این عزیزان برای تماشای یک فیلم سینمایی ایرانی دور هم جمع شدهاند و قصد دارند به سینما بروند و به این واسطه چند ساعتی از گوشیهای موبایل خودشان دور شدهاند جای بسی خرسندی است. بعد فکر کردم که حالا این نوجوانان که دیگر دید هنری یا مثلا دغدغهی سینمای قصهگو و امثالهم ندارند که بخواهند با دیدن این فیلمها مثل من حرص بخورند، پس حتماً آنها هم همچون بیشتر مخاطبان این روزها از این فیلمها خوششان میآید و تجربهای شیرین را پشت سر خواهند گذاشت. علاقهمند بودم از زبان خودش از این تجربه و همینطور تجربهی سینما رفتن مستقلاش برایم بگوید. به همین دلیل در اولین فرصتی که دیدار فراهم شد با شوق و ذوق فراوان به پای صحبتهایش نشستم اما بر خلاف انتظار نظرش دربارهی فیلم مثبت نبود و گفت: "خیلی فیلم مسخره و بیخودی بود، اصلاً منو بکشی دیگه برای دیدن فیلم طنز سینما نمیرم. چون هم فیلمش بد بود و هم اینکه مردم خیلی بی جنبه هستن، همین که ما میاومدیم تمرکز کنیم فیلم رو ببینیم، هر چیزی میشد پسرا از این ور بلند بلند یه تیکه مینداختن و دخترا اون طرف میخندیدن یا برعکس، کلاً حالمون بد شد از این مسخره بازیها." جل الخالق
خلاصه اینگونه بود که من برای دفاع از حیثیت سینما در نظر یک نوجوان دههی نودی هم که شده تصمیم گرفتم در اولین فرصت پیش آمده به همراه او به دیدن یک فیلم سینمایی غیر کمدی بروم و بعد از مدتها با فیلم " علت مرگ؛ نامعلوم" با سالنهای سینما آشتی کردم و به راستی باید گفت تا جایی که من پیگیر خبرها بودهام در میان فیلمهای اکران شده در این سالهای اخیر بعد از "جنگل پرتقال" یکی دیگر از فیلمهایی که به واسطهی آن میتوان دوباره با سینما آشتی کرد همین "علت مرگ: نامعلوم" است. یک درام معمایی که اولین فیلم بلند ساخته شدهی کارگردانش یعنی علی زرنگار به حساب میآید. پیش از اینکه نام زرنگار را به عنوان کارگردان یک اثر بلند سینمایی بر پوستر فیلمی ببینیم جدا از فیلمهای کوتاهش چند سال پیش نام او به عنوان نویسندهی فیلمهای شناخته شدهی"بدون تاریخ، بدون امضا" و "مغز استخوان" به چشم میخورد که البته من هنوز هیچکدام را ندیدهام. اما زرنگاردر اولین کارگردانی خود (که هر چند متاسفانه مورد بی مهری هم قرار گرفت و به دلایلی پوچ سه سالی توقیف بود و از زمستان 1403 هم اکرانش به صورت محدود آغاز شد) نظر بسیاری ازمخاطبان و منتقدان را به خود جلب کرد و به نظر کارگردان مشهوری همچون رخشان بنی اعتماد: بعد از سالها به انزوا رفتن سینمای اجتماعی با دیدن این فیلم، ناظر بر اثری پرقدرت و شریف میشوی که امید به زنده ماندن جوهر اندیشه در سینمای مستقل را پیش چشمات میآورد.
داستان فیلم درباره هفت مسافر است که در یک شب تاریک قبل از طلوع آفتاب منتظرند تا مسافران یک ون مسافربری تکمیل شود تا آنها بتوانند در یک جاده فرعی از شهداد به کرمان بروند. آنها پس از تکمیل تعداد مسافران راهی میشوند اما هنوز مسافت چندانی را طی نکردهاند که با اولین ترمز راننده یکی از مسافران نقش زمین (کف خودرو) میشود، دیگر مسافران که گمان میکنند او خوابش برده یا غش کرده که از صندلی اش افتاده، به تکاپو میافتند اما تلاشهای آنها برای به هوش آوردن او بی حاصل بوده و خیلی زود متوجه میشوند او به علتی نامعلوم جانش را از دست داده است. با این حال تلاشهای ناموفقی برای احیا و نجاتش توسط دیگر مسافران صورت میپذیرد و با توجه به اینکه حتی اورژانس هم برای آمدن به آن جاده به آنها اعلام میکند بدون تائید مرگ توسط یک پزشک به آنجا نخواهد آمد و چون در آن ساعت و آن جاده امکان دسترسی به پزشک برای آنها وجود ندارد مسافران را با چالشی بزرگی روبرو می کند؛ فردی که جانش را از دست داده و مسافرین و رانندهای که نمی دانند چه باید بکنند.
خب، اما این که شد یک معمای ساده، پس چرا این فیلم در دسته فیلم اجتماعی خوب قرار می گیرد؟
موضوع به نظر ساده میرسد و اتفاقاً فیلم هم برخلاف اغلب فیلمهای مشابه در داستان پیچیدگیهای فرعی ندارد اما به تدریج با اتفاقاتی که درهمان خط اصلی داستان رخ میدهد تنش لازم در فیلم ایجاد میشود و بیننده را در معرض پرسشهای مهمی قرار میدهد. پرسشهایی که شاید بیننده تا ساعتها بعد از خروج از سالن سینما و حتی تا روزهای بعد از دیدن فیلم هم به آنها فکر کند و حتی برای برخی از آنها پاسخی نیابد و به این پی ببرد که گاهی مهمتر از پاسخها نحوه واکنش او در مواجهه با آنها در شرایط مختلف خواهد بود. این از یک متن خوب نشأت میگیرد، همانطور که از دست به قلم بودن کارگردان آن انتظار میرفت فیلمنامهی خوب از نقاط قوت فیلم است و به خوبی در جایجای آن لایههایی از نقد اجتماعی به چشم میخورد، آن هم نه آنچنان گلدرشت که از واقعی و باورپذیر بودن آنچه در روایت فیلم رخ میدهد بیرون بزند و وصله ناجور باشد، این اشارهها از سیستمهای ناکارآمد گرفته تا بیتفاوتی و مسئولیتگریزی اجتماعی و چگونگی مواجهه انسانها با بحران را شامل میشود. از دیگرنقاط قوت فیلم مثل فیلمبرداری و صحنه پردازی که در جشنوارههای خارجی جایزه برده تا بازیهای بسیار خوب و تاثیرگذار سخن نمیگویم چون در این زمینه تخصصی ندارم اما به عنوان یک بیننده به نظرم اینکه هر کدام از شخصیتها نماینده بخشی از جامعه بودند و این نقش را به خوبی اجرا میکردند یکی دیگر از نقاط قوت این فیلم بود.
اگر اشتباه نکنم آخرین فیلمی که در یک سالن سینما به تماشای آن نشستم "تهران 1500" بود، انیمیشنی که بهرام عظیمی در سال 1392 آن را ساخت و من را به واسطهی برادرزادهام به سینما کشاند و نوروز خاطرهانگیزی برایمان ساخت. پیش از آن آثار درخور توجهی مانند "چهارشنبه سوری"، "جدایی نادر از سیمین" و "اینجا بدون من" آخرین فیلمهایی بودند که بخاطر آنها روبروی پردهی نقرهای نشستم. اما حالا ده سالی میشود که اعتمادم به سینمای ایران را تقریباً از دست دادهام و به این نتیجه رسیدهام که گونههای مهم سینمای کشورمان مثل سینمای اجتماعی یا حتی درام عاشقانه، اغلب یا به دست فراموشی سپرده شدهاند یا در نمونههای موجود آنقدر دمدستی و سیاهنمایانه شدهاند که به جای خلق پرسش و ایجاد سوژهی تفکر برای مخاطب، بیشتر حال او را خراب میکنند. البته شرایط بحران زدهی جامعه هم در این موضوع که بیشتر فیلمهای مورد استقبال اکران، فیلمهای کمدی هستند دخیل است و امروز میتوان گفت بدنهی اصلی سینمای ما را همین فیلمها تشکیل میدهد. قصدم این نیست که بگویم فیلم طنز و کمدی بد است، چرا که اگر با یک اثر هنری کمدی با کیفیت مواجه باشیم بسیار هم عالی خواهد بود، اما وقتی صحبت از فیلمهای کمدی این روزهای سینما میشود خبری از آثار درخشانی مثل "اجاره نشینها"، "مهمان مامان"، "مارمولک" و حتی "ورود آقایان ممنوع" نیست و اغلب فیلمهای اکران این سالها آثار هزلی هستند که فارغ از نداشتن ارزش هنری، این حس را به بیننده القا میکنند که به فهم و شعور او توهین شده است . به همین دلیل در چند وقت اخیر اگر میخواستم فیلم ایرانی ببینم هر از گاهی فیلمها را با همین فیلتر کمدی یا غیر کمدی بودن یا با پیگیری آثار کارگردانهایی که پیش از این، فیلم خوبی ازآنها دیده بودم انتخاب کرده و به تماشا مینشستم بلکه فیلم خوبی گیرم بیاید اما شما که غریبه نیستید در میان آن گلچین شدهها هم فیلمی پیدا نمیشد که چنگی به دل بزند تا اینکه با پیشنهاد یکی از دوستان به تماشای جنگل پرتقال نشستم و بعد از مدتها به سینما امیدوار شدم. تا این حد امیدوار که دلم خواست باز هم برای تماشای برخی فیلمها به سینما بروم.
«جنگل پرتقال» نخستین فیلم بلند آرمان خوانساریان است که در سال ۱۴۰۱ با تهیهکنندگی رسول صدرعاملی ساخته و در آبان ۱۴۰۲ در سینماها اکران شد. خوانساریان پیش از این با ساخت فیلمهای کوتاه موفقی مانند «سایه فیل» و «سبز کلهغازی» شناخته شده بود و در «جنگل پرتقال» بهعنوان اولین تجربهی بلندش توانست با فیلمنامهای خوب و پرداختی دقیق به همراه جزئیات کافی و خلق فضایی ملموس، داستانی ارائه دهد که بیننده را درگیر خود کرده و منتقدان و علاقهمندان جدی سینمای ایران را نیز امیدوار کند. داستان فیلم، بخشی از زندگی شخصی به نام سهراب بهاریان را روایت میکند، یک جوان احتمالاً دههی شصتی که دانشآموختهی رشتهی نمایشنامهنویسی است و همچون بسیاری از همنسلان خود با آرزوهای بر باد رفتهی دوران جوانی و نرسیدن به آنها و طبعاً سرخوردگی ناشی از آن، حالا که در زمینهی رشتهی هنریاش هم به جایگاه موردنظرش نرسیده، در آغاز فیلم یعنی در زمانی که پانزده سال از زمان فارغ التحصیلیاش گذشته میبینیم که بعد از مدتها بیکاری، چند روزی است در مدرسهای به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده است. در همان صحنه آغازین با دیدن نوع مواجههی او با شاگردان و به چالش کشیدن آنها متوجه میشویم با معلمی سختگیر و البته تندخو طرف هستیم که قطعاً این از همان سرخوردگی یاد شده نشأت میگیرد؛ معلمی که قصد دارد از مبحثی که در همان جلسه به دانشآموزان درس داده امتحان بگیرد و با کسی هم شوخی ندارد و در چند روز ابتدایی کارش چند نفر را هم اخراج کرده است. حالا مدیر مدرسه به او اعلام کرده که باید هر چه سریعتر مدرک تحصیلی خود را تحویل مدرسه بدهد و دیگر فرصتی برای پشت گوش انداختن برایش باقی نمانده و در غیر این صورت آنها مجبور هستند معلم دیگری را جایگزین کنند. و اینگونه است که آقا معلم داستان پس از پانزده سال راهی شهر محل تحصیل خود شهسوار میشود تا مدرک تحصیلیاش را از دانشگاه آزاد تنکابن بگیرد. سفری که در عین عادی بودن، با مرور گذشته و دیگر چالشهای پیش رو برای سهراب یک سفر عادی نخواهد بود.
+ اما چرا این فیلم به نظرم فیلم خوبی است؟ در ادامه مطلب سعی کردهام به این سوال پاسخ دهم.
++ به افتخار این فیلم خوب تصمیم گرفتم در کنار دستهی ۱۰۱ فیلم چهار ستاره تاریخ سینما پوشه یا دستهی جدیدی تحت عنوان سینمای ایران اضافه کنم و تجربهی خودم از تماشای فیلمهای خوب سینمای خودمان را هم در این وبلاگ بنویسم.
+++ فرصتها در زندگی زودتر از چیزی که بتوان فکرش را کرد از دست میرود، امیدوارم حداقل نیمی از آنها را در یابیم. شاید دیدن این فیلم کمک کند. به عنوان یک توصیهی دوستانه شما را به تماشای این فیلم دعوت میکنم.
ادامه مطلب ...