کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

مارک دو پلو - منصور ضابطیان

وقتی صحبت از یک سفرنامه می‌شود غالباً اولین چیزی که به ذهنمان می‌رسد کتابی است که نویسنده در آن پس از معرفی آثار هنری و تاریخی به اکشتشافات خود از آداب، رسوم و فرهنگ مللی که به آنها سفر کرده می‌نویسد و گاهی همین غور کردن در آداب و رسوم از حوصله‌ی خواننده خارج است اما کتابهایی که منصور ضابطیان در قالب سفرنامه منتشر کرده این گونه نیستند و بیشتر به مسائل جذاب و خواندنی از شهرها و کشورهایی که به آنها سفر کرده  اشاره می‌کند. خواندن آثار او را با سه رنگ آغاز کردم که سفرنامه‌ای با چاشنی غذا از سرزمین چکمه‌ای ها بود اما اولین سفرنامه‌ای که از او منتشر شد کتاب مارک"و"پلو بود و پس از آن این کتاب که آن را مارک دو پلو نامیده است، کتابی که در آن از عکس‌ها و تجربیات نسبتاً کوتاهی از سفر به کشورهای آلمان، بلژیک، هلند، پرتغال، عراق، کنیا، یونان و برزیل به چشم می‌خورد. همانطور که احتمالا می‌دانید و در دو یادداشت قبلی که از کتابهای این نویسنده نوشته بودم به آن اشاره کردم یادداشتهای این کتاب مشابه پست‌های اینستاگرامی کوتاه و اغلب به همراه تصویری که مربوط به آن متن است ارائه شده است. البته در این جلد، روایت‌ها نسبت به کتاب قبل کمی طولانی‌تر و پخته‌تر شده‌اند.

حرف از فضای مجازی شد و این را هم بگویم که این روزها در فضای مجازی افراد زیادی را می‌بینیم که با پست‌های خود از تجربیات سفرهایشان (بخصوص سفرهای خارج از کشور) به نوعی تولید محتوای تصویری انجام می‌دهند که مشابه با سفرنامه است و البته برخی بسیار دیدنی و مفید هستند، اما اغلب آنهایی که من دیده‌ام تولیدکننده‌اش که در بیشتر اوقات همان فرد سفر رونده است،  فردی به اصطلاح مرفه بی دردی به نظر می‌رسد و بیننده یا خواننده‌ی امروز ایرانی که غالباً در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات شدید اقصادی است برایش مقدور نیست با آن سفرنامه همزادپنداری کند. اما در این چند کتابی که من از ضابطیان خواندم او چنین روایت کننده‌ای نیست و بخصوص وقتی این کتابهای اولیه را نوشته فقط یک روزنامه نگار بوده و همانطور که خودش هم در طول کتابها شرح می‌دهد دائم در تلاش است تا با کمترین‌ها در سفرش بسازد و به جای هزینه‌تراشی برای رسیدن به هتل‌های به اصطلاح امروزی لاکچری و امثالهم سعی می‌کند از تک تک تجربیات سفر خود لذت ببرد و تا جای ممکن آن را برای خواننده‌ی کتاب نیز شرح دهد. او همچنین سعی می‌کند به خواننده بقبولاند که رفتن به سفر خارجی (البته به روش خودش و غالباً تنها و ماجراجویانه) آ نقدرها هم که فکر می‌کنیم سخت و دست نیافتنی نیست. هر چند در سال 1392 که منصور ضابطیان این کتاب را برای اولین بار منتشر کرد کشورمان مثل دهه‌های قبل خود اوضاع اقتصادی چندان به سامانی نداشت اما احتمالاً آن روزها بدبین‌ترین شخص ایرانی هم قطعاً خواب چنین وضعیت اسفناک اقصادی که امروز دچار آن هستیم را نمی‌دید. این خصوصیت هم خودش می‌تواند به کتاب در کنار سفرنامه بودن جنبه‌ی کتابی تاریخی بدهد و خواننده‌ با خواندنش نه تنها امکان سفر خیالی به کشورهای مختلف بلکه امکان تجربه‌ی  شنیدن از وضعیت ایران در سال‌هایی که هر دلار هنوز سه هزار تومان بود هم برایش فراهم می‌شود.

+ در ادامه مطلب بخش‌هایی از متن کتاب که به نظرم جالب بود را به تفکیک کشورها خواهم آورد.

++ مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ سیزدهم، بهار ۱۴۰۰، ۲۲۰۰ نسخه، ۲۰۰ صفحه  

 

در کنیا؛

  • اگر روزی روزگاری گذرتان به کنیا افتاد، دو چیز را از دست ندهید: غذا و میوه. بخش گوشتی غذاهای کنیایی با ذائقه ما ایرانی‌ها سازگارتر است، استیک، انواع و اقسام مرغ و جوجه، ماهی و... خیالتان راحت باشد، رستوران‌هایی که آرم "حلال" داشته باشد پیدا می‌شود. میوه هم که دیگر قابل توصیف نیست، تازه می فهمی طعم واقعی میوه چیست و آنچه تا امروز خورده اید کاریکاتوری از میوه بوده است. از میوه های آشنایی چون هنودوانه و آناناس بگیرید تا میوه‌های کمتر آشنایی چون آووکادو و میوه های ناآشناتری  چون پشن فروت و پوکو. ص 23

  • به امیرعلی( دوست منصور و اهل کنیا) می‌گویم: پس کارت چی میشه؟ کمی فکر می‌کند و پاسخی می‌دهد که باعث می‌شود بیش از پیش به اشتراکات فرهنگی کنایی‌هایی و ایرانی‌ها پی ببرم.  می‌گوید: "بیا بنشینیم یه دروغ پیدا  کنیم من به رئیسم بگمص 27

  • به محمد(متولی مسجد جامع کنیا) می‌گویم که مسلمانم و می‌خواهم نگاهی به مسجد بیندازم. می‌پرسد از کجا آمده‌ام؟ کلمه‌ی ایران را که به زبان می‌آورم گل از گلش می‌شکفد و چند بار تکرار می‌کند احمد نجات، احمد نجات. و بعد سخنرانی مفصلی می‌کند در باب شجاعت احمدی نژاد و این که چقدر خوب توانسته آمریکا را شکست بدهد و چقدر مردم ایران خوشبختند که او را انتخاب کرده‌اند و این که احمدی‌نژاد امید مسلمانان است و...  ص 35

در بلژیک؛

  • بالاخره طلسم شکست. این سومین بار بود که تصمیم گرفته بودم سری به بلژیک بزنم. هر دو دفعه پیش به خاطر حرف دیگران از این سفر منصرف شده بودم. هر دو بار هم در پاریس بودم و تا به دیگران می‌گفتم می‌خواهم به بروکسل بروم گفتند وقتت را تلف نکن بروکسل مثل یک پاریس کوچک و کسالت بار است. ص 43

  • شهر پر از زندگی است. پر از لبخند و جنب و جوش. نشانه ای از کسالت در آن پیدا نمی کنم. پر از توریست‌های خوشحال و پر از شکلات‌های خوشمزه و شیرینی‌های استثنایی که هیچ کجایی دنیا نخورده‌ام. چرا این شهر باید کسالت‌بار باشد دلیل‌اش را نمی‌فهمم. سرعتم را در دیدن جاهای مهم شهر کم می‌کنم. ...درست است که بلژیکی‌ها به شیک@پوشی میلانی‌ها نیستند، درست است که به آرتیستی پاریسی‌ها نیستند و درست است به زیبایی بارسلونایی‌ها نیستند اما مردمی صمیمی و دوست داشتنی‌اند. ص47

  • لحظه ورود، ماکت بزرگ یک موشک قرمز توجه آدم را جلب می کند، این همان موشکی است که تن تن با آن به ماه سفر کرده بود. قیمت بلیط برای عموم 6/5 یورو است و برای روزنامه نگارها مجانی است. کارت خبرنگاری بین المللی را نشان مسئول گیشه می‌دهم. با احترام برگه‌ای مقابلم می گذارد و می‌خواهد پس از بازدید از موزه نظرم را در آن بنویسم. (جمعه‌ی بعد، برای یک کارگاه روزنامه‌نگاری به اصفهان می‌روم. بعدازظهر فرصتی می‌شود تا سری به چهل ستون بزنم. همان کارت را به مسئول گیشه نشان می‌دهم. نگاهی به نوشته‌های لاتین‌اش می‌اندارد و می‌پرسد :"این چی‌چی‌یس؟" می‌گویم: کارت خبرنگاری. توش نوشته بازدید از موزه‌ها و مراکز فرهنگی مجانیه. می گوید: (نه جونم! این چیزا رو خارجی‌ها برا خودشون می‌نویسن!)  ص 50

در چک:

  • اینجا معماری آدم را دیوانه می‌کند. جایی نیست که آدم حضور هنر را حس نکند. رعایت جزئیات هنری در معمولی‌ترین سازه‌ها نشان از علاقه‌ی چک‌ها به معماری دارد. ...مجمسه‌سازی تنها به قرون پیشین محدود نمی‌شود، بلکه در فضای مدرن شهری نیز هر جایی که چند سانتی‌متری جا پیدا شود، حتما مجسمه‌ای ساخته شده. معروف‌ترین آنها کاهای آقایی است به اسم "دیوید چرنی" که مجسمه‌هایش را می‌توان در سراسر شهر دید.  ص71

  • ...در بهار پراگ مردم تصور می‌کردند کار حکومت کمونیستی یکسره خواهد شد اما این اتفاق نیفتاد. بغض مردم 20 سال فرو خورده شدو در این مدت چکسلواکی هر آنچه خواست انجام داد. قدرت، چشم و گوش حکومت را بسته بود و نمی‌دانست بادکنک کمونیست روزی می‌ترکد و بدجوری هم می‌ترکد. ص 72
  • ...مردم پراگ سعی می‌کنند آن سال‌ها را به فراموشی بسپارند. شاید از همین روست که چنین سرخوش می‌نمایند و شاید به همین دلیل است که زندگی شبانه در پراگ از هر جای دیگری در اروپا سرزنده‌تر است. در فرانسه، آلمان یا حتی اسپانیای خونگرم، محال است ساعت سه نیمه شب، چیزی برای خوردن و رفع گرسنگی پیدا کنید، اما در پراگ در همان زمان، حتی رستوران‌های مک دونالد و kfc هم بازند و نه تنها باز، که پر از جمعیتی‌اند که بی توجه به زمان، دارند با اشتها غذا می‌خورند. از این جنبه شاید پراگ را تنها بتوان با نیویورک مقایسه کرد. ص74

در هلند:

  • آمستردام شهری نسبتاً کوچک و صمیمی‌ست. یک شهر هفتصدهزار نفری که سالیانه سه و نیم میلیون نفر توریست دارد. یعنی پنچ برابر جمعیتش. فرض کنید قرار بود سالیانه پنجاه میلیون نفر توریست به تهران می‌آمدند! بیچاره می‌شدیم. در آمستردام کافی‌ست چشمتان به چشم یک نفر دیگر بیفتد. پاسختان یک لبخند خوشایند و صمیمانه است که به آدم اطمینان خاطر می‌دهد توی این شهر مشکل خاصی پیدا نمی کند.  ص 89
  • سونیا دختر محجبه ای است که دندانپزشک است و از یک کشور عربی (به هلند) آمده و از شرایطش راضی است ::: سونیا دلش برای کشورش چندان تنگ نشده، هر چند دوست دارد دوستان قدیمی اش را دوباره ببیند. این مهمترین تفاوت میان مهاجران غیر ایرانی با مهاجران ایرانی‌ست. مهاجر ایرانی هر جای دنیا که باشد، غم دوری از وطن رهایش نمی‌کند.  ص 90
  • بزرگترین پارکینگ دوچرخه جهان در محوطه‌ای نزدیک به ایستگاه مرکزی آمستردام قرار دارد. با گنجایش سه هزار دوچرخه. 
  • اگر گذارتان به آمستردام افتاد و خواستید قهوه‌ای بخورید، حواستان باشد که به کافه بروید، نه کافی شاپ. مفهوم کافی شاپ در آمستردام با بقیه نقاط جهان فرق می‌کند. کافی شاپ بیشتر جایی‌ست برای مصرف ماری‌جوانا یا انواع دیگری از مواد مخدر سبک.  ص 92

در پرتغال : 

  • پرتقال هم خوردی؟ سوال بی‌مزه، لوس و به شدت تکراری. وقتی برگشتم، معمولاً اولین سوالی بود که هر کسی می‌پرسید. ...اما این پرتقال که خوردنی است، چه ربطی به آن پرتغال که رفتنی‌ست دارد؟ ...پرتغال در واقع اسم بندری بوده در شمال همین کشوری که حالا اسمش این است. اسم بندر بوده portus cale.  پورتوس به معنای بندر است. همان که در انگلیسی می شود port و cale در پرتغالی یعنی بزرگ. و این دو واژه در طول تاریخ شده است: portugal . ص 112

  • پرتغال در تصویری که از خود ارائه می‌دهد، سال‌ها از جاهای دیگر اروپا عقب‌تر است. حالت بدوی خود را حفظ کرده، شاید به خاطر اینکه مثل فرانسه و آلمان و خیلی جاهای دیگر در زمان جنگ جهانی اول و دوم آسیب چندانی ندیده است. 
  • ... پرتغال یازده میلیون جمعیت دارد. در حاشیه‌ی اقیانوس آرام و هوایی که در این زمستان شبیه شمال خودمان است و در اسفندماه، کمی گرم و بارانی. ص113

در یونان: 

  • در سفر، هیچ چیز به اندازه‌ی کشف اطراف جایی که اقامت دارید در ساعت‌های اولیه ورود لذت‌بخش نیست. اینکه مستقر شوید، وسایل‌تان را جابه جا کنید. دوش بگیرید و هیچ کاری در زندگی‌تان نداشته باشید جز رفتن و دیدن و لذت بردن. لذت نوشیدن یک فنجان قهوه یا چای در اولین جایی که آدم را وسوسه می‌کند که بنشیند و آدم های دیگر را نگاه کند یکی از هیجان انگیزترین بخش های سفر است. ص126

  • یک غذای دیگر، ترکیبی‌ست از گوشت گوساله، سیب‌زمینی، پیاز و لیمو. این غذا آدم را به شدت یاد تاس کباب‌های خودمان می‌اندازد و جالب اینکه اسم این غذا در منوها چنین نوشته می‌شود: Tas Kebab!  ص129
  • حضور آکروپلیس بر این ارتفاع، جلوه خاصی به آتن داده، به ویژه شب‌ها که مثل نگینی بر فراز شهر می‌درخشد. تماشای آتن از کنار آکروپلیس هم لطف خاص خودش را دارد. آن‌گونه که در برخی منابع آمده مجموعه‌ی ساختمان‌های این منطقه در سال 480 قبل از میلاد بر اثر حمله‌ی ایرانیان آسیب جدی دیده است. اما من به عنوان یک ایرانی ترجیح می‌دهم دست‌کم در لحظات حضور در آکروپلیس، این بخش از تاریخ را ندیده بگیرم. گرچه درست و حسابی هم معلوم نیست آیا واقعاً چنین اتفاقی افتاده یا نه... من در یونان به همه گفتم نیفتاده، شما هم اگر روزی گذرتان آن طرفها افتاد، بگویید نیفتاده!  ص130

  • یونان مجموعه‌ای از زیباترین جزایر جهان را دارد یا شاید بهتر است جمله‌ام را چنین تصحیح کنم که یونان زیباترین جزایر جهان را دارد. جزایر ایونیا، جزایر اژه و جزایر کرت. اما شاید هیچ جزیره‌ای به اندازه دو جزیره‌ی میکونوس و سانتورینی برای غیریونانی‌ها معروف و محبوب نباشند؛ دو جزیره‌ی توریستی و آرام با ویژگی‌های منحصر به فرد خودش. ص 133

در عراق:

  • بسیاری از ایرانیان صاحب‌نام نیز در جوار حرم دفن شده‌اند از جمله امیرکبیر که بسیار مشتاقم آرامگاه او را کشف کنم. اما هیچ‌کس نمی‌داند آرامگاه او کجاست! نه زائرانی که بارها و بارها به کربلا آمده‌اند، نه رئیس روحانی کاروان و نه خادمان حرم. پرسان پرسان به دنبال نقشه‌ای از حرم می‌گردم تا از روی آن بتوانم آرامگاه امیرکبیر را پیدا کنم. اما هیچ نقشه‌ای از حرم وجود ندارد. انتشارات حرم فقط جزواتی مشتمل بر ادعیه چاپ می‌کند. با این حال یکی از خادمان که اصالتی ایرانی دارد امیرکبیر را خوب می‌شناسد و آرامگاهش را نشانم می‌دهد اما نمی‌توانم بر سر مزار او بروم چرا که مزارش جایی‌ست نزدیک به مقام سید ابراهیم مجاب که امروز در بخش زنانه‌ی حرم است. نزدیک‌ترین جا به مزار امیرکبیر می‌ایستم و فاتحه می‌خوانم، دلم می‌گیرد از این غربت که مردی چنین بزرگ را هموطنانش فراموش کرده‌اند. ص 157

در برزیل:

  • عصری دلپذیر است در آغاز پائیز. در تهران ابتدای بهار است و در سائوپائولو ابتدای پائیز. اولین بار است که از فصلی به فصلی دیگر پرتاب شده‌ام. البته در برزیل بهار و تابستان و پائیز و زمستان معنایی شبیه آنچه در ایران است ندارد. سال در واقع به دو فصل شش ماهه تقسیم می‌شود فصل تابستان که از پائیز ما شروع می‌شود و تا آخر بهار ما طول می‌کشد. هوای گرم این فصل فرصت مناسبی برای برگزاری کارناوال‌های رنگ و وارنگ است. شش ماه بعد، در واقع زمستان است. اما چه زمستانی؟ نه این که هوا سرد شود و برف بیاید... اصلا. درجه حرارت حدود بیست درجه سانتیگراد است اما باران‌های شدید هوا را مرطوب تر از هر زمانی می کند. ص 181
  • تا آخر شب در سائوپائولو گشت می‌زنیم و شهر را نشانم می‌دهد. ساعت یک نیمه شب می‌فهمم فردا شیفت پرواز دارد و ساعت چهار و نیم صبح باید فرودگاه باشد. اما تا لحظه‌ی خداحافظی حتی یک کلمه هم در این باره صحبت نمی‌کند. همین ویژگی برزیلی‌هاست که آنها را از اروپایی‌ها متمایز می‌کند. اگر لوئیس اروپایی بود، بدون شک تا ساعت نه با من قهوه می‌خورد و بعد هم می‌رفت می خوابید...  ص 187
  • در سائوپائولو درست وسط شهر پارک‌هایی هست که در واقع بخشی از جنگل‌های اولیه منطقه به شمار می‌رود، همان فضا حفظ شده تا شاید مردم فراموش نکنند روزگاری شهرشان چه شکلی بوده است. ...اما بهترین بخش تور یک روزه بازدید از مجسمه حضرت عیسی است. مجسمه‌ای که عنوان بزرگترین مجسمه جهان را به دوش می‌کشد و بر فراز کورکوادو و کنار جنگل تیجوکا قرار دارد. ارتفاع هفتصد متری کوه کورکوادو باعث می‌شود تا عیسی را از هر نقطه‌ای در ریودوژانیرو بتوان دید  ...فاصله بین دو دست حدود سی متر است و ارتفاع خود مجسمه به 39 متر می‌رسد. همین ابعاد عجیب این مجسمه هشتاد ساله است که نام آن را وارد عجایب هفت‌گانه نوین جهان کرده است. ص 196
  • اینجا خبری از محراب و کلیسا نیست. گرچه اتاقکی زیر مجسمه وجود دارد که فضایی مذهبی دارد، اما برزیلی‌ها از مسیح هم برای سرخوش بودن کمک می‌گیرند. اگر انگشت کوچک این مجسمه در رم یا واتیکان بود سیل مسیحیان جهان به سوی آن سرازیر می‌شد تا پای مجسمه، شمع‌های یک یورویی روشن کنند و حاجت بگیرند اما اینجا تلقی‌های مذهبی، شکل دیگری‌ست و جالب اینجاست که اتفاقاً برزیلی‌ها جزو مذهبی‌ترین مردمان جهان به شمار می‌آیند. ص 198

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد