آخرین باری که در دنیای کتابها با یک روزنامهنگار همراه شدم در شهر میلان ایتالیا بود و این رویارویی درکتاب "شماره صفرم" نوشتهی اومبرتو اکو واقع شد، یک همراهی جذاب و البته پراضطراب و همینطور تجربهای تلخ از این جهت که چشمان خواننده را بیپرده برجنایت های واقع شده در جنگجهانی باز می کرد. بعد از آن تجربهی نسبتا پیچیده که دوسالی هم از آن میگذرد جالب است که تجربه بعدیام از همنشینی با یک خبرنگار، بازهم با یک کتاب ایتالیایی است، اما این بار نه درشهر میلان ایتالیا بلکه در شهر لیسبون پرتغال و در اواخر دههی سیِ قرن بیستم میلادی، زمانی که حکومتی مستبد در این کشور حکمرانی میکرد و سردمدارانش در توهمات گذشتهی استعمارگر خود که به نظرشان گذشتهی درخشانی هم بوده، برای جنگ ویرانگرِ پیش رو، هیزم کنار هم می چیدند.
این رمان ایتالیایی که از طریق یک راوی سوم شخص ناشناس روایت می شود، شرح ماجراهایی است که در یک تابستان گرمِ لیسبون در سال ۱۹۳۸ برشخصی به نام دکتر پریرا گذشته است. شیوهی روایت، خاصِ این کتاب است، به طوری که از همان ابتدای متن، خواننده با عنوان کتاب، یعنی (پریرا می گوید) مواجه می گردد و این عنوان تا انتهای کتاب برای روایت داستان بکار رفته و هراتفاق یا ماجرایی که برای پریرا رخ می دهد خواننده پیش از شرح آن، شاهد جملهی "پریرا می گوید" خواهد بود، این به آن معناست که راوی موردنظر همه چیز را هم نمی داند و از ماجراهایی که شرح داده میشود فقط به آنهایی اشاره می کند که پریرا دوست داشته بگوید. مثلا در بخشهایی از کتاب پریرا یاد خاطرهای از همسرش می افتد یا خوابی می بیند که در آن قسمت از داستان، دانستن آن می تواند برای خواننده جالب باشد اما همین که خواندن سطرها را دنبال می کنیم تا به مثلا تعریف خواب موردنظر برسیم با چنین جملهای مواجه میگردیم: "پریرا میگوید علاقهای ندارد یا نمیخواهد خوابش را تعریف کند چون خوابش هیچ ربطی به این داستان ندارد، یا می گوید خوابها و خاطرهها شخصی هستند و او قصد ندارد آنها را تعریف کند. این موضوعِ رو نبودن همهی اتفاقاتی که در یک شرح خطی از روایت می تواند اتفاق بیفتد ابهامی به روایت کتاب وارد می کند که آن را می توان از نکات مثبت کتاب و همینطور یکی از دلایل کشش داستان دانست. اما از همه اینها گذشته این جناب پریرا کیست؟
پریرا مرد چاقی است که در سال ۱۹۳۸ یعنی سالی که من و شمای خواننده در این کتاب به آن زمان سفر کرده و با او آشنا می شویم در میانسالی بهسر می برد و مدتیست همسرش را بر اثر ابتلا به بیماری سل ازدست داده است. او که سی سال از عمرش را خبرنگار بخش حوادث روزنامههای مختلفی بوده در آغاز این داستان در روزنامهی کوچکی به نام لیزبوا کار می کند که عصرها درشهر لیسبون منتشر میشود. سردبیر این روزنامهی مستقل که به تازگی قصد دارد در میان صفحات روزنامهاش یک بخش فرهنگی داشته باشد دکتر پریرا را مسئول بخش فرهنگی این روزنامه کرده و به او درانتشار این صفحه، نسبتاً اختیار تام میدهد و داستان با تلاش دکتر پریرا برای آماده کردن مطلب برای این بخش از روزنامه آغاز می گردد. تلاشی که به تحول عظیمی در زندگی پریرا می انجامد.
در ادامه مطلب با آوردن بخشهایی از متن، سعی کرده ام بیشتر به داستان کتاب بپردازم.(بخشهای نارنجی رنگ از متن کتاب آورده شده است)
آنتونیو تابوکی درسال ۱۹۴۳ در شهر"پیزا"ی ایتالیا به دنیا آمد و درسال ۲۰۱۲ درشهر"لیسبون" پرتغال ما را ترک گفت (از اینجا میتوانید یادداشت نویسنده وبلاگ خوب مدادسیاه در اینباره را بخوانید). از این نویسنده ایتالیایی که استاد زبان و ادبیات پرتغالی بود آثار زیادی به زبان فارسی ترجمه شده است، آثاری که برخی از آنها هم بسیار مورد استقبال واقع شدهاند، کتاب "میدان ایتالیا"ی او که به ترجمه سروش حبیبی درآمده از محبوبترین کتابهای تابوکی در کشور ماست، اما خارج از این مرزها، معروف ترین کتاب این نویسنده که تنها نمایندهی او در لیست "۱۰۰۱ کتابی که پیش از مرگ باید خواند" هم به حساب می آید کتاب "پریرا چنین می گوید" می باشد که جایزه های ادبی بسیاری را هم نصیب نویسندهاش کرده است.
مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمهی شقایق شرفی، انتشارت کتاب خورشید، چاپ اول، مرداد ۱۳۹۳، در ۵۰۰ نسخه و در ۱۹۰ صفحه
پی نوشت: یادداشت حسین خان گرامی دربارهی این کتاب در وبلاگ میله بدون پرچم را هم می توانید از "اینجا" مطالعه بفرمائید.
ادامه مطلب ...بی شک یکی از شناخته شده ترین کتاب های ادبیات داستانی جهان رمان کوری نوشته ی ژوزه ساراماگوی پرتغالی است. ساراماگو سالها پیش از آن که مردم جهان، کشورش را به خاطر فوتبال و درخشش کریستیانو رونالدو بشناسند، در سال 1998 یعنی وقتی 76سال سن داشت درخشید و با کسب جایزه نوبل ادبیات در دنیا بیش از پیش شناخته شد.
در پشت جلد کتاب کوری (البته در نسخه کاغذی) اشاره شده که این کتاب یک حکایت اخلاقی مدرن است و مانند داستان های اخلاقی کهن پیام های اخلاقی را در خود نهفته دارد.
"کوری" همانطور که از نامش هم مشخص است داستانی درباره کوری و از آن مهم تر درباره زندگی و اخلاق انسانها بعد از اتفاقی مانند کوری است. راوی سوم شخص این کتاب از هیچ شخص و یا مکانی در داستان نام نمی برد، شاید به این دلیل که ذهن خواننده را بیشتر به سمت موضوع اصلی کتاب سوق دهد. افراد در این کتاب تنها با صفت هایی که راوی بر آن ها گذاشته به ما معرفی می شوند، صفت هایی همچون: چشم پزشک، همسر چشم پزشک، مردی که چشم بند سیاه داشت، دختری که عینک آفتابی به چشم داشت و...
-هرچند موضوع کتاب برای کتابدوستان عیان است، با این حال نوشتن درباره خط داستانی کتاب را به ادامه مطلب منتقل می کنم تا باب میل دوستانی که قصد دارند کتاب را بدون لوث شدن داستان بخوانند عمل کنم. اما چند خطی درباره ی کتاب؛
در واقع به نظرم روایت خطی داستانی که در کتاب می خوانیم نوعی پوسته اولیه از حرف نویسنده بوده و شاید لایه بعدی سخنش تلنگری بر واقعیت برخورد انسان ها در چنین شرایطی باشد و باز هم شاید مغزِ سخنان نویسنده نوعی کوری باشد که حتی امروز بیش از زمان نوشتن این کتاب در بین مردم شیوع پیدا کرده و روز به روز فراگیر تر می شود. کوری ای که ناشی از ظاهرپرستی است، کوری مهر، کوری مروت، و در نهایت کوری عقل.
با این تعریف کلیه لایه های نام برده شده پند آموز هستند. در واقع این کتاب نه تنها نعمت بینایی را به خواننده اش گوشزد می کند و به شخص برخوردار از این نعمت هشدار می دهد که نگاهش را بیش از پیش متوجه زیبایی ها کند و از آنها لذت ببرد، بلکه با جملاتی که در کتاب وجود دارد و با توجه به ماجراهایی که در کتاب اتفاق می افتد حسابی فکر خواننده را درگیر می کند. جملاتی که هرچند در طول کتاب تاثیرگذاری واقعی خود بر خواننده را خواهند داشت اما میتوان از بین آنها به جملاتی نظیر جملات زیر اشاره کرد :
_اگر نمی توانیم مثل آدم زندگی کنیم، دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم.
_دنیا همین است که هست، جایی است که حقیقت اغلب نقاب دروغین می زند تا به مقصد برسد.
_ چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد.
_هرگز نمی شود رفتار آدمها را پیش بینی کرد، باید صبر کرد، باید زمان بگذرد، زمان است که بر ما حکومت می کند، زمان است که در آن سر میز حریف قمار ماست و همه برگ های برنده را در دست دارد.
نسخه صوتی این کتاب از روی ترجمه کیومرث پارسای که در نشر روزگار به چاپ رسیده توسط تایماز رضوانی در موسسه نوار ضبط شده و در سایت و اپلیکیشن نوار با پرداخت هزینه آن که تقریباً کمتر از نصف قیمت نسخه کاغذی است قابل دریافت و شنیدن می باشد. این کتاب در نسخه صوتی آن 8 ساعت و 48 دقیقه و در نسخه کاغذی 208 صفحه است که من از نسخه صوتی این کتاب استفاده کردم . تعداد مترجمان این کتاب (باید گفت متاسفانه) در کشور ما بیش از20 نفر هستند (این حجم از ترجمه از یک کتاب شاید به این دلیل است که در دنیا دیگر کتاب ترجمه نشده ای باقی نمانده است). به هرحال ترجمه های مترجمانی همچون اسداله امرایی، مینو مشیری و مهدی غبرایی نسبت به باقی ترجمه ها در بین خوانندگان با اقبال بیشتری مواجه شده اند.
ادامه مطلب ...