امروز صبح دیگر آب از شیر نمی چکید فقط چلک چلک عین دو تا سکسکه ی خفیف نوزاد و بعد هیچ.درِ خانه ی همسایه را زدم آنجا همه چیز رو به راه بود. از من پرسید آیا شیرفلکه را بسته ام.
_من؟ من اصن نمی دونم کجاست!چون مدت کمیه که اینجا اومدم.می دونین من صبح میرم و شب بر می گردم.
-وقتی یک هفته نیستید هم شیر آب و گاز رو نمی بندید؟
-من؟ نه !
..............
کتاب با چند سطربالا آغاز میشود اما این آغاز داستان نیست. راوی دربخش اول کتاب تعریف میکند که شب گذشته وقتی خواب بوده شخص یا اشخاصی مخفیانه وارد خانهاش شده و همه جا را در پی اطلاعات و مدارکی زیر و رو کردهاند و از آنجا که سارقانِ جستجوگر احساس میکردند چکه کردن شیرآب هم ممکن است باعث بیدار شدن او گردد فلکه اصلی را بستهاند، البته گویا چیزی دستگیرشان نشده و رفتهاند اما به هرحال او اینگونه متوجه حضور آنها در شب گذشته شد؛
این مربوط به یک اتصال الکتریکی نیست؛ همانطور که دستگیره ترکیبی از دست و گیره نیست. کار هیچ موشی هم نیست چرا که نیروی چرخاندن شیر را ندارد. دستگیرهی آهنیِ کهنهای ست. به همین دلیل فقط یک آدم میتواند آن را بچرخاند. یا شاید یک آدم نما. شومینهای هم اینجا نیست که از توی آن گوریلِ مردهشوی خانه حلول کند.
داستان هجده بخش با تاریخ دارد و هر بخش تاریخِ خاصی را در مجموع در یک بازه زمانی دو ماهه روایت میکند. در شهر میلان هستیم و عنوان بخش اول کتاب هم"ششم آوریل 1992"(زمان حال) است. موضوع رمان مافیا و اواخر جنگ دوم جهانی و ایتالیای 1992 و مدارک بسیاری است که از آن زمان وجود دارد. راوی و شخصیت اصلی داستان مرد پنجاه سالهای است به نام "کلونا"و اتفاقی که در شب گذشته برای او رخ داده مربوط به قضایای مخوفی است که او در چند ماه گذشته خود را با آنها درگیرکرده است. کلونا دربخش اول از خودش میگوید؛ازکودکی تا دوران دانشجوییاش، از ازدواج تا تنها شدنش و ازمشغولیتش با شغلهای روزنامهنگاری، نویسندگی و ترجمه کتاب، تا میرسد به زمان حال و سن پنجاه سالگی (البته همه این بازه زمانی در سه چهار صفحه اتفاق میافتد). او که تاکنون زندگی و شغل با ثباتی نداشته حالا در این سن یک پیشنهاد از شخصی به نام آقای"سی مِی"دریافت میکند که میتواند کمی اوضاع او را بخصوص از لحاظ مالی متحول کند و او را در مسیر جدیدی از زندگی قرار دهد. البته انتهای این مسیر، جاییست که به اتفاقات شب گذشته ختم میشود.
"با خواندن چند خط بالا شاید به نظرتان برسد که داستان کتاب را لو دادهام اما خیالتان راحت باشد، اگر راستش را بخواهید اصلا لو دادنش هم در توان من نیست. پس لطفا به خواندن ادامه دهید."
پیشنهاد ذکر شده از این قرار است که آقای سی می از کلونا که دستی بر قلم دارد میخواهد که یک کتاب بنویسد. کتابی که قرار است با نام و امضای سی مِی منتشرشود و اسمی از کلونا در آن وجود نداشته باشد، موضوع و متن آن هم به شکل خاطرات یک روزنامهنگار باشد، یعنی یادداشتهایی از یک سال کار مداوم برای آمادهسازی روزنامهای که هرگز به چاپ و تکثیر نمیرسد و اسمش روزنامهی فرداست*. به هر حال کلونا پیشنهاد را میپذیرد و گویا کتاب مورد بحث در واقع تقریباً همین کتابی است که ما در حال خواندن آن هستیم و لحظه به لحظه با آن پیش می رویم.
از بخش دوم کتاب، وارداتاق تحریریه روزنامهی فردا میشویم و با تک تک اعضای تحریریه آشنا میشویم. اعضایی که توسط آقای سی می با وسواس خاصی انتخاب شدهاند و هر کدام در تخصص خودشان از بهترینها هستند. سی مِی ماموریت هرکدام را به آن ها گوشزد میکند و از این پس در ادامهی کتاب شاهد بحث و تبادل نظر اعضا درباره موضوعات و مقالاتی هستیم که قصد دارند در شماره اول روزنامه چاپ کنند. همه این موارد را از زاویه دید کلونا میبینیم و او به همراه برخی دیگر از اعضای تحریریه برای ما تعریفشان می کند.
*عنوان کتاب هم از آنجا میآید که این روزنامه قرار نیست هیچوقت از شماره صفرم در بیاید فقط قرار است 12 شماره در دوازده ماه سال به صورت شمارهی"صفر-یک"تا "صفر-دوازده" و فقط در چند تیراژ محدود منتشر شود و فقط ابزاری باشد برای وارد شدن به چرخه اقتصادی، سیستم بانکی و انتشاراتی. در واقع جناب مدیرکل روزنامه که در داستان هم به طور مستقیم حضور ندارد این روزنامه را ابزاری برای برملا کردن حقیقت در تیراژی محدود منتشر میکند وهمان تعداد کافیست تا آنها را به آدمهای خاصی نشان بدهد تا بتواند اینگونه خودش را در فضای سیاسی اقتصادی، خطرناک نشان بدهد؛
... اونوقتِ که میافتن به پاش تا روزنامه رو متوقف کنن. اونوقت مدیر کل روزنامه اون پیشنهاد رو میپذیره، در عوض اجازهی ورود به در های بسته پیدا میکنه.حالا گیرم دو درصد از سهام یه روزنامهی بزرگ و یه بانک و یه شبکهی تلویزیونی مهم باشه.
اکو درنوشتن این کتاب از الهیات، طنز و تکنیکهای خلق رمان پلیسی جنایی و وارونگی این تکنیکها استفاده کرده است.
................................
اومبرتو اکو در سال 1932 به دنیا آمد و درسال 2016 ما را ترک کرد. او نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رمان نویس ایتالیایی بود اما به هر حال من او را همیشه به عنوان یک رمان نویس می شناسم. حتی با اینکه حالا می دانم او پیش از آنکه اقدام به نوشتن اولین رمانش بکند بیش از 40 کتاب و صد ها مقاله علمی منتشر کرده بود و به هر حال درست است که او در رشته خودش شخصیت بسیار مهم و تاثیر گذاری بوده است اما فکر می کنم بیشتر مردم دنیا هم مثل من اکو را بخاطر رمانهایش می شناسند. بخصوص دو رمان اولش یعنی "نام گل سرخ"(آنک نام گل)و "آونگ فوکو" که در دنیا با استقبال فراوانی مواجه شد. اکو در زمان حیاتش 7 رمان نوشت و"شماره ی صفرم"آخرین آنها بود که یکسال قبل از مرگش در سال 2015 منتشر شد ودر همین مدت کم در ایران حداقل 3 بارترجمه و چاپ شده است.
مشخصات کتابی که من خواندم:شماره ی صفرم - ترجمه سیروس شاملو - انتشارات نگاه - چاپ اول 1396 - 1000 نسخه
به نظرم اگر قصد خواندن این کتاب را داشتید ترجمه های دیگر را امتحان کنید.
......................................................
پی نوشت: این کتاب برای شخصی چون من با تجربه اندکِ مطالعه، در عین جذابیت، کتاب سختخوانی به حساب میآمد. با این حال مطمئنم بزودی سراغ کتاب دیگری از اومبرتو اکو خواهم رفت. اما پیشنهاد میکنم درصورتیکه قصد داشتید سراغ اکو بروید مثل من حرف گوش نکن نباشید و طبق نظرِ دوستانِ اهل فن، ابتدا سراغ کتاب "آنک نام گل" او بروید.
در ادامه مطلب بخشهایی از متن کتاب که برایم جالب بود را آوردهام. (بابت طولانی بودنش از شما پوزش می خوام،راستش مجبور بودم چون درآینده برای یادآوری به آنها احتیاج خواهم داشت)
...............................
ترجمه کردن یعنی چپیدن توی خونهای سرد یا سوزان و دمپایی پوشیدن و یک عالمه چیز یاد گرفتن! ص 15
هر چه بیشتر بدانی در مییابی بیش تر چیز ها سر جایش نیست و به مسیر درست نمیرود. ص20
ترس از مردن است که خاطرات گذشته را زنده نگه میدارد. ص 22
مدیریت روزنامه دلیلِ توانایی نوشتن نیست، یعنی لزومی نداره که وزیر دفاع بتونه نارنجک دستی پرتاب کنه. ص 24
بسیار عالی دکتر کلونا! باید به زبان خواننده حرف زد، نه به زبان روشنفکرانی که مدام بلیتهای مسافرتی باطل میکنن. از طرف دیگه فکر میکنم بهترِ بر این اصل استوار باشیم که خوانندگان ما از اون دسته خوانندههای سفت و سخت نیستن، بلکه اکثر اونها حتی یک جلد کتاب هم تو خونهشون پیدا نمیکنی،حتی وقتی داریم از بزرگترین رمان که تیراژ میلیونی داره با اونا حرف میزنیم. خوانندگان ما کتاب نمیخونن ،ولی عاشق این هستن که به آرتیستهای میلیاردر و بنجل فکر کنند و همونطور که ندیده ،یک دیو زن با ران های بلند رو تقدیس می کنن و برای دانستن زندگی و عشق های پنهان اش در تحریک و کنجکاوی دائم به سر می برن. ص 33
پدرم به من عادت داده اطلاعات رو توی زرورق تحویل نگیرم .روزنامه ها دروغ میگن،تاریخ دان ها دروغ می گن،تلویزیون همه چیز رو وارونه می کنه و تحویل ات می ده .داستان جنگ خلیج فارس رو سال پیش توی تلویزیون دنبال نکردی؟مرغ های ماهی خوار قیر اندودی که خلیج فارس رو به حال اغما در آورده بودن؟ بعد معلوم شد اون فصل اصلا فصل مهاجرت مرغ های ماهی خوار نبوده و فیلم مربوط به هشت سال پیش ازاون و زمان جنگ ایران و عراق بوده،البته این احتمال هم هست که چند مرغ ماهی خوار از باغ وحش کرایه کرده و قیرنفتی شون کرده باشن!همین کارم با جنایت کارای فاشیست کردن.حواس ات باشه که من دنباله رو پدرم و پدر جدم نیستم و دلم می خواد این داستان کشمکش یهودی ها و مسلمون ها و کشت و کشتار ها تموم بشه.بهترین دوستای من از اقوام گوناگون اند. ص 44
یادمون باشه این اخبار نیستن که روزنامه رو می سازن،این روزنامه ها هستن که اخبار می سازن!دونستن دقیق پیوند چهارخبر یعنی این که خبر پنجم رو هم ساختید! ص 61
بالاخره روزنامه ها دنبال نظر مردم هستن ؟یا برای مردم نظر خلق می کنن؟
هر دوی این موارد صدق می کنه،در مرحله اول مردم نمی دونن واقعاً چه نظری دارن ،بعد،ما اون ها رو در جریان میذاریم،بعد،مردم یهو ناگهانی متوجه می شن اون نظر رو داشتن و ماحرف دلشون رو زدیم . ص103
توی این کشور(ایتالیا) دیگر هیچ چیز نمی تونه آدم رو تحت تاثیر قرار بده:پاک سازی یهودی ها،فریب و فریبایی رُم،قتل عام سنگالیا،600 هزار مرگ در جنگ جهانی و جهنم جنگ دوم ... معلوم هست که صد یا دویست نفری که از چهل سال پیش،می خواستن همه چیز رو بفرستن هوا،کی اند؟سرویس های اطلاعاتی؟ماهمیشه ملتی سر نیزه و جام زهر به کف بوده ایم!حالا دیگه در این مورد واکسینه شده ایم.هر داستان وحشتناکی که برای ما حکایت می کنن ،می گیم بدتر از اینا رو هم دیده ایم.حالا اگه آمریکا،سرویس های اطلاعاتی نیمی از اروپا،دولت خودمون و روزنامه ها چیزی رو انکار کنن،چرا بی بی سی نتونه اون رو انکار کنه؟مهمترین موضوع برای شهروند ایتالیایی اینِ که چطور از شر مالیات خلاص بشه .بذار اونا که دارن فرماندهی می کنن ،کارشون رو بکنن .این همان آخُرِ هماره است.خلاص! ص217
-می خوای هنوز تو این کشور بمونی؟ تو کشوری که همه چیز مثل گذشته تکرار می شه؟جایی که اگه تو پیتزا فروشی بشینی احساس می کنی کنارت یک جاسوس نشسته ؟یا داره یک قاضی فالکونه دیگه رو می کشه؟یا ممکنه یه بمب زیر پیتزات منفجر کنن؟
-کجا بریم؟ در تمام اروپا این اتفاق داره تکرار میشه .از سوئیس تا پرتغال.می خوای بری ترکیه؟!میون گرگ های خاکستری؟یا امریکا؟ اونجا که رئیس جمهور ترور می کنن ؟شاید مافیا اونجا با سیا همکاری نکنه!دنیا یک کابوس شده عزیزم!من دوست دارم پیاده بشم! ولی به من گفته اند ممکن نیست!چون سوار یک وسیله ی حمل و نقل سریع هستیم،بدون این که در ایستگاهی ترمز بزنه! ص 216
من از ایتالیا همونطور که میدونی کالوینو خوندم اونم تا جایی که به کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری رسید و بعد یک سال و نیم تلاش برای خوندن کامل این کتاب و ناموفق بودنش متوقف شد
الان با این چیزی که گفتی سخت خوان تردید دارم بخونم
و احتمالا اگر بخوام از اکو بخونم به توصیه دوستان گوش کنم و از آنک نام گل شروع کنم
تازگیا کتابارو برحسب جغرافیای محل تولدشون دسته بندی کردم یعنی سعی میکنم تا عمری باقی است از ادبیات کشورهای مختلف نویسنده های مختلفی رو امتحان کنم یکم هیجان انگیز و کمی هم منظم تر میخونم حالا به چند کشور برسه نمیدونم
سلام
تا قبل از این کتاب فکر می کردم اگر شبی از شبهای زمستان مسافری سخت ترین کتابیه که از ادبیات ایتالیا خوندم. البته قابل مقایسه نیستند. این کتاب به یه برهه از تاریخ می پردازه و توش پر اسم های واقعی و اتفاقای واقعی رخداده در سالهای بعد از جنگ جهانی و در شهر میلانه.حتی 10پونزده صفحه عکس های واقعی شخصیت ها هم انتهای کتاب اومده.طبیعتا برا منی که اطلاعات چندانی از اون زمان ندارم مشکله و باید حداقل دو بار کتابو بخونم با کلی جست و جو در نت .اما به هر حال رمانه . اما درباره کتاب کالوینو صرفا داستانی پاره پاره اس گویا.البته باید بزودی اونو دوباره بخونم و درباره اش اینجا بنویسم.احتمالا بعد از دو کتاب باقی مونده سه گانه نیاکان ما میرم سراغش. اما تا اونجا که یادمه برا خوندنش باید عاشق کالوینو بود و تمرکز لازم برا خوندنش داشت.در ذهنم ازش خاطره شیرینی بجا مونده.
منم یه همچین دسته بندی ای دارم. در واقع اگر به دسته های کنار صفحه وبلاگ توجه کنی من اونجا سعی میکنم توازن رو تا اونجایی که می تونم نگه دارم.
سلام.
از اکو " آونگ فوکو " رو در لیست ِ انتظارِ خوانش دارم.
قطعه هایی رو که انتخاب کرده بودی دوست داشتم، خصوصا دومی.
همیشه بخونی و بنویسی.
سلام
من اولین بار این کتابو اردیبهشت ماه خوندم و در واقع چیز زیادی ازش نفهمیدم.تا اینکه برای بار دوم و بخشهایی هم بار سوم خوندم فهمیدم قضیه از چه قراره.
آونگ فوگو کتابیه که منم دوست دارم بخونم اما هنوز ندارمش. آنک نام گل رو دارم و در آینده میرم سراغش.
بعد از خوندن آونگ فوکو به این مطلب سه بخشی در وبلاگ میله بدون پرچم درباره این کتاب سری بزن:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1396/03/16/post-628/
ممنون .امیدوارم. شما هم از خوانده هات ما رو بی بهره نگذار.
ممنونم بابت لینک
لازم داشتم، حتما می خونم اش.
خواهش میکنم. اونجا مطالب فراوانی درباره کتاب ها پیدا میشه که میتونید بهش لازم داشته باشید.
وبلاگ میله بدون پرچم رو دریاب . یکی از دلایل اصلی اینجا بودن من اونجاست.
اینطور که میگی میخونم احتمالا سخت خوان تر از اگر شبی ...
نیست قبلا هم یه کتاب تقریبا این مدل که توضیح دادی خوندم از پسش بر اومدم
در مورد کالوینو که من واقعا دوستش دارم ولی عجیب که گیر کردم تو این کتاب
شاید فکر میکنم شرایط روحی خوبی برا خوندنش دارم و واقعا حال درستی ندارم
نمیدونم چی میشه که نصفه رها میشه
من این کتابو بهت پیشنهاد نمی کنم.حداقل برای شروع خواندن آثاراومبرتو اکو.جنبه های واقعیت تلخ جنگ و توطئه توش زیاده. و تلخی ها و جنایت ها و توطئه های واقعی و غیرواقعی نقل شده اون دوران به صراحت بیان میشه و اصطلاحا کتاب حال خوب کنی بحساب نمیاد.چون صرفا جنایت و قتل حال خوب کن نیست.و شما بیشتر به کتاب حال خوب کن احتیاج داری.
البته باید آنک نام گل رو بخونم تا بتونم نظربدم در این باره.
صرفا سخت خوان بودن هم نمیتونه تنها دلیل نیمه کاره رها کردن باشه.یه نمونه اش خود من بلندی های بادگیر و دلتنگی های نقاش... رو نیمه کاره رها کردم . آخه کی اینارو نیمه کاره رها میکنه.
در مورد حال خوب کن بودن یه کتاب منظورم این نیست که فضای خوب و ارومی داشته باشه داستانش
گاهی یه داستان تلخ هم حواسم رو حسابی پرت میکنه از مساله ای که دارم
فضای داستان های سالینجر هم خیلی گل و بلبل نیست ولی حسابی هیجان انگیز بود برام
ولی من بچه حرف گوش کنی هستم برخلاف شما و همون پیشنهاد دوستان رو امتحان میکنم
اگه به اون دید که حواس آدم و پرت کنه و بره آره اینم گاهی جواب میده.منتها باید تمرکز خوندن وجود داشته باشه.اکثر کتابهایی که دوست دارم بخونم هم به این تمرکز کافی در خوندن احتیاج داره که این برا من متاسفانه مدتهاست گم شده.ایجاد این تمرکز برام سخت شده و هرکاری برا حلش کردم نشده جز تایم های محدودی در روز.
بالاخره یه خانم معلم وقتی حرف گوش کن نباشه که نباید از شاگرداش انتظار حرف گوش کردن داشته باشه که.آفرین
هر چند جمله ام شرطی بود : "اگر" لازم داشتم ، حتما می خونم اش؛ با این حال ممنونم .
و البته اسکار ِ بهترین جمله ی یک بلاگر هم تعلق می گیره به: " یکی از دلایل اصلی ِ اینجا بودن ِ من اونجاست"!!! :))))
البته ما درفرهیختگی شما شکی ایجاد نمی کنیم. اگر لازم هم نداشتید بی شک از خواندنش لذت خواهید برد.منم از شما ممنونم.خوبه به هر حال یه اسکار گرفتیم تو زندگیمون
از "اکو" کتابی نخواندهام. ولی حالاحالاها هم فکر میکنم در لیست انتظار بماند
من هم پیش از این کتابی از او نخوانده بودم. همین که او را در لیست انتظار باقی گذاشته اید خوب است.
موفق باشید
باغ وحش شیشه ای را خواندم و این یکی را به فهرستم اضافه کردم.
چه خوب.پس یکی از آن کتابهایی که مدت زیادی منتظر شما مانده بود به وصال رسید.حالا می ماند پل استر که او هم مدتهاست در قفسه کتابها منتظر شماست.
شماره صفرم هم با توجه به کتابهایی که میخوانید بنظرم مورد پسندتان قرار خواهد گرفت.
منتها حتما قبل خواندن نگاهی به ترجمه های دیگر هم بیندازید.این ترجمه از زبان ایتالیایی بود اما من باهاش راحت نبودم.
ترجمه های دیگر یکی رضا علیزاده نشر روزنه و دیگری کار مشترک مجتبی پردل و علی باش در نشر ترانه است.
باعث افتخاره بعد از خوندن نظرتو اینجا با من در میون بگذاری.