اصلاً چه لزومی دارد که درباره کتاب هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟
اگر قصد نداشته باشیم پز روشنفکری و کتابخوانی بدهیم یا استاد دانشگاه، سخنران و منتقد نباشیم طبیعتاً نباید لزومی در سخن گفتن درباره کتابی که نخوانده ایم وجود داشته باشد (هرچند در آن صورت هم شاید لازم نباشد). احتمالا شما هم مثل من در مواجهه ابتدایی با عنوان این کتاب حس خوبی نداشته اید و با خودتان فکر کردید که این عنوان بسیار شبیه به کتابهای اصطلاحاً زردی است که اکثر اوقات در بساط دست فروش ها دیده می شود، کتابهایی که غالباً عناوینی مثل "چگونه موفق باشیم" را با خود به یدک می کشند و توسط ناشران نامعتبر به چاپ می رسند. اما این کتاب که نشر خوب ترجمان آن را به چاپ رسانده کتابی است که پی یر بایار آن را بر اساس یک نظریه نوشته است، نظریه ای که به کتاب و کتابخوانی از زاویه ای نو می نگرد و به قول مترجم، بن مایه ی آکادمیک قدرتمندی در نظریه ی نقد ادبی و روان تحلیلگری دارد اما در قالبی عامه پسند روایت شده تا مطالعه آن برای عموم علاقه مندان جذاب باشد.
بگذارید اینگونه آغاز کنیم، در حالت عادی من و شمای خواننده در صورتی می توانیم به خوبی درباره کتابی حرف بزنیم که آن را خوب خوانده باشیم، اما پی یر بایار در همان فصل اول کتاب این سخن را رد می کند و در طول چهار بخش ابتدایی کتاب با عنوان های 1- کتابهایی که نمی شناسید 2- کتابهایی که تورق کرده اید 3- کتابهایی که درباره شان شنیده اید و 4-کتابهایی که فراموش کرده اید. سعی می کند اثبات کند که نه تنها ما می توانیم درباره کتابهایی که تورق کرده ایم یا درباره آنها یادداشت های کوتاهی خوانده ایم، بلکه می توانیم درباره کتابهایی که نمی شناسیم هم حرف بزنیم. همچنین او معتقد است همه این موارد در کنار یکدیگر بر روی ما تاثیر گذاشته و نگاهمان را به دنیای پیرامونمان تغییر می دهد، نه فقط کتابهایی که گمان می کنیم آنها را از بر هستیم:
"پس می توان گفت هر کتابی به محض راه یافتن به حوزه ادراکی ما، دیگر کتابی ناشناخته نیست و اینکه چیزی درباره آن ندانیم مانعی برای تصور یا بحث درباره اش نیست. از نظر فردی فرهیخته و یا کنجکاو، حتی یک نگاه سرسری به عنوان یا جلد کتاب نیز مجموعه ای از تصاویر و برداشت ها را به ذهن فرا می خواندکه به کمک همه کتابهای مطرح در مجموعه فرهنگ، به اندیشه ای آغازین درباره کتاب می انجامند"
کتاب از دوازده فصل نسبتاً کوتاه به همراه بخشی تحت عنوان حسن ختام تشکیل شده است. نویسنده سخنش را در هر فصل را با یک مثال از دنیای ادبیات داستانی جهان، پیش می برد و اینگونه در کنار ارائه نظریه اش خواننده را با بخش های جالبی از آثار ادبی مهم جهان آشنا می کند. با این اوصاف کتابدوستانی که قصد خواندن این کتاب را دارند اصطلاحاً باید پیه لو رفتن داستان بسیاری ازکتابهای مهم جهان را به تن خود بمالند، هرچند به گمانم ارزشش را دارد. آثار نویسندگانی همچون روبرت موزیل، پل والری، اومبرتو اکو، میشل دو مونتنی، گراهام گرین، پی یر سینیاک، دیوید لاج، انوره دو بالزاک، سوزکی و چند نویسنده دیگر.
.....
پی یر بایار متولد 1954 در شهر پاریس، روان تحلیل گر و استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه پاریس VIII است، دانشگاهی که یکی از میراث داران دانشگاه سوربن سابق می باشد. او کتابها و مقاله های زیادی را در تجدید نظر آثار ادبی به رشته تحریر درآورده است، آثاری مثل "شرلوک هولمز اشتباه بود"، "موپاسان، درست قبل از فروید"، "او دوبار رومن گاری بود"، و یا کتابها و مقالات فراوان دیگری که در آنها گاه به انگیزه های شخصیت های آثار نویسندگانی همچون آگاتاکریستی و ویلیام شکسپیر نیز پرداخته است. با این همه معروف ترین اثر او همین کتاب پیش رو بوده در سال 2007 چاپ شده و مدتی هم در لیست پر فروش ترین کتابهای فرانسه جای گرفته است. او همچنین در سال 2012 کتابی با عنوان " چگونه درباره مکان هایی که نبوده ایم صحبت کنیم" نوشته است که البته به اندازه این کتاب از آن استقبال نشده و به مانندحدوداً 30 اثر دیگر بایار به زبان فارسی هم ترجمه نشده است. بایار به طنز جاری در میان نوشتارش شهرت دارد، طنزی که در متن این کتاب و حتی در عنوان آن نیز قابل رویت می باشد، چرا که او یکی از بهترین کتابخوان ها به حساب می آید اما در نگاه اول نام و موضوع کتابش گویا درباره کتاب نخوانی است. بعد از خواندن کتاب است که متوجه می شویم اینطور نیست. مترجم هم در ابتدا به این نکته اشاره نموده و گفته است: "این کتاب بر خلاف انتظاری که در نگاه اول از عنوانش می رود کتابی در مدح کتاب نخواندن یا آموزش راهکار های تظاهر به مطالعه نیست. هر چند در عمل می تواند به این کار نیز بیاید، بلکه هدف مولف روایتی پست مدرن از کتاب خوانی است." یا به تعبیری می توان گفت این کتاب کتابیست برای فاصله گرفتن خودِ خودِ خواننده از کتابهایی که می خواند، نه نخواندن آن ها، در واقع شاید بتوان گفت چیزی شبیه به فاصله گرفتن خود از خود.
+ در ادامه مطلب در حد توانم تلاش کرده ام تا با آوردن بخش هایی از کتاب، منظور و هدف نویسنده را شرح دهم.
++ طبق روش معمول وبلاگ، یادداشت هایی که با رنگ نارنجی مشخص شده اند از متن کتاب آورده شده است.
+++ مشخصات کتابی که من خواندم: نشر ترجمان علوم انسانی - ترجمه محمد معماریان و مینا مزرعه فراهانی - چاپ سوم - بهار 1398- در 1000 نسخه - 184 صفحه
با این کتاب در باشگاه کتابی که به همت چند تن از دوستان در کتابخانه شهر راه انداخته ایم آشنا شدم، پیشنهاد شده بودکتاب بصورت گروهی خوانده شود که مورد استقبال جمع قرار نگرفت تا اینکه خودم خواندمش، پس از خواندن مقدمه صفحه به صفحه که پیش می رفتم سوال های بسیاری در ذهنم ایجاد می شد که خوشبختانه نویسنده در ادامه به تک تک آنها پاسخ گفت. مثلا در بخشی از کتاب نویسنده از واژه "کتاب پوشان" استفاده کرده بود، واژه ای که مرا به یاد "خاطره پوشان" فروید می انداخت که به تازگی به گوشم خورده بود. فروید برای خاطره های غیرواقعی و نه چندان مهم دوران کودکی تعبیر "خاطره پوشان" را به کار می بُرد و هدف چنین خاطره هایی را پوشاندن خاطره های دیگری که برای ذهن خودآگاه کمتر خوشایند هستند می دانست، پی یر بایار نیز در بخش سوم این کتاب، یعنی بخش کتابهایی که درباره شان شنیده اید در نظریه خود با مثال آوردن از کتاب "نام گل سرخ" اومبرتو اکو از واژه "کتاب پوشان" استفاده می کند؛
"رمان اکو نشان می دهد کتابهایی که درباره شان حرف می زنیم چندان نسبتی با کتابهای واقعی ندارند (انتظار دیگری داشتید؟) و غالباً "کتاب پوشان" هستند. یا اگر این تعبیر برایتان بهتر است: آنچه درباره اش حرف می زنیم خود کتاب ها نیستند، بلکه ابژه هایی جایگزین هستند که بنا به صحبت، آن ها را می آفرینیم.
شاید این موضوع برای شما هم آشنا باشد، برای من که بارها پیش آمده که پای توضیحات دوستی درباره کتابی که من هم از پیش آن راخوانده ام نشسته ام و با کتابی متفاوت مواجه شده ام. اگر مسئله زمان را هم به این موضوع اضافه کنیم که دیگر تفاوت بیشتر هم می شود. اما مثال و آزمونی که بایاربرای اثبات حرفش آورده ملموس تر است:
"... برای اینکه متقاعد شوید هر کتابی که درباره اش حرف می زنیم صرفاً یک کتاب پوشان_جزئی جایگزین در زنجیره بی پایان کتابها_است. آزمایشی ساده وجود دارد: خاطره ی خود از یکی از کتابهای دوست داشتنی دوران کودکی تان را با اصل کتاب مقایسه کنید. تفاوت های تغییر ناپذیر میان این دو نشان می دهد که خاطره ما از کتاب ها، به ویژه کتابهای مهمی که بخشی از "ما" شده اند، همواره توسط اقتضائات ناخودآگاه شرایط کنونی مان سامان می یابند.
این نکته مرا به یاد یکی از قسمت های برنامه تلوزیونی معرفت در چند هفته گذشته انداخت، این برنامه که سالهاست با حضور غلامحسین ابراهیمی دینانی برگزار می گردد به کتاب ها و اندیشه شاعران و عرفای ایرانی می پردازد (البته اگر مجری منحرفش بگذارد)، کتاب مورد بحث آن جلسه نوشته ی کارشناس برنامه یعنی آقای دینانی بود و ایشان در بخشی از پاسخ به یکی از پرسش های مجری به این نکته اشاره کرد که آن کتابی که من نوشته ام و حالا شما آن را در دست دارید و از روی آن می خوانید با آن کتابی که من در لحظه نوشتن در ذهن داشتم کتاب متفاوتی است . اگر اشتباه نکنم او همینطور به این موضوع اشاره کرد که یک کتاب، به تعداد خوانندگانش کتابی متفاوت است.( البته این عین جملات نیست و برداشت من تا آنجایی است که در خاطرم دارم).
در کتاب پوشان بیش از هرچیز، دانسته های فرد کتاب خوان، یا آنچه او باور دارد درباره ی کتاب می داند، و در نتیجه، نظرات ردو بدل شده درباره کتاب را در بر می گیرد. گفتمان ما درباره کتاب ها بر کانون گفتمان دیگران درباره کتاب ها می گردد و می گردد و تا بی نهایت می گردد.
یکی دیگر از مسائلی که در کتاب به آن اشاره شده و بیشتر کتاب خوان ها با آن مواجه و گاه بخاطرش ناراحتند فراموش کردن کتاب هایی است که در گذشته خوانده اند:
...جدی ترین و کامل ترین نوع کتاب خوانی نیز پس از پایان مطالعه به سرعت دچار دگردیسی در "جمع بندی از کتاب" می شود. برای فهم این مسئله، باید بُعدی از مطالعه را در نظر بگیریم که بسیاری نظریه پردازان نادیده گرفته اند: بُعد زمان. مطالعه فقط به معنای آشناسازی خود با یک متن یا به دست آوردن دانش نیست؛ بلکه از همان آغاز؛ فرایند ناگزیر"فراموشی" است.
خب البته این کتابخوان های درگیر با این مسئله دست روی دست هم نگذاشته اند و از معمولی ترین آنها مثل من در قرن بیست و یک تا بزرگانی همچون مونتنی در قرن ها پیش راه حلِ گریز از این فراموشی را نوشتن درباره کتابهایی که خوانده اند دانسته اند. اما بایار:
... پس از مطالعه کتاب ها( خواه یادداشت برداریم یا نه، حتی اگر باور راستین داشته باشیم که متن کتاب ها را به درستی به یاد داریم)، آنچه نزد ما می ماند چند برش است که مانند بسیاری دیگر از جزیره ها بر اقیانوس فراموشی شناورند.(در این مورد گویا نظر ایشون منطقی تر از من و مونتنی بوده).
وقتی از یک کتاب حرف می زنیم، دقیقاً از چه حرف می زنیم؟
...به راستی هیچ گاه درباره کتابی به خودی خود حرف نمی زنیم؛ مجموعه ای از کتاب ها از دروازه نام یک کتاب، هر یک به سان نمادی گذرا برای برداشتی کلی از فرهنگ، به بحث راه می یابند. در چنین بحثی، کتابخانه های درون ما، همان ها که درگذر سالیان ساخته شده اند و پذیرای کتابهای نهانی مان هستند، با کتابخانه های درون دیگران برخورد می کنند؛ برخوردی که زمینه ی برانگیختن اصطکاک و ناسازگاری است.
و
حسن ختام
در پایانِ خوانش این کتاب می توان این گونه نتیجه گرفت که هدف و منظور پی یر بایار از اینکه "چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟" این است که در خوانش کتابها، پیش از هر چیزخواننده ای فعال و خلاق باشیم، پس از آن است که در مسیر طولانی تعامل با جهان کتاب ها به درجه ای از آگاهی خواهیم رسید که به خواندن همچون یک رخداد خطی نگاه نکنیم و با خواندن حتی بخشی از یک کتاب، به جایگاه آن در میان دیگر کتابهایی که می شناسیم پی برده و آنها را در کتابخانه درون به یکدیگر پیوند دهیم، همینطور هر اثر جدید را در شبکه ای از آثار مرتبط دیده و به آن معنا بخشیم.
همانطور که خود بایار هم اشاره کرده خواننده خوب و خلاق خواننده ای است که از کتابی که می خواند جدا شود و کتاب برایش صرفاً ابزاری برای خلق اندیشه ای تازه باشد، اندیشه ای که احتمالا در کتابی که خوانده یافت نمی شود، چنین خواننده ای غصه ی فراموش کردن خط به خط کتاب هایی که خوانده است را نمی خورد چرا که اندیشه ی زائیده ی ذهن خودش که نشات گرفته از جوهره ی حقیقی کتابی است که خوانده با اهمیت تر از خود کتاب است، همانطور که برای یک مادر فرزند به دنیا آمده از قابله ای که آن را به دنیا آورده با اهمیت تر و عزیزتر است. وقتی کتابی با هر بار خوانش اندیشه ای بدیع بیافریند. از فراموش کردن خط به خط آن چه باک!؟
سلام
یک بار تا انتها خواندم... برایم جالب بود. حداقل یک نوبت دیگر همین مطلب را خواهم خواند. من زیاد نگران فراموشی نیستم و به نظرم فرایندی است ناگزیر چه یادداشت برداریم و چه برنداریم... البته اگر یادداشت برداریم و یادداشتهایمان را بخوانیم شاید همان برشها را به یاد بسپاریم. اگر نخوانیم که هیچ! لذا با نویسنده موافقم. چیزی که اهمیت دارد موضوع دیگری است نه به یاد سپردن و عدم فراموشی کتاب.
سلام بر حسین عزیز
در اینجا هم بابت این تاخیر در پاسخگویی ازت عذر می خوام.
راستش من اوایل خیلی نگران این فراموشی بودم. قبل از این وبلاگ هم مدتی بود که سعی کرده بودم دفتری برای این کار داشته باشم. اما چند وقتی هست که دیگر نگرانش نیستم. البته همچنان یادداشت نویسی درباره کتاب را برای خودم امری ضروری می دانم که دلایل مختلفی برای خودش دارد و یکی از آن ها شاید همان یادآوری برش هایی از کتاب خوانده شده باشد.
البته نویسنده حرف های زیادی دارد که یکی از آنها همین موضوعی است که تو در انتهای کامنتت به آن اشاره کرده ای. طبیعتاً من هم نتوانسته ام تمام و کمال نظریه نویسنده را در این یادداشت انتقال بدهم. فکر می کنم خواندن این کتاب برایت جالب باشد.
از توجهت به این یادداشت سپاسگزارم.
جالبه. حتما باید بخونمش. البته من نگران فراموش کردن هستم. خیلی وقتها می خوام درباره شون صحبت کنم یا به راهکارهاشون نیاز دارم و یادم نمیاد
مسئله اینجاست که از این فراموشی گریزی نیست.
و شاید نوشتن درباره کتاب ها حداقل کمکی که به ما میکنه اینه که همون برش ها و بخش هایی که مربوط به اون برش ها میشه درذهنمون میمونه. و البته به نظرم همیشه کتابها اثر خودشون رو بر روی ما خواهند گذاشت، چه در یادمون بمونه و چه نمونه.
خوبه که شما برگشتی
چند سال پیش در یک مجله ی ادبی مقاله ای مفصل با همین عنوان خواندم. درست یادم نیست، شاید مطلب بر گرفته از همین کتاب بود.
سلام
انتشارات ترجمان علوم انسانی در زمان انتشار کتابی از این نشر و یا پس از آنف مقالاتی را در قالب معرفی کتاب در سایت و فصلنامه اش به چاپ می رساند که اغلب هم مربوط به نشریه های مهم ادبی جهان می باشند، من مقاله مربوط به این کتاب را هم در آن فصلنامه دیده ام. شاید شما هم همان را خوانده اید. به هر حال موضوع قابل تاملیست.
کاملاً اعتقاد دارم باید بتوانیم دربارۀ کتابی که نخوانده ایم حرف بزنیم ... موضوع کتاب خیلی به کتابی که یکی از دوستانم ترجمه کرده است شباهت دارد به اسم "چگونه کتاب نخوانیم" که البته به طنز نوشته شده است.
سلام بر سحر گرامی
همیشه نظرم این بود که وقتی در جمعی هستم و صحبت از کتابیه که هنوز نخوندم بی شک باید سکوت کنم. اما حرف بایار تو این کتاب وهمچنین حرف شما حرف بهتریه، در واقع با شنیدن نام کتاب و یا موضوع و بخشی از اون به راحتی با مراجعه به کتابخانه درون که پر از کتاب های شبیه بهش هست میشه درباره اش حرف زد. حتی با وجود نداشتن نمونه ای در ذهن هم میشه حداقل برداشتی داشت.
اون کتاب دوست شما رو هم نمیشناختم الان رفتم درباره اش یه جستجویی انجام دادم و اگر تو کتابفروشی دیدمش لازمه که یه نگاهی بهش بندازم. بخاطر معرفیش و همچنین بخاطر این حضور متشکرم
سلام مهرداد
راستش گمونم یک هفته پیش بود که این پستت رو خوندم. منتها برای کامنت گذاشتن صبر کردم. بهش فکر کردم. برعکس به نظرم وقتی کتابی رو نخوندیم هیچ ضرورتی نداره صرفا بر اساس عنوانش یا طرح جلدش یا چند سطری که در یک صفحه ازش می بینیم، درباره ش حرف بزنیم. این چه چیزی رو به ما نشون می ده؟ که مثلا می تونیم درباره ی چیزی که تجربه ش نکردیم و برمبنای تجربیات قدیمی حرف بزنیم؟! اگر حرف نزنیم یا بگیم نخوندیم چه اتفاقی می افته؟!
سلام بر بندباز بزرگ
از اینکه یادت موند و بعد از یک هفته برگشتی و برای این پست نظر گذاشتی ازت سپاسگزارم.
درباره نظرت، بهت کاملاً حق میدم، دید تو هم دقیقاً مثل نگاه اول من به کتابه. اما داستان چیز دیگه ایه. شاید پاسخ من به بعضی کامنت ها این سوء تفاهم رو ایجاد کرده باشه. کتاب حرفای مهمتری از این داره، یکی از حرفا بال و پر دادن به خلاقیت انسان هاست. یکی دیگه اش ارتباط برقرار کردن بین کتابی که می خونیم با کتابخانه ی درونه، کتابخانه ای که در ذهن ما در طول زندگیمون ساخته میشه، چه با کتابهایی که خوندیم و چه با زندگی ای که تجربه کردیم.
طبیعتا با گفتن این که کتابی رو خوندیم یا نخوندیم مشکلی حل نمیشه اما با حرف زدن درباره اش حتماً بحث هایی شکل می گیره که احتمالاً به کار میاد.اینطور نیست؟
درود بر شما--اول از زحمات بیدریغ و سازنده شما در امر کتاب و کتابخوانی تشکر میکنم--خوش بحا جوانان امروز ی که راهنمایانی چون شما دارند...برای من هر کتاب مثل تابش نوری بر ائینه های وجودم بود.من شخصا به بازتاب آن نورها اهمیت دادم و نگران فراموشی هم نبودم. روح و جسم من از انعکاس انوار گوناگون پرورده و منعطف و کمی هم نورانی شد....موفق باشید
سلام و درود بر شما بزرگوار
نظر لطف شماست. در واقع باید گفت خوشبحال من که یادداشتم موردتوجه و تحسین دوستان همراهی چون شما قرار گرفته.
تعبیر جالبی از کتاب ها و مواجهه خودتون با اونها داشتید، امیدوارم آئینه های درونی من هم آنقدری کدر و زنگار گرفته نباشه و این نور ها در اون اثر کنه و حداقل بازتاب ممکن رو داشته باشه. البته اگر آئینه ای وجود داشته باشه.
ممنون از لطف و حضو شما.
سلام
بالاخره تونستم این مطلب رو بخونم و چقدر هم داغ دلم تازه شد! به شکل خیلی غم انگیزی کتابهایی را که خوانده ام فراموش می کنم و گاهی حتی اسم کتاب یا نویسنده هم از ذهنم پاک می شوند ولی نمی شود انکار کرد چیزی که از هر کتابی بدست می اوریم یک جایی آن پشت مشت ها باق می ماند، لااقل اینطوری امیدوارم!
مرسی بابت این نوشته خوب!
سلام
منم باید بگم با عرض پوزش بالاخره تونستم به این کامنت جواب بدم.
نگران چنین داغی نباش که حداقل تا آنجا که در تاریخ ثبت شده و من الان می دانم از عصر مونتنی تا به حال این مشکل با بشر بوده و خواهد بود. من که به این یادداشت ها پناه آورده ام.این امیدواریِ ته نشین شدن کتاب ها در وجود ما امیدواری بجا و البته کاربردی ای هست. من تجربه اش کردم که جایی که انتظار نداشتم این عزیزان به ذهنم برگشتن و بدردم خوردن.
منم از شما دوست گرامی سپاسگزارم که وقت گذاشتی و این یادداشت رو خوندی
سلام
از این دیدگاه بله، درسته. هر چیزی که باعث تعامل و اشتراک افکار و عقاید انسانها بشه، خوبه. باعث تغییر نگرش و وسعت دیدگاه فردی و اجتماعی می شه. از این نظر باهات موافقم.
:)
سلام
تعامل و اشتراک افکار و عقاید انسانها و در پی آن وسعت دیدگاه فردی و اجتماعی. چه ترکیب خوبی
امیدوارم که واقعا این طور باشه.
ممنونم
منم واقعا این غصه ی فراموشی رو دارم
و حسرت اون همه کتابی که تو نوجوانی خوندم اما الان یادم نیست
و هم اینکه کتابی که ده یا پانزده سال پیش خوندم با الان که ۳۲ سالمه اگر دوباره بخونمش حتما برداشتهای بهتر و عمیق تری خواهم داشت این کمی منو دچار سردرگمی میکنه
خب از این فراموشی گریزی نیست و شاید با نوشتن بتوانیم حداقل بخش هایی از آن کتاب مورد نظر را در خاطر نگه داریم.
البته از دیدگاهی دیگر کتاب هایی که حال ما را بسازند هم کم کاری نکرده اند و فراموشی بند بندشان در آینده نمی تواند لطمه ای به حال خوشی که برای ما ساخته اند وارد کنند و بی شک آثار مثبتشان در مواجهات مشابه در زندگی به کارمان می آیند، حتی اگر گمان کنیم آن را به کلی فراموش کرده ایم.
خب این 32 سالگی و اختلافش با 15 سال جلوتر و عقب ترش طبیعیه. در واقع ما همون آدم نیستیم و تجربه زندگی و کتابخوانی و آگاهی این 15 سال برداشت و حتی خودمون رو بکلی تغییر داده. این بازخوانی های با فاصله زیاد منتها گاهی به کام ما شیرین و گاهی تلخ میاد.
مثلا یک شخص همسن و سال من و شما وقتی 15 سال پیش جنگ و صلح رو خونده باشه و حالا دوباره بخونش طبیعتا لذت بیشتری می بره و بهتر درکش میکنه و خاطره ای بهتر از خوانش اول براش خواهد ساخت. اما اگر مثلا یکی از کتاب های خاطره انگیز کودکی و یا یکی از ترجمه های ذبیح الله منصوری که آن سال ها هم زیاد خوانده می شد را امروز بخوانیم نه تنها احتمالا لذت بدون وصف آن روزها را تجربه نخواهیم کرد بلکه شاید خاطره خوانش شیرین آن دوران در ذهن را هم خراب کنیم.