انیمیشن کوتاهِ "ضیافت"

این انیمیشنِ زیبا در ابتدا بیش از هر چیزی مرا به یاد کتاب (تیمبوکتو)ی  پل استر انداخت؛ زندگی مردی از منظرِ سگش.

اما این سگ هم با تمام کارتونی بودنش نکات مهمی را به ما یادآور می شود که بد نیست به چند مورد از آنها اشاره کنم(البته بینندگان مختلف برداشتهای مختلفی دارند که حتما از چشم من دور مانده و خوشحال می شوم آنها را اینجا با من در میان بگذارند).به نظر من این انیمیشن یادِمان می اندازد که بد نیست و بلکه واجب است هر از گاهی برای اینکه خیلی چیزها را ازیاد نبریم یادی از گذشته ها بکنیم و اینکه تا می توانیم بنده ی عادت هایمان نگردیم وهمچنین نگاهی به دور و برمان هم بیندازیم تا غیر از امیال و خواسته های خودمان کمی هم به چیزهای دیگراهمیت بدهیم.شاید فقط کافیست بهتر ببینیم چه بسا که باز هم نتیجه همان شود که انتظارش را داشتیم،شاید فقط کمی دیرتر.با این تفاوت که اینگونه به رضایت قلبی هم خواهیم رسید.

پیشنهاد میکنم از>اینجا<به تماشای این انیمیشن کوتاه بنشینید.

........................................

>نام اصلی انیمیشن:feast

>تاریخ انتشار: 2014

>مدت زمان :6دقیقه

>کشور سازنده: آمریکا

کارگردان:Patrick Osborne

>جوایز و افتخارات :برنده اسکار2015

دوستش داشتم - آنا گاوالدا

همیشه کتابهای جیبی را دوست داشتم اما از وقتی بطور جدی علاقه مند به مطالعه شدم دیگر سالها بود که کتاب جیبی چندانی چاپ نمی شد ویا اگر چاپ هم می شد حداقل من آنها را نمی دیدم و همچنان درحسرت محروم ماندن از این لقمه های کوچکِ دوستداشتنی مانده بودم تا اینکه از چند سال پیش برخی انتشارات از جمله نشر ماهی اقدام به چاپ کتابهای شیک و با کیفیتی در این قطع کرد که خاطرات خوبی را از این نارنجی های کوچک در ذهن دارم.

کتابِ دوستش داشتم،اثر آناگاوالدا* هم یکی از همان کتابهایی است که در این قطعِ جمع و جور چاپ شده و با وجود حجم 175 صفحه ای اش می توان آن را در یک یا نهایتاً دو نوبت خواند.(حتی اگر خیلی هم کتاب خوبی نباشد)

راوی و شخصیت اصلی داستان همچون خود نویسنده(درزمان نوشتن داستان)یک زن جوان اهل پاریس به نام "کلوئه" است.او دو فرزند دارد، کارمند موزه لوور است و عاشقانه همسرش"آدرین"را دوست دارد،اما همه چیز به این زیبایی که بیان شد باقی نمانده است چرا که لحظاتی قبل از آغاز داستان، آدرین،همسرو فرزندانش را ترک کرده و به سراغ معشوقه اش رفته است.آیا این اتفاق غالبا به همین راحتی که گفته شد روی می دهد؟حداقل در این داستان اینگونه است.

داستان با مکالمه ای میان زن و خانواده شوهرش آغاز می شود،پی یر(پدرشوهر کلوئه) که از وقتی کلوئه او را می شناسد در نظرش مردی خشک و بی احساس بوده این بار برای اینکه عروس و نوه هایش از این فضای تلخ و شوک وارد شده خارج شوند تصمیم می گیرد آنها را برای مدتی از خانه و زندگی شان دور نگه دارد،به همین جهت به کلوئه پیشنهاد می دهد که آنها را به ویلای خانوادگی خارج شهرشان ببرد.کلوئه که دیگر نمی خواهد به خانه اش بازگردد پیشنهاد پی یر را قبول کرده و ساکش را می بندد و به همراه دو فرزندنش سوار بر ماشینِ پی یر عازم این سفر می شوند.کل متن کتاب از گفت و گو میان شخصیت های اصلی داستان(کلوئه و پدرشوهرش)تشکیل شده و این مکالمات از همان ابتدا با  آغاز سفر به سمت ویلا آغازو تا پایان کتاب ادامه پیدا می کند.

گفت و گویی که گره های زیادی را برای خواننده باز می کند و با ایجاد پرسش هایی همچون پرسش زیر خواننده را به فکر وا می دارد؛

مردم همیشه از غمِ کسانی حرف می زنند که می مانند و می سازند،اما هیچ وقت به غمِ آن  هایی که می گذارند و می روند فکر کرده ای؟

* * *

در ادامه مطلب میتوان چند خطی بیشتر درباره داستان و همچنین بخش هایی از متن کتاب را خواند.البته خطر لوث شدن داستان در آنها وجود دارد.

.......................

* آناگاوالدا که امروز یکی از معروف ترین نویسندگان نسل جدید فرانسه به شمار می آید در سال 1970  در خانواده ای با اصل و نسب در یکی از محله های پاریس به دنیا آمد.او کودکی و نوجوانی اش را به همراه برادر و خواهرهایش در میان خانواده اش سپری کرد اما وقتی 14 ساله بود پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و بیرحمانه مسئولیت نگهداری هیچکدام از بچه ها را نپذیرفتند و بچه ها را به خاله ها و عمه ها سپردند و سهم آنا خاله ای شد که خودش 13 فرزند داشت.او نوجوانی و جوانی اش را در این خانواده پرجمعیت و با شغلهایی چون پیش خدمتی و فروشندگی گذراند تا اینکه از سر شانس یک بورسیه تحصیلی از سوربن نصیبش شد و راهی دانشگاه شد و سرنوشتش به ادبیات گره  خورد.

..................................... 

 پی نوشت 1: کتابهای این نویسنده در کشور ما تا دلتان بخواهد هدف مترجمین تازه کار قرارگرفته اما دو ترجمه معروف تر از بقیه هستند که یکی همین ترجمه ای که من خواندم که به نظرم ترجمه روان و خوبی بود و دیگری ترجمه اول این کتاب است که توسط الهام دارچینیان چند سال پیش از این در نشر قطره منتشر شد.آن ترجمه را نخواندم اما درباره ترجمه کتاب دیگر این نویسنده با ترجمه خانم دارچینیان مقاله ای خواندم که بسیار ناامید کننده بود.اشتباه در ترجمه های اول متعجبم نمی کند(هرچند با وجود ویراستاران همین هم نباید باشد) اما از تکرار آن در سیزده تجدید چاپ که تا زمان نوشتن آن مقاله به این تعداد رسیده بودو امروزبه بیش از بیست چاپ رسیده تعجب می کنم.((آن مقاله را می توان از اینجا خواند.))

  پی نوشت 2: از صاحب قبلی  این کتاب متشکرم که این کتاب را سر راهم  قرار داد و باعث شد آن را بخوانم.البته کاش خودش هم یک دور می خواندش چون ظاهر کتاب نشان میداد که من اولین نفری بودم که آن را می خواندم.

مشخصات کتابی که من خواندم :ترجمه ناهید فروغان - نشر ماهی - زمستان 1394 - 1500 نسخه - 174 صفحه جیبی

ادامه مطلب ...

هویت - میلان کوندرا

هرسال وقتی از نوبل ادبیات و نامزد هایش سخن به میان می آید نام چند نویسنده بزرگ که در کانون توجه و  البته در قید حیات هستند در ذهن خوانندگان نقش می بندد.نویسندگانی که هنوز برنده این جایزه نشده اند،شاید بهتر باشد درباره آنها از واژه برنده استفاده نکنیم، چرا که ارج این نویسندگان وهمچنین آثارشان آنقدری هست که دیگر نیازی به بردن این جایزه نداشته باشند و در واقع باید گفت بیش از نویسندگان  این ناکامی برای آکادمی نوبل بوده که هنوز افتخار قدردانی از این بزرگان را نصیب خودش نکرده است.افتخاری که با انتخاب نکردن بزرگانی همچون تولستوی،ناباکوف،پروست،چخوف،بورخس،زولا و بسیاری دیگرخود را تا کنون از آن محروم کرده است.در سالهای اخیر در کنار نامهای عجیب حاضر در میان نامزدهای این جایزه همیشه نام نویسندگانی چون راث، اتوود، واتیونگو، موراکامی والبته میلان کوندرا به چشم می خورد که متاسفانه فیلیپ راثِ پرکار امسال با ترک این دنیا ازاین لیست خارج شد ولی مطمئناً در لیست های زیادی برای همیشه باقی خواهد ماند.(مثل تیم ملی فوتبال ما).میلان اما همچنان هست و به عقیده بیشتر کارشناسان با توجه به مجموعه ی آثار منتشر شده از او در میان نویسندگان در قید حیات همیشه یک سر و گردن (بلکه چه بسا بیشتر) از بقیه سر است،این قضیه محدود به یکی دو سال اخیر نبوده وبرخی او را بیشتر از پاموک و یا حتی یوسا مستحق دریافت نوبل می دانستند.
او  که یک نویسنده چک تبار ساکن فرانسه است بیشتر با معروف ترین اثرش"سبکی تحمل ناپذیر هستی"شناخته می شود،کوندرا این کتاب را که در کشور ما به نام "بار هستی"ترجمه شده در سال1984به عنوان اولین رمانش منتشر کرد و تا کنون در کنار دومین اثر او  یعنی "جاودانگی"از محبوبترین کتابهای او به شمارمی آید.
اما کتابی که ما قصد داریم درباره اش با هم صحبت کنیم رمان "هویت" است،این رمان که  از آثار کم حجم این نویسنده می باشد 120 صفحه دارد ودر سال ۱۹۹۷ منتشر شده است .این کتاب رمانی تقریباً فلسفی با درونمایه ای عاشقانه است و دارای ۵۲ بخش کوتاه بوده که حجم هرکدامشان ازیکی دو صفحه هم تجاوز نمی کند.راوی دانای کل است و شخصیت های اصلی رمان زن و شوهری تقریبا میانسال با نام های ژان مارک و شانتال هستند.نویسنده در حین پرداختن به زندگی شخصی و همچنین رابطه میان این زوج به مسائل فلسفی و اندیشه های روانشناختی مورد علاقه اش می پردازد.
طبیعتاً برای شخصی چون من که به غیر از"هویت"تنها یک کتاب دیگر ازکوندراخوانده ام حق اظهار نظر آنچنانی درباره آثار و خط فکری این نویسنده وجود ندارد اما از بین این دو کتابی که از او خوانده ام با اینکه "جشن بی معنایی" را بیش از این دوست داشتم باید اعتراف کنم از شیوه بیان دردِ خودبیگانگی بشرِ امروز توسط کوندرا در این کتاب شگفت زده شدم و به نظرم از بین تمام نویسندگانی که تا کنون از آنها خوانده ام تنها کوندرا بوده است که توانسته در این حجم کم بسادگی به موضوعات فلسفی نظیر جبرو اختیار،مرگ و زندگی ، اخلاق و وظیفه و آزادی بپردازد.
نویسنده در این کتاب با سوالاتی که در ذهن خواننده ایجاد می کند به مسئله هویت بشر امروز می پردازد،سوالاتی از این دست که ما در پشت چهره های زن ،مرد،شوهر،کارمند،پدر،مادرو... از چه هویتی برخورداریم؟سرچشمه سوء تفاهمات بشر امروز در زندگی و حتی رابطه های شخصی اش کجاست؟عظمت و شکوه زندگی کجاست؟ اگه ما محکوم به خوراک ،نزدیکی و کاغذ توالتیم ،ما کی هستیم؟و اگه این همه ی ظرفیت ماست،چطور می تونیم به این که موجودات آزادی هستیم افتخار کنیم؟
.............
در ادامه مطلب بدون خطر لوث شدن داستان،با ژان مارک و شانتال و عقایدشان بیشتر آشنا می شویم، همچنین در این ادامه بخشهایی از متن کتاب که به نظرم جالب بوده اند را آورده ام.
مشخصات کتابی که من خواندم : ترجمه حسین کاظمی یزدی - انتشارات کتاب نشر نیکا - 120 صفحه - چاپ دوم 1395- در 1100 نسخه
ادامه مطلب ...