جشن بی معنایی - میلان کوندرا

چند سالی بود که قصد داشتم اثری از میلان کوندرا به خصوص کتاب بار هستی او را بخوانم اما از آنجایی که آثار این نویسنده غالباً در دسته رمان های فلسفی قرار می گیرند به همین دلیل به دنبال زمانی میگشتم که تمرکز کافی برای خواندن و درک آن را داشته باشم که آن زمان هیچگاه فرا نرسید و من هنوز بارهستی را نخوانده ام اما سال گذشته وقتی در نمایشگاه کتاب در غرفه ها در حال گشت زدن بودم  و نگاهی به کتاب ها می کردم ، اصرار غرفه دار نمایشگاه و همچنین عکس میلان کوندرا بر روی جلد کتاب جشن بی معنایی( که همچون یک طلبکار به منِ بدهکار بابت نخواندن آثارش نگاه می کرد )مرا مجبور به خریدن این کتاب کرد تا بلکه با این کتاب کم حجم کمی از عذاب وجدان نخواندن آثارش در من بکاهد.

کتاب جشن بی معنایی آخرین رمان منتشر شده از  این نویسنده چک تبار است که در سال 2014و مدت کوتاهی  پس از انتشارش در فرانسه  به ترجمه مریم دارچینیان وهمچنین قاسم صنعوی رسیده و در ایران چاپ شده است که دومی در حال حاضردر بازارکتاب موجود است.

کتاب دارای هفت فصل و پنجاه و چهار بخش است که با این همه جمعاً حدود یکصد وچهل صفحه دارد،در این کتاب با شیوه روایت نامتعارفی از داستان(حداقل برای من)مواجه هستیم  به شکلی که همانطور که راوی نویسنده پیش می رود هرازگاهی شخصیت های داستان راوی می شوند و این همینطور تا پایان کتاب ادامه پیدا می کند. نویسنده تا جایی که توانسته است از شخصیت پردازی اشخاص و آدم های رمانش خودداری کرده و با به کار بردن تنها نام آنها و قراردادن آنها در موقعیت ها گویی قصد دارد خواننده را درگیر موقعیت کند . 

در طول داستان غالبا با شخصیت هایی مواجه هستیم که علاقه ای به ارتباط با دیگران ندارندو یا توان انجام دادن این کار را ندارند ، مثلا یکی از شخصیت های داستان که پیشخدمت مسئول برگذاری جشن ها و پارتی ها می باشد برای جلوگیری ازداشتن  ارتباط کلامی با مهمانان و مشتریانش ،به یک زبان و لهجه ی من در آوردی حرف میزند و وانمود میکند اهل پاکستان بوده و به زبان آن کشور صحبت می کند و همینطور باقی شخصیت هاکه هرچند کوندرا اطلاعات زیادی هم از آنها به ما نمی دهد .به نظردر این رابطه بیش از هرچیز مدنظر کتاب معناباختگی شخصیت ها و بحران هویت است.


پیرنگ داستان به حدی کمرنگ است که خواننده گاهی فراموش می کند که در حال خواندن یک رمان است اما نویسنده در ایجاد کشش برای ادامه دادن کتاب تا پایان موفق بوده و باایجاد پرسش های پی در پی و غالباً فلسفی درطول متن ذهن خواننده را درگیر و او را تا پایان کتاب به دنبال پاسخ می کشاند.

داستان حول محورگفتگوها،روابط و افکار چهار شخصیت اصلی کتاب به نام های آلن،رامون،شارل وکالیبان و البته در کنارراوی نویسنده پیش می رود و حتی شخصیت های سیاسی مهمی همچون استالین ، خروشچف و کالینین (ازاعضای مهم و اصلی حزب کمونیست شوروی)هم دربخش هایی از داستان حضور دارند .

فصل های کوچک این کتاب همچون پازل در کنار هم چیده می شود و خواننده همینطور که به پایان کتاب نزدیک می شود به کشف های جالبی می رسد.

کتابی که من خواندم :چاپ چهارم 1393،ترجمه قاسم صنعوی،موسسه انتشاراتی بوتیمار،144صفحه ،11500 تومان

............................................

میلان کوندرا زاده آوریل 1929 در چکسلواکی است اما از سال 1975 به فرانسه تبعید شدو در سال 1981 به تابعیت فرانسه در آمده است.معروفترین اثر کوندرا کتاب بار هستی یا سبکی تحمل ناپذیر هستی است و از دیگر آثار بیشتر شناخته شده  او می توان به کتاب های شوخی،جاودانگی ،کتاب خنده و فراموشی و بی خبری نام برد. کوندرا جشن بی معنایی را سیزده سال پس ازانتشار آخرین کتابش زمانی که  دیگر کسی گمان نمیبرد کتابی از او روانه بازارکتاب گردد منتشر کرد.


بنظرم خواندن ادامه مطلب که همراه با بخش هایی از متن کتاب هم هست خالی از لطف نخواهد بود بخصوص به این دلیل که خطر لوث شدن داستان هم در آن وجود ندارد.

 

............................................

در طول بخش های کوتاه به هم پیوسته این کتاب ماجراهایی را می خوانیم که بی معنایی برخی از آنها به واقع خنده دار است مثلا در بخش "بیست و چهار کبک "به نقل از کتاب خاطرات خروشچف به ماجرای به شکار رفتن استالین اشاره می شود:

استالین روزی تصمیم گرفت به شکار برود ،شنل کوتاهی به تن کرد ،کفش اسکی به پا کرد ،تفگ بلندی برداشت و سیزده کیلومتر راه رفت ،آنوقت کبک هایی دید که روی درختی دربرابرش نشسته بودند ،ایستاد و آنها را شمرد ،بیست و چهار تا بودند.ولی چه بخت نامساعدی!او فقط دوازده فشنگ با خودش آورده بود! شلیک کرد ،دوازده کبک را کشت،سپس راه بازگشت در پیش گرفت ،سیزده کیلومتر راه تا خانه را طی کرد و یک دوجین فشنگ دیگر برداشت . دوباره سیزده کیلومتر راه را طی کرد تا کبک ها را که همچنان روی همان درخت نشسته بودند دید .سرانجام همه شان را کشت...

و در ادامه  ی پرداختن کوندرا به نظریه ها از زبان شخصیت های رمانش در بخشهایی ازداستان نظرات فلاسفه ای چون هگل،کانت و شوپنهاور درباره دنیا و مسائل دیگر را می خوانیم ،تا جایی که فصل پایانی که همنام کتاب بوده و گویی نظر خود نویسنده پس از همه صاحب نظران درآن ارائه شده است ،در این فصل از زبان یکی از شخصیت های کتاب به نام رامون خطاب به دوستش می خوانیم:

دوست من ، بی معنایی جوهر زندگی است . همه جا و همیشه با ماست .حتی در جایی هم که کسی نخواهد آن را ببیند حضور دارد، در هراس ها،در نبردهای خونین ،در بدترین بدبختی ها.شهامتی بسیار می خواهد که درشرایطی آنچنان غم انگیز بتوان آن را به جا آورد ونام واقعی اش را به آن داد.ولی موضوع فقط به جا آوردن آن نیست ،بی معنایی را باید دوست داشت،باید این دوست داشتنش را یاد گرفت . دوست من نگاه کنید،این جا در این پارک ،پیش روی ما،بی معنایی با تمام قطعیتش ،با تمام معصومیتش ،با تمام زیبایی اش حضور دارد...بچه هایی که می خندند... بی آنکه بدانند چرا می خندند ،این زیبا نیست؟

دوست من ،نفس بکشید... این بی معنایی را که احاطه مان می کند فرو دهید،این بی معنایی کلید فرزانگی است،کلید خوش خلقی اشت. ...

بخش هایی ازمتن کتاب که به نظرم جالب آمد :

وقتی آدم درخشانی می کوشد زنی را اغوا کند این زن احساس می کند که در مسابقه ای شرکت کرده است . ناگزیر می شود که او هم بدرخشد.بدون مقاومت تسلیم نشود.حال آن که بی معنایی او را می رهاند. از قید احتیاط ها آزاد می کند. توقع هیچ گونه حضور ذهنی اورا ندارد. او را بی هم وغم و بنابراین آسان تر قابل دسترسی می کند.ولی بگذریم ،در مورد داردلو ،تو نه با یک نفر بی معنا ،بلکه با یک نفر خودشیفته سر و کار داری. به معنای درست کلمه توجه کن :آدم خودشیفته ،فردی مغرور نیست.آدم مغرور،دیگران را تحقیر می کند ،برای دیگران ارزشی کم قائل می شود.خودشیفته برای دیگران ارزشی بیش قائل می شود،زیرا در چشمان هرکس تصویر خودش را می یابد و می خواهد آن را زیبا کند.بنابراین با خوش رویی به تمام آینه هایش می پردازد .  ص(24)


-زمان شتابان می گذرد،به لطف آن نخست زنده ایم،یعنی اینکه متهم هستیم ومحاکمه شده ایم،سپس می میریم،وچند سال دیگر هم با کسانی می مانیم که ما را شناخته اند،ولی خیلی زود تغییر دیگری صورت می گیرد:مردگان به مردگان قدیمی بدل می شوند ،فقط چند نفری ،کسان بسیار نادری ،نام خود را در خاطره ها باقی می گذارند ولی محروم از هرگونه گواه واقعی،از هرگونه خاطره ی درست ،به عروسک های خیمه شب بازی بدل می شوند . (ص32)


خود را مقصر احساس کردن و مقصر احساس نکردن ،فکر می کنم که همه چیز در همین است . زندگی عبارت از ستیز همه با همه است. این موضوع شناخته شده ای است. ولی چگونه این ستیزه در جامعه ای کم و بیش متمدن جریان می یابد؟ مردم نمی توانند به محض دیدن هم به یکدیگر هجوم ببرند . به جای این کار می کوشند تقصیر را متوجه دیگری کنند.کسی برنده می شود که بتواند دیگری را مقصر کند . بازنده کسی است که به خطای خویش اعتراف کند .غرق در فکر های خودت به خیابان میروی.دختری،مثل اینکه در دنیا کسی جز او وجود ندارد ،بی آنکه به چپ و راستش نگاه کند راست راهش را می گیرد و پیش می رود . به هم تنه می زنیدو اکنون لحظه ی حقیقت است. چه کسی فریاد می زند و چه کسی عذرخواهی می کند؟ این وضعیت الگواست: در حقیقت هریک از دوطرف تنه خورده و تنه زده است ولی کسانی هستند که بی درنگ و بی اختیار ،خودشان را تنه زننده و بنابراین مقصر احساس می کنند. دیگرانی هستند که همواره ،بلافاصله و بی اختیار،خود را تنه خورده و بنابراین محق وآماده ی متهم کردن دیگری و کیفر دادن او در نظر می گیرند. تو در چنین وضعی معذرت می خواهی یا متهم می کنی؟   (ص56)


چون به خوبی می دانست که با انجام آنچه که دوست دارد قادر به تامین معاشش نخواهد بود ،پس از به پایان رساندن دوران تحصیل،شغلی را برگزیده بود که در آن می بایست نه تازگی اش، نه فکرهایش ،نه استعدادش،بلکه هوشش را بنمایاند،یعنی توانایی قابل محاسبه بر اصول ریاضی را که تفاوتش نزد افراد گوناگون از لحاظ رقم است -یکی بیشتر دارد و یکی کمتر-وآلن آن را بیشتر داشت،به نحوی که حقوق خوبی می گرفت ومی توانست گهگاه یک بطری آرمنیاک هم بخرد. ( ص81)


نظرات 14 + ارسال نظر
لادن جمعه 24 شهریور 1396 ساعت 20:18 http://lahoot.blogfa.com

ممنون از معرفی ، سعی می کنم یا در فیدیبو پیداش کنم یا بگم برام پست کنن. کوندرا جز نویسنده هایی است که واقعا روی نگرش من به زندگی تاثیر داشت. بار هستی ، شوخی و جاودانگی را در زمان دانشجویی خواندم و شوکه شدم. در انها هم نویسنده وارد داستان می شود ودر جاودانگی گوته و همینگوی با هم مناظره می کنن. کلا مدل داستان سرایی متفاوتی دارد. و مفاهیم زیادی را در لابلای داستان بیان می کند.

البته که این معرفی حتما حق مطلب کتاب رو ادا نکرده اما تلاشم رو کردم.خوشحالم خوشتان آمد.
هیچکدام از کتابهای کوندرا که نام بردید رو هنوز نخوندم
مناظره گوته و همینگوی! چقدر میتونه جالب باشه . این جا دادن مفاهیم زیادی در طول داستان هم یکی از علایق منه . حتما توبرنامه خوانش دارمشون .
درباره دسترسی شما به کتاب هم چک کردم این کتاب هم در فیدیبو و هم در طاقچه موجود است و جالب است که هر کدام یکی از دو ترجمه موجود را دارند .
اگر هم پست کردنش مشکل نبود که کتاب کاغذی آن هم با پست یک حال و هوای دیگری دارد .من که به شخصه عاشق این هستم که برایم کتاب پست کنند.

مدادسیاه یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 13:05

مدادسیاه
به نظرم بارهستی و جاودانگی در میان آثار کوندرا رتبه های اول و دوم را دارند. بار هستی را به مجرد چاپش به فارسی خواندم و شگفت زدگی ام را از طرف شدن با چنان چیزی به یاد دارم.
جشن بی معنایی چنان که در باره اش نوشته ام بیشتر نظریه پردازانه است تا داستانی.

سلام بر مداد سیاه گرامی
اتفاقا من این نظر شما رو که این دو کتاب رو در وبلاگ میله معرفی کرده بودید رو در لیست اولویت اولین کتابهایی قرار دادم که میخوام از کوندرا تهیه کنم .
مطلب شما هم به درک این کتاب بهم کمک کرد ،به هر حال ما بیش شماها که از سابقون هستید درس پس میدیم.متشکرم

محبوب یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 15:29 http://2zandarman.blog.ir

سلام
یادداشت خوب و جالبی بود.ممنونم : )
به نظرم ازکوندرا نوشتن سخت ست.خب ما داریم ازیک نویسنده بزرگ حرف می زنیم و باید هم نوشتن از او سخت باشد دیگر. : )
اما می تونم به طور مختصر بگم، که
کوندرا درفضای تنگ و خفقان اوری که درآن می زیست کوشش کرد تا در نوشته هایش سبُکی و جسارت روح متجدد
رو درقالب رمان بیان کنه. شخصیت های اوهمواره می کوشند تا با توسل به غیرجدی بودن، رندی بی مسئولیتی و شک گرایی راه گریزی از تنگاه ها و شرایط محیطی اطرافشون پیدا کنند و سخت برای فرار ازمنجلابی که در آن گرفتارند تلاش می کنند .اما ازآنجایی که کوندرا نویسنده پیگیر و کاملا جدی هست اجازه نمی دهد شخصیت ها به راحتی جان سالم به درببرند. به همین دلیل غالبا سرنوشت اونها رو به یک حادثه غریب و دردآور پیوند می زند. یا به عبارت دیگه کوندرا درداستان هایش، عموما یک درام شخصی دررابطه با شخصیت هایش را با وضعیتی مشابه درشرایط عمومی دنیا
پیوند می زنه و درواقع وضعیت شخصیت ها و قهرمانهای کوندرا و مسائلی که به آنها دچار و درآنها درگیر می شوند غالبا شبیه الگو های کوچیک نظام های توتالیترند.....
قهرمان های کوندرا بیشتر درمورد موقعیت های کنونی زندگی انسان حرف می زنند و بسیاردرحسرت ارزش های متعالی واز دست رفته می سوزند و
جهانی که قهرمانان کوندرا درآن حرکت می کنند پر است از مضمون های هستی شناسانه و کلمات و پرسش های بنیادین ...
و همانطور که دروبلاگم نوشته م: کوندرارا باید به آهستگی و باتامل خواند.کوندرارا بایدگوش داد.کوندرارابایداندیشید....و درنهایت کوندرارا باید خط به خط لذت برد.
و من اگربخواهم بهترین کتاب کوندرا را انتخاب کنم. خواهم گفت بارهستی.
***
به دلیل کمبود وقت و عجله درنوشتن، کامنتم یکی دو مورد اشتباه تایپی داشت که در اینجا اصلاح شد. اگه ممکنه اولی رو حذف کنید.
مرسی : )

سلام
بله ،واقعا نوشتن درباره کوندرا و کتابهاش سخته، برای من که همین یک اثر رو هم ازش خوندم بسیار سخت. تلاشمو کردم اما نمیدونم این مطلب چیز بدرد بخوری از آب در اومد یا نه اما فکر میکنم میلان هم از ما می گذره به هر حال زورمان بیشتر از این نمی رسید میلان جان
این بخش از نظرتان که کوندرا برای هر یک از شخصیت های آثارش یک درام شخصی در نظر می گیرد که شخصا با آن درگیر است و اینکه قهرمان های داستانش غالبا در حسرت ارزش های متعالی هستند را در این کتاب هم دیدم و درکش میکنم . با توجه به نقد هایی که ازجامع آثار کوندرا خوندم چیزی که بر می اومد ودر این کتاب هم فراوان دیده میشه اینه که کوندرا میگه ما باید به بی معنایی مسائل پوچ بخندیم . فکر میکنم چکیده حرفش رو در اون بخش حرفهای یکی از شخصیت هاش یعنی رامون درباره بی معنایی میخونیم که در مطلب هم آوردمش.
و اینکه گاهی برخی برخورد ها و تفکرات شخصیت ها در این اثر حتی مسخره به نظر میاید مثل آن قضیه کبک ها و استالین و بااینکه حتی کوندرا شخصیت پردازی آنچنانی ای نمیکنه اما در واکنش های آنها در موقعیت های متفاوت، لایه هایی میبینیم که در دنیای اطراف و یا در شخصیت و برخورد های خودمان هرروز روبرو هستیم و حواسمون بهش نیست به شکلی که کوندرا همچون یک فیلسوف درباره آنها از ما سوالاتی می پرسد و یادمان می اندازد.
سوالاتی که گاهی فراموش میکنیم از خودمان بپرسیم .
مثل بخش مقصر در تنه زدن که در این مطلب هم آن بخش را آوردم.
ممنون از نظر خوب و کامل شما .لذت بردم

شادی چهارشنبه 29 شهریور 1396 ساعت 09:40 http://neveshte-jat.blog.ir/

مجرد که بودم در و دیوار اتاقم پر بود از عکس های کوندرا. کتاب «هویت» و «ژاک و ارباب قضا و قدری اش» هم نازک هستند. شاید حوصله تان بیاید بخوانیدشان.

بله ،تعریف نمایشنامه "ژاک و اربابش "که به نحوی برداشت کوندرا از کتاب" ژاک و ارباب قضا قدری اش "دنی دیدرو است رو شنیدم. اما احتمالا اولویتم به تر تیب جاودانگی و بار هستی خواهد بود .
متشکر

ملکه پنج‌شنبه 30 شهریور 1396 ساعت 11:57

سلام....
من هم خیلی سال قبل بار هستی میلان رو خوندم... خیلی عمیق بر من اثر گذاشت اونقدر که بارهستی شد تکیه کلامم تا الان هم .... اون زمان کسی کتابو به عنوان رمان بهم داد... خوندمش... حس قشنگ نگاه متفاوت میلان برام خاص شد.....
تا این اواخر که رسیدم به ادمهای خاص دیگه مث البرکامو، سارتر.
اندره ژید، یوستین گردر.... اینها بهم انگیزه رمان خوندن میدن. چون تعلیمیه بیان ماجراها از زبان این افراد. و بقیه ای که هنوز روبرو نشدم.

سلام
وقتی نوجوون بودم اولین باری که یکی ازآشنایان که شخص خیلی مهم و اهل مطالعه ای بود یه لیست برای آغاز مطالعه فلسفه بهم معرفی کرد همه اینهایی که نام بردید در این لیست بودند.
لیست به شرح زیر بود:
دنیای سوفی -یوستین گوردر
بیگانه -آلبر کامو
تهوع -ژان پل سارتر
تاریخ تمدن و تاریخ فلسفه - ویل دورانت
بار هستی -میلان کوندرا
و چند نفر دیگر که الان در خاطرم نیست.
الان که فکر میکنم واقعا چه کتابهایی معرفی کرده بود
بنظرم اکثر رمان های بزرگ حتی اگه حرفی از فلسفه و امثال آن نداشته باشند اما همه حرفهای مهمی برای گفتن دارند. اما این دست کتابها دیگه از همه ملموس تر بهش می پردازند.

ملکه درون جمعه 31 شهریور 1396 ساعت 12:30

به نظر من هر کتابی به وقتش سراغمون میاد.
و ما به اندازه ی توانمون میتونیم ازش بهره بگیریم.
شاید اگر بیگانه البر کامو رو زیر چهل سالگی میخوندم عمرا تا اخرش دوووم میاوردم. پارسالا خوندمش، به سختی. کوتاه بود اما خسته میکرد روانمو. ولی به اخرش که رسیدم کل داستان حالیم شد و زیباییشو دریافت کردم. حرف حق میزد. و من بلد نبودم زبونشو.
این ادمهایی ک اسمشون برده شد رو اهسته اهسته باید گوش کرد.

بعضی موقع ها هم ما وقتی سراغ بعضی کتابها میریم که وقتش نیست.
از جمله بیگانه . منم وقتی رفتم سراغش خیلی چیزی ازش نفهمیدم . اما اینم هست که در حد حتی ناچیز هم در هر زمانی بهره هاشو میرسونه.اما میدونم چیزای زیادی از دست دادم . برا همین امسال برنامه دارم دوباره برم سراغش .

سحر شنبه 1 مهر 1396 ساعت 10:31

به نظر من هم "بار هستی" و "جاودانگی" بهترین کارهای کوندرا هستند. از نویسنده های محبوب خوانندگان فارسی است و تا حالا ندیدم کسی تند و تیز درباره اش حرف بزند.
بدون شک در میان کاندیداهای فعلی، کاملا لیاقت نوبل را دارد، دست کم بیشتر از اون موراکامی ... حالا که میله دارد لابی می کند نوبل را تقدیم کنند به موراکامی، باید یک پولتیک بزنم اشک ششم، اینجوری نمی شود

شما چندمین نفری هستی که این جاودانگی و بارهستی رو پیشنهاد میدی . چشم .دیگه ضبط شد .
چون بارهستی مطرح تره و احتمالا بهتره برای حظ بیشتر احتمالا اول میرم سراغ جاودانگی.
گشتم کاندیدا ها رو پیدا نکردم . دوسال اخیر چرا اینقدر برنده ها عجیب بودن.شاید میلان جاهای دیگه مثل اینجا محبوب نیست
یه جستجویی که کردم این جایزه نوبل در طول تاریخ چقدرحیف از نهاد ملت بلند کرده ها.
چه غول هایی رو نادیده گرفته .
بله دیگه آقای غبرایی و میله به هر شکلی بود شما را گول زدند و به جمع روشنفکرنمایان هل دادند. البته من گول نخوردم. (مثلا دلمون خوش کنیم بگیم اینم از مزایای شرکت نکردن در جلسات ) . امیدوارم ژست های آنها به سراغتان نیاید.
اگر 60 صفحه پایانی کتاب را به پایان رساندی از احوالات کافکا برای ماهم بگو که چطور بود.
راستی ما زخم معده گرفتیم این شکست عشقی انتشاراتی بکجا رسید؟

بندباز شنبه 1 مهر 1396 ساعت 15:21 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام بر مهرداد بلاگستان!
آقا، من از اون دو بخش کبک ها و بی معنایی خیلی لذت بردم! درباره ی بی معنایی عالی بود عالیییییییییی!
اینقدر که منه سرماخورده ی آمپول زده را واداشتی بروم سر یخچال و بستنی بردارم و بگویم گوربابایش!
حالا کلی کار عقب افتاده دارم و مریضم اما چه کسی می تواند از این حجم بی معنایی معصوم و درخشان زندگی دست بشوید و لذت نبرد؟!! حالا حس می کنم حالم خوش تر است!!

راستی با حرف دوست خوبم ملکه هم کاملا موافقم. کتاب ها به وقتش، خودشان را به ما میرسانند. این به من ثابت شده است.

سلام بر بند بازی که هومان او ارا از بند به پایین کشید .
از لحظاتت لذت ببر اما کارهای عقب افتاده و باقی ماجرا را هم در نظر بگیر و بیخیال بستنی شو . چرا که در غیر این صورت باید به پنی سیلین ها هم سلامی عرض کنی.
اما خارج از شوخی شاید مهمترین کارکوندرا در این کتاب برای خواننده همین حس باشه که برا شما ایجاد شده. خوبه ،خوشحالم باعث خوشحالی یک بندباز هومان کار شدم .
من هم امیدوارم کتابهای خوب در وقتهای خوب به سرغ همه ما بیایند ،در کار هومان و نقاشی تی شرت ها هم موفق باشید و پر روزی

سحر شنبه 1 مهر 1396 ساعت 16:44

تو ببین من که already زخم معده داشتم، الان وضعم چطوره، مهرداد، اون هم برای کتابی که already دو تا ترجمه دیگه ازش تو بازار هست و من فقط برای پر کردن صفحه ی "فیپا"م تو ارشاد دادمش برای چاپ و نه چیز دیگر
البته باید بگویم مال من حتی یه خط هم سانسور نشده برخلاف اون دو نسخه ی دیگرِ توی بازار، حالا بعد برایت می گویم چه پولتیکی زدیم من و ناشر

به هر حال ایشان در مرحله ای قرار بود کار نشر و تحصیل و این تهران کوفتی ما را رها کنند و بروند سر به بیابان بگذارند، حالا اما باخبر شده ام در حال فراموش کردن هجر یار هستند خوشبختانه و قرار است اول کار ما را راه بیاندازند

عجب
از دست این ناشران عاشق پیشه ، البته ناشر بخت برگشته با توجه به شرایط روحی اش حق دارد که کتابهایی با رگه هایی از اگزیستانسیالیسم چاپ نکند ،بیشتر حال و هوایش میخورد که یک نویسنده ای را بیابد که کتابی در ادامه کتاب جوجومویز نوشته باشد به نام پسری که رهایش کردی . آنوقت اگر یک هفته ای زیر چاپ نرفت.
خوب دیگر همین است ما همه توی جو هستیم. حتی من ، باور نمیکنید ادامه این کامنت را بخوانید .
: به هر حال این چیزی از اصل ماجرا نمی کاهد . هرچند که شما در تاخیرچاپش نقشی ندارید اما همانطور که بانک این چیزها سرشان نمیشود آن قانون اینجا نیز لحاظ می گردد .فلذا جهت جلوگیری از اقدامات قانونی دیرکرد کاغذی لحاظ و ضمیمه موارد پیشین گردد که به شدت استقبال می شود .
با تشکر ستاد پیگیری

لادن یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 17:27 http://LAHOOT.BLOGFA.COM

و البته یک کتاب دیگر کوندرا که من رو زیاد تحت تاثیر قرار داد "شوخی " است. به نظرم شوخی و بار هستی و جاودانگی هر سه از شاهکارهای کوندرا هستند هر چند نحوه نگارش شوخی مانند رمان معمولی هست.

چه خوب که اینو گفتید . این که نگارش کتاب شوخی مثل رمان معمولیه حتما هم خوندنش از اون دو تا دیگه بایدساده تر باشه و این یعنی احتمالا میشه بین برنامه کتابها جاش داد. ممنون

میله بدون پرچم چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 18:07

سلام
بخش مربوط به استالین معرکه بود... اتفاقی که در واقع برای دیگر فرزندان انقلاب افتاد! و همگی خورده شدند! یعنی منتظر نشستند تا خورده شوند...

سلام
عجب!
چه نکته مهمی در این بخش یافتی .
متشکرم

بندباز چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 22:02 http://dbandbaz.blogfa.com/

سپاس بیکران مهرداد عزیز[گل]
آقا من همچنان روی بند هستم!! و سعی می کنم تعادلم رو حفظ کنم...

روی بند باش که اونجا ازهمه جا بهتره ، اینجا روی زمین که خبر بدرد بخوری نیست.
اگر هم قصد داری راحت تر تعادلتو حفظ کنی بهتره مثل کوزیموی بارون درخت نشین از تعلقاتت رو زمین کم کنی تا روزی به سرنوشت هانس شنیرِ در عقاید یک دلقک دچار نشی.
نام بند باز همیشه من رو به یاد این دو کتاب معرکه میندازه.
موفق باشید

امین دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 17:13

سلام وقت بخیر متن خیلی خوبی بود امکانش هست با نام خودتون ، قسمتی از متنتون ، در پیج اینستا استفاده کنم ؟

سلام
وقت شما هم بخیر .خوش اومدید.
خوبی متن که نظر لطف شماست.درباره استفاده ازش در اینستاگرام آوردن نام من چندان هم اهمیتی نداره اما اگر لینک وبلاگ رو بگذارید فکر میکنم بهتر باشه .
به هر حال اینطوری افراد بیشتری رو اینجا می بینیم و بیشتر درباره کتابها با هم صحبت خواهیم کرد.
موفق باشید

امین سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 09:06

چشم حتما .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد