کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

شکوفه‌های عناب - رضا جولایی

یادآر ز شمع مرده یاد آر...

در بازگشتم به وبلاگ‌نویسی یک رمان تاریخی را انتخاب کردم، اگربه خاطر داشته باشید پیش از این در یادداشتی که درباره‌ی کتاب خانوم اثر مسعود بهنود نوشته بودم درباره‌ی مزایای خواندن رمان‌های تاریخی با هم گپ زدیم و اشاره شد که در دنیای پرمشغله‌ی امروز خواندن رمان‌های تاریخی می‌تواند دریچه‌ی خوب و جذابی برای آشنایی با وقایع مهم تاریخی باشد، چرا که متون تاریخی با زبان خشک و نسبتا سخت‌خوان خود، چندان هم برای خواننده‌ی از متن گریزان امروزی جذاب نیستند و چاشنی داستان است که در صورت توانایی نویسنده‌ی آن، کشش لازم را برای خواننده برای ادامه‌ی خواندن کتاب ایجاد می‌کند. حرف از توانایی بیشتر نویسنده زدم چرا که به نظرم ایجاد کشش برای نویسندگان داستان‌های تاریخی به مراتب کار دشوارتری نسبت به دیگر کتابهای داستانی است چون خواننده اغلب پیش از خواندن داستان با خط اصلی ماجرای تاریخی موردنظر تا حدودی آشناست و این موضوع کار نویسنده را سخت خواهد کرد.

رضا جولایی یکی از محدود نویسندگان در قید حیات وطنی به حساب می‌آید که برای نوشتن داستانهایش از ماجراهای تاریخی استفاده می‌کند و تا کنون در کار خود نیز موفق بوده است. به کارنامه‌ی ادبی رضا جولایی که نگاهی بیندازیم می‌بینیم که او از سالهای اولیه دهه‌ی شصت خورشیدی شروع به چاپ آثار داستانی خود نموده است، اما اولین رمانی که باعث شناخته شدن او در بین کتابخوانان شد در دهه‌ی هفتاد منتشر شد و "سوء قصد به ذات همایونی" نام داشت، کتابی که جولایی در آن، ترور محمدعلی شاه قاجار در سال 1287 خورشیدی را موضوع رمان خود قرار داده و بر پایه آن داستان خود را نوشته است. حال اگر در همان دوره، از این ترور ناموفق که یکی از اتفاقات مهم تاریخ معاصر کشورمان بوده است بگذریم به یک واقعه‌ی تاریخی مهم دیگر خواهیم رسید که اتفاقاٌ در پی این ترور اتفاق افتاد، واقعه‌ای که به یوم التوپ معروف است و به روزی اشاره دارد که مجلس شورای ملی کشورمان که نماد مشروطیت در آن روزگار بود توسط قوای روس و با حمایت (یا به عبارتی با دستور) محمدعلی شاه قاجار به توپ بسته شد.

اما چرا محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست؟  دو سالی از تاریخی که فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار صادر شد می‌گذشت و با زبان ساده می‌توان اینگونه شرح داد که معنای فرمان مشروطه این بود که در عمل حکومتمان برای اولین بار دارای مجلس و پارلمان شده و دیگر قرار نبود فقط یک نفر درباره‌ی همه امور تصمیم بگیرد و اگر آن یک نفر(شاه) هم تصمیمی می‌گرفت می بایست مشروط به قانون باشد و قانون هم در مجلس تصویب می‌شد. اندکی پس از فرمان مشروطه، مظفرالدین شاه از دنیا رفت و پسرش محمدعلی شاه قاجار بر تخت شاهی نشست. او که روحیه‌ای مستبد داشت، همواره از مشورت نیز گریزان بود و بعد از گذشت دو سال از حکومتش دیگر نتوانست مجلس را تحمل کند و با رابطه‌ی خوبی که با روس‌ها داشت طی دستوری به لیاخوف (فرمانده بریگاد قزاق) مجلس شورای ملی را به توپ بست تا مشت محکمی بر دهان مشروطه و مشروطه‌خواهان بکوبد و به همه ثابت کند از این پس حرف اول و آخر را فقط پادشاه خواهد زد. جمله‌ی مشهوری از او بعد از به نتیجه رسیدن این ماجرا نقل شده است که به این شرح است: "شاه هنگام خوردن غذا بوده که خبر را به او می‌دهند و او با خوشحالی و قهقهه‌زنان گفته است: دیگر لازم نیست برای هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم که در شان مقام سلطنت است از مشهدی باقر بقال وکیل اجازه بگیریم. (ماجرای این ادعایش هم به آنجا برمی‌گردد که درمجلس اول خیلی از نمایندگان از صنف‌های مختلف و از دل مردم انتخاب می‌شدند).

محمدعلی شاه برای این که اصطلاحاٌ در نظر خودش میخ آخر را محکم بکوبد بعد از به توپ بستن مجلس در اقدامی عاجل به سراغ افراد تاثیرگذار مشروطه رفت. دو نفر ازمشهورترین آنها یکی واعظی به نام حاجی میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملک المتکلمین بود و دیگری جهانگیرخان شیرازی معروف به جهانگیرخان صوراسرافیل که روزنامه‌نگار و مدیر روزنامه‌ی صور اسرافیل بود، روزنامه‌ای که در آن روزگار یکی از مهم‌ترین رسانه‌های مشروطه‌خواهان به حساب می‌آمد و طبیعتا خار چشم شاه بود. روزنامه‌ی معروفی که علی اکبر دهخدا نیز آن روزها ستون چرند پرندش را می‌نوشت. اگر بخواهیم با شخصیت جهانگیرخان تا حدودی آشنا شویم خواندن این روایت از آن دوره احتمالاٌ می‌تواند کمک کند:

"" به روایت ملکزاده از دهخدا، یک‌بار که در صور اسرافیل مقالهٔ تندی ضد روحانیون نوشته شده بود، «جمعی از آخوندهای مفسده‌جو»، طباطبایی را ضد نویسندگان مقاله به خشم می‌آورند با این ادعا که «مندرجات مقاله صور اسرافیل برخلاف موازین شرع مبین و توهین به اسلام است». تا آن‌جا که طباطبایی خشمگین شده و به بهبهانی می‌گوید: «آقا شما مقاله صور اسرافیل را خوانده‌اید؟ بهبهانی با خونسردی جواب می‌دهد: بلی. طباطبایی با عصبانیت می‌گوید: نویسندگان این مقاله کافرند و به اسلام توهین کرده‌اند و واجب‌القتل‌اند». محمدعلی شاه که از این ماجرا مطلع می‌شود، برای ایجاد نفاق بین مشروطه‌خواهان، عده‌ای سوار را به دفتر مجله می‌فرستد به بهانهٔ دفاع از نویسندگان. میرزا جهانگیرخان و دهخدا به آن‌ها پاسخ می‌دهند که «ما مشروطه‌خواه و مطیع قانون هستیم و هر تصمیمی را که مجلس شورای ملی بگیرد و لو حکم به قتل ما باشد با کمال میل استقبال می‌کنیم» و به این ترتیب سواران شاه را مرخص می‌کنند. خبر که به طباطبایی می‌رسد «چنان متأسف می‌شود که مدتی گریه می‌کند» ""

اما با این مقدمات برسیم به کتاب شکوفه‌های عناب

بعد از به توپ بستن مجلس، شاه دستور به دستگیری جهانگیرخان و ملک المتکلمین داده و پس از انتقال آنها به باغشاه که محل اقامت شاه در آن روزها بود هر دو نفر را به دار آویخت. همانطور که احتمالا متوجه شده‌اید ماجرای به توپ بستن مجلس و اعدام ملک المتکلمین و جهانگیرخان صوراسرافیل موضوعی‌ست که رضا جولایی آن را برای نوشتن کتاب شکوفه‌های عناب انتخاب کرده و با به کارگیری چهار راوی از چهار زاویه مختلف به این واقعه پرداخته است. اگر بخواهم بدون رعایت ترتیب حضور این چهار راوی در داستان به معرفی آنها بپردازم اولین راوی زرین تاج خانم همسر جهانگیرخان صوراسرافیل است که کتاب با حرفهای او یا به عبارتی با مویه‌های او برای همسر از دست رفته‌اش آغاز می‌شود. راوی دوم یک قزاق مزدور به نام طیفورخان است که به عنوان یک شخصیت حاشیه‌ای در یوم التوپ نقش داشته است، او را از لحاظ شخصیتی می‌توان شخصی لات و لاابالی هم خطاب کرد که برای منافع خود هر کاری از دستش بر بیاید انجام می‌دهد. راوی سوم یا شخص دیگری که داستان از زبان او روایت می‌شود داوودخان نام دارد، او در روزنامه صوراسرافیل نه به عنوان روزنامه نگار بلکه به عنوان یک خدمتکار ساده مشغول به کار بوده است و همانطور که می‌دانید این شغل در ادارات و شرکت‌های ایرانی شغل بسیار مهم و خطیری است و در همین راستا می‌توان حدس زد که او نیز نقش مهمی در این داستان دارد. اما چهارمین و آخرین راوی بوریس نام دارد، ستوانی از بریگاد روس که در در ایران خدمت می‌کرده و بر خلاف شخصیت نظامی قبلی که نقشی حاشیه‌ای در این واقعه داشت، لیاخوف از شخصیت‌های اصلی به توپ بستن مجلس در داستان به شمار می‌آید.

در شکوفه های عناب، کلان روایت اصلی واقعه‌ی باغشاه است و این راویان با رفت و برگشت‌های زمانی و مکانی به تهران، روسیه و شیراز، خواننده را با خود به آن روزگار و دیار می برند. این رمان به اصطلاح اهالی سینما یک رمان قصه‌گو است و خواننده با خواندن آن و به واسطه‌ی قصه‌ها در کنار وقایع تاریخی در کوچه پس‌کوچه‌های تاریخ معاصر کشورمان قدم می‌زند و با فرهنگ ایران و حتی تا حدودی روسیه در آن دوران آشنا می‌شوند. البته در پایان به این نکته هم باید اشاره کرد که این رفت و برگشت‌های زمانی و مکانی خوانش کتاب را تا حدودی سخت خواهد کرد.

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر چشمه، چاپ پنجم، زمستان 98، در 500 نسخه، 318 صفحه

+ "ای مرغ سحر" که بیشتر با نام"یاد آر ز شمع مرده یاد آر" شناخته می‌شود شعریست که توسط دهخدا و در رثای جهانگیرخان صور اسرفیل سروده شده است. 

نظرات 3 + ارسال نظر
الهام شنبه 8 دی 1403 ساعت 18:02 https://yanaar.blogsky.com/

سلام مهرداد عزیز
قبل از هر چیز بگویم که لطفاً هیچ فشاری از بابت توقف‌های گاه و بیگاه به خودتان تحمیل نکنید. فکر می‌کنم با سبک زندگی امروز و انواع نظم‌های تحمیلی خارج از وبلاگستان قابل درک است. پس این یکی را می‌توان به آن‌ها اضافه نکرد. ضمن این که نوشتن باید با اشتیاق و اراده باشد نه با تحمیل تقویم.

دیگر اینکه رضا جولایی را به عنوان یکی از پروژه‌های در دست اقدام ایرانی‌خوانی گذاشته‌ام. نوبتش هم چندبار جابجا شده است. بالاخره یک بار باید تست کنم و ببینم در کارهایش روایت داستانی بر مستندات تاریخی چربیده یا برعکس. نظر شما چیست؟

سلام
خیلی ممنون از این یادآوری دوستانه و عالی. راستش دلیل این که اینطور فکر می‌کنم این هست که گاهی مجبوریم به واسطه‌ی ایجاد کردن تحمیلیِ چنین فضاهایی، کمی غذا به روح گرسنه‌ی نوشتن و خواندن خود بدهیم. البته باز برمیگردیم به همان حرف شما و این تحمیلی بودن که یه جورایی گاهی کار را خراب میکند.
اما رضا جولایی، راستش را بخواهید با توجه به اینکه من در اطلاعات تاریخی (خصوصا در تاریخ معاصر) نه تنها پایم می‌لنگد بلکه در برخی موارد حتی کفش هم به پا نکرده‌ام. به همین دلیل نمی‌توانم درباره این موضوعی که اشاره کردید نظر بدهم. اما اگر بخواهم این کتاب را با تجربه قبلی رمان تاریخی خواندنم (یعنی کتاب خانوم اثر مسعود بهنود) مقایسه کنم، هرچند اثر بهنود را اثر خوبی برای آشنایی با وقایع تاریخی می‌دانم اما به نظرم می‌شود گفت در اثر جولایی حداقل کمتر از اثر بهنود به شعور خواننده توهین می‌شود یا اصلا نمی‌شود. چرا که تا آنجا که در خاطرم هست در اثر بهنود شخصیت اصلی داستان و نوادگانش در طول کتاب از محمدعلی شاه تا یکی دو رئیس جمهور قبلی ایران به نوعی مربوط می‌شدند و این ربط و بسطشان گاه کودکانه به نظر می رسید. اما خب اینجا اینطور نیست.
البته شاید چون کتاب بهنود یک روایت خطی ساده بود و این کتاب رفت و برگشت های زمانی ومکانی زیادی در روایتش وجود داشت اینطور به نظر من آمد.
راستی بعد از تعریف از جولایی این را هم بگویم که جولایی قطعا کشش داستان را به بهنود باخته است. با این همه تعریف و تمجید اگر به روش میله بخواهیم به این کتاب نمره بدهم نمره من در مجموع حدودا 3 خواهد بود.

monparnass سه‌شنبه 9 بهمن 1403 ساعت 09:50 http://monparnass.blogsky.com

"اشاره شد که در دنیای پرمشغله‌ی امروز خواندن رمان‌های تاریخی می‌تواند دریچه‌ی خوب و جذابی برای آشنایی با وقایع مهم تاریخی باشد، چرا که متون تاریخی با زبان خشک و نسبتا سخت‌خوان خود، چندان هم برای خواننده‌ی از متن گریزان امروزی جذاب نیستند و چاشنی داستان است که در صورت توانایی نویسنده‌ی آن، کشش لازم را برای خواننده برای ادامه‌ی خواندن کتاب ایجاد می‌کند. "


من کلا ایرانی خوان نیستم
بنظرم آثارشون کپی خیلی بدی از نویسندگان خارجی هستند
با رنگ و لعابی بومی و به مراتب بدتر از چیزی که از یک کپی ناشیانه انتظار داریم
فقط باید وقت گذاشت و دید رد پای کدوم نویسنده
توی آثارشون هست
یا
دم خروس کدوم نویسنده از لای کتشون پیدا !!!

اما
مطلبی که گفتی کاملا درسته و طبیعتا
توسط نویسندگان خارجی قبلا استفاده شده
مثال های فوق معروفش
آثار میشل زواگو و آلکساندر دوما هستند
کتابهای بی تکراری مثل غرش طوفان
یا
سه تفنگدار
- با این طنز که در واقع اونها چهار نفرند
یعنی آرامیس ، پروتوس، دارتانیان و آتوس -

با خوندن اونها فرانسه
قبل و بعد انقلاب رو
بهتر از وقایع صد سال گذشته خودمون یاد می گیریم !!!

در لزوم نوشتن در این ژانر توسط نویسندگان ایرانی
در مورد تاریخ کشور خودمون بدون شک جای تردید نیست
چیزی که گفتم
صرفا سلیقه خاص خودم در کتاب خوانی بود
و نافی زحماتشون در این زمینه نیست

سلام بر مونپارناس
اگر اجازه بدی جهت بیان موضوعی هم که شده با بخش اول کامنتت مخالفت کنم. البته خودت در بخش انتهایی گقتی که این نظر سلیقه شخصی خودت در کتابخوانی است و زحمات این نویسندگان رو نفی نمی کنی .
یادمه یه مطلبی می خوندم اگر اشتباه نکنم از یک نویسنده فرانسوی که هر چه تلاش کردم نامش رو یادم نیومد. اون نویسنده گفته بود هر نویسنده ای بیاد و بگه آنچه که من می نویسم به نحوی کپی از نوشته هایی هست که پیش از من نوشته شده ومن اون ها رو خوندم و با ذوق و سلیقه و اصطلاحاً چکش کاری خودم رنگ و لعابی بهش دادم و از برآیند اون هم شاید چیزی بهش اضافه کردم و چه بسا اون افزوده ای که من اون رو به شخص خودم منتسب می کنم هم خوانده ای از جایی دیگر بوده و الی آخر.
در واقع همواره همینطوره و این اقلیم ها، فرهنگ ها و چندین و چند مورد دیگر هست که بر روی آن کپی ابتدایی یاد شده اثر می گذارد و گاه اثری بسیار بهتر از نسخه اولیه به دست می دهند.
امیدوارم یک روز فراغت لازم را هم پیدا کنم تا سه تفنگداری که نام بردی را بخوانم. و همچنین در جستجوی زمان از دست رفته را. البته باید گنجی پیدا کنم تا آن را بخرم
ممنو از حضورت

میله بدون پرچم دوشنبه 27 اسفند 1403 ساعت 17:28

سلام
من سوءقصد به ذات همایونی را خواندم و به نظرم ایرادات زیادی داشت. اگر تعاریف زیاد و تبلیغات نبود شاید این ایرادات برایم زیاد نبود اما با وجود تبلیغات باید تاکید کنم واقعاً زیاد بود. گمانم زیر 3 داده باشم یا حداکثر سه
حالا شاید روزی یک کار دیگر از ایشان را تجربه کنم.

سلام
اصلا یادم نبود که آن کتاب را خوانده‌ای. الان سری به یادداشتت زدم و دیدم اتفاقاً خودم هم آنجا کامنت گذاشته ام. هر چند حرفهای خودم هم به یاد نداشتم و تا حدودی برایم تازگی داشت آنجا احتمال داده بودم کتاب اولی که ازاین نویسنده می خوانم یک پرونده کهنه است. اما حالا احتمالا کتاب دوم خواهد بود

باید بروم دوباره مطلبت را بخوانم ببینم دلیل هایی که بخاطر آن 3 داده ای را من هم در این کتاب دیده ام یا خیر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد