در گذشته هر وقت صحبت از رمانهای تاریخی میشد اولین چیزی که به ذهنم میرسید کتابهای نوازش شده به دست ذبیح الله منصوری بود و نقدهای فراوانی که با انگ تحریفهای تاریخی بر آن کتابها وجود داشت. حالا این که ذبیحالله منصوری چه خدمت بزرگی در کتابخوان کردن نسلی از ایرانیان داشته به جای خود اما من هم همواره و به اشتباه فکر میکردم خواندن چنین کتابهایی شاید اتلاف وقت باشد و مثلا اگر قرار است تاریخ بخوانم صرفاً باید کتابهای تاریخیِ نوشته شده توسط مورخان را بخوانم. اما حالا مدتیست که در این دورهی کتابنخوانی ما و با این در دسترس قرار گرفتن منابع گسترده که علاوه بر نفع آن گویا بیش از پیش مخاطب را گیج میکند، به این فکر میکنم که اتفاقاً چقدر رمانهای تاریخی میتوانند برای آشنایی با تاریخ کمک کننده باشند، بطوری که به کمک متنِ روان داستان با برگی از تاریخ آشنا شویم و در صورت جذابیت آن بخش از تاریخ به مطالعه و کاوش بیشتر درباره آن دوره بپردازیم.
نویسندهی چنین داستانهایی، شخصیت اصلی داستانش را از بین شخصیتهای تاریخی واقعی و یا همراهانی خیالی در کنار آنها انتخاب کرده و به واسطه آنها از زاویهای به روایت تاریخ میپردازد. مسعود بهنود هم یکی از همین نویسندگان خوشذوق است که از دانایی تاریخیش برای نوشتن چند رمان تاریخی بهره برده و در سهگانهای با نامهای "امینه"، "خانوم" و "کوزه بشکسته" به شرح بخشهایی از تاریخ ایران پرداخته است. کتابهایی که همگی در ایران و قبل از مهاجرت نویسندهاش به چاپ رسیدهاند و خوشبختانه هنوز هم در بازار کتاب ایران موجود هستند. کتاب "خانوم" یکی از همین کتابهاست که ماجرای داستانش از دوران قاجاریه آغاز و تا همین یکی دو دههی اخیر ادامه پیدا میکند اما با توجه به اینکه شرح زندگی شخصیت اصلی آن از دوران حکومت مظفرالدین شاه قاجار آغاز میگردد بیشتر تمرکزش بر این دوره از تاریخ ایران است. کتاب به سه بخش تقسیم میشود که در بخش اول یا آنطور که در کتاب نوشته شده در "کتاب اول" شخصیت اصلی داستان (خانوم) در سال 1364 یک زن کهنسال است که روزهای پایانی عمرش را به همراه نوهاش ناناز میگذراند و دخترش هم احتمالا بخاطر مسائل سیاسی زندانیست. خانوم در همین کتاب اول که 19 صفحه هم بیشتر ندارد از دنیا می رود اما داستان اصلی در طول 595 صفحهی فصل (یا کتابِ) دوم روایت میگردد، فصلی که شامل خاطرات یا سرگذشت خانوم از زمان خردسالی تا کهنسالی او میباشد که خودش سرِ صبر آنها را برای نوهاش گفته و نوهاش آنها را ضبط کرده است.
"... و قصه ما سرگذشت خانوم است، سرگذشتی که پیش از آن برای هیچ کس نگفته بود و در آن شبهای تنهای دیجور موشکباران تهران گفت و ناناز ضبط کرد. قصهای که دخترک را ساخت. ساخت چنان که بتواند بی او و بی دیگران زندگی کند و باور کند که انسان را توانایی بیش از آن است که میپندارد. ساخت چنان که دریابد آدمی با درد زاده میشود و با همه نازکی چونان کوه است. قصه خود را چنان گفت که دخترک آن را به تمامی دریابد. ما نیز آن را بی هیچ کم و کاستی میآوریم. به یاد زنی که خانوم بود و هیچ نامی جز این نگرفت و هیچ عنوانی جز این برازنده او نبود. زنی که زیر یک سنگ سیاه در وسط گورستان بزرگ تهران، گورستان امامزاده عبداله خفته است و به درخواست ناناز بر سنگ آن نوشتهاند: خانوم. تولد چهارم فروردین 1278 - مرگ چهارم آذر 1364."
خانوم نوه دختری مظفرالدین شاه قاجاربود و ما با شرح خاطرات او وارد خانواده شاه میشویم و آغاز این شرح زندگی همزمان میشود با زمان امضای مشروطه توسط مظفرالدین شاهِ بیمار و پس از آن فوت او و به سلطنت رسیدن محمدعلی شاه. پس طبیعتاً در این کتاب خواننده تا حدودی با بحرانهای حکومتِ نسبتاً کوتاه محمدعلی شاه قاجار همراه میشود، بحرانهایی که سر آخر منجر به فرار شاه از کشور و به سلطنت رسیدن احمدشاه قاجار گردید. خانومِ قصه ما که در زمان به سلطنت رسیدن احمد شاه هنوز دختری نوجوان بود بنا به دلایلی که خودش ماجرایی در داستان است به اصرار مادرش مجبور به جدایی از خانواده و همراهی با خانواده داییاش (محمدعلی شاه قاجار) میگردد که آن روزها درحال فرار از ایران بود. خانوم، از احترام خاصی در نزد این خانواده برخوردار بود چراکه از همان کودکی حرف آن بود که خانوم ملکه آیندهی ایران و همسر احمدشاه قاجار میگردد. او با این همراهی به همراه خواننده این کتاب تمام فراز و نشیبهای این خانوادهی آواره شده؛ از انزوا و تلاشهای ناموفق داییاش برای بازپسگیری سلطنت گرفته تا مرگ غریبانه او دور از وطن را شاهد خواهد بود.خانوادهای که همه اعضای آن روزگاری خود را صاحب همیشگی این سرزمین می دانستند.
هرچند از دست دادن وطنی که تا پیش از این تماماً در اختیار خود و خانوادهات بوده بسیار سخت و دردآور است اما اوضاعی که معمولاً بر اغلب شاهان مخلوع و خانواده آنها میگذرد از قِبَلِ شکوه و جبروتی که از دوران سلطنت برایشان باقی مانده تا مدتی روزگار پُرآسایشیست. درباره این خانواده هم حداقل پس از رسیدن به سرزمین شوراها و قبل از فروپاشی امپراتوری آن دیار تقریباً اوضاع به همین منوال بود تا اینکه دست تقدیر آنها را به سمت سرزمین عثمانی سوق داد، سرزمینی که بار دیگر به این خانواده ثابت کرد هیچ کجا وطن نمیشود، مدت زیادی از حضور آنها در این سرزمین نگذشته بود که از بخت بدشان در آنجا هم شاهد سرنگونی خلافت عثمانی و روی کار آمدن آتاتورک بودند که منجر به آوارگی مجدد این خانواده سلطنتی و مهاجرت اجباری آنها به فرانسه گردید، مهاجرتی که چندان هم خبر از آسایش نمیداد و با آغاز جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط آلمانیها همراه شد.
..........................................................................................
کتاب را می توان در یک خط اینگونه توصیف کرد؛ یک دور تند از اشاره به موضوعات داخلی و خارجی تاریخی از آخرین روزهای شاهنشاهی مظفرالدین شاه قاجار تا سقوط برجهای دوقلوی امریکا در یازده سپتامبر. همانطور که اشاره شد این کتاب 639 صفحهای دارای سه فصل است که فصل اول 19 صفحه، فصل دوم 595 صفحه و فصل سوم 25 صفحه دارد که ای کاش فصل اول و به خصوص فصل آخر را نمی داشت. پایان فصل دوم پایان شرح زندگی خانوم است و فصل آخر کتاب که در واقع در ادامه و به جهت تکمیل کردن فصل اول کتاب نوشته شده به زندگی دختر و نوه خانوم میپردازد و به نظرم بیشتر شبیه به پایانبندی سریالهای آبکی ایرانی میماند، به طوری که حس کردم با مربوط بودن همه ماجراهای روزگار به این خانواده تا حدودی به شعور خواننده توهین شده است، تا حدی که به گمانم اگر این کتاب امروز نوشته میشد احتمالاً یکی از نوادگان خانوم جزء 176 قربانی آخرین هواپیمای مسافربری ساقط شدهی جهان بود و نواده دیگرش کاشف واکسن کرونا.
با همه اینها نمیتوان بخاطر 44 صفحهی بد این کتاب (به نظر یک خواننده)، از قدرت متن خلق شده توسط نویسنده آن در 595 صفحهی دیگر غافل شد، متنی که بسیار روان و پرکشش بود.
مشخصات کتابی که من خواندم: نشر علم، چاپ اول 1381، در 11000 نسخه و 639 صفحه
درود بر مهرداد
ریویو خوبی بود ، نام این کتاب را همه جا دیده بودم ولی داستانش را نمی دانستم ، همین که داستانش را گفتی برای من کافیست تا به سراغش نروم
سلام بر جستجوگر کتابهای خوب
ممنون از توجهت.
به هر حال نوشتن درباره کتابها قراره که به مخاطب آن نوشته کمک کنه. حالا این کمک میتونه یک بار ترغیب به خوندن کتاب مورد نظر باشه یک بار هم این گونه که برای تو رخ داد.
برای من که همانطور که در یادداشت گفتم حداقل دو سوم کتاب رضایت بخش بود.
به هر حال تا آنجا که من می دانم تو کتاب در بساطت زیاد داری.
سلام
جالبه که نظر آقا خسرو نظر من هم هست !!!
یعنی با دونستن داستان تصمیم به نخوندنش گرفتم !!!
دلیل ایشون رو نمیدونم ولی به نظرم اساسا در این زمانه دونستن اینکه قبلا چی بودیم و چی شده واقعا اهمیتی داره؟
هر چی بوده ما رو به اینجا رسونده خواسته یا ناخواسته.
فکر نمیکنی منطقی تره اگر قراره چیزی از تاریخ روبخونیم
لااقل گذشته ملتهای خوش شانسی رو بخونیم که الان دارن همگام با بقیه دنیا زندگی میکنند؟
از ما که گذشت ولی دیدن گذشته و حال اون ملتها حالت "وصف العیش نصف العیش" رو به آدم میده و این امید که شاید نسلهای بعدی این کشور بتونن کشور ما رو هم به سطح یک کشور عادی در دنیا برگردونند.
سلام بر همراه بزرگوار
من هم دلیل خسرو رو نمیدونم اما اگر دلیلش همچون دلیل شما بزرگوار باشد با احترام باید بگم خیلی با نظر من همسو نیست. راستش در خیلی از موارد ما با نگاه کردن به همون کشورهای موفق دنیا نسخه های مختلفی می پیچیم که هیچ با فرهنگ و اقلیم ما سازگاری نداره و غالباً یا گلخونه ای عمل میکنه و عقیم میمونه یا اصلا عملی نمیشه.
فکر می کنم مرور کردن راهی که خودمون اومدیم و دیدن اشتباهاتی که در این مسیر انجام دادیم و تکرار نکردن اونها در کنار نیم نگاهی به تاریخ آن کشورهای خوش شانسی که شما بهش اشاره فرمودید کاربردی تر باشه. به هر حال در تاریخ پشت سر این کشورهای خوش شانس هم پر از سیاهیه و خوندن اونها خیلی هم نمیتونه وصف العیش باشه و اگر هم باشه فکر کنم بیشتر برای ما حسرت داره تا عیش.
به گمانم زندگی هر نسلی تحت تاثیر مستقیم یا غیر مستقیم تصمیماتی هست که نسل های پیشین خودش میگیرند، واقعا اگر ما امید داریم که تغییر مهمی در نسل بعد ما اتفاق بیفته باید از آگاه سازی نسل خودمون شروع کنیم.
سلام
من برعکس چقدر اخیرا علاقه مند شدم به مطالعه تاریخ یا رمانهای تاریخی.
حتما سراغ این کتاب خواهم رفت بعد از دو سه کتاب تاریخی که الان در حال مطالعه اش هستم.
اتفاقا نسخه ی صوتی اش رو هم اگه اشتباه نکنم دیدم یه جایی
با شناختی که از سبک کتابهای صوتی داری و با توجه به کتابی که خوندی به نظرت کتابیه که میشه صوتی خوندش؟
خانواده ی تیبو رو هم دارم میخونم و رسیدم به جلد سوم دقیقا روزهای قبل از شروع جنگ جهانی اول
سلام بر ماهورِ پُر پشتکار
امیدوارم ابر و باد و مه و خورشید و فلک یه خورده اجازه کتابخونی به من بدن تا بتونم با آرامش این کتاب خوب رو ادامه بدم.
چه خوب. دو سه کتاب تاریخی در حال مطالعه!؟ شما دیگه مثل اینکه حسابی درگیر تاریخ شدهای
نسخه صوتی این کتاب رو ندیده بودم. نمیدونم با چه کیفیتی هست اما اگه از لحاظ متن کتاب میگی با متن روانش و این که درصد تاریخی بودنش نسبت به داستان بودنش خیلی کمه کاملا مناسب تبدیل شدن به کتاب صوتی هست.
خانواده تیبو رو هم نگو که من قبل از شما آغاز کردم و متاسفانه هنوز جلد یک هستم.
سلام

این کتاب رو به خاطر نویسنده اش نخوندم
ولی چون هی دچار کمبود کتاب تاریخ معاصر میشم، یه کمی جستجو کردم و کتاب های مهشید امیرشاهی رو پیدا کردم و دیدم ابراهیم گلستان هم تعریف کرده و مطمئن شدم که خوبه...
سلام بر دوست خوش ذوق
.
من برنامه های تلویزیونی این نویسنده که در مقام کارشناس حضور داره رو دنبال نکردم اما به نظر میرسه که ایشون حداقل در نظر شما در این برنامه ها خیلی هم خوب کار نکرده که اینطور خودشو پاک از چشم شما انداخته
مهشید امیرشاهی رو نمیشناختم، بعد از خوندن این کامنت رفتم دربارهاش خوندم و برام خیلی جالب بود که ایشون هم چندین رمان تاریخی مورد اعتنا و تحسین شده دارند. برام جالب بود.
این دومین معرفی نویسنده از طرف شما به من بود. البته اولی غیر مستقیم بود و بعد از خوندن یادداشتی از شما درباره کتاب ترجمه تنهایی اتفاق افتاد.
اینجا بابت هر دو بار از شما تشکر می کنم.
دوتا کنار همه ریویوهای خوبی که شما نوشتید چیزی نیست

به نظرم صفی یزدانیان در ترجمه تنهایی کار معرکه ای انجام داده. اینکه همه فیلم های مورد علاقه ات رو کنار هم جمع کنی و انقدر قشنگ بنویسی که خواننده سر ذوق بیاد و چند باره فیلم رو ببینه خیلی قشنگه
امیرشاهی رو با "در حضر" شروع کردم و لاکپشت وار رسیدم به "در سفر". امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.
سلام و پوزش بابت این تاخیر
اگر بین این همهای که شما با نظر لطفت آنها را خوب مینامی همان تعداد یکی دو تا هم چنین کاربردی داشته باشد و برای دوستانم و مخاطبان این یادداشت مفید واقع شوند برای من باعث افتخار خواهد بود و براستی خوشحال میشوم.
چند روز بعد از آشنا شدنم با ترجمه تنهایی آن را خریدم و چند بخشی از آن را هم خواندم و تا همینجای کار هم دربارهاش با شما هم نظرم. اما باید سرفرصت به طور جدی به سراغش بروم.
امیرشاهی را هم فعلا نامش را به خاطر می سپارم تا فرصتی مغتنم.
ممنون
سلام بر مهرداد
از ایشان کوزه بشکسته را خواندهام. طبعاً برای من این کار به گرد کارهای قلمی ایشان در مطبوعات (یادش به خیر پیام امروز) نمیرسد. همچنین من عاشق روایتهای یک دقیقهای و کوتاه ایشان از شخصیتها و وقایع تاریخی هستم.
رمانهای تاریخی از این دست وجه تاریخیشان بر وجه داستانیشان میچربد ولذا از بعد داستانی دچار نقصان میشوند... کار سختی است... تازه پای قضاوت تاریخی هم که وسط بیاید سختتر هم میشود.
سلام و عرض پوزش بابت این تاخیر به حسین عزیز
طبیعتاً به خاطر شرح تاریخ چنین اتفاقی می افتد. اما راستش را بخواهی این کتاب وجه داستانی اش هم خیلی بد نبود اما خب در برخی بخش ها تا حدودی آبکی میشد اما در مجموع با کاربردی که برای من داشت قابل قبول بود. ضمن این که من آن مقاله های ایشان را که این همه باب طبعت بوده را هیچوقت نخوانده ام.
یادداشتت درباره کوزه بشکسته را دیده بودم و الان با مراجعهی دوباره به آن مجدداً کامنت خودم را هم خواندم و به یاد امینه افتادم. پس اگر قصد خواندنش را داشتی با یک جعبه شیرینی به خواهر گرامی سربزن و با امینه بازگرد و پس از آن ما را با خبر کن که با هم بخوانیمش
سلام وقت بخیر
در حال خوندن این کتاب فوق العاده هستم
لطفا بفرمایید آیا واقعی هست یا خیر؟؟
سلام وقت شما هم بخیر
خوش بخوانید
خوشحالم که حین مطالعه این کتاب گذرتان به اینجا خورده و با کامنت گذاشتن در این پست مرا یاد این کتاب و خاطره خواندنش انداختید.
راستش پاسخ مطمئنی به پرسش شما ندارم، به هر حال این یک رمان است و نویسنده به واسطه آن سعی کرده که به وقایع مهم تاریخی کشورمان اشاره کند. قطعا همه وقایع مهمی که در کتاب به آنها اشاره می شود به واقع اتفاق افتاده اما خب برای اینکه بتوان داستان نوشت تا حدودی می بایست عنصر خیال را نیز در داستان پردازی به کار برد. در واقع حسن چنین کتابهایی در این است که مثل کتابهای تاریخ سخت خوان نیستند.
بعد از خواندن کتاب هم خوشحال می شوم نظرتان را در اینجا به اشتراک بگذارید.