یادداشتی به بهانه خواندن کتاب "تولستوی و مبل بنفش - نینا سنکویچ"

دو سال پیش در روزهایی که ما مردم دنیا درگیر همه‌گیری بیماری کرونا بودیم و این بیماری به خصوص در کشور ما به دلیل عدم وجود واکسنِ به موقع، عزیزان بسیاری را از خانواده‌هایشان گرفت، یکی از مترجمان کشورمان که خانم لیلا کرد نام دارد در پستی اینستاگرامی یادداشتی در جهت ابراز همدردی با سوگواران آن روزها در صفحه خود منتشر کرد و اگر اشتباه نکنم در پایان متن خود از دنبال کنندگان آن صفحه درخواست کرده بود که اگر آنها هم در آن روزها سوگوار هستند، یک ایموجی یا به قول خودمان شکلک قلب به رنگ بنفش در کامنتی پای آن پست قرار دهند و هر یک قلب، یاد یک عزیز از دست رفته در آن روزها بود. یکی از آن قلب‌های بنفش هم توسط من پای آن یادداشت قرار داده شد تا شاید یادی باشد یا التیامی برای سوگ عزیزی که آن روزها از دست دادم.

مدتی بعد خانم مترجم برای من و احتمالا دیگر سوگواران پیامی مبنی بر درخواست یک آدرس پستی ارسال کرد و چند روز بعد بود که نسخه‌ای از کتابی به ترجمه‌ی خودشان، به نام"تولستوی و مبل بنفش" به دستم رسید. نسخه‌ای از کتاب که در صفحه اول آن در کنار امضای خودشان برایم نوشته بودند: "به امید اینکه این کتاب اندکی تسکین بخش سوگتان باشد." مدتی بعد که کتاب را خواندم، دیگر صفحه‌ی این مترجم در فضای مجازی (احتمالا با خواسته‌ی خودش) از دسترس خارج شده بود و من هم راه ارتباطی دیگری نیافتم تا از ایشان تشکر کنم، اما اگر روزی گذرشان به اینجا افتاد و این یادداشت را خواندند می‌خواهم بدانند که از ایشان بخاطر لطفشان در آن روزهای سخت بسیار سپاسگزارم.

درست است که تا به حال ایشان را ندیده‌ام، اما ماجرای من و ایشان به همین کتاب ختم نمی‌شود. چند سال پیش که احتمالا خودِ خانم مترجم هم آن را به یاد نداشته باشند، زمانی که ایشان یکی دو کتاب دیگر که آنها هم نام‌های عجیبی مانند این کتاب داشتند را ترجمه کرده بودند و من که آن روزها شدیداً پیگیر خواندن "1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند" بودم با دیدن پستهای مربوط به کتابها در پیامی به ایشان گله کردم و گفتم بجای اینکه این همه کتابهای زرد و بی‌خاصیت را ترجمه کنید، به سراغ شاهکارهای ترجمه‌ی نشده‌ی دنیا بروید که در آن لیست فراوان هستند و تقریباً بیش از نیمی از آنها هنوز ترجمه نشده است. البته ایشان در پاسخ دلایلی آوردند که من را در آن دوره قانع نکرد و در ادامه حتی کار به یک دعوای کامنتی نیز کشیده شد. مدت ها بعد وقتی بیشتر کتاب خواندم و بیشتر به چندان با اهمیت نبودن لیست‌های اعلامی پی بردم، دانستم که در این مملکت نمی‌شود هر کتابی را از آن لیست‌ها به چاپ رساند و یا اینکه خیلی از اوقات تصمیمات مترجمان در انتخاب کتاب برای ترجمه، تنها وابسته به علایق و سلیقه‌ی شخصی خودشان نیست و اغلب این ناشران و علاقه آنها در به چاپ رساندن یا نرساندن کتابها است که نقش اصلی را در این ماجرا دارد و هزار دلیل دیگر که شاید فقط در کشور ما وجود دارد. 

اما از خاطره‌گویی بگذرم و برسیم به این کتاب: 

کتاب تولستوی و مبل بنفش در دسته‌ی کتابهای خاطرات یا زندگی‌نامه‌ی خودنوشت قرار می‌گیرد که به آن اتوبیوگرافی نیز می‌گویند. کتاب، شرح زندگی خودِ نویسنده و شیوه مواجهه‌ی او با مرگِ خواهرش است. او در دهه چهارم از زندگی خود، خواهرش آن ماری را بر اثر ابتلا به یک بیماری سخت از دست می‌دهد و پس از مرگ او، پرسش‌های بسیاری در راستای مرگ و زندگی در ذهنش شکل می گیرد. آن ماری خواهر بزرگتر خانواده بود و نینا وابستگی شدیدی به او داشت و طبیعتا این فقدان برایش بسیار سخت بود و پس از آن، بحران‌های بسیاری برای زندگی شخصی‌ او و خانواده‌ی پنج نفره‌اش ایجاد کرد. او درباره‌ی مرگ خواهرش در صفحات ابتدایی کتاب چنین نوشته است: اما آن جسد دیگر خواهر من نبود. آن‌ماری از دنیا رفته بود. ما می‌توانستیم همواره او را بین خودمان در حرف‌ها، خاطرات و عکس‌ها داشته باشیم. او متعلق به ما بود تا او را به خاطر بسپاریم و درباره‌اش حرف بزنیم و خوابش را ببینیم، اما خودش دیگر برای خودش وجود نداشت. دیگر هرگز نمی‌توانست یاد بگیرد، احساس کند، حرف بزند یا رویا ببیند. این اولین موضوع وحشتناک در فقدان آن ماری بود: او خودش را از دست داده بود. او زندگی و شگفتی‌هایش و امکانات بی‌حد و حسابش را از دست داده بود. در حالی که بقیه‌ی ما به زندگی ادامه می‌دادیم او از آن محروم شده بود. برای او همه چیز پایان یافته بود. 

نینا مثل خواهرش اهل کتابخوانی بود و در همه‌ی موقعیت‌های سخت زندگی‌اش به کتابها روی آورده بود و همواره خود را با آنها سرگرم می‌کرد یا در واقع به کمک آنها از مشکلات عبور می‌کرد: ...خواهرم چهل و شش ساله بود که از دنیا رفت. در مدت زمان کوتاه چند ماهه بین تشخیص بیماری تا مرگش، برای دیدنش بین خانه‌ام کنیتیکت و نیویورک مدام در رفت و آمد بودم. معمولا با قطار می‌رفتم. این طوری می توانستم کتاب بخوانم. آن موقع به همان علتی کتاب می‌خواندنم  که همیشه می خواندم، برای لذت و فرار." اما انگار این بار با سرگرم کردن خود نمی‌توانست از پس این مشکل بر بیاید. او بعد از گذشت سه سال از مرگ آن‌ماری و امتحان کردن روشهای مختلف برای سرگرم کردن خودش مثل وقت گذراندن با پسرهایش و مربی فوتبال شدن، پیوستن به تیم ربات‌سازی، مسئول شدن در انجمن اولیا و مربیان مدرسه، رژیم تناسب اندام و... در نهایت راهکار رهایی اش را در هیچکدام از این ها نمی‌بیند: ...سه سالِ گذشته را صرف دویدن و مسابقه دادن کرده بودم. زندگی خودم و همه خانواده‌ام را با فعالیت و جنب و جوش بی وقفه پر کرده بودم و با اینکه این قدر خودم را از زندگی انباشته بودم، با اینکه این قدر سریع دویده بودم، موفق نشده بودم از رنج خلاص شوم. 

همانطور که اشاره شد گویا برای نینا راه گریزی نبود. او در شب تولد چهل و شش سالگی خود یعنی دقیقا در همان سنی که خواهرش این دنیا را ترک کرد تصمیم می‌گیرد به نوعی کتاب درمانی روی آورد. در تعاریفی که برای کتاب درمانی آمده است به استفاده از کتابهای مختلف برای مشکل شخصی یا روان درمانی، کتاب درمانی اطلاق می گردد. ...حالا دیگر وقتش رسیده بود که از دویدن دست بردارم. وقت آن بود که دست از انجام هر کاری بردارم. وقت آن بود که شروع به کتاب خواندن کنم... او تصمیم می گیرد کتاب بخواند، هر چند در این مدت هم این کار را انجام می‌داد اما حالا قصد دارد این کار را با شیوه‌ی خاص خودش انجام دهد، او در همان  شب تولد، با خود عهد می‌بندد که در طول یک سال پیش رو هر روز یک کتاب بخواند و این وعده را تحت هیچ شرایطی ترک نکند: ...کتاب ها، هر چه بیشتر به این فکر می‌کردم که چطور سرپا شوم و دوباره خودم را به عنوان شخصی متعادل و یکپارچه جمع و جور کنم، بیشتر فکرم سمت کتابها می‌رفت. به گریز فکر می‌کردم. نه به اینکه با دویدن بگریزم بلکه با کتاب خواندن بگریزم. سیریل کانلی، نویسنده و منتقد ادبی قرن بیستم نوشته: کلمه‌ها زنده‌اند و ادبیات گریز است، گریزی نه از زندگی که به سوی آن. می‌خواستم این گونه از کتاب‌ها استفاده کنم: به عنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی. می‌خواستم خودم را در کتاب‌ها غوطه‌ور کنم و دوباره یکپارچه بیرون بیایم... او کتاب خواندن را یکی از اولویت های اصلی زندگی روزانه اش قرار داد و به چشم یک کار به آن نگاه کرد. ...چرا که او همسر و مادر یک خانواده پنج نفره بود و قطعا مشغله‌های فراوانی در طول روز داشت، اما تصمیم گرفت همه آنها را مدیریت کند و در کنار آنها این پروژه را انجام دهد... نینا وبسایتی با نام هر روز یک کتاب داشت و تصمیم گرفت درباره کتابهایی که هر روز می‌خواند در آن وبسایت بنویسد. او برای خودش این قانون را هم گذاشته بود که از نویسنده‌ای تکراری کتابی را نخواند و این 365 روز قراردادی خود را با 365 نویسنده‌ بگذراند و با کتابهایشان به دنیای ذهن آنها سفر کند. 

بله، کتاب تولستوی و مبل بنفش ماجرای این یکسال کتابخوانی نیناست. البته شیوه روایت کتاب به این شکل نیست که نویسنده‌اش به 365 کتابی که در طول این یکسال خوانده اشاره کند بلکه به چندین کتاب اشاره می شود و روایت به این شکل پیش می رود که در قالب داستان خواندنش ابتدا کتاب را معرفی می کند و قسمت هایی از آن را نقل می‌کند و پس از آن نکاتی که از آن کتاب در ارتباط با زندگی خود آموخته را شرح می‌دهد. مثلا وقتی اشاره می‌کند که مشغول خواندن کتاب ظرافت جوجه تیغی نوشته‌ی موریل باربری است بخشهایی از کتاب را می‌آورد بعد به طور مثال اشاره می کند که من از این اتفاق یا این شخصیت داستان چنین یاد گرفتم یا اشاره می کند که با خواندن این بخش از کتاب به خاطر آوردم که در سالهای سوگواری‌ام بعد از مرگ آن‌ماری چه چیزی را فراموش کرده بودم: اینکه من همیشه خاطرات آن‌ماری را برای تاب آوردن و ادامه دادن در اختیار خواهم داشت.

وقتی تصمیم گرفتم هر روز یک کتاب بخوانم و درباره‌اش بنویسم، سرانجام دست از فرار کشیدم. نشستم و ساکن و بی حرکت شروع به خواندن کردم. هر روز خواندم و بلعیدم و هضم کردم و به همه آن کتابها فکر کردم. درباره نویسنده‌هایشان، شخصیت‌هایشان و سرانجام‌هایشان. خودم را در دنیایی که نویسنده ها خلق کرده بودند غوطه ور کردم و شاهد راه های جدید پیمودن پیچ و خم های زندگی بودم. ابزار شوخ طبعی و همدلی و ارتباط را کشف کردم. من از طریق کتاب خواندنم، به اصل ادراک رسیدم.

همانطور که اشاره شد با توجه به این کتاب تولستوی و مبل بنفش را نمی‌توان یک رمان نامید، شاید به همین دلیل برای من کتاب پرکششی نبود همینطور یک سوم ابتدایی کتاب احتمالا برای همه آنهایی که در زندگی خود عزیزی را از دست داده‌اند تا حدودی تلخ و دردآور است اما خب قطعا ادامه‌ی آن می‌تواند التیامی باشد یا به قول خانم مترجم تسکینی باشد بر سوگ و از این جهت می‌توان گفت کاربردیست. مخصوصا برای خوانندگانی که در دنیای کتابخوانی قدم زده‌اند و با کتابهایی که در این اثر از آنها نام برده میشود خاطره داشته باشند. هر چند در غیر این صورت هم این مزیت را به همراه دارد که خواننده با نام کتابهای مختلف و موضوع و داستان آنها آشنا می‌شود و در صورت علاقه‌مندی به سراغ مطالعه آنها خواهد رفت.

+طبق روال گذشته همانطور که می‌دانید بخش‌های نارنجی رنگ متن برگرفته از متن کتاب است.

 مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات کوله پشتی، چاپ هجدهم، اسفند 99، در 1500 نسخه و  270 صفحه