شوهر آهو خانم - علی محمد افغانی

پیش از اینکه به سراغ خواندن کتاب شوهر آهو خانم بروم در یادداشتهای فراوانی خوانده بودم که این کتاب اولین داستان ایرانی به حساب می آید که به معنای واقعی می‌توان آن را رمان نامید و یا در جایی دیگر خواندم که یکی از بهترین رمانهای پنجاه سال اخیر است، برخی هم گفته‌اند صحنه‌های ترسیم شده در این رمان خوانندگان را به یاد نویسندگان بزرگی مثل بالزاک و تولستوی می‌اندازد. در این رابطه پس از پایان کتاب به این نتیجه رسیدم که احتمالا یا من خیلی از موضوع پرت هستم یا حتما این افرادی که در بین آنها نام‌های بزرگی هم دیده می‌شود مقصودشان کتاب دیگری بوده است. این را می دانم که تا حدودی هم باید کتابها و نقدها را بر مبنای زمان انتشار کتاب موردنظر نگاه کرد و این احتمال هم وجود دارد که این برداشت‌ها به سال انتشار این کتاب در دهه‌ی چهل مربوط باشند. اما ما در ادبیات خودمان در آن سالها آثار درخشان کم نداشته‌ایم. از این ها گذشته نظرات خوانندگان امروز این کتاب در فضاهای مجازی که همگی به به و چه چه گویان از آن سخن گفته‌اند حسابی گیجم کرده است. به هر حال حالا که من کتاب را خوانده‌ام فکر می‌کنم هر کدام از ما اگر زمان کافی برای خواندن ۸۰۰ صفحه کتاب داشته باشیم، گزینه‌های بسیار بسیاربهتری از این کتاب برای خواندن وجود دارد.

کتاب شوهر آهو خانم در سال 1340 همانطور که اشاره شد در بیش از 800 صفحه و جالب است که مثل خیلی از شاهکارهای دنیای ادبیات پس از رد شدن از جانب همه‌ی ناشران به دلایل مختلفی از جمله حجم زیاد، دست آخر با هزینه‌ی شخص نویسنده منتشر شده و پس از آن به شهرت رسید. این کتاب ماجرای هفت سال از زندگی یک خانواده‌ی کوچک و شهرستانی را روایت می‌کند و شاید تا حدودی شخصیت‌پردازی و بیش از آن بخاطر پرداختن بسیار زیاد به جزئیات، آن هم برای کتابی ایرانی در سال ۱۳۴۰، نظر مخاطبان و منتقدان دورانش را به خود جلب کرده است. این کتاب سعی کرده در خلال ماجرای ساده‌ی خانواده‌ای شهرستانی به مسائل اجتماعی و فرهنگی کشوراشاره کند و به این جهت در متن خود از مثل‌های فراوانی استفاده می کند که اتفاقاً بسیاری آن را از نقاط قوت کتاب می‌دانند، در صورتیکه یکی از مهترین ایرادهایی که در نظر یک خواننده‌ی معمولی به چشم می‌آید همین موضوع است، به طوری که شخصیت‌های اصلی کتاب همانطور که نویسنده تصویر می‌کند افرادی فاقد سواد و اهل شهرستان آن هم حوالی سال 1313 خورشیدی هستند اما در میان کلام آنها حرفهای قلمبه سلمبه و مثال‌هایی از داستانهایی از قبیل تروآ و سخنانی از فلاسفه‌ی یونانی و ایرانی و امثالهم وجود دارد که به هیچ وجه با فضا و چنین شخصیت‌هایی همخوانی ندارد. نویسنده همچنین تا حدودی تلاش کرده به شرایط اجتماعی آن دوران مثل نقش زن در خانواده و اجتماع و ماجراهایی مثل کشف حجاب در آن سالها نیز اشاره کند اما این موارد مثل موارد اجتماعی دیگری که بیان شده نقش خیلی کمرنگی در داستان دارند و بیشتر به مسائل اصطلاحاً خاله زنکی پرداخته شده و به نظرم بخشهای زیادی از گفتگوهای کتاب نیز بی تشابه به فیلم فارسی‌های آن سالها نیست‌.

داستان در یک بعدازظهر زمستانی در سال 1313 در کرمانشاه آغاز می‌گردد. شخصیت اصلی کتاب مرد میانسالی به نام سید میران سرابی است که البته خیلی زود متوجه می‌شویم ایشان همان شوهر آهو خانم هستند که نام کتاب را هم به خود اختصاص داده‌اند. سید میران سالها پیش با آهو که دختر اصطلاحاً همه چیز تمامی بوده ازدواج کرده و امروز به همراه فرزندانش خانواده‌ی خوب و با صفایی دارد. او بخش زیادی از جایگاهی را که امروز به آن رسیده مدیون آهوست و در واقع سید میران سرابی معروف با هوش خود و کمک و یاری آهو در زندگی‌اش موفق شده از شاگردی مغازه‌ی نانوایی به نانوا تبدیل شده و مغازه‌ی نانوایی خودش را نیز دایر کند. همچنین او مردی امین و با آبروست و به خاطر خصوصیات اخلاقی نیکوی خود به عنوان رئیس صنف نانوایان شهر نیز انتخاب شده است. همانطور که گفته شد در یکی از بعدازظهرهای زمستانی وقتی سیدمیران طبق روال زندگی خود پشت ترازوی نانوایی مشغول کسب و کار خود بود با زنی زیباروی روبرو می‌شود که نظرش را بیشتر از یک مشتری نانوایی به خود جلب می‌کند، سیدمیران که مرد متدینی‌است با توجه به ماه رمضان و زبان روزه بودن، به خود و نگاه خود تشر زده و از کنار این ماجرا می‌گذرد اما این موضوع او را رها نمی‌کند تا اینکه چند روز بعد مجدداً زن برای خرید نان به نانوایی مراجعه می‌کند و سیدمیران این بار سر صحبت را با این زن هما نام دارد باز می کند. باز کردن سر صحبت و نشستن پای درددل‌های این زنِ تازه از شوهر جدا شده همانا و آغاز ماجرای تکراری این مدل داستانها همان. از این پس تا پایان کتاب، داستان حول محور ماجرای ورود این زن به زندگی سید میران و خانواده‌اش می‌گردد و تا پایان نیز ادامه پیدا می‌کند.


علی محمد افغانی در سال ۱۳۰۳ خورشیدی از پدر و مادری اصفهانی در کرمانشاه بدنیا آمد، تحصیلات خود را در دانشگاه افسری تهران پی گرفت و با رتبه‌ی ممتاز برای ادامه تحصیل به امریکا اعزام شد. او پس از بازگشت به ایران به خاطر عضویتش در حزب توده به اعدام محکوم شده و پس از آن با یک درجه تخفیف برای حبس ابد به زندان فرستاده شد اما در نهایت با آرام شدن وضعیت کشور پس از گذراندن دوران حبس خود از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ از زندان آزاد گردید. او کتاب شوهر آهو خانم را در همان سالهای زندان نوشته است. از دیگر آثار شناخته شده این نویسنده‌ می‌توان به کتاب‌های "شادکامان دره‌ی قره سو"، "شلغم میوه بهشته"و "بافته‌های رنج" نام برد.  او هم اکنون نیز در امریکا زندگی می‌کند.

مشخصات کتاب من: من نسخه صوتی کتاب که توسط موسسه نوار با صدای پیمان قریب پناه در 40 ساعت و 57 دقیقه منتشر شده است را شنیدم. نسخه چاپی کتاب نیز توسط انتشارات نگاه و امیرکبیر به چاپ می‌رسد که در اولی در 800 صفحه به چاپ سی و پنجم و در دومی در 1024 صفحه به چاپ دهم رسیده است. 

+ نکته‌ای که در رابطه با این نسخه‌ی صوتی مطرح می‌باشد این است که این کتاب مثل اکثر کتابهای صوتی تک گوینده اجرا شده و صدای گوینده‌ی کتاب (که البته ایشان خودشان گوینده‌ی رادیو نیز هستند) صدای بسیار خوبی است اما صدایی که برای نقشهایی که خودشان خصوصا جای زن‌ها و بچه‌های داستان اجرا کرده‌اند واقعا تصنعی و آزاردهنده بود و هیچ همخوانی نداشت. کاش ایشان که توانایی این کار را نداشتند دیالوگ‌های آنها را نقل قول می‌کردند و سعی نمی‌کردند صدای ایشان را اجرا کنند.

تنگسیر - صادق چوبک

نمی دانم شما رسول پرویزی را می شناسید یا نه، خب من ایشان را نمی‌شناختم. ایشان در دهه بیست خورشیدی نویسنده‌ای اهل تنگستان استان بوشهر بود که اتفاقاً در دوره خودش سیاستمدار مهمی هم بوده و در کارنامه شغلی‌اش چند دوره نمایندگی مجلس شورای ملی و حتی معاونت نخست وزیری هم به چشم می‌خورد. اما خب ما با این مناصب ایشان کاری نداریم. جناب پرویزی در دهه بیست و سی خورشیدی یک سری داستان کوتاه نوشته بود که البته آنها هم معروف هستند، حالا این که من آنها را هم نمی‌شناختم دیگر کوتاهی از خودم بوده است. اسم آن مجموعه داستان شلوارهای وصله دار نام داشت که یکی از داستانهای آن داستانی بود به نام "شیرمحمد" که بر اساس ماجرایی واقعی که بر شخصی به نام زائرمحمد گذشته بود نوشته شده است. ماجرای زائر محمد ماجرای معروفی در بوشهر است و به همین جهت چند سال بعد از این داستان نویسنده دیگری به نام صادق چوبک چه آن داستان کوتاه پرویزی را خوانده و چه نخوانده باشد به سراغ این موضوع می رود. 

اگر داستان پرویزی را که در هشت صفحه نوشته شده بخوانید ( که البته پیش از خواندن تنگسیر به دلیل افشا شدن ماجرای داستان اصلا توصیه نمی شود) متوجه خواهید شد که نویسنده، چیزی را از قلم نینداخته و آنچه رخ داده است را کاملا در همان تعداد صفحات شرح داده است. پس این نشان از چیره دستی صادق چوبک دارد که چنین ماجرایی را که می شود در کمتر از چند صفحه شرح داد تا دویست صفحه ادامه می‌دهد آن هم روایتی بدون اینکه لحظه‌ای در خواننده احساس خستگی ایجاد کند. چوبک داستان را با شرح موقعیت‌ها و شخصیت‌پردازی‌های بسیار عالی ، پرکشش و تا حدودی سینمایی پیش می‌برد و اصطلاحاً لحظه‌ای مخاطب را به حال خود رها نمی‌کند.

زائر محمد مرد زحمتکش تنگستانی، پدر دو فرزند و همسر زنی به نام شیرو است. او که به میانسالی پا گذاشته در دوران جوانی خود هم رکاب رئیس‌علی دلواری در برابر انگلیس ها تفنگ به دست گرفته بود و دلاوری به خرج داده بود و چند نفر انگلیسی ها را نیز در جنگ کشته بود. او بعد از بیست سال کار و زحمت که از قضا بخشی از آن را هم در خدمت خارجی‌ها بوده دو هزار تومان پول برای خودش پس انداز می کند و بعد از آن تصمیم می گیرد که دیگر برای خارجی ها کار نکند. پولش را نزد امام جمعه بوشهر می برد تا به اصطلاح پولش را پاک کند. او هم با برداشتن سیصد تومان از پولش به قول خودش آن را پاک می‌کند. زائر با باقی پول راهی کربلا می‌شود و در برگشت مغازه جوفروشی می خرد و هزار تومان باقی مانده را به اصرار یکی از همشهریانش به شخصی به نام کریم حاج حمزه می‌سپارد تا او با پولش کار کند و سودش را با هم تقسیم کنند. کریم حاج حمزه هم طی ماجرایی کلاه بر سر زائر محمد می‌گذارد و حتی با به میان آمدن قاضی و شیخ شهر هم مشکل که حل نمی شود هیچ بلکه پیچیده‌تر می‌شود و همگی با یکدیگر دست به یکی می‌کنند و اصطلاحاً پول زائر محمد را می خورند و یک آب هم رویش. زائر محمد می‌ماند چند نفر کلاه بردار که از قضا شخصیت های مهم شهر هم هستند؛ "این چه شهری است که تاجرش دزد، داروغه‌اش دزد، آخوندش دزد، پس حق من را چه کسی باید بگیرد"

پس زائر محمد که دیگر دستش به هیچ جا بند نیست تصمیم می‌گیرد خودش حقش را بگیرد و ادامه ماجرا...

مشخصات کتابی که من خواندم (شنیدم) : انتشارات نگاه، در 232 صفحه، نشر صوتی آوانامه، با صدای علی دنیوی ساروی، در  6 ساعت و 44 دقیقه


صادق چوبک در سال 1295 هجری خورشیدی در بوشهر به دنیا آمد و در همان شهر و شیراز و پس از آن در کالج امریکایی تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1316 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. آثار او همگی رنگ و بوی مردم جنوب دارند. نام صادق چوبک در تاریخ ادبیات داستانی ایران در کنار صادق هدایت و بزرگ علوی به عنوان پدران داستان نویسی نوین ایران قرار دارد. آثار چوبک مثل بیشتر نویسندگان با دغدغه‌ی آن دوران، جهل و خرافه‌ی مردم دوران را در قالب داستان هایش هدف قرار می داد. از آثار مشهور او در کنار تنگسیر می توان به مجموعه داستان "انتری که لوطی‌اش مرده بود"و رمان "سنگ صبور" نیز اشاره کرد. 

ثریا در اغما - اسماعیل فصیح

آثار اسماعیل فصیح در شمار پرفروش‌ترین آثار نویسندگان ایرانی به حساب می‌آید، آن هم در سالهایی که مردم این سرزمین بسیار بیشتر از امروز کتاب می‌خواندند و شمار تیراژ کتابها در دهه‌ی 60 و 70 خورشیدی گواه این موضوع است. در جامعه‌ی آماری کوچک ذهن من هم اوضاع از این قرار است و اغلب رمان‌خوان‌هایی که می‌شناسم حداقل یک کتاب از اسماعیل فصیح خوانده‌اند و همگی هم از او و آثارش به نیکی یاد می کنند، البته این تجربه‌ اغلب در نوجوانی یا در آغاز راه کتابخوانی آنها بوده و با یک حساب سرانگشتی باز هم به همان دوران یاد شده می‌رسیم. من در این جامعه آماری قرار نمی‌گیرم اما سالهاست که با عناوین کتابهای ایشان آشنا هستم و فکر می‌کنم حدوداً پانزده سال پیش بود که همین کتاب ایشان را از کتابخانه محل برای مادرم به امانت گرفتم و تا آنجا که در خاطر دارم او هم از خواندنش رضایت داشت و حتی کتابهای دیگری از این نویسنده را هم خواند اما خب من تا همین یکی دو هفته‌ی پیش هم هنوز افتخارخواندن هیچ کدام از آثار این نویسنده ایرانی را نداشتم.

تا پیش از این فکر می‌کردم وقتی یک شخص، عزیزی را در اغما داشته باشد و بعد از مدتی انتظار بی حاصل برای بهبودی او در نهایت آن عزیز را از دست بدهد دیگر پس از آن  برایش رمقی برای حرف زدن، خواندن و حتی فکر کردن درباره چنین مسائلی باقی نمی‌ماند. اما این اتفاق برای من به شکل دیگری رخ داد و راستش را بخواهید خودم هم نمی‌دانم چطور شد که در آن روزهایی که دست و دلم به خواندن هیچ کتابی نمی‌رفت نسخه صوتی این کتاب را تهیه کردم و در همه رفت و آمدهای هر روزه‌ام بر سر مزار آن عزیز آن را شنیدم و... . خب، بهتر است موضوع را فیلم هندی نکنم و به کاری که قرار بود انجام دهم یعنی صحبت کردن درباره کتاب "ثریا در اغما" بپردازم.

کتاب ثریا در اغما یکی از معروف‌ترین آثار اسماعیل فصیح است که پس از شراب خام، دل‌کور و داستان جاوید در سال 1363 به عنوان چهارمین اثر او منتشر شد.بگذارید ابتدا به این نکته اشاره کنم که این نویسنده در دوران جوانی خود برای ادامه تحصیل راهی امریکا شده  و پس از فارغ التحصیلی به ایران بازگشته و در شرکت نفت مشغول به کار شد. باقی ماجرای زندگی‌اش بماند، تا همین جایش را هم به این دلیل بیان کردم که به شخصیت اصلی این کتاب یعنی جلال آریان برسم. بله احتمالاً شما هم انتظار داشتید که شخصیت اصلی کتاب ثریا باشد، درست است که نام کتاب ثریا در اغماست اما ثریا به واقع در این کتاب تنها در اغما است و شخصیت اصلی این کتاب دایی او یعنی جلال آریان است. ثریای این داستان در پاریس مشغول به تحصیل بوده و در یک روز بارانی وقتی مشغول دوچرخه سواری بود دچار سانحه می شود و در واقع قبل از آغاز زمان روایت این کتاب به اغما می‌رود. جلال آریان به درخواست خواهرش فرنگیس در سالهایی که جنگ میان ایران و عراق در گرفته است از طریق مرز زمینی عازم پاریس می‌شود تا بلکه با پیگیری حال ثریا و در صورت بهبودی‌اش بتواند او را به ایران بازگرداند. احوال جلال آریان در روزهای درانتظار بهبودی ثریا حال غریبیست که متاسفانه من هم مشابهش را تجربه کرده‌ام، زمین و زمان را به هم می‌دوزی تا خودت را بر بالین بیمارت برسانی اما وقتی می‌رسی و او را خوابیده و به اغما رفته بر روی تخت بیمارستان می‌بینی متوجه می‌شوی نه تنها از تو برای درمان او کاری ساخته نیست بلکه بهترین پزشکان موجود هم به جای حرفهای امیدوارکننده‌ی علمی تنها به تو می گویند فقط می‌توانی برایش دعا کنی. 

از این پوسته‌ی اولیه داستان که (البته اهمیت چندانی هم ندارد و احتمالا فقط توجه من را با توجه به شرایطم به خود جلب کرده بود) بگذریم، به نظرم آنوقت به منظور اصلی نویسنده از ثریا و در اغما بودنش می‌رسیم. برداشت من این گونه بود که ماجرای اصلی این کتاب که در قالب اغما بیان شده وضعیت بسیاری از مردم ایران در سالهای پس از انقلاب و حین جنگ است. مردم بسیاری که تا آمدند با تناقض شیوه‌ی این دو زندگی پیش و پس از انقلاب کنار بیایند درگیر جنگ و موشک باران شدند و در این میان عده ای هم بار سفر بستند و از این دیار کوچ کردند و این کتاب بیشتر حال و احوال آن مهاجران است، افرادی که از سرزمینی که غرق در بدبختی بوده به سوی سرزمین‌های خوشبختی کوچ کرده‌اند اما نتیجه چیزی غیر از آن شده که تصور می کردند، آنها در آن سالها نه مثل آنهایی که زیر موشک باران و فقر روزگار می‌گذرانند احساس بدبختی می‌کنند و نه مثل پاریسی‌ها و امثال آنها احساس خوشبختی.

+ در ادامه مطلب بریده هایی از متن کتاب که فکر کردم خواندنشان خالی از لطف نیست را آورده‌ام.

++ مشخصات کتابی که من خواندم یا بهتر است بگویم شنیدم: نشر ذهن آویز، ناشر صوتی: نوین کتاب گویا، با صدای حسین پاکدل ( البته با احترام به آقای پاکدل و هنرشان، به نظرم ایشان در مجموع اصلا اجرای صوتی خوبی از این کتاب نداشتند و در بیشتر گفتگوهای موجود در کتاب تمیز دادن کلام  دو طرف گفتگو بسیار مشکل بود.)

ادامه مطلب ...

خـانوم - مسعود بهنود

در گذشته هر وقت صحبت از رمان‌های تاریخی می‌شد اولین چیزی که به ذهنم می‌رسید کتاب‌های نوازش شده به دست ذبیح الله منصوری بود و نقدهای فراوانی که با انگ تحریف‌های تاریخی بر آن کتابها وجود داشت. حالا این که ذبیح‌الله منصوری چه خدمت بزرگی در کتاب‌خوان کردن نسلی از ایرانیان داشته به جای خود اما من هم همواره و به اشتباه فکر می‌کردم خواندن چنین کتابهایی شاید اتلاف وقت باشد و مثلا اگر قرار است تاریخ بخوانم صرفاً باید کتابهای تاریخیِ نوشته شده توسط مورخان را بخوانم. اما حالا مدتی‌ست که در این دوره‌ی کتاب‌نخوانی ما و با این در دسترس قرار گرفتن منابع گسترده که علاوه بر نفع آن گویا بیش از پیش مخاطب را گیج می‌کند، به این فکر می‌کنم که اتفاقاً چقدر رمان‌های تاریخی می‌توانند برای آشنایی با تاریخ کمک کننده باشند، بطوری که به کمک متنِ روان داستان با برگی از تاریخ آشنا شویم و در صورت جذابیت آن بخش از تاریخ به مطالعه و کاوش بیشتر درباره آن دوره بپردازیم.

نویسنده‌ی چنین داستانهایی، شخصیت اصلی‌ داستانش را از بین شخصیت‌های تاریخی واقعی و یا همراهانی خیالی در کنار آنها انتخاب کرده و به واسطه آنها از زاویه‌ای به روایت تاریخ می‌پردازد. مسعود بهنود هم یکی از همین نویسندگان خوش‌ذوق است که از دانایی تاریخی‌ش برای نوشتن چند رمان تاریخی بهره برده و در سه‌گانه‌ای با نام‌های "امینه"، "خانوم" و "کوزه بشکسته" به شرح بخش‌هایی از تاریخ ایران پرداخته است. کتابهایی که همگی در ایران و قبل از مهاجرت نویسنده‌اش به چاپ رسیده‌اند و خوشبختانه هنوز هم در بازار کتاب ایران موجود هستند. کتاب "خانوم" یکی از همین کتابهاست که ماجرای داستانش از دوران قاجاریه آغاز و تا همین یکی دو دهه‌ی اخیر ادامه پیدا می‌کند اما با توجه به اینکه شرح زندگی شخصیت اصلی آن از دوران حکومت مظفرالدین شاه قاجار آغاز می‌گردد بیشتر تمرکزش بر این دوره از تاریخ ایران است. کتاب به سه بخش تقسیم می‌شود که در بخش اول یا آنطور که در کتاب نوشته شده در "کتاب اول" شخصیت اصلی داستان (خانوم) در سال 1364 یک زن کهنسال است که روزهای پایانی عمرش را به همراه نوه‌اش ناناز می‌گذراند و دخترش هم احتمالا بخاطر مسائل سیاسی زندانی‌ست. خانوم در همین کتاب اول که 19 صفحه هم بیشتر ندارد از دنیا می رود اما داستان اصلی در طول 595 صفحه‌ی فصل (یا کتابِ) دوم روایت می‌گردد، فصلی که شامل خاطرات یا سرگذشت خانوم از زمان خردسالی تا کهنسالی او می‌باشد که خودش سرِ صبر آنها را برای نوه‌اش گفته و نوه‌اش آنها را ضبط کرده است.

"... و قصه ما سرگذشت خانوم است، سرگذشتی که پیش از آن برای هیچ کس نگفته بود و در آن شب‌های تنهای دیجور موشک‌باران تهران گفت و ناناز ضبط کرد. قصه‌ای که دخترک را ساخت. ساخت چنان که بتواند بی او و بی دیگران زندگی کند و باور کند که انسان را توانایی بیش از آن است که می‌پندارد. ساخت چنان که دریابد آدمی با درد زاده می‌شود و با همه نازکی چونان کوه است. قصه خود را چنان گفت که دخترک آن را به تمامی دریابد. ما نیز آن را بی هیچ کم و کاستی می‌آوریم. به یاد زنی که خانوم بود و هیچ نامی جز این نگرفت و هیچ عنوانی جز این برازنده او نبود. زنی که زیر یک سنگ سیاه در وسط گورستان بزرگ تهران، گورستان امامزاده عبداله خفته است و به درخواست ناناز بر سنگ آن نوشته‌اند: خانوم. تولد چهارم فروردین 1278 - مرگ چهارم آذر 1364."

خانوم نوه دختری مظفرالدین شاه قاجاربود و ما با شرح خاطرات او وارد خانواده شاه می‌شویم و آغاز این شرح زندگی همزمان می‌شود با زمان امضای مشروطه توسط مظفرالدین شاهِ بیمار و پس از آن فوت او و به سلطنت رسیدن محمدعلی شاه. پس طبیعتاً در این کتاب خواننده تا حدودی با بحران‌های حکومتِ نسبتاً کوتاه محمدعلی شاه قاجار همراه می‌شود، بحران‌هایی که سر آخر منجر به فرار شاه از کشور و به سلطنت رسیدن احمدشاه قاجار گردید. خانومِ قصه ما که در زمان به سلطنت رسیدن احمد شاه هنوز دختری نوجوان بود بنا به دلایلی که خودش ماجرایی در داستان است به اصرار مادرش مجبور به جدایی از خانواده و همراهی با خانواده دایی‌اش (محمدعلی شاه قاجار) می‌گردد که آن روزها درحال فرار از ایران بود. خانوم، از احترام خاصی در نزد این خانواده برخوردار بود چراکه از همان کودکی حرف آن بود که خانوم ملکه آینده‌ی ایران و همسر احمدشاه قاجار می‌گردد. او با این همراهی به همراه خواننده این کتاب تمام فراز و نشیب‌های این خانواده‌ی آواره شده؛ از انزوا و تلاشهای ناموفق دایی‌اش برای بازپس‌گیری سلطنت گرفته تا مرگ غریبانه او دور از وطن را شاهد خواهد بود.خانواده‌ای که همه اعضای آن روزگاری خود را صاحب همیشگی این سرزمین می دانستند.

هرچند از دست دادن وطنی که تا پیش از این تماماً در اختیار خود و خانواده‌ات بوده بسیار سخت و دردآور است اما اوضاعی که معمولاً بر اغلب شاهان مخلوع و خانواده آنها می‌گذرد  از قِبَلِ شکوه و جبروتی که از دوران سلطنت برایشان باقی مانده تا مدتی روزگار پُرآسایشی‌ست. درباره این خانواده هم حداقل پس از رسیدن به سرزمین شوراها و قبل از فروپاشی امپراتوری آن دیار تقریباً اوضاع به همین منوال بود تا اینکه دست تقدیر آنها را به سمت سرزمین عثمانی سوق داد، سرزمینی که بار دیگر به این خانواده ثابت کرد هیچ کجا وطن نمی‌شود، مدت زیادی از حضور آنها در این سرزمین نگذشته بود که از بخت بدشان در آنجا هم شاهد سرنگونی خلافت عثمانی و روی کار آمدن آتاتورک بودند که منجر به آوارگی مجدد این خانواده سلطنتی و مهاجرت اجباری آنها به فرانسه گردید،  مهاجرتی که چندان هم خبر از آسایش نمی‌داد و با آغاز جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط آلمانی‌ها همراه شد.

..........................................................................................

کتاب را می توان در یک خط اینگونه توصیف کرد؛ یک دور تند از اشاره به موضوعات داخلی و خارجی تاریخی از آخرین روزهای شاهنشاهی مظفرالدین شاه قاجار تا سقوط برج‌های دوقلوی امریکا در یازده سپتامبر. همانطور که اشاره شد این کتاب 639 صفحه‌‌ای دارای سه فصل است که فصل اول 19 صفحه، فصل دوم 595 صفحه و فصل سوم 25 صفحه دارد که ای کاش فصل اول و به خصوص فصل آخر را نمی داشت. پایان فصل دوم پایان شرح زندگی خانوم است و فصل آخر کتاب که در واقع در ادامه و به جهت تکمیل کردن فصل اول کتاب نوشته شده به زندگی دختر و نوه خانوم می‌پردازد و به نظرم بیشتر شبیه به پایان‌بندی سریال‌های آبکی ایرانی‌ می‌ماند، به طوری که حس کردم با مربوط بودن همه ماجراهای روزگار به این خانواده تا حدودی به شعور خواننده توهین شده است، تا حدی که به گمانم اگر این کتاب امروز نوشته می‌شد احتمالاً یکی از نوادگان خانوم جزء 176 قربانی آخرین هواپیمای مسافربری ساقط شده‌ی جهان بود و نواده دیگرش کاشف واکسن کرونا.

با همه این‌ها نمی‌توان بخاطر 44 صفحه‌ی بد این کتاب (به نظر یک خواننده)، از قدرت متن خلق شده توسط نویسنده آن در 595 صفحه‌ی دیگر غافل شد، متنی که بسیار روان و پرکشش بود.

مشخصات کتابی که من خواندم:  نشر علم، چاپ اول 1381، در 11000 نسخه و 639 صفحه

یادداشتی به بهانه‌ی؛ قصه‌های مجید - هوشنگ مرادی کرمانی

در این آخرین روز پائیز قرن و در انتظار شب یلدا، یک روز تابستانی را به یاد می‌آورم که با خریدن چند بسته پفک و خالی کردن همه آنها در ظرفی بزرگ و کوبیدنشان در هاون، دست به ابداع یک خوراکی جدید برای پذیرایی از خانواده زده بودم. این دست بردن در ترکیب اصلی خوراکی‌ها و مخلوط کردن غذاها با یکدیگر برای خلق غذاهای جدید عادتم بود، عادتی که خیلی هم بهش می‌نازیدم و شما که غریبه نیستید بخاطرش حتی گاهی کتک هم خورده‌ام. یکی از مهمترین اختراعاتم "دوغ با طعم گلپر" بود، به یاد دارم که مدت‌ها به خاطر مخلوط کردن گلپر و نمک با ماست یا دوغم مورد تمسخر قرار می‌گرفتم تا اینکه حق ثبت اختراع از دستم در رفت و همین چند سال پیش یکی از شرکت‌های لبنی دوغ گلپری را به بازار عرضه نمود. از آن روز به بعد این اختراعم در خانواده به رسمیت شناخته شد هرچند دیگر نوشدارویی پس از مرگ سهراب بود. (شنیدن ماجرای کشف این دوغ گلپری هم خالی از لطف نیست و در انتهای این یادداشت آن را تعریف خواهم کرد). اما داشتم از آن بعدازظهر تابستانی می‌گفتم، روزی که خیلی سال قبل‌تر از ماجرای دوغ گلپری بود اما هنوز آن روز زیبا را درخاطر دارم. آن روز مادر را که از پفک کوبیدن من حسابی عصبانی شده بود راضی کردم که چند کاسه‌‌ی کوچک چینی به من قرض بدهد، بعد از موفقیتم همه کاسه ها را با دقت خاصی پر از پفک کوبیده کردم، شب قبلش هم از او یک کاسه‌ی بزرگ پر از چایی شیرین گرفته بودم و همه را در لیوان‌های کوچک فلزی و پلاستیکی ریخته و گذاشته بودم در جایخی یخچال تا آلاسکا درست کنم. آلاسکاهایی که بچه‌های امروز آنها به اسم بستنی یخی می‌شناسند، بستنی‌های به‌روزی که همگی میوه‌ای هستند و عمراً بتوانند طعم آلاسکای چایی را که ما آن سالها تجربه می‌کردیم زنده کنند. تازه از مامان قول هم گرفته بودم برامون کاکا (یه جور شیرینی محلی شمال) درست کند و خلاصه بساط سوروسات به کلی مهیا شد تا یک جمعه‌ی خاطره انگیز و به یاد ماندنی در ذهنم ثبت شود که شد. جمعه‌ای که ما با قاشق پفک ‌خوردیم و به تماشای یکی از فیلمهای "قصه‌های مجید" ‌نشستیم و کلی کیف کردیم. یادش بخیر.

احتمالا بسیاری از هم نسل‌های من با مجید و بی بی آشنا هستند و خیلی از آنها هم همچون من دوست‌شان دارند و البته برخی هم نه، اما شک ندارم اغلب نوجوانان هم نسل من با آن برنامه‌ها و فیلم‌های محدود آن روزگار عاشق این فیلم‌ها بوده‌اند. منظورم همان چند فیلمی‌ست که با همین نام توسط کیومرث پوراحمد ساخته شد و من آن روزها نمی‌دانستم که این فیلم‌ها بر اساس داستانهایی از هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده است. حتی مدت‌ها بعد بود که فهمیدم شخصیت مجیدِ در کتاب یک نوجوان کرمانی بوده که در فیلم تبدیل به یک نوجوان اصفهانی شده است. 

کتاب قصه های مجید که اول بار در سال 1353 توسط هوشنگ مرادی کرمانی برای اجرای هفتگی در رادیو نوشته و اجرا شد، بعدها در 5 جلد و در نهایت امروز در یک جلد در بازار کتاب ایران و حتی چند کشور دیگر نیز موجود است. در دسته بندی کتاب‌ها شاید بتوان این کتاب را مشابه یک مجموعه داستان دانست که شامل 39 داستان و یا در واقع قصه می‌باشد که شخصیت اصلی همه‌ی قصه‌ها نوجوانی به نام "مجید" است که به همراه مادربزرگش، "بی‌بی" زندگی می‌کند. قصه‌هایی شیرین و خواندنی برای نوجوانان آن روزگار و شاید هم نوجوانان و بزرگسالان امروز.

این کتاب با نظارت نویسنده و با اجرایی خوب به روایت مهدی پاکدل(که به قول خودش عاشق این کتاب است) در سه جلد توسط موسسه "نوین کتاب گویا" تبدیل به کتاب صوتی شده که به نظرم همه داستانها جالب و شنیدنی هستند.

+ حال اگر علاقه‌مند بودید که ماجرای آن ماست و دوغ گلپری را بخوانید لطفاً سری به ادامه مطلب بزنید. 

ادامه مطلب ...