ویکُنتِ دو نیم شده - ایتالو کالوینو

نوشتن از کالوینو و کتابهایش کار آسانی نیست ،چرا که این نویسنده با آثارش خواننده را به عالمی می برد که هرچند خواننده نمی داند کجاست اما خوش عالمی ست. دنیایی که ترکیبی از خیال و افسانه و واقعیت است . 

کتاب های ویکُنتِ دو نیم شده (1952) ، بارونِ درخت نشین(1957) و شوالیه ی ناموجود (1959) از شناخته شده ترین نوشته های این نویسنده خوش ذوق ایتالیایی هستند که سه گانه ی " نیاکان ما" را تشکیل می دهند . 

.

وقتی ویکُنت مُداردو دی تِرالبا جهت خوشایند عده ای از دوک های منطقه تصمیم گرفت که در جنگ مسیحیان با عثمانی ها شرکت کند در عنفوان جوانی قرار داشت ،سنی که عشق به زندگی به هر تجربه ی جدید، حتی غیر انسانی و مرگ بار حِدَت و جوش و خروش خاصی می بخشد.

ویکنت وارد ارتش می شود و وقتی در صف اول ارتش مسیحیان در آرایش جنگی در مقابل عثمانی ها قرار می گیرد به ابری چشم می دوزد که در افق به او نزدیک می شود و آنجا با خودش می گوید:

((این ابر تٌرک ها هستند ،ترک های واقعی، و این هایی که کنار من دارند توتون می جوند،سربازان مسیحی ،و این شیپوری که در این لحظه به صدا در آمده علامت شروع نبرد است،اولین نبرد زندگی ام، و این غرش و این تکان ،و این گلوله ای که در خاک فرو می رود و سرباز های ما و اسب های ما  با چشم های وحشت زده به آنها را نگاه می کنند گلوله توپ است،اولین گلوله توپ دشمن که به چشم می بینم .خدا کند آن روز نرسد که مجبور شوم که بگویم :((این هم آخرین گلوله توپ)).

کتاب از زبان کودکی که خواهرزاده ویکنت است روایت می شود .هرچند به لطف مترجم گرامی که احتمالا از نسخه انگلیسی کتاب را ترجمه کرده است یکی درمیان ویکنت مُداردو  را "دایی" و "عمو" خطاب می کند .به هرحال غیر از ان مورد به نظرم ترجمه دیگر مشکلی ندارد و با این راوی اول شخص داستان ادامه پیدا می کند .

در صفحات ابتدایی کتاب در اولین نبردی که ویکنت درزندگی اش در آن شرکت کرده است و در اولین یورشش به سمت ترک های عثمانی، گلوله توپی به سینه اش اثابت میکند و او را تبدیل به دو نیم می کند.در دنیای واقعی با این اتفاق ویکنت باید مرده باشد اما فراموش نکنیم این یک اثر از کالوینوست و این یعنی ویکنت با  زخم سختی که بر می دارد ،درمان میشود و به زندگی ادامه می دهد . اما به صورت یک ویکنت نصفه (و این اتفاق نقطه عطف داستان است) ،نیمه دیگر ویکنت در بین جنازه های عثمانی ها به وسیله راهبان پیدا می شود ونجات پیدا میکند و در ادامه ماجرا هرکدام به زندگی خود ادامه می دهند تا اینکه.... 

.........

ایتالو کالوینو زاده 1923 و در گذشته 1985 نویسنده ایتالیایی خلاق و نوآوریست که در نگارش رمان ها و داستان های کوتاهش سبک خاصی را ارائه داده است .سه گانه ی " نیاکان ما "و همچنین"شهر های نامرئی" و" اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" از آثار بیشتر شناخته شده این نویسنده هستند که مثل اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده اند.

مشخصات کتاب من :

ترجمه پرویز شهدی - چاپ ششم - تابستان 89 - نشر چشمه -2000 نسخه - 120 صفحه

.........

      هرچند این کتاب از آن دست کتابهایی نیست که لو دادن داستانش به آن لطمه بزند و بیش از خط داستان مسئله ای که کالوینو در خلال داستان به آن پرداخته و فکر خواننده را به آن مشغول می کند  اهمیت دارد  اما تا جایی که امکان داشت  سعی کردم تا داستان را لو ندهم،شاید مجبور شده باشم به بخش هایی اشاره کنم اما مسائلی که گفته شد از نام کتاب هم قابل حدس بود. 

در ادامه مطلب دو سه خطی در این باره و بخش هایی از متن کتاب را  آورده ام.

 

ادامه مطلب ...

شیطان - لیو تالستوی

در ابتدای کتاب بخشی از انجیل آورده شده است که خط کل داستان را به دست خواننده می دهد، بخشی از آن را اینجا می آورم:

" لیکن من به شما می گویم...

   ...اگر چشم راستت تو را بلغزاندقطعش کن و از خود دور انداز ...

 اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز ،زیرا تو را مفید تر آن است که عضوی از اعضایت نابود شود از آن که کل  جسدت در دوزخ افکنده شود . "


کتاب قصه زندگی جوانی ست به نام یوگنی ایرتینیِف ،جوانی که همه چیز از این حکایت می کرد که آینده درخشانی در انتظارش خواهد بود.پرورشی که در خانه دیده بود ،تحصیلات عالی و درخشانش در دانشکده ی حقوق پترزبورگ ،مناسبات نزدیک پدرش با بالاترین محافل و حتی آغاز خدمتش در یکی از وزارت خانه ها ،ثروتمند هم بود و حتی کلان ثروت ،گرچه استواری ثروتش جای تردید بود. تا اینکه پدرش از دنیا رفت و یوگنی به همراه برادر و مادرش به عنوان وٌراث وقتی تصمیم به تقسیم ارث گرفتند متوجه شدند که بدهی هایشان سر به جهنم می زند .به طوری که وکیلشان به آن ها توصیه می کند که از قبول میراث چشم بپوشندو به ملکی که از مادربزرگشان به آنها رسیده بود وصد هزار روبل قیمت داشت راضی باشند .

خلاصه قضیه از این قرارمی شود که یوگنی تصمیم می گیرد که به دِهِشان برود و باقی زمین ها و املاک را بفروشد ، بدهی ها و سهم برادرش را  به تدریج پرداخت کند و با مادرش در همان روستا ماندگار شود . 

هرچه تا اینجا گفتم صفحات ابتدایی کتاب بود و داستان از این به بعد با زندگی در روستا ادامه پیدا می کند و یوگنی شهر نشین ومحدودیت های روستا ودرگیری اش با عشق وبیش از آن با هوس  وخویشتنداری اش در مقابل این میل و خیانت و عذاب وجدان و... همگی مضمون هایی هستند که داستان را در بر می گیرند.فکر میکنم تا همین جا کافی باشد . چرا  که  اشاره کردن  بیش از این همه چیز را در داستان لو می دهد ،البته انتظار اتفاق خارق العاه ای در ادامه را نباید داشت ،کتاب در یک داستان خطی دانای کل ساده و تا حدودی با تِم پند گونه پِی گرفته می شود .شیطانِ تولستوی برخلاف شاهکارهایش شاید کتاب هیجان انگیز و یا خیلی قابل توصیه ای نباشد اما با توجه به حال و احوال آدما و شرایط گاهی خواندن همچین داستانهای ساده و کم حجمی نه تنها بد نیست ،بلکه حتی گاهی لذت بخش هم هست ،مخصوصا اگر کتاب در جایی خوانده شود که من خواندم.

 جنگل  باشد و خنکای صبح پائیزی و گرمای دلپذیر آتش هیزمی در حال گرم کردن چای ، صدای آواز پرندگان و گنجشک هایی که چند وقتی ست با آنها بیشتر آشنا شده ام ، و یک کتـاب ...


.....................................................


لِف نیکلایویچ تولستوی(تالستوی) متولد 9 سپتامبر 1828 تا نوامبر 1910 فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده نامی اهل روسیه بود و رمان های جنگ و صلح و آنا کارنینا از او جزء بهترین های ادبیات داستانی جهان به شمار می آید .نامش معمولا در زبان انگلیسی لئو تولستوی نوشته می شود که در ترجمه های پیشین فارسی آثار نویسنده هم همینگونه است اما  در ترجمه های سروش حبیبی که از متن روسی انجام شده تالستوی نوشته شده است ،هرچند ما به تولستوی عادت کرده ایم اما گویی تالستوی به نظر صحیح تر می آید.

شیطان عنوان داستان کوتاهی ست برگرفته از کتاب 14 جلدی مجموعه آثار تالستوی به زبان روسی که سروش حبیبی چند داستان آن را ترجمه کرده و در قالب چند کتاب کم حجم در نشر چشمه منتشر شده است.

مشخصات کتاب من :

ترجمه سروش حبیبی، چاپ دوم بهار 90 ،نشر چشمه، 1500نسخه،  93صفحه 

تیمبوکتو - پل استر

اگر از آن دسته افرادی هستید که قبل از خواندن  کتاب کنجکاوی تان گل می کند که از معنی عنوان کتابی که در دست دارید سر در بیاوریددر همین ابتدا بگویم که درباره این کتاب احتمالا بعد از کلی تفکربه نتیجه ای  نخواهید رسید و یا حداقل نتیجه ای که مورد نظر نویسنده باشدو یا حتی موضوعی که مربوط به یک کتاب باشد.اگر آدم بیخیال شدن نباشید تصمیم می گیرید جهان را زیر و رو کنید تا سراز این عنوان در بیاورید . البته من پیشنهاد میکنم باز هم زیاد به خودتان زحمت ندهید چرا که چیز زیادی نصبتان نخواهدشد. اولین چیزی که دستگیرتان می شود این است که تیمبوکتو نام شهریست در کشور مالی در غرب افریقا! شهری که بر طبق افسانه ها ی محلی ، به لطف یک پیرمرد به نام بوکتو و چاهی که در آن منطقه حفر کرد به محل اتراق کاروان ها تبدیل شده بود و این نام یعنی بوکتو در تمامی افسانه های قدیمی منطقه حضور دارد و همه وی را مردی دانا می دانند. امروزه نام این شهر تیمبوکتو است (تیمش از کجا اضافه شده را نمیدانم)و گردشگران برای دیدن مساجد تاریخی این شهر به آن سفر می کنند.

خٌب. تا اینجا کمی براطلاعات جغرافیایی تان افزوده شد اما این شهر وافسانه هایش هیچ ارتباطی با کتاب در دست ما ندارد.

اگر علاقه مندبه فیلم و سینما هم که باشید و پیگیر اخبار آن،حتماً  باشنیدن نام تیمبوکتو یاد یکی از نامزدهای جایزه اسکار 2015 در بخش فیلمهای غیرانگلیسی زبان می افتید ،البته آن فیلم هم هیچ ربطی به کتاب مورد نظر ما ندارد .

اینجاست که احتمالا در این لحظه مشتی بر میز کوفته  وفریادکنان می پرسید پس این تیمبوکتوی پل استر چیست؟

اگرواقعا  خواهان یافتن این پاسخ هستید بهتر است خشم خود را کنترل کرده و ادامه مطلب را بخوانید...

................................................................................

پل اُستر متولد فوریه 1947  رمان نویس،فیلنامه نویس،شاعرو مترجم امریکایی است.شهرت او بیشتر بخاطر رمان سه گانه ی نیویورک بوده و کتابهای لویاتان(هیولا) وموسیقی شانس او هم جوایزی را کسب کرده اندو به تازگی کتابی با عنوان 4321 از او در لیست شش نامزد نهایی جایزه بوکر 2017 قرار گرفته است.(گویی این روزها این عنوان های عددی مد شده). همچنین دو زندگی نامه خودنوشت به نام های اختراع تنهایی و دست به دهان نیز از او به فارسی ترجمه شده است. کتاب تیمبوکتو  به همراه سه گانه ی نیو یورک در لیست 1001 کتاب هم حضور دارند. نشر افق بارعایت قانون کپی رایت، آثار اٌستر را با اجازه  او در ایران ترجمه وچاپ می کند.

 +مشخصات کتاب من:ترجمه  شهرزاد لولاچی - چاپ دوم 1386- نشر افق -190 صفحه - 2400 تومان( ای کاش آن زمان با این قیمتها بیشتر کتاب می خریدم). 

 ++ اگر حوصله خواندن  ادامه مطلب تا پایان را نداشتید دست کم نکته ای که در پایان مطلب با رنگ آبی به آن اشاره کردم را بخوانید.

 

ادامه مطلب ...

انیمیشن"پایـپِر" و نظریه ی شستشوی چشم های سهراب سپهری

چشم ها را باید شست، 

                                     جور دیگر باید دید...


همه ما در زندگی لحظاتی داشته ایم و البته خواهیم داشت که در آن لحظات ترس از قدم گذاشتن به جلو گلویمان را گرفته و نمیگذارد حرکت کنیم. ترس از شکست دوباره ای که شاید روزی نصیبمان شده ،ترس از ناشناخته های پیش رو،ترس از خارج شدن از شرایط موجود روزمره ،جلو نرفتن و ریسک نکردن  بخاطرترس از دست دادن داشته های حال حاضرمان  ودر واقع  ترس از تغیـیـر.

اما گاهی لازمه که جور دیگه نگاه کرد و بر اون ترس غلبه کرد .

پایپِر (Piper) نام انیمیشن کوتاهی است محصول مشترک پیکسار و والت دیزنی که به کارگردانی آلن باریلارو ساخته شده و دردقایقی کوتاه از همین ترس و نتیجه غلبه بر آن با ما سخن می گوید. پایپر ما را به یاد سهراب سپهری و شعر معروفش هم می اندازد.

این انیمیشن  در سال 2016 اکران شده و جایزه اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را در  سال 2017 از آن خود کرده است.

پیشنهاد میکنم این انیمیشن کوتاه 6 دقیقه ای زیبا رو ببینید.بعد از اون کمی امیدوارترخواهید شد. 


دانلود و نمایش این انیمیشن در سایت مینی تونز یعنی "اینجا"  و یا در آپارات یعنی " اینجامیسَر است.

.................................................................

>> نام انیمیشن :     پایـپِـر (Piper)

>>تاریخ انتشار Jun 2016   17

>>مدت زمان   6 دقیقه

>>کارگردان   Alan Barillaro

>>جوایز و افتخارات  برنده اسکار 2017

نان سال های جوانی - هاینریش بُل

کتاب روایتی از گرسنگی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم است و تاثیری که قحطی و گرسنگی بر روی یک مرد جوان گذاشته است را به تصویر می کشد.تصویری که با جریانی عاشقانه در می آمیزد . شاید نان سالهای جوانی و عشق هم عنوان خوبی برای کتاب باشد .

کل داستان در یک روز اول هفته میگذرد ،یک روز دوشنبه بسیار طولانی که گویی پایان ناپذیر است،راوی داستان که همان شخصیت اصلی داستان است فندریش نام دارد او در شانزده سالگی روستایش را ترک کرده و به شهر آمده تا دوره کارآموزی اش را به پایان برساند و مشغول به کار شود .فندریش حالا که درحال تعریف کردن ماجراهای آن دوشنبه طولانیست هفت سال است در شهر زندگی می کند و بیشتر این سالها را به کارآموزی و امتحان شغل های مختلف پرداخته و حالا او یک تعمیرکار لباسشویی ماهر است.

او در تمام این سالها فقر و گرسنگی را با گوشت و پوست و استخوان خویش درک کرده و همیشه بزرگترین دغدغه زندگی اش "نان"بوده است. نانی که در این سالها کمیاب ترین چیز در زندگی او بوده وتاثیر آن بر روح او چنان رخنه کرده است که حتی امروز بااینکه درآمد نسبتا خوبی از کارش دارد به اصطلاح چنان چشمانش گرسنه ی نان است که وقتی حقوقش را می گیرد در خیابان ها راه می افتد و به قول خودش قشنگ ترین و خوشمزه ترین نان ها را می خرد و آنقدر نان می خرد که مجبور می شود بخشی از آنها را به صاحب خانه اش بدهد ،چرا که فاسد شدن نان ها هم برای او همچون یک کابوس هولناک است.

داستان با نامه ای که از طرف پدر فندریش به دستش می رسد آغاز می شود نامه ای که با پست سفارشی می رسدو پدرش از او درخواست میکند که در آن روز به راه آهن به دنبال هدویگ برود ،او که دختر همکار پدر فندریش است برای اینکه معلم شود به شهر می آید.از قضا پدرهدویگ در کودکی معلم فندریش نیز بوده است .و این آغاز آن روز دوشنبه است...

.........................

هاینریش تئودور بُل زاده دسامبر1917 و درگذشته 1985 نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است .او دربیشتر آثارش به جنگ و آثار پس از آن می پردازد.ازشناخته شده ترین آثار بُل می توان به آثاری چون عقاید یک دلقک،بیلیارد در ساعت نه ونیم و سیمای زنی در میان جمع اشاره کرد، همچنین آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هم اثر قابل توجهی است. مرتضی کلانتریان در پیشگفتار کتاب سیمای زنی در میان جمع تعریف خوبی از هانریش بل و آثارش دارد:

هانریش بُل عاشق مردمان ساده و بی غل و غش است و قهرمانان داستاهای او درماندگان و شکست خوردگان هستند اما بُل آنها را شکست خورده نمی داند و نشان می دهد که حرص کسب مال و مقام وقتی که انسان می تواند علی رغم دشواری ها تا به آخر انسان باقی بماند واقعاً در خور استهزاست; و هانریش بُل کسی است که تا به آخر انسان باقی می ماند.


مشخصات کتاب من :

کتاب صوتی نان سالهای جوانی -مترجم: محمد اسماعیل زاده-راوی:آرمان سلطان زاده-ناشر:" آوانامه" با همکاری نشر چشمه-مدت زمان کتاب: 2ساعت و 40 دقیقه- قیمت 10000 تومان.


در ادامه مطلب بخش هایی از متن کتاب را آورده ام که خطر لوث شدن داستان در آنها وجود ندارد.

ادامه مطلب ...

سه پِلشک آیدُ زَن زایدُ مهمان زِ درآید

این روزا به نظرم روزای پایانی شغلم رو می گذرونم 

یکی از کارمندای واحد رو قراره تا آخر ماه اخراج کنن.البته اون تقصیری نداره ،قراره دلایل اخراجش این اعلام بشه : "تعدیل نیرو به دلیل کمبود بودجه و عدم توانایی پرداخت حقوق پرسنل" .البته خدا میدونه که فقط این طور که میگن نیست ،آخه حقوق ناچیز اون بیچاره کجای جیب شرکت رو خالی میکنه.

دیگه ذهنیت وهدف این مدیرا رو از بَر شدم :" تا می تونی از نیروهات کار بکش ،وقتی کار دو نفر رو یک نفر با ساعات کار بیشتری می تونه انجام بده وقت رو تلف نکن و یکی از اونا رو حذف کن . حذف یکی از اونا یعنی کم شدن یه بار حقوق ماهانه وبیمه وهزار تا کوفت و زهرمار و درد سر دیگه  از شرکت. اصلا هم نگران اون نیرویی که قراره کار دو نفر رو انجام بده نباش چراکه اون تازه اخراج همکارش رو دیده و از ترس اخراج خودش هم که شده کارای خودش که هیچی کارای نیروی اخراج شده رو هم مثل فشنگ انجام میده. و همه اینا یعنی پیشرفت و کاهش هزینه و در مجموع سود برای شرکت."

از دید این مدیر نگران ، اون کارمند ترسو که مثل فشنگ همه کارای خودش و کارمند اخراجی رو انجام میده قراره من باشم.

پذیرفتن این قضیه برای من جدا از مسئولیت سنگینی که روی دوشم میزاره ،بخش زیادی از وقت های آزادم رو هم ازم میگیره .وقت هایی که من با اونا زندگی میکنم ،نه کار. واگر اون وقت ها هم با سروکله زدن و حساب کتاب بگذره دیگه جسم که جای خود داره چیزی از روحم هم نمی مونه.

اما وَرای همه اینا یه مسئله دیگه هم هست که شاید اینروزا خودشو ازهرچیزی مهمتر جلوه میده .مسئله ی : "غمِ نان" . از طمع وحرص جایگاه شغلی بهتر و پول بیشتر حرف نمیزنم ،نه، منظورم معنای واقعی کلمه اس :غمِ نان.   با علم و باور به همه چیزاییی که توی سطرای بالا گفتم ،در ازای افزایش حقوقی معقول به دلیل آخرمجبوربه قبول زخمی کردن روحم هستم.

اما به نظرم شرکت با افزایش حقوق موافقت نمیکنه . و در این صورت چاره ای جز رفتن ندارم . احتمال اینو میگه. هرچند هنوز تا اون روز که این تکلیف مشخص بشه چهارده روز باقی مونده .

این روزا وقتی میرم سرکار صدای آواز گنجشک ها رو از پنجره ی نیمه باز دفتر میشنوم که تا حالا متوجه اونا نشده بودم و چیزهای تازه ای روی میز و داخل کشو ها و قفسه ها میبینم که با این که همیشه اونجا بودن هیچوقت ندیده بودمشون . 

این روزا گل های نسترن و شمعدونی و نیلوفر فضای سبز محل کار چقدر قشنگ و خوش آب و رنگ شدن .انگار نه انگار پائیزه.

و اینکه این  روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای یاد روزای بیکاری بین شغل های قبلیم میفتم که گاهی به چند ماه میرسید.

این روزا میزان پس اندازامو تقسیم بر میزان قسط هام میکنم تا ببینم چند ماه میتونم بدون نگرانی عقب افتادن قسطا پیِ کار بگردم وقسطارو از اونجا پرداخت کنم.

این روزا بیشتر از هر چیزی یاد لحظه های بعد از شنیدن این جمله میفتم :

 "شما شمارَتون رو یادداشت کنیدما باهاتون تماس می گیریم"...

.......................................


+ به تازگی داستان کوتاه معرکه ای از عزیز نسین شنیدم با عنوان "هِی کمتر شدیم " که بی ربط به این روزام نبود.

++ همراه بودن این روزهای من با کتاب نان سالهای جوانی از هانریش بُل هم مزید برعلت این حال و احوال شده است.

+++ این مطلب رو دیشب نوشتم و صبح دیدم به همراه چند کامنت دوستان که دیروز بر پست قبلی گذاشته بودند همه با هم پاک شده اند.گویی بلاگ اسکای هم در عنوان این مطلب با من و حال و احوال این روزهایم همراه بوده است.