تیمبوکتو - پل استر

اگر از آن دسته افرادی هستید که قبل از خواندن  کتاب کنجکاوی تان گل می کند که از معنی عنوان کتابی که در دست دارید سر در بیاوریددر همین ابتدا بگویم که درباره این کتاب احتمالا بعد از کلی تفکربه نتیجه ای  نخواهید رسید و یا حداقل نتیجه ای که مورد نظر نویسنده باشدو یا حتی موضوعی که مربوط به یک کتاب باشد.اگر آدم بیخیال شدن نباشید تصمیم می گیرید جهان را زیر و رو کنید تا سراز این عنوان در بیاورید . البته من پیشنهاد میکنم باز هم زیاد به خودتان زحمت ندهید چرا که چیز زیادی نصبتان نخواهدشد. اولین چیزی که دستگیرتان می شود این است که تیمبوکتو نام شهریست در کشور مالی در غرب افریقا! شهری که بر طبق افسانه ها ی محلی ، به لطف یک پیرمرد به نام بوکتو و چاهی که در آن منطقه حفر کرد به محل اتراق کاروان ها تبدیل شده بود و این نام یعنی بوکتو در تمامی افسانه های قدیمی منطقه حضور دارد و همه وی را مردی دانا می دانند. امروزه نام این شهر تیمبوکتو است (تیمش از کجا اضافه شده را نمیدانم)و گردشگران برای دیدن مساجد تاریخی این شهر به آن سفر می کنند.

خٌب. تا اینجا کمی براطلاعات جغرافیایی تان افزوده شد اما این شهر وافسانه هایش هیچ ارتباطی با کتاب در دست ما ندارد.

اگر علاقه مندبه فیلم و سینما هم که باشید و پیگیر اخبار آن،حتماً  باشنیدن نام تیمبوکتو یاد یکی از نامزدهای جایزه اسکار 2015 در بخش فیلمهای غیرانگلیسی زبان می افتید ،البته آن فیلم هم هیچ ربطی به کتاب مورد نظر ما ندارد .

اینجاست که احتمالا در این لحظه مشتی بر میز کوفته  وفریادکنان می پرسید پس این تیمبوکتوی پل استر چیست؟

اگرواقعا  خواهان یافتن این پاسخ هستید بهتر است خشم خود را کنترل کرده و ادامه مطلب را بخوانید...

................................................................................

پل اُستر متولد فوریه 1947  رمان نویس،فیلنامه نویس،شاعرو مترجم امریکایی است.شهرت او بیشتر بخاطر رمان سه گانه ی نیویورک بوده و کتابهای لویاتان(هیولا) وموسیقی شانس او هم جوایزی را کسب کرده اندو به تازگی کتابی با عنوان 4321 از او در لیست شش نامزد نهایی جایزه بوکر 2017 قرار گرفته است.(گویی این روزها این عنوان های عددی مد شده). همچنین دو زندگی نامه خودنوشت به نام های اختراع تنهایی و دست به دهان نیز از او به فارسی ترجمه شده است. کتاب تیمبوکتو  به همراه سه گانه ی نیو یورک در لیست 1001 کتاب هم حضور دارند. نشر افق بارعایت قانون کپی رایت، آثار اٌستر را با اجازه  او در ایران ترجمه وچاپ می کند.

 +مشخصات کتاب من:ترجمه  شهرزاد لولاچی - چاپ دوم 1386- نشر افق -190 صفحه - 2400 تومان( ای کاش آن زمان با این قیمتها بیشتر کتاب می خریدم). 

 ++ اگر حوصله خواندن  ادامه مطلب تا پایان را نداشتید دست کم نکته ای که در پایان مطلب با رنگ آبی به آن اشاره کردم را بخوانید.

 

..............................................................

و ادامه مطلب 

   تیمبوکتوی استر در واقع یک مکان است .یک سرزمین موعود . همانطور که در متن کتاب در این باره می خوانیم :

"آدم ها بعد از مرگشان به آنجا می رفتند ،وقتی روح آدم از بدنش جدا می شود ،جسمش راخاک میکنند و روحش به آن دنیا می رود ،هفته های گذشته ویلی مدام از این موضوع حرف می زد و حالا دیگر شک نداشت که سرای باقی وجود دارد . اسمش تیمبوکتو بود .... جایی که دنیا تمام می شود تیمبوکتو شروع می شود ."

خواننده این جملات را از زبان شخصیت اصلی داستان که " مستر بونز " یا آقای استخوان نام دارد می خواند.  مستربونز یک سگ است البته استر رمان را دانای کل روایت می کند اما از زاویه دید مستربونز.سگی که ملغمه ای از نژادها بود با پوست پشمالو و چشمانی همیشه خون گرفته وظاهری که هیچکس رغبت نمی کرد دوستش داشته باشد ،اما با همه اینها سگ باوفایی بود و ویلی هم او را دوست داشت.

و اما ویلی : ویلیام گورویچ یا همان ویلی کریسمس صاحب مستربونز، شاعر و نویسنده آواره ای است که چهار سال گذشته را به دوره گردی گذرانده و گاه با فروش شعرهایش امرار معاش کرده است و از آنجایی که در دوران دانشجویی دست رد به هیچگونه مواد مخدری نزده وتقریبا هیچ موادی نبوده که مصرف نکرده باشد و با توجه به روآوردنش به الکل در سالهای اخیر،این روزها بیماری گریبانش را گرفته و وضعش لحظه به لحظه رو به وخامت می رود و به قول مستر بونز چیزی نمانده که ویلی ریق رحمت را سر بکشد و به تیمبوکتو برود . 

ویلی قبل از مرگش دو نگرانی  دارد یکی راهی برای جلوگیری از نابود شدن دست نوشته هایش بعد از مرگ و دیگری آینده مستر بونز. در ابتدای داستان ویلی در یک صبح پائیزی در حال قدم زدن با مستر بونز به او می گوید :

"بهت بگم یا برای خودت جای تازه ای پیدا کن یا اینکه ظرف چند روز دخلت اومده ،سر هر خیابان یک رستوران چینی است و اگر فکر میکنی وقتی از کنارشان رد میشوی دهن شان آب نمی افتد ،باید بهت بگم از خوراک خاور دوری ها چیزی سرت نمی شود "

 اینگونه حرف زدن ویلی با سگش طبیعی است،مستربونز یک شگ معمولی نیست او سگی ویژه و باهوش است که حرفهای ویلی را تاحدزیادی درک میکند .

ویلی برای رفع نگرانی اولش تصمیم می گیرد به همراه مستر بونز به دنبال معلم دوران دبیرستانش که مشوق اصلی او در نوشتن بوده بروند و نوشته هایش را به او بسپارد. ....

وکتاب با این سفر و صحبت های ویلی با مستر بونز وخیال های آنها ادامه پیدا میکند.

........................................................................

بخش های زیبایی از متن کتاب :


  - کریسمس دروغی بیش نبود و به عنوان سمبل آن ،به عنوان اولین عنصر دروغ های مصرف گرایی ،سانتا از بقیه دروغین تر بود  ص 29


 -  بی تردید جانوران هم تیمبوکتوی خود را دارند ،جنگل های پهناوری که بدون ترس از شکارچی و تله می توانند درآن بگردند ،اما سگ با شیر و پلنگ فرق دارد و مخلوط کردن اهلی و غیر اهلی در آن دنیا کار عاقلانه ای نیست .قوی ها ضعیف تر ها را می بلعند و بعد از مدت کوتاهی  همه ی سگ ها می میرند و آن ها را به دنیای بعدی می فرستند ،بعدِ بعدِ بعد ،معنی چنین کاری چیست؟اگر عدالتی در کار دنیا هست، اگرخدای سگ ها هم قدرت تصمیم گیری راجع به مخلوقاتش را دارد ،پس سگ که بهترین دوست آدم است بعد از این که هر دو ریق رحمت را سر کشیدند کنار آدم می ماند .تازه در تیمبوکتو سگ ها با صاحبشان هم صحبت می شوند.شکل منطقی موضوع اینطور بود،اما مگر می شود مطمئن بود که عدالت یا منطق در آن دنیا تاثیری بیش از این دنیا دارد ؟  ص 59


-  گاهی آدم از تعجب شاخ در می آورد یک کسی پیدا می شود و فکری دارد که تا به حال به فکر هیچ کس دیگر خطور نکرده ، مثلا چمدان چرخدار .چقدر طول کشید تا اختراعش کنیم ؟سی هزار سال چمدان های مان را به زحمت حمل کردیم ،عرق ریختیم و به خودمان فشارآوردیم و تنها چیزی که از آن نصیب مان شد درد عضلانی ،کمر درد و خستگی مفرط بود.منظورم این است که چرخ داشتیم ،مگر نه ؟ این مرا گیج می کند چرا باید تا آخر قرن بیستم برای این یارو صبر کنیم تا بتوانیم چیزی به این کم اهمیتی راببینیم ؟  مسئله آن طور که به نظر می آید ساده نیست فکر آدم تنبل است واغلب برای مراقبت از خودمان آن قدر ها هم بهتر از کرم های بی ارزش باغچه نیستیم. ص 67


 -  برنامه ام این نبود که آشغال ها رو بجورم یا شیشه پاک کنم .جلو کلیسا زانو بزنم و چشمهایم را ببندم تا شبیه شهید جنگ های صلیبی به نظر بیام و عابرها دلشون به حالم بسوزد و سکه ای در دستم بگذارند ،نه سینیور پوچینی،نه،نه،نه،برای این کار به دنیا نیامده ام .اما آدم که با حرف زنده نیست .نان لازم دارد ،یک تکه هم نه ،دوتکه .یکی که در جیبش بگذارد ،یکی هم که سًق بزند.نان برای نان خریدن ،می فهمی چی می گم ،اگر شکل اولش را نداشته باشی که نمی توانی دومی اش را داشته باشی.   ص 70


 - پسر خوبی بود ،آن یارو را می گویم ،کاملا وفادار بود .اما کافی نیست .مشکل جوان ها این است . شاید قصد خیر داشته باشند اما اصلا قدرت  ندارند.مستربونز ،باید یک راست بروی سراصل مطلب .ببین قدرت دست چه کسی است .ببین کی تصمیم می گیرد و بعد بچسب بهش. راه دیگری نیست.باید راه جدیدی پیدا کنی اما تا وقتی مخت را به کار نیندازی پیش نمی آید. ص128


 - میدونی مستر بونز . خب ،آن ها سعی کردند مادرم را هم خرد کنند .مثل یه سگ دنبالش کردند.اوهم باید برای نجات فرار می کرد .دوست من ،آن ها با آدم ها هم مثل سگ ها رفتار می کنند .گاهی آدم ها هم مجبور می شوند توی انباری و علفزار بخوابند چون جای دیگری ندارندکه بروند.قبل از این که برای خودت خیلی ناراحت بشوی ، یادت باشد که تو اولین سگی نیستی که این اتفاق برات می افته . ص 130 



 . یک نکته : 

در سال 1326 یعنی دقیقا در همان سالی که پل استر به دنیا آمد صادق هدایت داستانی چاپ کرد به نام سگ ولگرد که درباره یک سگ اصیل اسکاتلندی به نام پات بود که پس از گم کردن صاحب خود سرگردان شده و از سوی انسان ها مورد آزار و اذیت قرار می گیرد .پات مانند یکی از نوادگانش یعنی مستر بونز یک سگ معمولی نیست ،او برای خودش آرزوهایی همچون بازگشت به دوران کودکی در سر دارد و در ته چشم هایش روحی انسانی دیده می شود .  داستانی که همچون تیمبوکتو از زاویه دید دانای کل روایت می شود ودر آن تصویری از انزوا و تنهایی بشر به نمایش گذاشته می شود .

نقد هایی درباره کار استر خوندم که به این اشاره داشت که وقتی تیمبوکتو منتشرشد بخاطرنوع روایت خاصش که از دید زبان یک سگ بوده به عنوان یک تحول نام بردند و استر رو تحسین کردند .

+++ نمی دونم اصلا استر و اون منتقدین داستان کوتاه سگ ولگرد هدایت رو هم خونده بودند یا نه اما این رو میدونم که همه اون آدمایی که تا حالا باهاشون از تیمبوکتو صحبت کردم و اون رو خونده بودن هیچکدوم سگ ولگرد رو نمیشناختن. از جمله خودم که بعد از تیمبوکتو اتفاقی باهاش آشنا شدم.سگ ولگرد یه داستان کوتاهه که شاید خیلی ربطی به این کتاب نداره اما  شیوه روایتش خیلی شبیه به تیمبوکتوئه .

حیف که ما ایرانی ها کم کتاب می خونیم...

و حیف که از خودمون کم می خونیم...

نظرات 18 + ارسال نظر
مدادسیاه یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 12:28

این کتاب را به خاط زاویه دید جالبش هم که شده باید بخوانم. البته تا جایی که یادم است پیش از این ( به جز مورد هدایت) در داستان نویسی هم زاویه دید سگ و هم راوی سک داشته ایم.

زاویه دید کم نظیریه . البته شما درست یادتونه چون تا اونجا که خودمم آمارشو گرفتم سپید دندان از جک لندن و کاشتانکا از چخوف هم به اینگونه بوده اند . اما تیمبوکتو و سگ ولگرد کتابهایی هستند که درآنها فقط به قصه گویی پرداخته نشده و تاحدودی نگاه فلسفی هم دارند .

سحر یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 22:45

من بدبختانه هیچی از این نویسنده نخوندم اما طبعا از اهمیتش آگاهم. یک جایی به مضمون گفته: "دارم به این آگاهی می رسم که اگر دیگر نتوانم کنابی بنویسم آن را تراژدی ندانم. تعداد کتابهایم چه اهمیتی دارد؟ اگر چیزی ضروری برای گفتن نداشته باشیم، نوشتن بیهوده است."

قابل توجه برخی نویسندگان داخلی
آن قصه ی هدایت را خیلی خوب یادم است؛ هدایت نازنین که به ورطه ی تکرار نیفتاد.

شما که کارگاهی باز هستید باید کتابهای ارواح، شهرشیشه ای و اتاق در بسته که سه گانه ی نیویورک را تشکیل می دهند را بخوانید ،آن وقت تلو تلو خوران سری به اینجا بزنید تا ببینیم حال نظرتان در باره ژانر جنایی چیست .
البته در این کتابها که من دوتاشونو خوندم بیشتر از عناصر جنایی استفاده کرده تا حرفاشو بزنه و نمیدونم جنایی به حساب میاد یا نه . بزودی سومی رو میخرم و اون دو تارو هم بازخوانی میکنم و دربارش می نویسم .

حالا که شما اعتراف به نخواندن استر کردی .من هم دل شیر پیدا کردم و باشرمندگی میگم که من هم جز سگ ولگرد از هدایت هیچ نخوانده ام.

مهدخت یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 22:55

سلام.

از استر تنها نخستین کتابش رو خوندم.
از معرفی و اشاره ی پایانی به تشابه اش دست کم در مورد زاویه ی دید و راوی با سگ ولگرد ِ هدایت ( که بی اندازه دوست اش دارم) سپاسگزار.
بعد از واپسین انسان از موریس بلانشو و دستگاه گوارش از آیین نوروزی ( که بیشتر به زنگ تفریح شبیه بود چون در عرض دوساعت خوندم اش ) حالا دارم جز از کل استیو تولتز رو می خونم.
کتاب ِ معرفی شده از سوی شمارو هم به لیست ام اضافه می کنم.

سلام
اگر اشتباه نکنم منظورتان از کتاب اول استر کتاب اختراع تنهایی (یا انزوا ) باشه که من اون کتاب را نخوندم اما اینطور که گفته شده به نوعی زندگی نامه است از دوران تنها شدن استر در دو مرحله از زندگیش .
ممنون از اینکه کتابهایی که خوندید رو با ما هم در میون میذارید .
از موریس بلانشو چیزی نخوندم .چطور بود ؟

مهدخت دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت 15:28

بله ، اختراع انزوا. با ترجمه ی بابک تبرائی.

خواهش می کنم . بلانشو همون طور که می دونید بیشتر منتقد ِ ادبی ِ .
نظرش درباره ی ادبیات برای من جالبه . بلانشو هر قدر متن مبهم تر و دور تر از تفسیر باشه اون رو ادبی تر می دونه . و کارهای خودش مثل آمینا دَب و همین واپسین انسان با بیشترین توان به ابهام متعهدند. البته شیوه ی روایتی که بلانشو بکار می گیره هم به این مبهم شدن متن هاش کمک شایانی می کنه .بلانشو معتقده ا بیات صیانت از غیاب ِ معناست و در متن هاش باز هم این تعریف به وفور حضور داره . بقدری شما با توفان معناها مواجهید که گاهی تصور می کنید که شاید اصلا هیچ معنایی در کار نیست .
من از خوندن ِ آثار بلانشو لذت می برم.
امیدوارم از بلانشو بخونید و لذت ببرید از مواجهه ی بکر با متنی که سخت ، خیلی سخت تن به تفسیر میده.

عجب طرز تفکر عجیبی، هرچند اینگونه مبهم نویسی و بارش معناهایی بدون چفت و بست ساده به هم اصولا با سطح تمرکز وحوصله و سواد من سازگار نیست اما حتمآ یه روزی تستش میکنم. حتما
متشکرم

سحر سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 08:57

می دانم اوستر به خصوص در کارهای اولیه اش از مشخصه های ژانر جنایی استفاده کرده است. راستشو بخوای برخلاف نظر منفی کتابخوان های ایرانی، خوشبختانه یا بدبختانه، خیلی از شاهکارهای دنیا رو کاملا می شه در این ژانر هم طبقه بندی کرد، از اودیپ شهریار بگیر تا برادران کارامازوف تا آونگ فوکو و سرگرمی خواندن این ژانر اشتباه محضه. حالا شما ممکنه از این ژانر استفاده کنی و بعد از جاهای عجیبی سردربیاری که فقط در شاهکارها دیده می شوند. نکته اینجاست که وقتی آن اثر به شاهکار تبدیل میشود، تمایل عمومی بر این است که عناصر معماگون را حذف کنند و بپردازند به سرگشتگی انسان در کائنات یا واکاوی روح بشری یا جدال با تقدیر یا سیر رازآلود شخصیت ها یا هر چیز قلمبه ی دیگری که می خواهی اسمش را بگذاری

راستش این اواخر با خواندن کافکا در ساحل این مساله بیشتر اثبات شد؛ این که چطور می توانیم از یک اثر کاملا فانتزی و عامه پسند، مفاهیم عمیق دهان پر کن بیرون بکشیم
این میله هم که رفته غیب شده کلا این کارو فراموش کرده وگرنه می رفتم اونجا و حسابی افاضه می کردم

شما حرص نخور . ما هم همه تلاش خودمان را در زنده نگه داشتن و ارج نهادن به این ژانر را انجام می دهیم .
هیچکدوم اینایی که گفتی نخوندم .
اما تا آنجا که شنیده هایم از ذوستان حکایت میکند مقایسه آونگ فوکو با کافکا در کرانه همچون قیاس لامبورگینی است با سوزوکی

میله هم که ما با تکیه به او و تشویقش پا دراین ورطه سخت نوشتن در باب کتاب ها گذاشتیم مارا تنها گذاشت و رفت . امیدوارم مشکلش حل شود و دوباره با دوران اوجش باز گردد دلمان برای آن روزها تنگ شده.

سامورایی چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت 09:17 http://samuraii84.blogsky.com

از استر سه گانه نیویورک و شب پیشگویی رو خوندم. با وقتی دو تا کتاب از یه نویسنده میخونی یعنی بهش علاقه داری پس باید تیمبوکتو رو هم بخونم!

به حساب من شما 4 کتاب از استر رو خوندی ، چرا که سه گانه نیویورک در سه جلد مجزا هم چاپ شده و میشه مستقل به هرکدوم نگاه کرد .البته من ارواح و اتاق در بسته رو خوندم و شهرشیشه ای رو هنوز نخوندم .
پس اینجا منتظرت میمونم هر وقت خوندی بیا نظرت رو دربارش بگو .

خورشید چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت 15:59 http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

بازم سکوت میکنم و هیچی نمیگم جز این که اقا چرا کتابایی میخونید که به دست من هیچوقت نمی رسه :))
همه کتابایی که شما و دوستان در موردش نوشتید رو لیست کردم شاید یه روزی بتونم تهیه اش کنم

خوب چیکار کنیم سطح شما بالاست کتابایی مثل آبلوموف میخونی ما نمیرسیم به اونجا دیگه .این از کم سعادتی ما هم هست که از نظر شما درباره کتاب ها هم محروم میشیم .
البته الان دارم از کالوینو می خونم . دیگه از این یکی دیدم تو وبلاگتون که چند تا اثر خوندید.

خورشید پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 08:02

چه سطح بالایی رفیق
خب خوندن ابلوموف کاری نداره به همون ادرسی که فرستادی برام مراجعه کن تهیه اش کن بخون و کیف کن بله چندتا کتابی از کالوینو خوندم و باید بگم جز نویسنده های محبوب من
میشه بگید کدوم کتاب کالوینو رو میخونید؟

اینقدر کتاب هست که علاقه مندم بخرم که با احتساب آبلوموف و قیمت وحشتناک کتابا 7هشت ده تایی مونده تا نوبت به آبلوموف برسه .
و نکته اصلی اینه که با تمام وجود دارم خویشتن داری میکنم کتاب نخرم . چون بار نخونده های خونهرو دوشم اینقدر زیاده که داره کمرم رو میشکنه . با این کم حجم هایی هم که میخونم زیادتوفیری در وزن ایجاد نمیشه . دیگه کم کم باید برم سراغ حجیم های کتابخونه.
کتاب در دستم هم به مطلب بعدی نمیرسه اما یکی از کتابهای سه گانه ایتالو کلوینو- ویکنت دو نیم شده.

بندباز پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 18:51 http://dbandbaz.blogfa.com/

اگه درست به خاطر داشته باشم، سگ ولگرد روایت داستانی بود که در شهر من رخ می داد...

اگر من هم درست شهر شما رو بخاطر داشته باشم . بله همونجا بود . البته فکر میکنم وقتی هدایت داستان رو می نوشت شاید دشمنان این سگ بی نوا در اون شهر کمتر از امروز بود .

بندباز یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 15:53 http://dbandbaz.blogfa.com/

دقیقا همینطوره... البته متاسفانه.


همه از یک کرباسم. بلکه خودمان بخواهیم که اینگونه نباشیم.

مجید مویدی یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 20:13 http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام مهرداد جان
+ استر، حتما نویسنده ی مهم و قابل تاملیه. زیاد ازش نخوندم، اما تا همین جا که باهاش آشنا هستم، نظرم همینه.
وقتی شهر شیشه لی رو ازش خوندم، به شدت مشتاق شدم که باز هم بخونم، و می خونم: همین امسال
+ اختراع انزوا، اول از همه عنوانش جلبم کرد. چند صفحه ش رو بیشتر نرسیدم بخونم. امسال باید تهیه کنم و ... . و البته این رو هم گذاشتم توی لیست. ممنونم از بابتش.
بریم کامنت بعدی...

سلام
بله نویسنده مهمی نشون داده در این دهه اخیر . مخصوصا نویسنده پرطرفداری در ایران هم هستش و کتاباش خوب میفروشه .
مهسا ملک مرزبان به همراه خجسته کیهان و شهرزاد لولاچی سه تفنگداری هستن که پشت به پشت آثار استر رو ترجمه کردن . جایی از ملک مرزبان خوندم که چند کتاب آخر این نویسنده رو کتاب سازی دونسته و اونا رو در حد آثار اولیه اش نمیدونه .البته خودشم گفته که همه نویسنده ها تمام آثارشون نمیتونه طلایی باشه.
البته من زیاد با این جمله آخرش موافق نیستم . آثار ماقبل شاهکار حق دارن خوب نباشن اما آثار بعد از شاهکار حالا شاهکار نشدن اشکالی نداره اما دیگه حق ندارن باشن.(شاید کمی تند رفتم!)
از سه گانه نیویورک تنها اون کتابی که تو خوندی رو نخوندم و جالبه تو اون رو خوندی . یعنی همون شهر شیشه ای. منم امسال حتما این سه تا رو میخونم و دربارشون مینویسم.
ممنون از تو .
بریم.

مجید مویدی یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 20:32 http://majidmoayyedi.blogsky.com

من به عنوان یه نفر که زمانی به ادبیات پلیسی به چشم تحقیر نگاه می کردم و الان چند سالی هست که درمان شدم، می خوام بگم که با نظر سحرِ عزیز به شدت موافقم.
+ خیلی از کارهای مهم دنیای ادبیات داستانی رو میشه توی ژانر جنایی قرار داد.
مثلا همون شهر شیشه ای، کافکا در کرانه، ناخوانده در غبارِ فاکنر، آب کردن از دوکتروف، آونگ فوکو از اِکو، پاک کن ها از روب گریه، تعقیب گوسفندِ وحشیِ موراکامی(که قبلا گفتم که پیش بینی من اینه که سال های آینده، دنیا راجع به این رمان بیشتر حرف خواهد زد؛ شاهکاریه که تا حالا اونقدری که باید بهش توجه نشده)، و... این لیست رو میشه خیلی بهش اضافه کرد.
+ ژانر جنایی(حتی زمانی که به عنوان یه زیر ژانر یا ترکیب با ژانر دیگه ای استفاده بشه)، یه خاطر قدرتی که توی تعلیق و ساختار قویِ پیرنگ داره، توی جذب و تشویق خواننده به خوندن ادامه ی قصه خیلی موفقه(البته، ناگفته پیداست که منظور کارهای موفقِ این ژانره).
+ اینجا رو سحر باید حرفِ منو در صورت اشتباه بودن اصلاح کنه: فکر نمی کنم توی ادبیات جنایی، کسی به پای ادبیات آمریکا برسه. اصلا توی خونشون هست این قضیه

+ از سگِ ولگرد هم که دوستان به قدرِ کفایت گفتن وحرف زدن من زیره به کرمان بردنه. هدایت، حقیقتا توی داستان نویسی پیشرو بوده و حتی هنوز هم هست. قبلا یکی دو یادداشت مختصر راجع به همین پیشرو بودن و طبع آزماییش تو شیوه ها و ژانرهای مختلف نوشته بودم.
... هنوزم ادامه داره

اگرقرار باشه من رو در زمره کتابخوانان جا بدن حتما جزء کم کتاب خوان ترینشان (این چه واژه ای بود؟)قرار می گیرم . اما بازم جسارت میکنم و نظرمو میگم : طبق گفته ی تو در باب بیماری و درمان . بیماری من داستان دیگری دارد .من البته هرچند این ژانر جنایی رو زیاد دوست ندارم اما به چشم تحقیرهم تابه حال بهش نگاه نکردم و بیشتر آثاری که بیشتر مورد پسند عموم قرار می گیرد را به چشم تحقیر نگاه میکنم .در هرژانری.(انگار خودم مثلا چه گلی زدم به سر...) نه تنها به آثاری مثل جوجو مویز و این دست نویسندگان بلکه حتی به آثار نویسنده ی بزرگی مثل موراکامی هم که میدانم دوستش داری به این چشم نگاه میکنم و همواره در خواندنش دافعه دارم. حالا یکی نیست بیاد بگه تو که یه خط از موراکامی نخوندی چرا این حرف رو میزنی. اما چه کنم دیگه بیماریه. یه روز شاید غلبه کردم برش و یک کتابشو خوندم و نظرم عوض شد . اما مسئله همون غلبه اولیه اس.
هر وقت اسم ژانر جنایی میاد یاد شرلوک عزیز میفتم و یا پوآرو و خاطرات دوران پخش سریالش که از معدود کارگاهان مورد علاقه ام در کنار گجت بودند.
استر در واقع از عناصر ژانر جنایی برای بیان حرفاس استفاده میکنه. البته در این اثر نه.

آره آمریکایی ها در مسائلی که توی خونشونه خوب هم می نویسن مثل خشونت ،قتل، برده داریو...(البته فیلم ریشه ها که یکی دو شب پیش دیدم و حالم از سفیدپوستای اون دوران بهم خورد هم در این صراحت بیان تاثیرگذاره) .اونا کمتر مثل همسایه های جنوبیشون علاقه به قصه گویی دارن.

بزودی باید یک دوره هدایت خونی رو مدنظر داشته باشم .

مجید مویدی یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 20:42

یادداشتت رو که می خوندم، ناخودآگاه یادِ فضاهای کارای "کوتزی" افتادم. انگار توی کارهای استر، یه جداافتادگی، به قهقرا رفتگی(چی گفتم!!؟) و انزوایِ خیلی شدیدی هست(و البته اسم کتابش هم که کاملا اشاره داره به این قضیه). به خصوص یادِ رمانِ "روزگار آقای میکل ک" از کوتزی افتادم. البته بگم ها، از لحاظ پیرنگ و قصه، ارتباط واضحی بین این دو تا نمی بینم، فقط از نظرِ شخصیت های مهجور و مقهور شرایطِ هر دو رمان این حرف رو می زنم.
+اگه اشتباه نکنم، در بین جمع ما، میله ی عزیز بیشتر از همه از "کوتزی" خونده و بهتر می تونه نظر بده.
من انقدر جسارت دارم که پام رو توی هر کفشی که می بینم می کنم
اینم از مزایای دانشِ کمه.

+ اولین بار که کلمه ی "تیمبوکتو" رو شنیدم، توی رمانِ "افسون گرانِ تایتان" از وونه گات بود. توی فصلی به عنوان "میانِ تیمید و تیمبوکتو"، که منظور کلمه ی "تایم"(همون زمان خودمون) هست توی فرهنگِ لغت.
ربطی به این رمان اصلا نداره ها. فقط خواستم اشاره ای کرده باشم.

فعلا که از حضور میله عزیز اینجا محرومیم .خوشم میاد تو اینجور مطلبو میشکافی.
از کوتزی هنوز چیزی نخوندم .با این تعریف تو و مطلب میله درباره این نویسنده چند وقت پیش دیگه متقاعد شدم ازش بخونم .
حالا باید ازتو و میله عزیز راهنمایی بگیرم که با کدوم کتاب ازش شروع کنم .
تو با این اشاره پایانی تیر آخر رو هم که زدی. بازم از یه نویسنده دیگه گفتی که بازم هیچی ازش نخوندم،البته این یکی رو فکر نمی کنم حالا حالا ها برم سراغش.
بازم ممنون برا حضورت

ملکه یکشنبه 14 آبان 1396 ساعت 20:51 http://parandporparand.blogfa.com/

سلام
بخش آبی رو خوندم. سپاس.
نوشتید ما ایرانی کم می خونیم.
اینو بگم---- کتاب فرهنگ داستان نویسان ایران از آغاز تا امروز
تالیف حسن میرعابدینی رو که دیدم، متحیر شدم. اینهمه داستان ایرانی و نویسنده ایرانی داریم و خیلیامون خبر نداریم

سلام
خواهش میکنم
حتما یکی از اون خیلی هایی که می فرمائید که خبر ندارن بنده هستم . کتابی که گفتید کتاب خیلی خوبی میتونه باشه برای دانستن ما از داستان ها و نویسنده های خوبمون .
متشکرم.

لادن دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 05:27 http://lahoot.blogfa.com

سه گانه نیویورک رو خوندم و اصلا خوشم نیومد ولی این رو باید امتحان کنم به نظر جالب میاد

دو تا از کتابهای سه گانه نیویورک یعنی ارواح و اتاق در بسته رو خیلی وقت پیش خوندم . چیز زیادی ازشون یادم نمیاد . اما اینقدر یادم میاد که یه کارگاهی بود که سراسر یه نفر رو تحت نظر داشت و کمی مبهم بود. باید دوباره بخونم ببینم چی بوده داستان .
اما این کتاب فکر میکنم کمی از اون دو تایی که خوندم خوندنی تر باشه .

میله بدون پرچم یکشنبه 5 آذر 1396 ساعت 15:14

سلام
اگر سمت ما سوت و کور بوده این ماه گذشته در عوض اینجا حسابی گرم بوده وضعیت... چی بهتر از این
من سه گانه و تیمبوکتو را خوانده‌ام. سلیقه من بیشتر باتیمبوکتو همراه است و آن را به مراتب بیشتر دوست دارم. خیلی از صحنه‌های آن با اینکه سالها گذشته است در خاطرم نقش بسته است. مثل آن عبور سگها از اتوبان... یعنی این موضوع هر از گاهی در ذهنم تجدید می‌شود بخصوص وقتی که رانندگی می‌کنم و سگی کنار جاده ایستاده است یا زمانی که متاسفانه با کف آسفالت یکی شده است...
این کتاب را حتماً به دوستانی که نخوانده‌اند توصیه می‌کنم.

سلام
به قول معروف سلامی چو بوی خوش آشنایی
واجب بود خبر میدادی یه گاوی گوسفندی چیزی جلو پات بندازیم برادر . ما چشممون به در این کامنتدونی دیگه خشک شده بود . خوش اومدی.
گرمی بازار لطف دوستان بوده که من رو به ادامه دادن ترغیب کرده . جای شما شدیداٌ خالی بود.

من هم دوگانه از آن سه گانه راخواندم . ونظر من هم همین است تیمبوکتو شبیه به یک داستان است اما گویا آن دو بیشتر در اوهام به سر می بردند . البته بزودی قصد بازخوانی دارم شاید بعد از اون نظرم عوض شد.
خوشحالم که بازگشتی . یکی از پایه های امید من در وبلاگ نوشتن شما هستی. سر فرصت منتظر نظرت درباره یکی دو پست قبلی و پست های بعد هستم.
اردادتمند

لادن جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 04:06 http://lahoot.blogfa.com

یک عکس نشنال جیوگرافی تو اینستاگرام از تیمبوکتو گذاشته بود یاد این پست شما افتادم

سلام
ممنون که این یادآودی رو با منم شریک شدید و من رو هم یاد این کتاب انداختید.
به این فکر کردم که استر چرا اسم این کتاب رو تیمبوکتو گذاشته .بعد از خوندن کتاب متوجه میشیم که شایدبه کار بردن تیمبوکتو یه جور کنایه از خیلی دور بودن و یا چیزی شبیه به این باشه . مثل ته دنیا و یا شایدم اونورش .
شخصیت اصلی داستان میگه آدمها وقتی میمیرن به تیمبوکتو میرن و حتما سگ ها هم باید برای خودشون تیمبوکتویی داشته باشن...
هوس استر خوندن کردم .

نرگس سه‌شنبه 12 فروردین 1399 ساعت 15:59

سگ ولگرد هدایت به شدت داستان تاثیرگذاری هست . اما باید متاسف بود که ادبیات ما جهانی نشده و خیلی ها آثارش رو نمی شناسند . مگر اینکه در ابتدا به زبان دیگری نوشته شده باشد . مثل قرنطینه هویدا یا عطر سنبل عطر کاج !

راستش ادبیات ما در بخش داستانیش هنوز به نظر من ایرانی هم نشده، منظورم شهرت و جایگاهش بین مردمه، نمونه اش خود من که تقریبا هیچی از صادق هدایت نخوندم، حالا دارم به لطف دوستان و همت خودم یه کارایی می کنم تا ببینیم چی میشه
اون کتاب هویدا رو نخوندم اما عطر سنبل عطر کاج رو خوندم و یه یادداشتی هم درباره اش تو وبلاگ نوشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد