
علاقهمندان به ادبیات داستانی اغلب اولین کتابهایی که در مسیر کتابخوانی خود خواندهاند را فراموش نمیکنند و اولین نویسندگانی که طعم شیرین ادبیات را به آنها چشاندهاند و به تعبیری باعث کتابخوان شدن آنها شدهاند همواره نقش ویژهای در ذهن آنها خواهند داشت. پل استر و پس از آن هاینریش بُل برای من از این دست نویسندگان هستند و سالها پیش از اینکه در وبلاگ درباره کتابها بنویسم به واسطهی خواندن رمانهای عقاید یک دلقک و آبروی از دست رفته کاترینا بلوم به رمان و ادبیات داستانی علاقهمند شدم. به گمانم آن سالها کتاب قطار سر وقت ترجمه نشده بود یا حداقل با اطمینان میتوان گفت مثل دیگر کتابهای این نویسنده در کتابفروشیها به چشم نمیخورد و در محافل ادبی هم چندان دربارهاش صحبتی نبود تا اینکه چند سال پیش از زبان آلمانی ترجمههای جدیدی انجام شد و بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. این در صورتی است که این کتاب به عنوان اولین رمان انتشار یافتهی این نویسنده به حساب میآید و در سال 1949 یعنی چهار سال پس از پایان جنگ جهانی منتشر شد.
داستان مربوط به سالهایی است که افول قدرت آلمان نازی پس از پیشرویهای فراوان آغاز شده، یعنی حوالی سال 1943 که آلمانها سخت تحت فشار متفقین بودند. شخصیت اصلی داستان مردی به آندریاس است، یک سرباز آلمانی پیاده که قرار است پس از پایان مرخصیاش سوار قطاری شود تا او را از پاریس به سمت جبهه شرقی جنگ جهانی دوم در لهستان بازگرداند. قطاری که آندریاس خود میداند او را به سمت مرگ میبرد و این اعتراف و یقیناش از فرجام تلخ این سفر به سوی مرگ، در جای جای رمان به چشم میخورد. این را ما به عنوان خواننده از همان ابتدا همچون دیگر آثاری که از هاینریش بل میشناسیم با آنچه درذهن شخصیت اصلی داستان با افکار و ترسهایش میگذرد با خبر میشویم؛ "...بیرون هوا عالی است. هوای سپتامبر تقریبا هوایی تابستانی است. به زودی میمیرم و آن درخت را در آن پشت و این درخت کهربایی در جلوی خانهی سبز پشت سرم را دیگر نخواهم دید. این دخترک را باد وچرخهای که در دست دارد، پیراهنی زرد رنگ و گیسوان سیاهش، این دخترک را هم دیگر هرگز نخواهم دید و همهی این چیزهایی را که از کنار قطار مثل برق میگذرند دیگر نخواهم دید... ص 26" افکاری که در مذمت جنگ و زشتیهای آن است. او وارد قطاری میشود که پر از سربازانی است که قبل از اعزام مجدد به جبهه هم همگی خسته و ژولیده و زخمی هستند، زخمی جسم و روحی که ناشی از جنگ است. او در قطار با دو سرباز دیگر آشنا میشود و با آنها هم کلام میگردد و رفاقتی همسفرانه با آنها پیدا میکند و میبیند اوضاع آنها از او نیز بدتر است به طوریکه یکی از آن دو که در ابتدا او را به نام "ریش نتراشیده" میشناسیم زخم خوردهی خیانت همسرش آن هم با یک مرد روس است و به همین جهت به بطری پناه برده و دیگری که او را نیز در ابتدا به نام "مو بوره" میشناسیم جوانی آشفته احوال است که توسط فرماندهاش مورد تجاوز قرار گرفته و بعد متوجه میشویم این اتفاق برای همهی هم گروههایش در جبهه رخ داده به غیر از یک نفر که آن هم به دلیل مقاومتش در برابر فرمانده، کشته شده است. در واقع هاینریش بل با توجه به تجربه حضور خودش در جنگ قصد دارد در اولین اثر خود دید خواننده را به زوایای دیگری از جنگ باز کند تا به او نشان دهد جنگ زشتتر و دحشتناکتر از آن است که حتی بتوان تصور کرد.
متن داستان از زبان آندریاسِ مضطرب و پر هراس در ابتدا سخت و ناامیدکننده آغاز شده و در ادامه حتی منزجر کننده هم میشود اما با پیدا شدن رد پایی از عشق لحن داستان کم کم عوض میشود و این تغییر عامدانه حس زندگی واقعی را به خواننده القا میکند که این را می توان از نقاط قوت داستان نامید، هر چند شخصیتپردازیهای نه چندان قوی و تکرار حوصله سر بر مضامین مشابه در یک سوم ابتدایی و پایان بندی نه چندان پختهاش نسبت به آثار بعدی او به چشم میآید اما این مقایسه با آثار بعدی عادلانه نیست و همین که این اثر را میتوان از نخستین تلاشهای صادقانه برای روایت صادقانهی تجربهی جنگ از زبان یک سرباز آلمانی دانست باعث شده این رمان در دستهی آثار مهم ادبیات داستانی آلمان به حساب بیاید.
+در ادامه مطلب بریده هایی از کتاب را آوردهام.
مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ دوم، فروردین ۱۳۹۸, ۲۰۰۰ نسخه، انتشارات نگاه
ادامه مطلب ...
به یاد دارم چند سال پیش به واسطهی خواندن کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" برای اولین بار با نویسندهی شهیر ایتالیایی، ایتالو کالوینو آشنا شدم. کتاب جالب و عجیبی که مدتهاست به فکر بازخوانیاش هستم اما هنوز فرصتش فراهم نشده یا به تعبیری هنوز ایتالو با کتابش مرا فرا نخوانده است. اما جدا از ماجرای جالب و هزار و یک شب گونهی آن کتاب که حتما روزی دربارهاش خواهم نوشت، بخشی از متن کتاب که همواره در خاطرم مانده و میتوان گفت به تنهایی تا حد زیادی روشنگر مسیر کتابخوانیام بوده آن بخشی است که یکی از شخصیتهای داستان یا حتی خود کالوینو در یک کتابفروشی بعد از روبرو شدن با انبوهی از کتابها بیان میکند، پاراگراف کامل را اینجا میآورم: "(کتابهای بسیاری اینجا حضور دارد) ...کتابهایی که نخواندهای، کتابهایی که لازم نیست بخوانی، کتابهایی که برای مقاصدی جز خواندن ساخته شدهاند، کتابهایی که حتی پیش از باز شدن خواندهای چون در دستهای قرار میگیرند که پیش از نوشته شدنشان خوانده شدهاند، کتابهایی که اگر بیش از یک زندگی داشتی حتما میخواندی اما افسوس روزهایت کم شمارند، کتابهایی که تصمیم داری بخوانی اما پیش از آنها کتابهای دیگری هستند که باید بخوانی، کتابهایی که الان خیلی گراناند و صبر میکنی تا حراج شوند، کتابهایی که منتظری نسخه جیبی آنها بیاید، کتابهایی که میتوانی از کسی قرض بگیری، کتابهایی که همه خواندهاند و انگار تو هم خواندهای، کتابهایی که مدت ها قصد خواندنشان را داری، کتابهایی که سالهاست دنبالش می گردی و هنوز پیدا نکردی، کتابهایی درباره موضوعی که همین حالا داری روی آن کار می کنی، کتابهای یکه میخواهی داشته باشی تا دم دست باشند برای وقتی لازم شد، کتابهایی که میشود کنار گذاشت برای خواندن در تابستان، کتابهایی که باید در کنار کتابهای دیگر در قفسهات باشند، کتابهایی که ناگهان کنجکاوی بیدلیلی نسبت به آنها پیدا میکنی، کتابهایی که مدتها پیش خواندهای و حالا وقت دوباره خواندنشان است، کتابهایی که همیشه تظاهر کردهای خواندهای و حالا وقتش رسیده واقعا بخوانیشان."
اگر مثل من به ادبیات داستانی علاقهمند باشید پس از خواندن این لیست فهرستوار از ذهنیات یک کتابخوان، احتمالا همچون من با برخی تجربههای ذهنی مشابه خودتان مواجه شدهاید و در نهایت به این نتیجه رسیدهاید که کالوینو هم یک عاشق واقعی کتاب و کتابخوانی بوده است. عاشقی که کتابها برایش بخش انکارناپذیری از زندگی بودهاند، بخشی که هم حکم تحمل پذیرتر نمودن آن را داشته و هم در لذتبخش نمودن آن نقش بسزایی خواهد داشت. در بخشی از متن فوق کالوینو میگوید "کتابهای زیادی وجود دارند که لازم نیست آنها را بخوانی، کتابهایی که برای مقاصدی جز خوانده شدن ساخته شدهاند." در واقع شاید بتوان برای بسیاری از کتابها به طور قطع چنین حکمی صادر کرد یا به تعبیری ممکن است منحصراً برای هر شخصی چنین لیستی وجود داشته باشد و اتفاقا وجود داشتنش در میان انبوهی از کتابها در مقابل زمان محدودی که در اختیارمان قرار دارد حتی لازم و ضروری به نظر میرسد. خب، برویم سراغ کتابی که عنوانی آبنباتی دارد؛
چند روز قبل از اینکه شخص معلومالحالی به نام زینب موسوی به اسم شوخی و طنز اقدام به توهین و بیاحترامی به فردوسی بزرگ و اثرسترگاش شاهنامه داشته باشد، خواندن یا صحیحتر است بگویم شنیدن نسخه صوتی کتابی با عنوان آبنبات هلدار نوشتهی مهرداد صدقی را به پایان رساندم که اتفاقاً بر روی جلد خود عنوان داستان طنز را یدک میکشید. این که چه شد به سراغ چنین کتابی رفتم هم دلایل مختلفی داشت، یکی از آنها این بود که آمادگی ذهنی لازم برای خواندن داستانی که نیاز به تمرکز بیشتری داشته باشد را نداشتم و به این فکر کردم که موتور کتابخوانی را با یک داستان ساده، همچنان روشن نگه دارم و در نتیجه انتخابم جلد اول مجموعه کتابهای نوشته شده توسط این نویسنده بود، کتابهایی که با عنوانهای شیرین خود مدتهاست در کتابفروشیها و همینطور در فضای مجازی با عناوینی همچون آبنبات هلدار، آبنبات لیمویی، آبنبات دارچینی، آبنبات پستهای و... توجهام را به خود جلب کرده بودند.
اما راستش را بخواهید نتیجهی تجربهی این مدل کتابهای آبنباتی برای من چندان شیرین نبود و نتوانستم ردپایی از طنزی که اصطلاحاً دم دستی نباشد در این کتاب 411 صفحهای پیدا کنم. البته اگر دنبال کتابی با متنی ساده و عاری از پیچیدگی برای راه انداختن موتور کتابخوانی یک شخص که تا به حال به طور جدی رمانی نخوانده بگردید امتحان این کتاب شاید بتواند کمک کند، مخصوصا اگر خواننده کودکیاش را در همان دورهای که داستان در آن اتفاق میافتد گذرانده باشد. از طرفی با توجه به اینکه شخصیت اصلی کتاب نوجوانی است که در حال شرح وقایع زندگی و ماجراهای روزمرهاش است، به این جهت کتاب برای علاقهمند نمودن کودکان و نوجوانان به کتابخوانی هم میتواند مناسب باشد اما یک مشکل وجود دارد و آن هم این است که کتاب موردنظر همانطور که ادعا دارد قرار است طنز باشد و آن طور که من متوجه شدم بیشتر طنازی آن بر پایهی شیوهی زندگی در دهه شصت و یا نهایت یک دهه پس از آن ازنگاه یک کودک در سنین دبستان استوار است و در واقع خواندن مواردی مثل ایستادن در صف نفت و کوپن یا زنگ خانه همسایه را زدن و فرار کردن و مواردی دیگر به دلیل حس نوستالژیک آن برای افرادی که در کودکی آنها را تجربه کردهاند میتواند جالب توجه باشد اما این موارد برای کودک و نوجوان امروزی به دلیل نداشتن آن خاصیت یاد شده، به احتمال فراوان جذابیت چندانی نخواهد داشت. در صفحات سایتهای مختلفی مثل گودریدز نظرات متناقضی درباره این سری کتابهای آبنباتی خواندم که به غیر از نظرات پرستشگونهای که درستایش آن بیان شده، نقدهای تند و تیزی هم بر علیهاش وجود دارد که برخی از آنها نقدهای بجایی هستند، داستانی نسبتا موعظهگر به سبک سریالهای تلویزیونی سالهای اخیر که شامل خواستگاری و ازدواج و جبهه و موارد تکراری دیگری از این دست است. از طرفی یکی دیگر از نقدها به حجم زیاد بی احترامی به بزرگترها توسط شخصیت اصلی داستان و هم نسلانش و همینطور شوخیهایی که اغلب به سطح جنسی و بی ادبانهای نزول یافته و بار بیشتر خندهی داستان بر روی چنین مواردی است. مورد دیگر قابل نقد تبعیض جنسیتی و شوخیهایی این چنینی است حتی باور اینکه چنین شوخیهایی به ذهن شخصیت دبستانی داستان برسد هم چندان قابل باور نیست و اصطلاحاً بر روی داستان ننشسته است. مثلا به این بخش از متن کتاب توجه کنید: "وقتی قرار شد به بچهها شیر بدهند، اعظم خانم به من اشاره کرد که بروم در اتاق بغلی و سعید را ببینم. دلم برای پسر صغری باجی سوخت چون با آن سن و سال صغری باجی احتمالا شری تاریخ گذشته نصیبش میشد. "
در متن کتاب موارد بسیاری همچون نمونه فوق به چشم میخورد؛ از دیر ازدواج کردن عمهی این کودک و اشاره به ترشیدگیاش گرفته تا آزار و اذیت خواهرش و دزدی و دروغ و فریب دادن پدر و مادر به روشهای مختلف و باقی رذیلتها که اغلب توسط همهی شخصیتهای داستان به نحو مختلف و به نوبت رخ میدهد به غیر از شخصیت پسر بزرگ خانواده که خب چون به جبهه میرود از ایشان خطایی نباید سر بزند. شاید من اشتباه میکنم اما به نظرم این طنز نیست و اگر در ذهن یک کودک دبستانی هم چنین فکری بگذرد آیا لزومی دارد که این چنین بیانش کنیم؟ اگر قرار است با به سخره گرفت تمام فرهنگ و زندگی آن دوره کتابی بنویسیم و به مسائل اجتماعی آن دوره بپردازیم و با نقد آن در صدد اصلاح بر بیاییم خب دست مریزاد، اما کتاب چنین ادعایی ندارد و بیشتر به به فیلمهای کمدی سالهای اخیر سینمای ما نزدیک شده است.
+ در پایان به نظرم اگر قصد داریم کتابی در حال هوای کودکی آن سالها و تجربهی زندگی یک کودک در دهههای شصت و هفتاد را تجربه کنیم قطعاً خواندن کتاب قصههای مجید نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی تجربهای ارزشمندتر خواهد بود.