
ادبیات داستانی روس را غالباً با بزرگانی همچون داستایوسکی و تولستوی که در عصر تزاری میزیستهاند میشناسیم اما این سرزمین در دورهی معاصر هم نویسندگان خوبی دارد، نویسندگانی که هرچند در کشوری زیستهاند که با شیوهای متفاوت از پیشینیان خود اداره شده اما هنوز در نوشتههای ایشان به اصطلاحِ منتقدان، روح روسی حس میشود و میخاییل شیشکین را میتوان یکی از این نویسندگان شمرد، او که تا امروز تنها نویسندهی روس به حساب میآید که موفق شده هر سه جایزه معتبر ادبی این کشور را از آن خود کند، بزرگانی همچون پاسترناک، تولستوی، بونین و بولگاکف را الهامبخش خود میداند و داستانهای او نیز همچون آن بزرگان نه تنها در کشور خودش بلکه فراتر از مرزهای آن جغرافیا نیز مورد توجه قرار گرفته و خوانده میشود. او که از سال 1995 به دلایل خانوادگی و غیرسیاسی به سوئیس مهاجرت نموده، از سال 2013 مواضع تندی علیه حکومت کشور خود نشان داده و با اینکه خود را شیفتهی فرهنگ اصیل روسی میداند از وضعیت امروز کشورش رضایت ندارد و در یکی از مصاحبههایش توضیح میدهد که "پس از کمونیسم ما همان سربازخانهها و همان دیکتاتوری و همان رژیمی را که قبلاً در آن زندگی میکردیم بازسازی کردهایم." همچنین وقتی برای نمایشگاه کتاب نیویورک دعوت شد تا نمایندهی کشورش باشد در نامهای به طرزی آشکار نقد خود رابیان نموده و اشاره کرد حاضر نیست نمایندهی روسیهی دغلکاران باشد. البته او میگوید «سیاستهای جاری هرگز در رمانهایم جایی ندارد اما صحبت نکردن در مورد آنچه که در حال حاضر در کشورم اتفاق میافتد غیرممکن است و وجود روسیهای دیگر فراتر از روسیهی پوتین، برای من مهم است.» در واقع همانطور که خودش اشاره کرده روسیهی میخاییل شیشکین با آنچه امروز در عرصهی سیاست و جغرافیا به نام این کشور میشناسیم بسیار متفاوت است، او معتقد است مردم روس، روسیهای دیگر برای خود ساختهاند که آن کشورِ فرهنگی روسی است، به قول خودش یک فرهنگِ مملو از ادبیات، موسیقی و هنر روسی اما عاری از گولاکها، محکومیتها و کریمه مال ماستها و امثالهم. بله، او سالهاست در سوئیس زندگی میکند اما همواره خود را شهروند این روسیهی شرح داده شده میداند و اعلام میکند در آن کشور هموطنانم؛ راخمانینف و تولستوی هستند، نه بریا و پوتین. و اما کتاب کم حجم درس خوشنویسی که اینگونه آغاز میشود؛
سوفیانا پاولوونا، حرف بزرگ سرآغازِ همهی آغازهاست، برای همین است که از آن آغاز میکنیم. راستش را بخواهید، حرف بزرگ مثل اولین نفس یا جیغ نوزاد است. تا همین یک لحظه پیش هیچ چیزی در کار نبود، مطلقا هیچ چیز، خلاء، و ممکن بود صد یا هزار سال دیگر هم چیزی در کار نباشد، ولی حالا قلم، با تبعیت از ارادهای از بالا که در حیطهی اختیار آن نیست، ناگهان حرف بزرگی را به وجود میآورد و دیگر نمیتواند متوقف شود. این در همان حال که نخستین حرکتِ قلم به سوی نقطهی پایان جمله است، هم نشانهی امید است و هم نشانهی بی معناییِ کائنات. حرف بزرگ، مانند جنین، تمام زندگی آینده را انتهای انتها در درون خود نهفته است: هم روح، هم ریتم، هم نیرو، هم شکل.
درس خوشنویسی شامل داستانهای خیلی کوتاه در هم تنیدهای است که به صورت یک داستان بلند از مجموعه گفتگوهای میان استاد و هنرجویانش تشکیل میشود. استاد یاد شده یوگنی الکساندرویچ نام دارد، شخصی که جدا از هنرش، در سیستم عدالت کیفری نیز مشغول به کار است. دو مشغولیتی که هیچ قرابتی با یکدیگر ندارند. در واقع او با توجه به اینکه هر روزه به واسطهی شغلش با پروندههای غمناکی روبرو میشود، برای رهایی از بار سنگین جرم و جنایت و زشتیها به هنر خط و خوشنویسی و تدریس آن پناه برده و معتقد است به واقع از نوشتن، چنین کاری بر میآید....برای اینکه عقل از سرم نپرد، بر میدارم و آخرین کلمهی یکی از حاضران را به جای آنکه با خط به هم فشرده تندنویسی بنویسم، مثلا با حروف شکم گندهی خط تزئینی روندو مینویسم، حروف وسط کلمه را رو به داخلشان کمی سایه میدهم، یا حکم را با خط قدیمی و شکستهای مینویسم و اول و آخر حروف را پیچ و تاب میدهم، یا با شکستهنویسیهای گوتیک، یا با خمیدگیهای خط باتارد، یا خط کوله، یا اصلا از خودم خط ابداع میکنم. یک صفحه را با این خط و صفحهی دیگر را با آن یکی. اصلا صفحه کدام است؟ امتحان کنید، فقط یک لغت را طوری بنویسید که جلوهی نظم و هماهنگی باشد، تا فقط با زیبایی و سلامتش تمام این دنیای وحشی، تمام این غارنشینی را به تعادل و توازن برساند. هنرجویان خوشنویسی این استاد چند زن هستند که گویا هر کدام به صورت جداگانه برای آموزش به محضر استاد میرسند و داستان کتاب با همین گفتگوهای بین استاد و هنرجو شکل میگیرد، گفتگوهایی که خواننده را با صحنههایی از زندگی معاصر مردم روسیه روبرو میکند و در این راستا هدف نویسنده را پیش میبرد. پیش از خواندن باید این نکته را در نظر داشت که درست است کتاب در نسخهی جیبی کم حجمی منتشر شده اما خواندن آن نیاز به دقت فراوان دارد چرا که به کلی گفتگو محور است و شخصیتها هم متعدد هستند و روایتها تا حدودی تودرتو و بدون هیچگونه جدا شدن از همدیگر پی گرفته میشود و تقریباً هیچگونه علائم نگارشی برای جدا کردن مکالمهی شخصیتها وجود ندارد و با تغییر متعدد راوی، گفتگوی استاد از یک هنرجو آغاز و با هنرجویی دیگر پی گرفته میشود و ادامه پیدا میکند. در واقع به نظر میرسد نویسنده به عمد این کار را کرده تا "من"را در جهان خود جمعی نشان دهد، همچون خط و خوشنویسی که از کنار هم قرار گرفتن هزاران نقطه شکل می گیرد، در این داستان و به طور کلی در زندگی نیز همینگونه است.
از زاویهای دیگر میتوان گفت در این کتاب نویسنده قصد دارد بگوید موضوع اصلی همان نام کتاب یعنی درس خوشنویسی یا هر شکل دیگری از هنر است نه آنچه که نوشته میشود، به طوری که حتی اگر آن نوشته حرفهای زیبایی نباشد و حکم دادگاه و اعمال مجرمین و امثالهم باشد. انگار او میخواهد بگوید در این دنیای آشفته و زشت هم خوشنویسی میتواند زیبایی بیافریند و خوشنویس شاید به عنوان سربازی مبارز، با انضباط و دقت و تکرار تلاش میکند با زشتیها بجنگد و زیبایی بیافریند. در واقع این را میتوان در راستای همان حرفی دانست که نویسندگان بزرگ نسلهای پیش از شیشکین در این سرزمین بیان کردهاند که با وجود همهی مصائب، چگونه میتوان کرامت انسانی را حفظ کرد. ... و اگر دست مطمئن باشد، اگر قلم یک بار نلرزد، اگر همه چیز درست پیش برود، آن وقت- شاید باورتان نشود - روی میز من معجزهای به وقوع میپیوندد! این ورق کاغذ معمولی ناگهان متمایز میشود، رها میشود، تعالی پیدا میکند و از حوادث و اتفاقات بالاتر میرود! بی نقصی و کمال آن بلافاصله بیگانگی و حتی دشمنی خود را با تمام عالم واقع و با طبیعت پیرامون بروز میدهد، انگار این تکه از فضا به تسخیر دنیایی والاتر درآمده است، دنیایی مملو از نظم و زیبایی در کنار این قلمروی کرمهای خاکی! بگذار آنجا همه از هم نفرت داشته باشند و یکدیگر را بکشند، به هم خیانت کنند و خودشان را دار بزنند، این ها همه تبدیل میشود به مدلی برای خوشنویسی، به مادهی خامی برای آفریدن زیبایی. در این دقایق شگفتانگیز که دستان میخواهد فقط بنویسد و بنویسد، احساسی عجیب و وصف ناشدنی به شما دست میدهد، این یعنی خود خود سعادت! ص 44
+ این کتاب در سری کتابهای شاهکارهای 5 میلیمتری نشر افق و از زبان روسی توسط آبتین گلکار ترجمه شده است.
++ مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ اول، 1398، در 1100 نسخه، نشر افق