با اینکه چند وقتی هست به رمانهای نوشته شده در ژانرهای جنایی، معمایی و تریلر علاقهمند شدهام اما خب همانطور که کارنامهی خوانشام در وبلاگ نشان میدهد کمتر فرصت کردهام به سراغشان بروم و از میان همین اندک خواندهها، رمانهای جنایی و تریلر غیرایرانی را بیشتر پسندیدهام، اما داستان من و سیامک گلشیری ماجرای متفاوتی دارد. ایشان که برادرزادهی نویسندهی سرشناس کشورمان جناب هوشنگ گلشیری هستند، خودشان هم نویسندهی مورد علاقهی برادرزادهی من به حساب میآیند (چه جملهای شد!) بطوری که برادرزادهی گرامی من از نوجوانی پیگیر همه آثار آن برادرزاده (سیامک گلشیری) بوده و بیشتر آثار او را(حداقل تا وقتی کتابخوان بود) خوانده است، از رمانهایی که این نویسنده برای نوجوانان نوشته است مثل"مجموعهی پنججلدی خون آشام، گورشاه و آخرش میآن سراغم" گرفته تا رمانهای بزرگسال مثل "مهمانی تلخ، خفاش شب و یا همین کتابی که صحبت از آن است. این کتاب را به پیشنهاد برادرزاده خواندم و با توجه به اینکه تجربهی قبلیام از پیشنهاد او، یعنی کتاب آخرش میآن سراغم از این نویسنده تجربه بدی برای سرگرمی نبود، چندی پیش حین سفر نسخه صوتی این کتاب را با صدای نیما رئیسی شنیدم. همانطور که اشاره شد این رمان یک رمان جنایی معمایی با رگههایی نسبتاً روانشناسانه به حساب میآید که ماجرای آن بر حول محور ناپدید شدن یک دختر جوان می گردد.
سه ماهی میشد که چیزی ننوشته بودم، حتی یک داستان کوتاه. فقط رسیده بودم چند تا از داستانهایم را که هنوز چاپ نشده بودند، بازنویسی و ویرایش کنم. اما تمام این مدت به موضوع رمان تازهام فکر میکردم. چیزهایی هم یادداشت کرده بودم؛ چند صحنه که به نظرم کلیدی بودند و همینطور اطلاعاتی دربارهی شخصیتهای رمان. تقریباٌ آماده بودم شروعش کنم...
از همین چند خط آغازین کتاب میتوان حدس زد که شخصیت اصلی این کتاب همچون چند کتاب دیگر سیامک گلشیری یک نویسنده است. رماننویسی که در همان ابتدای کتاب از این نکته سخن به میان میآورد که مدتهاست به دنبال طرحی برای داستان جدیدش میگردد و با وجود اینکه به جاهای خوبی هم در ذهنش رسیده اما هنوز موفق به نوشتن رمان نشده است . او همین که این افکار را در سرش میپروراند صدای زنگ تلفن را میشنود و پس از برداشتن گوشی ماجراهای اصلی رمان آغاز می گردد. تماس گیرنده یکی از شاگردان نویسنده در کلاسهای داستان نویسی اوست که از او خواهش می کند کمکش کند. او اعلام میکند دخترعمویش که از قضا نامزد او هم بوده گم شده و تنها شخصی که میتواند برای یافتن او به او و خانواده ی عمویش کمک کند جناب نویسنده است. با وجود اینکه نویسنده اصرار میکند که کاری از من بر نمیآید و بهتر است با پلیس تماس بگیرید، اما گوش شاگرد بدهکار نیست و میگوید عمویم قصد ندارد بخاطر آبرویش با پلیس تماس بگیرد و این حرفها... . بالاخره قرار بر این می شود که استاد و شاگرد با هم دیدار کنند و این دیدار و کل ماجراهایی که بر این دو شخص برای پیدا کردن دختر گمشده در یک شب می گذرد، رمان تصویر دختری در آخرین لحظه را تشکیل میدهد. ...کاتالوگها را برگرداندم سرجایشان و بلند شدم. به قفسهها نگاه کردم. بعید میدانستم آنجا لابه لای آن همه کتاب چیزی پیدا کنم. با این حال تلفن همراهم را برداشتم و به سراغشان رفتم. آنقدر دقیق کنار هم چیده شده بودند که فکر میکردی مدتهاست کسی از لای آن کتابی بیرون نکشیده. قفسههای بالا پر از کتابهای درسی و تخصصی درباره برق و مخابرات و چیزهای دیگری بود که من از آنها سر در نمیآوردم. قفسههای پائین بیشتر کتابهای داستانی و تاریخی بود. با خودم گفتم اگر فرصتش را هم داشتم، باز کتابی بین آنها نبود که توجهم را جلب کند اما وقتی به دیوار انتهای اتاق نزدیک شدم. چیزی روی یکی از قفسههای بالا نظرم را جلب کرد. چیزی شبیه کتابی با جلد چرمی سیاه که روی کتابها خوابانده بودند. خواستم آن را بردارم که از دستم رها شد...
با توجه به اینکه با ژانر جنایی آن هم با رمانهای جنایی وطنی چندان آشنا نیستم و شاید تنها رمانی که در این ژانر خواندهام فیل در تاریکی باشد برایم مهم بود که بازخورد خوانندگان این کتاب به خصوص جناییخوانهای حرفه ای را بدانم که بعد از خواندن چندین نظر متوجه شدم خوانندگانی که مثل من تجربه کمی در خواندن این ژانر داشتهاند از خواندن این کتاب مثل من راضی بودند و آن را برای سرگرمی چندساعته خود مناسب میدانستند اما اغلب جناییخوانهای حرفهای نظر خیلی مثبتی به این کتاب نداشتند و اعتقاد داشتند بسیاری از معماهای طرح شده در این کتاب تقریباٌ قابل پیشبینی بوده و اغلب انتظار داستان بسیار پیچیدهتری داشتهاند. اما من کتاب را به عنوان یک کتاب سرگرمکننده که نیاز به تمرکز چندانی نداشته باشد و بتوانم حین سفر آن را بشنوم انتخاب کردم و از انتخابم راضی بودم.
سیامک گلشیری متولد سال 1347 و اهل شهر اصفهان است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشتهی زبان و ادبیات آلمانی است. گلشیری فعالیت ادبی خودش را از سال 1373 با نوشتن چند داستان کوتاه و چاپ آن در مجلات مختلف ادبی آغاز کرد و همچنین چند ترجمه از ادبیات داستانی آلمان در کارنامهی او وجود دارد. تا به امروز از سیامک گلشیری دو مجموعه داستان، هشت رمان بزرگسال و 7 رمان نوجوان منتشر شده است که شاید مشهورترین آثار این نویسنده همان دو مجموعه رمان منتشر شدهی نوجوان باشد، یعنی مجموعهی 5 جلدی خونآشام و مجموعهی 4 جلدی گورشاه که طرفداران زیادی هم در میان نوجوانان دارند.
کتابی که من خواندم در نشر صوتی رادیو گوشه که واحد تولید کتابهای صوتی نشر چشمه است با صدای نیما رئیسی تولید شده بود. کتاب قبلی که از رادیو گوشه قصد داشتم بشنوم کتاب ایوب نوشتهی یوزف روت بود که بخاطر اجرای گویندهاش نتوانستم آن را ادامه دهم و نیمهکاره رهایش کردم، اما نیما رئیسی این کتاب را در 5 ساعت و 4 دقیقه به خوبی اجرا کرده بود.
سلام و تشکر بابت معرفی کتاب.
سلام. سپاسگزارم
، ممنون از توجه شما
سلاام
چقدر دوست داشتم نوجوان که بودم ازین کتابهای تینیجری بیشتر میخواندم
ازین نویسنده که هیچ چیز نخوانده ام
امیدوارم برایم سفری جور شود و من هم بشنومش
پس یوزف روت را نیمه رها کردی، من هم مشغول خواندنش هستم البته من در همخوانی با میله مارش رادتسکی را میخوانم ،تا اینجا که قلم خوبی دارد
ممنون از مطلبت، معرفی خوبی بود من اصلا نمیشناختمش
سلام
آره، یک بار گفته بودی که دوران نوجوانی تو کتابهایی رو خوندی که ما بعد از سی سالگی شروع کردیم، مثل آثار تولستوی و داستایفسکی و...
به نظرم کتابهایی که سیامک گلشیری در ژانر نوجوان نوشته کتابهای خوبی در مقایسه با کتابهای ترجمه هستن، نه اینکه کتابهای ترجمهای که برای نوجوان در کشورمون چاپ میشه خوب نباشه اما در بینشون آنقدر کتاب بد هست که واقعا خوانندهی نوجوان سر درگم میشه و بعد از اینکه چند بار تیرش به سنگ میخوره بلکه بیخیال هم بشه.
البته اینم دوباره تاکید کنم که این کتاب تصویر دختری در آخرین لحظه در دسته رمان بزرگسال قرلر میگیره.
حالا اگه سفر هم جور نشد و جنایی خونت پایین اومد میتونی بری سراغش، هرچند برای شما جنایی خونهای حرفهای شاید خیلی تازگی نداشته باشه.
یوزف روت رو هم بله، چون من دیگه به کتابهای صوتی استاندارد عادت کردم واقعا نمیتونم کتاب صوتی غیر استاندارد بشنوم و این نشر چشمه جز چند تا کتاب بقیه آثار صوتی که ازش شنیدم واقعا غیر استاندارد بودن، کتابی که گویندهاش نتونه صدای دو شخصیت در حال گفتگو و راوی رو برای مخاطب حداقل با تغییر لحن تمیز بده و با یک صدای مونوتون کل کتاب رو بخونه پس دیگه به چه درد میخوره. حالا از ایرادات تدوین و موسیقی و باقی موارد نگم. شاید خیلی ها کتاب رو بشنون و این موارد اصلا براشون آزاردهنده نباشه اما برای من واقعا تحمل یک کتاب صوتی اونم کتابی که نیاز به تمرکز داره بیش از یک ساعت هم برام مقدور نیست.
شاید روزی نشر صوتی خوبی به سراغ روت رفت و یا کتاب چاپیش را گرفتم و من هم به جرگهی روتخوانان پیوستم
سلامت باشی، ممنون از توجه خودت
سلام
به لطف معرفی شما من هم مجموعهی خونآشام را که بستهبندی شکیلی داشت به برادرزادهی فعلا کتابخوانم هدیه دادم. اولش مرعوب شده بود اما هنوز هم مثال داستانیاش شده شخصیتها و موقعیتهای این داستان. قرار شده به خودم امانت بدهد که بخوانم.
"یکشب فاصله" رمان دیگری بود که یکی از دانشآموزان باهوشم میخواند، این کتاب را جهت کنجکاوی تهیه کردم که حتی بزرگترها هم دوستش داشتند. توی خانهی ما اولویت با فیلمهای هریپاتر و هابیت و اربابحلقههاست، که دهباره تماشایش میارزد به خواندن کتابشان. البته من هنوز بر موضعم پافشاری میکنم که هر وقت با ژانر فانتزی کنار آمدم (به جز تماشای اجباری هابیت) اول بخوانمشان بعد بروم سراغ فیلمها و جلوههای بصریشان.
ممنونم برای معرفی متفاوتی که ارائه میدهید.
سلام بر دوست شاعرم
خوشحالم که برادرزادهی شما با همهی قدرتنمایی های فضای مجازی و بازی های کامپیوتری و... هنوز کتابخوان است، برادرزادههای من که به نوبت از کتابخوانی دور میشوند اما نکتهی امیدوار کنندهصاش این است که برادرزاده بزرگه که چند سالی از دورهی خورهی کتاب بودنش گذشته با اینکه دیگه کتاب نمیخونه اما همواره به دوران کتابخوانی خودش به همسالانش پز میده و این یعنی امید بازگشت هست چیکار کنیم دیگه دلمون رو اینجور خوش می کنیم که بگیم تلاشهامون بی حاصل نبوده
هرچند هابیت و ارباب حلقه ها در واقع کتابهای نوجوان به حساب نمی آیند(البته درباره هابیت حرفهایی در این زمینه هست) اما حالا که شما در وادی نوجوان هم مثل من گهگاهی مطالعه میکنید به نظر من هم اگر هابیت را به دید یک کتاب نوجوان بخوانید و بعد از آن فیلمش را ببینید تجربه خوبی خواهد شد. من که کتاب هابیت را دوست داشتم، تا ببینیم نظر شما چه باشد.
فیلم های هابیت برای جذابیت تا حدودی نسبت به کتاب تغییر کردن و چند شخصیت حذف و چند شخصیت در آنها اضافه شده است، چرا که سه گانه هابیت حدود ۹ ساعت است، در صورتی که خواندن کتابش شاید کمتر از نصف این زمان وقت ببرد.
فیلمهای ارباب حلقه ها به مراتب به کتاب وفادارترند و شاید به جرات بتوان گفت از معدود فیلمهایی به حساب میآیند که شاید از کتاب هم جذابترند. حداقل در دوجلد اولی که من از این سهگانه خواندم اینطور بود.
بابت معرفی یک شب فاصله هم سپاسگزارم الان رفتم کمی دربارهاش خوندم و برام جالب بود.
سپاس از شما
سلام بر مهرداد
از قضا آشنایی من هم با این نویسنده از طریق برادرزادهام بود! نویسنده مورد علاقهاش بود و کتابهایش را به پسرعمویش داد و پسرعمویش هم رضایت داشت و همین پسرعمو بود که برای من از این کتابها صحبت کرد!
سلام بر حسین عزیز
امیدوارم دیگر اثری از بی حالی های کرونایی در وجودت باقی نمانده باشد و سرحال و شاداب باشی.
پس نتیجه می گیریم این نویسنده به واسطهی برادرزاده بودن خودشان تاثیر زیادی بر روی برادرزاده ها می گذارد. فارغ از شوخی خوشحالم که نوجوانان امروز که به نظر موجودات عجیب و غریبی می رسند هم دوستش دارند.
سلام مجدد
با توجه به فوت پدر ایشان پیشنهاد میکنم معرفی کتاب فرزندان علمای مسئول را در برنامه خود قرار بدهید بلکه فرجی شد
سلام
روحش شاد، در بین خوانده هایم تنها ترجمه ای که از ایشان الان در خاطر دارم کتاب "چه کسی پالومینو مولرو را کشت"هست. یادش بخیر. من هنوز منتظرم تو هم بخوانیاش. البته در حد آن یوساهایی که خوندی و معرفی کردی نیست.
در رابطه با پیشنهادت هم از من کاری ساخته نیست، چرا که ایشان با کتابها فعلا کاری ندارند. البته امیدوارم فعلا سرشان به همانجاهایی که گرم است گرم باشد و در این یک قلم ما را تنها بگذارند.