جنـایت و مکافـات - فیودور داستایفسکی

"و من از اینکه داستانم به راستی عالی نباشد بیزارم... داستان متوسط به چه کار می‌آید؟" . فیودور داستایوسکی در نامه‌ای به مایکف 12ژانویه 1868

صدو پنجاه و پنج سال از زمان انتشار کتاب جنایت و مکافات می‌گذرد و به جرات می توان گفت این کتاب نه تنها به عنوان مشهورترین اثر فیودور میخائلوویچ داستایوسکی بلکه می توان گفت شناخته شده‌ترین کتاب برخاسته از سرزمین روسها نیز به شمار می رود. درست است که جنایت و مکافات کتابی است که هر علاقه‌مند به داستانی آن را خوانده و یا حداقل درباره‌اش شنیده است اما بیاییم ما هم چند کلامی درباره این کتاب با هم حرف بزنیم، امروزه می‌توان این کتاب را جزء دسته‌ی آثار رئالیسم تقسیم‌بندی کرد اما در عین حال همچون دیگر آثار داستایوسکی، جنایت و مکافات یک اثر روانشناختی هم محسوب می‌گردد، از آن دسته آثاری که نویسنده در آنها به درون آدم‌ها، سرچشمه‌های اعمال و همینطور انگیزه آنها توجه می‌کند.

با این حال خط اصلی داستان کتاب جنایت و مکافات خیلی هم پیچیده نیست، دانشجوی جوانی که شاید به دلایل فشار اقتصادی و یا دلایل متعدد دیگری که خود راسکولنیکف هم از درک برخی از آنها عاجز است اقدام به قتل پیرزنی رباخوار می‌کند و در واقع جنایت مورد نظر همین است و مکافات هم پس از این عمل بیشتر در ذهن او اتفاق می افتد که این ذهنیات بخش اصلی حرف کتاب را نیزتشکیل می دهند، اما بگذارید از زبان خود داستایفسکی طی نامه‌ای که در سال 1865 (یعنی وقتی هنوز کتاب را ننوشته بود) به سردبیر مجله پیک روس نوشته است چند خطی درباره کتاب بخوانیم: "یک مرد جوان..که در نهایت فقر زندگی می‌کند، از روی ناپختگی و ناپایداری اندیشه‌اش، که تسلیم برخی ایده‌های عجیب و ناپخته است که خود بخشی از جوی هستند که در آن زندگی می‌کند، تصمیم می‌گیرد به یکباره خود را از شر اوضاع فلاکت بارش نجات دهد. تصمیم می گیرد پیرزنی را بکشد... که پول قرض می‌دهد و بهره می گیرد. پیرزن احمق، کر و طماع است... "به هیچ دردی نمی‌خورد"، "برای چه زنده است؟" مسائلی از این دست، سر قهرمان را به دوران می‌اندازد. پس تصمیم می‌گیرد که پیرزن را بکشد و  اموالش را بدزدد."

داستایفسکی در آن سالها به مطالعه پرونده‌های جنایی فرانسوی و چاپ ماجراهای مهیج آنها در روزنامه‌های کشورش می‌پرداخت، در این راستا به منتقد معاصرش استارخف نوشته بود: "آنچه اکثر مردم وهم گون و استثنایی می نامند، در چشم من گاهی نظر به خودِ جوهر واقعیت دارد... در هر شماره از روزنامه ها به گزارش هایی از اتفاقات واقعی و تصادف های حیرت انگیز بر می‌خورید. در نظر نویسندگان ما که کاری به این ها ندارند، آنها وهم گون می‌نمایند. اما از آنجا که رخ داده‌اند واقعیت‌اند و بس" طبق این نظر داستایوسکی و به قول لوکاچٍ منتقد، در نظر نویسندگان  و البته خوانندگانی که دیگر به هنجارهای واقع‌گرایی با طمانینه، یکنواخت و زندگی‌مانندِ نویسندگانی چون تورگنیف، گنچارف و تولستوی خو گرفته بودند، (نویسندگانی که رسام چشم اندازها بودند) حال آنکه داستایوسکی قصد داشت چیزی کثیف‌تر و سیاه‌تر را در رمان‌های خود ترسیم کند. به این ترتیب برای آنکه خوانندگانش را قانع کند که او نیز علی‌رغم انحرافات حیرت انگیزش در داستان سرایی یک نویسنده رئالیستی است کار سختی داشت. برای این کار او مجبور بود رئالیسم خود را بسازد.

برای توضیح این تلاش او باید برگردیم به ادامه حرف اول، آنجا که سخن از دید رئالیستی یا همان واقع‌گراییِ این رمان بود، به غیر از دید واقع‌گرایی و روانشناختی رمان، با در نظر گرفتن تعلیق‌ها، راز و رمزها و معماهایی که در دل داستان گنجانده شده است کتاب را می‌توان یک رمان جنایی‌پلیسی نیز به حساب آورد و به نظرم این وجهه از چنین آثاری است که کشش و جذابیت لازم را به رمان می‌دهد و طیف وسیعی از مخاطبان (از فروید بزرگ گرفته تا یک مخاطب عام مثل من) را به سمت خود جذب می‌کند و به نظر می‌رسد در غیر این صورت پرداختن صرف به مسائل روانشناختی یا فلسفی آنهم در زمان انتشار این کتاب تا حدودی ملال آور و کسالت بار می‌نمود. طبق آنچه که این چند روز درباره این کتاب خوانده‌ام گویا داستایوسکیِ چهل و چهار ساله در طول سالهای 1865 و 1866 مدام نسخه تازه‌ای از این کتاب را می‌نوشت و دور می‌ریخت، او در هر دست‌نوشته شیوه‌ای نو برای نوشتن این کتاب می‌آزمود: ابتدا کوشید تا شرح روان‌شناسانه‌اش از جنایت موردنظر خود را از زبان یک راوی اول شخص روایت کند اما این شیوه راضی‌اش نکرد، زیرا در این روش جهان داستانش خیلی محدود می‌شد. سپس به خاطرات و تاملات روزانه روی آورد اما باز هم به پاسخ ایده‌هایی که در ذهنش بود نرسید، پس از آن قصد داشت چیزی نو خلق کند و به ترکیبی از خاطرات روزانه و روایتی اعتراف گونه روی آورد و قهرمان خود را زندانی‌ای تصور کرد که در انتظار حکم اعدام است. اما باز هم از این ایده منصرف شد. او در طول این دو سال مدام برای داستانش مرزهایی معین می‌کرد و باز از این مرزها برمی‌گذشت و در نهایت گویا آن چیزی که داستایوسکی خلق کرد همین مجموعه‌ای از تخطی‌ها بود که به عنوان رمان جنایت و مکافات برجا ماند و گویا این کلمه‌ی تخطی نیز نام اصلی بخش اول نام این کتاب است که ما در فارسی جنایت ترجمه‌اش کرده‌ایم.

لغت crime که در فارسی به "جنایت" ترجمه شده معادل لغت روسی prestuplenie می‌باشد که لفظاً به معنای transgression است که در فارسی به تخلف یا تخطی ترجمه می‌شود. ارتکاب جنایت به معنای تخطی یا برگذشتن از حدود یا مرزهایی است که توسط قانون تعریف شده اند. مرزهایی در کارند، و وقتی کسی از آنها رد می‌شود جنایتی واقع شده است که باید از پس آن مکافات بیاید. حال آن قهرمان داستایوسکی آن جوان روس و آن دانشجوی سابق، راسکلنیکف، از مرزها رد شده است و قانون را زیر پا گذاشته است. زیرا تنها از همین راه می‌توانست به یک قهرمان بدل شود به قول منتقدی به نام چیکوواکی، بدون تخطی از مرزها شاید هرگز جنایتی نباشد اما البته قهرمانی هم نخواهد بود. چنین فاصله‌ای میان قانون و تخطی، برای راسکلنیکف حد فاصل انسان عادی و فوق‌العاده است و برای خالق او حد فاصل خلق امر نو یا به قول قهرمانش همان "کلام نو*".

جنایت و مکافات داستان ویرانی و نابودی زندگی است، اما در عمق خود، نوری دارد و در جایی که به نظر می‌آید همه امیدها درحال نابود شدن است، ناگهان جرقه‌ای از نو می‌جهد و بشری را که از خصوصیات اخلاقی انسانی دور شده است به طبع فرشته آسای گذشته خود باز می‌گرداند. جنایت و مکافات با همان خط داستانی ساده‌ای که اشاره شد آنقدر در دل خود حرف دارد که درک آنها نیازمند بازخوانی های مکرر است که البته متاسفانه من این کار را انجام ندادم و تصمیم گرفتم با فاصله‌ای چندساله مجدداً آن را بخوانم. خواندن این کتاب سوالات زیادی را برای خواننده آن بوجود می آورد، سوالاتی از قبیل این که آیا جنایت در ذات بشر است یا خیر؟ یا بنا بر شرایط، انسان می تواند دست به قتل فردی بزند که انسان بدی بوده است؟ یا می تواند اقدام به دزدی و غارت اموال انسان‌های اصطلاحاً بد برای خرج کردن پول آنها برای نیازمندان بکند؟.  او به خواننده نمی گوید کدام درست و کدام غلط است و خواننده را همچون شخصیت اصلی کتاب، دائم در جدال میان شک و ایمان غوطه ور می‌سازد.

در پایان باید گفت که نوشتن درباره چنین کتابی خیلی مشکل بود و من هم تقریباً آنطور که در نظرم بود از پسش بر نیامدم و باید اعتراف کنم بخش زیادی از این یادداشت وام گرفته از مقدمه و بخشهایی از کتاب "تو نخواهی کشت" می‌باشد که شامل مقالاتی درباره‌ی  کتاب جنایت و مکافات است و توسط مهدی امیرخانلو گردآوری و ترجمه و در نشر نیلوفر به چاپ رسیده است. 

راستی یادم رفت این را بگویم که وقتی صحبت از قهاری داستایوسکی در شخصیت‌پردازی می‌شود از بین خوانده‌هایم باید از جنایت و مکافات (با این که شخصیت های زیادی هم ندارد) به عنوان بهترین مثال یاد کنم. شخصیت‌های که آنقدر خوب پرداخت شده‌اند که به گمانم هیچ خواننده‌ای در طول خواندن این کتاب نمی تواند هر کدام از شخصیت های کتاب را خوب یا بد مطلق تلقی کند. نمونه بزرگش هم خود راسکولنیکف است که قتل انجام می‌دهد اما با این حال هر خواننده‌ای که کتاب را بخواند تا حدودی او را دوست خواهد داشت. داستایوسکی در این کتاب به ما می‌آموزد که به این فکر کنیم که در پس هر اقدامی افکار فراوانی نهفته بوده است که منجر به آن شده است.

ادامه مطلب شامل چند نکته، بریده یا برداشت من ازکتاب و نقدهای موجود درباره آن است که احتمالاً خواندنش برای دوستانی که کتاب را نخوانده‌اند قابل توصیه نیست.

 مشخصات کتابی که من خواندم و یا بهتر است بگویم شنیدم: نسخه صوتی کتاب جنایت و مکافات ترجمه اصغر رستگار، با صدای آرمان سلطان‌زاده، نشر نگاه  و نشر صوتی آوانامه، در 28 ساعت و 10 دقیقه.

  1. * راسکلنیکف یک دانشجوی انصرافی حقوق است. دانشجویی فقیر اما باهوش که نظریه‌ای دارد و طبق آن انسانها به دو قسمت تقسیم می شوند، طبقه انسانهای عادی و طبقه انسانهای فوق العاده یا خارق العاده. از نظر او انسانهای خارق العاده حق دارند دست به ارتکاب جرم بزنند. راسکولنیکف خود را در زمره افراد دسته دوم می داند بنابراین تصمیم می گیرد که تئوری خود را در عمل آزمایش کند. 
  2.  این کتاب کمتر درباره جنایت و بیشتر درباره مکافات است. زیرا هویت قاتل از همان ابتدا مشخص است.
  3. شخصیت راسکولنیکف کسی است که زیاد فکر می کند و کمتر عمل می کند. او پیوسته در حال تجزیه و تحلیل حتی جزئی ترین برخورد آدمها با خودش آن هم با نگاهی عمدتاً بدبینانه است. خصوصاً از وقتی جنایت را مرتکب می شود یک نگاه شکاکانه پلیسی هم به آن اضافه می شود.
  4. به لحاظ ساختار نزدیک به نیمی از این داستان از زاویه دید دانای کل محدود به دید راسکولنیکف است. بعد از آن، دانای کل مطلق می شود.
  5. داستان در بخش طولانی اش کلا در بیست روز می گذرد.
  6. یکی از مسائل اصلی که این کتاب به آن می‌پردازد مسئله اخلاق است، و اینکه اگر بشر بخواهد خودش اخلاق گذار و واضع قوانین اخلاقی شود و یا اگر خود را در جایگاه خدا قرار دهد چه بر سر بشر می آید.
  7. در داستان دلایل مختلفی برای قتلی که توسط راسکلنیکیف صورت می گیرد ذکر می‌شود. ولی یک جا هست که راسکولنیف صراحتاً علتهای مالی و پولی را کنار می‌گذراد و خطاب به سونیا می‌گوید: می‌خواستم بدون هیچ دلیل منطقی و اعتقادی بکشم . خواستم برای خاطر خودم بکشم. فقط به خاطر خودم. به دلیل کمک به مادرم جنایت نکردم. به این دلیل مرتکب قتل نشدم که پس از دسترسی به وسایل و قدرت به مردم نیکی کنم. نه این دروغ است. همین طورکشتم به خاطر خودم.
  8.  اگر خدا مرده باشد همه چیز مجاز است.
نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا محمودی چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 17:11 http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام
امیدوارم سال و حال خوبی داشته باشید و ارمغان روزهایی که گذشت آرامش باشد و سلامتی!
اتفاقا خیلی هم خوب و رسا نوشته‌اید و من همچنان غبطه می‌خورم که وقتتان را اختصاص داده‌اید صرفا به داستایوسکی‌خوانی. با خودم فکر کردم فرصت پیدا می‌کنم دوباره بازخوانی‌اش کنم؟! یادم هست چقدر موقع خواندنش از قدرت قلم نویسنده و تسلطش بر روایت شگفت‌زده شده بودم‌.

سلام بر شما دوست خوب و همراه
متشکرم. شکر خدا سلامتیم. البته بخاطر ناخوش احوالی یکی از نزدیکان حال خوشی ندارم اما خب به امید بهبودی‌اش سعی می کنم این حال بد رو از خودم دور کنم.
بابت یادداشت هم نظر لطف شماست و از ممنونم.
حق با شماست داستیوسکی و آثارش عالمی دارد و شما هم حق داشتید که در موقع خواندنش شگفت زده شوید. البته می توانم شرط ببندم که در بازخوانی چنین آثاری هم مجدداً شگفت زده خواهید شد.

Mission Blue شنبه 14 فروردین 1400 ساعت 22:53 http://Remainstobeseen.blog.ir

من زمانی داستان روس زیاد می خوندم. گل سرسبدشون هم برام داستان کوتاه های چخوف بود (که بیشتر از نمایشنامه هاش باهاشون ارتباط می گرفتم) و دل سگ و مرشد و مارگریتا.
اما هیچ وقت نتونستم برم سراغ داستایوسکی و تولستوی. به نظرم خوندنشون احتیاج داشت به سطح مشخصی از تبحر توی کتاب خوندن. امیدوارم که یه روز وقت بکنم و بتونم این کتاب رو بخونم. چون هم بسیار زیاد درباره اش شنیدم و هم فکر می کنم تبدیل می شه به یکی از کتاب های تاثیرگذار در تمام زندگیم.

سلام
من هم از روس ها اندک خوانده‌ام، اما خب بر خلاف شما همان اندک خوانده‌هایی که داشتم بیشتر از تولستوی و داستایوسکی بود.
راستش من فکر می‌کنم خوندن آثار چخوف با وجود اینکه کوتاه هستند نیاز به تبحر بیشتری برای خوندن دارند تا آثار داستایوسکی و تولستوی، در واقع اون داستان‌ها و بخصوص نمایشنامه‌ها کوتاه هستند اما بسیار عمیق.
اگر یه وقت فکر کردید بخاطر حجم این کتاب رغبت پیدا نکردید که به سراغش برید، گزینه صوتی این کتاب هم فکر خوبیه. بر خلاف اون چه که به نظر میاد روایتش اونقدر پیچیده نیست که نشه به طور صوتی شنیدش. مخصوصا این که آرمان سلطان‌زاده هم اجرای خیلی خوبی از این کتاب داشته.
ممنون ازحضور و توجه شما دوست گرامی

محبوب پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 22:02

سلام
با ارزوی سلامتی و سالی خوش برای شما مهرداد گرامی.
داشتم فکر می کردم چه خوب شد یک دوره از زندگی م. دوره جوانی بیشتر، اونوقت ها که روزها و شب ها کشدارتر بود و مشغله ها و استرس ها هم کمتر، یک سری ازاین روس های غول پیکر نچسب بد قلق رو خوندم. و اینجا می تونم بگم که خب من جنایات و مکافات رو خوندم. راستش حالا فکر نمی کنم دوباره بتونم بخوانمش یا اصلا برم سراغش. یعنی روسی خوانی برای من مثل عرق چهل گیاهی هست که مادرم وقت دل درد و دل پیچه به خوردم می داد. سرآخر دل درد رو خوب می کرد اما خوردنش خوشمزه نبود. اینطوری ها...
فیلم جنایت و مکافات رو هم دیدم خوشبختانه و الان بیشتر تصاویری که توی فیلم دیدم توی ذهنم زنده شد. تا کتاب. شاید هم هردو. نمی دونم....

سلام خدمت شما دوست خوب من و طبیعت
پوزش بابت تاخیری که در پاسخ دادن به این پیام شما پیش آمد، به هر حال من چند روزی هست که درگیر یک سرماخوردگی جزئی هستم و البته امیدوار که همین گونه باشد که فکر می کنم.
ممنون از آرزوی شما، من هم برای شما و خانواده چنین آرزویی دارم.
درباره نظرتان درباره روس ها راستش برخلاف نظر شما برای من هیچوقت روس‌های غول پیکر دنیای ادبیات نچسب و بدقلق نبودند و علی رغم حجم های بالای اغلب این آثار،اغلب برایم شیرین و دلچسب بوده اند و بسیار نزدیک به آنچه که در این دیار هستیم. به هر حال خوبی دنیای ادبیات هم همین است که برای هر سلیقه ای در دل خودش گزینه ای دارد.
ممنون از حضور و نظر شما

monparnass شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 16:08 http://monpanass.blogsky.com

سلام
امیدوارم کسالتی که بهش اشاره کردی رفع شده باشه
همه آثار داستایوفسکی - به جز کتاب برادران کارامازف که پره از شرایط ناخوشایند روحی روانی که شخصیتها تا به انتها گرفتارش هستند - بقیه آثارش رو خیلی خیلی دوست داشتم . به مراتب بهتر از نویسندگان شکم سیر فرانسوی و انگلیسی مثل دافنه دو موریه یا جین آستن هستندکه عموما داستانشون در محیط های متوسط به بالا روایت میشه انگار لایه های پایین تر اجتماع وجود خارجی ندارند .
من آثار زیادی از نویسندگان فوق الذکر ررو خوندم و دوست هم داشتم ولی تفاوت ساندویچ و قرمه سبزی زیاده اگر چه هر دو رو دوست داریم.

من کلا علاقه به کتابهای پرحجم داشتم
یعنی وقت خرید یکی از معیارهای من ضخیم بودن کتاب بود
و رمانهایی مثل سه تفنگدار و پاردایانها و... رو که ده دوازده جلد بودند مثل آب خوردن و به راحتی و با حوصله می خوندم
اما
وقتی پای جنگ و صلح به میان میآد - که از هر آشنا به کتاب و کتاب خوانی انتظار میره اونو خونده باشه -کاملا ناتوان میشم

فکر میکنم مطلبی که در مورد وجود چند صد ؟؟؟ شخصیت در این کتاب اون هم با اسامی سخت و بیاد نموندنی روسی علت اصلی ترس من از روبرو شدن با این کتاب باشه

کتابهای داستایفسکی و پاسترناک و بولگاکف تعدد اسم کمتری دارند و عموما از محیط های مرفه روایت نمی کنند در نتیجه خوندنی ترند .

سلام بر شما دوست بزرگوار و همراه
کسالت که بر طرف نشده، به تضخیص پزشک آنفولازاست. البته هنوز تست نداده ام. گفته اند اگر حالم بدتر شد این کار را بکنم. فعلا زنده ایم.
درباره تفاوت داستایوسکی حق با شماست. داستایوسکی برخلاف اغلب نویسندگان هم نسلش که به قصه های اشراف می پرداختند داستان نویس اصطلاحاً مردم کوچه و بازار است و از درد مردمم عادی می نویسد.
طبق نظر شما اگر من مثلا بخواهم آثار داستایفسکی و نویسندگان انگلیسی هم نسلش را با غذا با هم مقایسه کنم مثلا میگم قورمه سبزی و سوپ
کتابهای پر حجم خوبیشون به اینه که خواننده در طول خواندن این آثار که گاهی به چند ماه می کشه حسابی با قصه و ماجرا درگیر میشه و یه جورایی با اون زندگی می کنه.
جنگ و صلح درسته که بر خلاف آثار داستایوسکی پر از شخصیته و تا اونجا که من میدونم بیش از 500 شخصیت در این کتاب هست اما به اون وحشتناکی که به نظر می رسه هم نیست و در واقع اون شخصیت ها ظاهر میشن نقششون رو اجرا می کنن و میرن و لزومی هم نداره که نامشون رو به خاطر بسپارسم. در واقع کتاب جنگ و صلح تا اونجایی که یادمه تنها چند شخصیت اصلی داره که به تعداد انگشتان دو دست هم نمی رسند و کل ماجرا بر مبنای زندگی آنها شرح داده می شود.

monparnass دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 20:30 http://monpanass.blogsky.com

ممنون از توضیحت
یه مقدار جرات من برای خوندن جنگ و صلح بیشتر شد

سلامت باشی بزرگوار
اگر شد حتما سری به جنگ و صلح بزن. حیفه خونده نشه، منبا اینکه یه بار ۱۰سال پیش خوندم دوست دارم بازم بخونمش.
شما هم اگر دیدی نیاز به هل دادنی چیزی داری به جمع ما بپیوند، با من تا الان ۴ نفر از بچه های وبلاگ و باقی دوستان برای همخوانی جنگ و صلح اعلام آمادگی کردن، زمانش مشخص نیست اما خب قطعا امساله. برا من که حداقل در این بهار مقدور نیست و شاید بشه تابستون و یا بعدش.چقدرم ما مصممیم

میله بدون پرچم جمعه 27 فروردین 1400 ساعت 08:23

سلام بر مهرداد
آقا این کسالت و سرماخوردگی را کمی بیشتر باز کنید خدا رو شکر الان که من دارم کامنت می گذارم سلامت هستید اما میخوام بدونم کرونای مجدد بود یا نه
من یک بار برای خودم بیشتر تهیه کردم از کتابهایی که حتما باید دوباره آنها را بخوانم. لیست جالبی شد! اما نیمه کاره باقی ماند... بگذریم... کتاب مستطاب جنایات و مکافات قطعا در ده تای اول این لیست قرار میگیرد.
چقدر اون جمله اول داستایوفسکی را دوست دارم. هرچند با کمال گرایی مشکل دارم اما کسی که دست به قلم میشود بخصوص اگر استعداد و ذوق هم داشته باشد باید اینچنین کمال گرایی باشد. داستان متوسط به چه کار می آید.

سلام و عرض پوزش بابت این تاخیر در پاسخگویی
راستش تا بخوام این سرماخوردگی رو بازش کنم چند روزی طول کشید عرضم به حضورت که تا اونجایی که من متوجه شدم و دکتر با شک گفت این کرونای مجدد نبود و احتمالا یه نوع آنفولانزا بود که بعد از طی شدن دوره اش رد شد. البته سرفه هایی هنوز هست که احتمالا این هم رد خواهد شد.
من هنوز برای این کار لیستی تهیه نکردم. اما خب باید یک روزی این کارو بکنم و هر از گاهی بین دیگر کتابها یکی از اونها رو بخونم.
این روزها کمتر می بینیم کسی به آن جمله داستایوسکی عمل کند. البته همانطور که گفتی این جمله درباره کسانی صدق می کند که خودشان هم متوسط نیستند و نشون دادن که استعداد دارن و کارشون درسته، مثلا اگر فیودور الان بود میرفت این جمله رو به محمود دولت آبادی می گفت

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1400 ساعت 11:09

خب خدا رو شکر.
اون جمله را باید اعلام عمومی بکند از این جمله در مطلب اخیرم استفاده کردم. ممنون

بله، خداروشکر
بسیار کار خوبی کردیبی شک در میله بدون پرچم بیشتر دیده خواهد شد.
ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد