"و من از اینکه داستانم به راستی عالی نباشد بیزارم... داستان متوسط به چه کار میآید؟" . فیودور داستایوسکی در نامهای به مایکف 12ژانویه 1868
صدو پنجاه و پنج سال از زمان انتشار کتاب جنایت و مکافات میگذرد و به جرات می توان گفت این کتاب نه تنها به عنوان مشهورترین اثر فیودور میخائلوویچ داستایوسکی بلکه می توان گفت شناخته شدهترین کتاب برخاسته از سرزمین روسها نیز به شمار می رود. درست است که جنایت و مکافات کتابی است که هر علاقهمند به داستانی آن را خوانده و یا حداقل دربارهاش شنیده است اما بیاییم ما هم چند کلامی درباره این کتاب با هم حرف بزنیم، امروزه میتوان این کتاب را جزء دستهی آثار رئالیسم تقسیمبندی کرد اما در عین حال همچون دیگر آثار داستایوسکی، جنایت و مکافات یک اثر روانشناختی هم محسوب میگردد، از آن دسته آثاری که نویسنده در آنها به درون آدمها، سرچشمههای اعمال و همینطور انگیزه آنها توجه میکند.
داستایفسکی در آن سالها به مطالعه پروندههای جنایی فرانسوی و چاپ ماجراهای مهیج آنها در روزنامههای کشورش میپرداخت، در این راستا به منتقد معاصرش استارخف نوشته بود: "آنچه اکثر مردم وهم گون و استثنایی می نامند، در چشم من گاهی نظر به خودِ جوهر واقعیت دارد... در هر شماره از روزنامه ها به گزارش هایی از اتفاقات واقعی و تصادف های حیرت انگیز بر میخورید. در نظر نویسندگان ما که کاری به این ها ندارند، آنها وهم گون مینمایند. اما از آنجا که رخ دادهاند واقعیتاند و بس" طبق این نظر داستایوسکی و به قول لوکاچٍ منتقد، در نظر نویسندگان و البته خوانندگانی که دیگر به هنجارهای واقعگرایی با طمانینه، یکنواخت و زندگیمانندِ نویسندگانی چون تورگنیف، گنچارف و تولستوی خو گرفته بودند، (نویسندگانی که رسام چشم اندازها بودند) حال آنکه داستایوسکی قصد داشت چیزی کثیفتر و سیاهتر را در رمانهای خود ترسیم کند. به این ترتیب برای آنکه خوانندگانش را قانع کند که او نیز علیرغم انحرافات حیرت انگیزش در داستان سرایی یک نویسنده رئالیستی است کار سختی داشت. برای این کار او مجبور بود رئالیسم خود را بسازد.
برای توضیح این تلاش او باید برگردیم به ادامه حرف اول، آنجا که سخن از دید رئالیستی یا همان واقعگراییِ این رمان بود، به غیر از دید واقعگرایی و روانشناختی رمان، با در نظر گرفتن تعلیقها، راز و رمزها و معماهایی که در دل داستان گنجانده شده است کتاب را میتوان یک رمان جناییپلیسی نیز به حساب آورد و به نظرم این وجهه از چنین آثاری است که کشش و جذابیت لازم را به رمان میدهد و طیف وسیعی از مخاطبان (از فروید بزرگ گرفته تا یک مخاطب عام مثل من) را به سمت خود جذب میکند و به نظر میرسد در غیر این صورت پرداختن صرف به مسائل روانشناختی یا فلسفی آنهم در زمان انتشار این کتاب تا حدودی ملال آور و کسالت بار مینمود. طبق آنچه که این چند روز درباره این کتاب خواندهام گویا داستایوسکیِ چهل و چهار ساله در طول سالهای 1865 و 1866 مدام نسخه تازهای از این کتاب را مینوشت و دور میریخت، او در هر دستنوشته شیوهای نو برای نوشتن این کتاب میآزمود: ابتدا کوشید تا شرح روانشناسانهاش از جنایت موردنظر خود را از زبان یک راوی اول شخص روایت کند اما این شیوه راضیاش نکرد، زیرا در این روش جهان داستانش خیلی محدود میشد. سپس به خاطرات و تاملات روزانه روی آورد اما باز هم به پاسخ ایدههایی که در ذهنش بود نرسید، پس از آن قصد داشت چیزی نو خلق کند و به ترکیبی از خاطرات روزانه و روایتی اعتراف گونه روی آورد و قهرمان خود را زندانیای تصور کرد که در انتظار حکم اعدام است. اما باز هم از این ایده منصرف شد. او در طول این دو سال مدام برای داستانش مرزهایی معین میکرد و باز از این مرزها برمیگذشت و در نهایت گویا آن چیزی که داستایوسکی خلق کرد همین مجموعهای از تخطیها بود که به عنوان رمان جنایت و مکافات برجا ماند و گویا این کلمهی تخطی نیز نام اصلی بخش اول نام این کتاب است که ما در فارسی جنایت ترجمهاش کردهایم.
لغت crime که در فارسی به "جنایت" ترجمه شده معادل لغت روسی prestuplenie میباشد که لفظاً به معنای transgression است که در فارسی به تخلف یا تخطی ترجمه میشود. ارتکاب جنایت به معنای تخطی یا برگذشتن از حدود یا مرزهایی است که توسط قانون تعریف شده اند. مرزهایی در کارند، و وقتی کسی از آنها رد میشود جنایتی واقع شده است که باید از پس آن مکافات بیاید. حال آن قهرمان داستایوسکی آن جوان روس و آن دانشجوی سابق، راسکلنیکف، از مرزها رد شده است و قانون را زیر پا گذاشته است. زیرا تنها از همین راه میتوانست به یک قهرمان بدل شود به قول منتقدی به نام چیکوواکی، بدون تخطی از مرزها شاید هرگز جنایتی نباشد اما البته قهرمانی هم نخواهد بود. چنین فاصلهای میان قانون و تخطی، برای راسکلنیکف حد فاصل انسان عادی و فوقالعاده است و برای خالق او حد فاصل خلق امر نو یا به قول قهرمانش همان "کلام نو*".
جنایت و مکافات داستان ویرانی و نابودی زندگی است، اما در عمق خود، نوری دارد و در جایی که به نظر میآید همه امیدها درحال نابود شدن است، ناگهان جرقهای از نو میجهد و بشری را که از خصوصیات اخلاقی انسانی دور شده است به طبع فرشته آسای گذشته خود باز میگرداند. جنایت و مکافات با همان خط داستانی سادهای که اشاره شد آنقدر در دل خود حرف دارد که درک آنها نیازمند بازخوانی های مکرر است که البته متاسفانه من این کار را انجام ندادم و تصمیم گرفتم با فاصلهای چندساله مجدداً آن را بخوانم. خواندن این کتاب سوالات زیادی را برای خواننده آن بوجود می آورد، سوالاتی از قبیل این که آیا جنایت در ذات بشر است یا خیر؟ یا بنا بر شرایط، انسان می تواند دست به قتل فردی بزند که انسان بدی بوده است؟ یا می تواند اقدام به دزدی و غارت اموال انسانهای اصطلاحاً بد برای خرج کردن پول آنها برای نیازمندان بکند؟. او به خواننده نمی گوید کدام درست و کدام غلط است و خواننده را همچون شخصیت اصلی کتاب، دائم در جدال میان شک و ایمان غوطه ور میسازد.
در پایان باید گفت که نوشتن درباره چنین کتابی خیلی مشکل بود و من هم تقریباً آنطور که در نظرم بود از پسش بر نیامدم و باید اعتراف کنم بخش زیادی از این یادداشت وام گرفته از مقدمه و بخشهایی از کتاب "تو نخواهی کشت" میباشد که شامل مقالاتی دربارهی کتاب جنایت و مکافات است و توسط مهدی امیرخانلو گردآوری و ترجمه و در نشر نیلوفر به چاپ رسیده است.
راستی یادم رفت این را بگویم که وقتی صحبت از قهاری داستایوسکی در شخصیتپردازی میشود از بین خواندههایم باید از جنایت و مکافات (با این که شخصیت های زیادی هم ندارد) به عنوان بهترین مثال یاد کنم. شخصیتهای که آنقدر خوب پرداخت شدهاند که به گمانم هیچ خوانندهای در طول خواندن این کتاب نمی تواند هر کدام از شخصیت های کتاب را خوب یا بد مطلق تلقی کند. نمونه بزرگش هم خود راسکولنیکف است که قتل انجام میدهد اما با این حال هر خوانندهای که کتاب را بخواند تا حدودی او را دوست خواهد داشت. داستایوسکی در این کتاب به ما میآموزد که به این فکر کنیم که در پس هر اقدامی افکار فراوانی نهفته بوده است که منجر به آن شده است.
ادامه مطلب شامل چند نکته، بریده یا برداشت من ازکتاب و نقدهای موجود درباره آن است که احتمالاً خواندنش برای دوستانی که کتاب را نخواندهاند قابل توصیه نیست.
مشخصات کتابی که من خواندم و یا بهتر است بگویم شنیدم: نسخه صوتی کتاب جنایت و مکافات ترجمه اصغر رستگار، با صدای آرمان سلطانزاده، نشر نگاه و نشر صوتی آوانامه، در 28 ساعت و 10 دقیقه.