از آخرین باری که با هم در کتابنامه یک فیلم یا انیمیشن کوتاه دیدهایم حدوداً یک سال گذشته است. به واقع که این زمان چموش است و دائم در گریز.
از شما عزیزان دعوت می کنم بری گذراندن 3 دقیقه از وقت گرانبهای خودتان به من اعتماد کرده و از>>اینجا<< به تماشای فیلم کوتاه "حفره سیاه" بنشینید . این فیلم محصول سال 2008 است. یک فیلم گویا و تاثیرگذار.
پی نوشت: باید بیش از این مراقب حفرههای سیاهی که در زندگی یا ذهنمان خلق میکنیم باشیم. این پیامیست که من از دیدن این فیلم دریافتم.
سلام بر مهرداد
عجب فیلم کوتاه معرکهای بود... ممنون
چهره بازیگر فیلم وقتی دستش را برای اولین بار در گاوصندوق کرد چهره بسیار آشنایی است
پایان فیلم هم که مرا به یاد کتاب لیدی ال انداخت و البته خیلی از خودمان... که در چنان فضایی به سر میبریم و خودمان خبر نداریم!
سلام بر میله بدون پرچم بزرگوار
سلامت باشیآره فیلم در مدت زمان کوتاهش حرف بسیار مهمی رو زد و به قول خودت به شدت آشنا.
رفتم دوباره فیلم رو دیدم و از دیدن چهره اون فرد در اون لحظه ای که گفتی باید بگم حتی وحشت کردم.همینطور آنجایی که به اون شکلات اصطلاحاً اولین گاز با ولعش رو میزنه هم خیلی آشناس، راستش خودمونیم من خودم گاهی گرفتار این مواجهه با بعضی خوراکی ها میشم. البته خوشبختانه تاحالا هیچکدومشون دزدی نبوده.
راستی واجب شد یه سر بیام یادداشتت درباره لیدی ال رو بخونم، با اینکه اسم این کتابو زیاد شنیدم دربارهش هیچی نمیدونم.
سلام
فیلم یا انیمیشن های کوتاه خیلی باحالن من که برای اولین بار با همین انیمیشن های کوتاه جذب کتابنامه شدم
من رو هم یاد اون داستان کوتاه زمین انداخت که فکر کنم برای چخوف بود که به کسی گفتند برای تعیین متراژ زمینش خودت یک محیط مستطیلی رو روی زمین طی کن فقط به شرطی که تاقبل از غروب آفتاب به نقطهی اولی دوباره برگشته باشی...که معلومه چی میشه
این خصلت بشر تمومی نداره
بقول فردوسی :
دل مرد طامع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد
ممنون از فیلم خوبی که معرفی کردی
سلام بر ماهور فردوسیخوان
چه خوب نمیدونستم این انیمیشنها پای شما رو به کتابنامه باز کرده.
حضور دوستان خوب و کتابخوانی مثل شما در اینجا برای من افتخار بزرگی به حساب میاد و از این بابت از شما دوست بزرگوار ممنونم.
ماجرای این داستان چخوف که بهش اشاره کردی هم چقدر جالب بود، با این اوصاف طرف هیچوقت صاحب زمین نمیشه
و البته چه بیت خوبی از فردوسی بزرگ آوردی، ممنونمن که تا اینجایی که از شاهنامه خوندم هنوز به این بیت نرسیدم، نشون میده که من کند عمل کردم
عااااااااالی بود.. ممنون
منو یاد ضرب المثلها انداخت. یکبار جستی ملخک و اینا
جالبه که تنها کارکردی که از این امکان براش متصور بود عمل غیراخلاقی بود. شاید این حفره همون حفره های زندگی یعنی محرومیت هاست که باید مراقب بود ما رو نبلعند
فیلم بسیار پرمعنا و تاثیرگذاری بود. عجب ایده ای. کیف کردم
سلام
خوشحالم که اشتراک گذاری این فیلم مورد پسند دوستان بوده.
راستش بعد از خوندن کامنت شما سعی کردم به کارکرد های مثبتی که میشد از اون حفره برد فکر کنم اما هر چی فکر کردم هیچ کارکرد مثبتی به ذهنم نرسید، اگه کارکرد مثبتی وجود داشته باشه و به ذهن من نرسیده باید برای ذهن خودم نگران باشم
دوستمان ماهور هم مثال خوبی از داستان چخوف آورد، این طمع دست بردار ما انسان ها نیست و کافیست لحظه ای عنان از دست بدهیم تا به قول شما با زور عقده های محرومیت های گذشته ما را ببلعد.
امیدوارم حواسمان باشد. ممنون از توجه شما دوست بزرگوار
چشم تنگ مرد دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
توی دیالوگ یک فیلم قدیمی شنیدم که میگفت طمع سه تا سوراخ داره. بالاخره یکیش تو رو گیر میندازه.
کنار حرص الا پُر کجا توانی کرد
تو از طمع که سه حرف میان تهی افتاد
سلام بر دوست شاعر و خوش ذوق دیار بلاگستان ما
ممنونم بخاطر این دو بیت گویایی که آوردید. آن دیالوگ هم که دیگه کار را تمام کرد.
سپاس از حضور و توجه شما
چند وقت پیش این فیلم رو دیدم عالی بود عالی و بی نظیر. کوتاه و گویا
سلام
بله حق با شماست. کوتاه و گویا.
ممنون از حضور و توجه شما
درود!
فیلم خوبیه.
اون رو در یه دوره ی هنری دیده بودم و من رو برد به اون دوران.
سلام بر شما بزرگوار
امیدوارم یادآوری شیرینی بوده باشه
خب من اینطوری بهش فکر کردم که هر چیزی قابلیت های مختلفی داره. میتونه کارکرد مثبت یا منفی داشته باشه و ممکن نیست فقط منفی یا فقط مثبت باشه. یعنی میخوام بگم بستگی به ذهنی داره که ازش استفاده میکنه. شاید اگه این حفره ی روی کاغذ دست یک بچه یا علاقه به هوافضا یا یک هنرمند بود ابتکار دیگه ای بخرج میداد. ولی متاسفانه میخواد بگه زندگی کسل آور و یکنواخت دنیای مدرن با فضای بوروکراتیک و بدون هیچ خلاقیت چطور روح انسان رو می بلعه. فکر میکنم نقد چندگانه ای داشت. هم به تبدیل شدن انسان به رباتی که فقط باید بایسته پای یک دستگاه پرینتر هم به نقد دنیای سرمایه داری و بوجود آوردن حرص و طمع و هم از بین رفتن خلاقیت و ارزشهای انسانی.
اصلا کارگردان طوری این استیصال رو نشون داده که بگه از دست این انسان دیگه هیچ کاری بجز افتادن به دام بی خردی برنمیاد. ذهنی که کاملا از دست رفته.
این نکته هم بگم که اصلا نشون نمیده این آدم نیاز به پول داره یا نه. میشه گفت فقط خواسته بگه چطور انسان به ناانسان تبدیل میشه با تبدیل کردن او به یک ربات دست آموز
سلام مجدد خدمت شما دوست بزرگوار
حق با شماست این که اغلب مخاطبان از جمله خودم در نگاه اول کارکرد مثبتی از این قابلیت به ذهنمون نمیرسه نشون دهنده همین حرفی هست که کارگردان این اثر قصد داشته بزنه و شما بهش اشاره کردی، گویا سازنده این اثرخوب ذهن خسته و تا حدودی زنگار گرفته بشر امروز رو شناخته. امیدوارم به کمک کتابها بتونیم از این کسالت رهایی یابیم.
آره به نظر منم نیاز نداشته که نشون بده که این انسان نیاز به پول داشته یا نه، چون این میل نمایش داده شده همواره با انسان هست، حتی در اوج دارایی، فقط رنگش عوض میشه.
ممنون از توضیحات خوبی که دادید، از داشتن دوستان دانایی مثل شما در این وبلاگ خوشحالم.