هر بار که وضعیت کرونایی کشور رو به وخامت می رود و وضع اغلب شهرها قرمز میشود من متوجه میشوم که باز هم وقت پناه بردن به خیال و ادبیات فانتزی رسیده است، به خصوص حالا که خودم هم در حال پشت سر گذاشتن دوران ابتلا به چیزی شبیه به این جهش ویروس خفیف که امیکرون نام گرفته هستم. بگذریم که این هم میگذرد. بله، داشتم عرض میکردم، این بار هم در ادامهی ارادت به نوجوانِ وجود خودم و همهی نوجوانانی که روزی این یادداشتها را خواهند خواند به سراغ جلد ششم از مجموعه مشهور هری پاتر رفتم.
اگر یادتان باشد در جلد قبلی که هری پاتر و محفل ققنوس نام داشت شخصیت منفی داستان، ولدمورت بعد از بازگشت شرورانهاش موفق شده بود تعداد زیادی از مرگخواران وفادار به خودش را در جمع خود وارد کند و گروهی را تشکیل دهد و بخشی از زندانیان آزکابان را هم فراری دهد. در طرف مقابل هم تعدادی از استادان و جادوگران به رهبری آلبوس دامبلدور تصمیم میگیرند محفلی به نام ققنوس تشکیل دهند و به کمک آن در مقابل ولدمورت و یاران شرورش قرار بگیرند. حال در این کتاب میبینیم که بر خلاف اقدامات محفل ققنوس مبارزه علیه ولدمورت خوب پیش نمیرود و هر روزه شاهد تلفاتی در بین مردم عادی و جادوگران و دانش آموزان هستیم. جلد ششم را در واقع میتوان کتابی دانست که در آن بسیاری از رازهایی که در جلدهای پیشین مطرح شده بود گره گشایی میگردد. رازها و ماجراهایی که گاه خواننده را طبق معمول شگفت زده و گاه حسابی غمگین میکنند. در این کتاب هری پاتر و دیگر دانش آموزان همراهش یعنی رون ویزلی و هرمیون گرنجر سال ششم تحصیل خود را پشت سر می گذارند و حالا 17 ساله شدهاند که طبق قانون جادوگری سن قانونی است. هری در این کتاب بر خلاف کتابهای دیگر چندان در کنار رفقایش نیست و بیشتر وقتش را با دامبلدور (مدیر مدرسه) میگذراند. او به کمک دامبلدور و قدح اندیشهاش به خاطرات گذشته می رود تا در دوران کودکی تام ریدل که همان کودکی ولدمورت است نقطه ضعفی پیدا کنند تا بلکه به آن واسطه بتوانند او را شکست دهند... در ادامه سر و کله کتابی پیدا میشود که در آن حاشیه نویسی هایی توسط شخصی با لقب شاهزاده دو رگه انجام شده که کمک زیادی به هری میکند، غافل از این که بداند این شاهزاده دورگه کیست.
کتاب مثل همه جلدهای پیشین جذاب و پرکشش بود، با پایانی بهتر و تا حدودی شوکه کننده تر از همه جلدها، اما در مجموع برای من به خوبی جلد قبل نبود، به نظرم کتاب هری پاتر و محفل ققنوس تا اینجا بهترین کتاب مجموعه بوده است. از این کتاب هم بیش از این نخواهم گفت چرا که بی شک با بیشتر گفتن از آن، ازجذابیت کتاب برای مخاطبی که قصد خواندن آن را دارد کم خواهد شد. اما اطلاعات و آمارهای جالبی در رابطه با این کتاب وجود دارد که حیفم آمد آنها را با شما در میان نگذارم؛
وقتی در سال 2003 کتاب هری پاتر و محفل ققنوس که طولانی ترین کتاب این مجموعه نیز به حساب میآید منتشر شد، در روز اول انتشار در انگلستان به تعداد چهارصد هزار نسخه و در امریکا سه میلیون نسخه فروخت و همه رکوردهای فروش کتاب در جهان را به خود اختصاص داد، پس از آن گمان نمیرفت که دیگر هیچ کتابی بتواند چنین رکوردی را جابه جا کند، اما سه سال بعد و در سال 2005 پس از انتشار کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه این نویسنده باز هم همه را غافلگیر کرد و کتاب تنها در روز نخست انتشار 9 میلیون نسخه فروخت. البته در بی نظیر بودن این کتابها برای نوجوانان شکی نیست اما خود رولینگ هم از یک جایی به بعد متوجه شد که این نام اوست که میفروشد نه کتابهایش، به این جهت در سال 2013 رمان آوای فاخته را با نام مستعار رابرت گالبریت روانه بازار کرد و پس از آن شاهد بود که نه تنها دیگر خبری از آن رکوردهای بینظیر نیست بلکه حتی در هفته اول انتشار کتابش تنها 500 نسخه فروخت و فقط وقتی با کنجکاوی یک خبرنگار و تحقیقات فراوانش مشخص گردید که نویسنده کتاب رولینگ بوده و بعد از آن خود رولینگ هم به نوشتن این کتاب اعتراف کرد فروش آن به یک باره به رشد 40 هزار درصدی رسید.
مشخصات کتابی که من شنیدم: ترجمهی ویدا اسلامیه، انتشارات کتابسرای تندیس، نشر صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطانزاده، در 25 ساعت و 5 دقیقه
سلام مهرداد
سی هری پاتر تکرار نشدنیه
سلام بر مونپارناس دوچرخه سوار
امیدوارم خوب و سلامت باشی و از چربی ها به دور
از این سری هری پاتر تنها یک جلد مانده، و من بی شک بعد از آن برای دنیای خوب و پر هیجان ن
وجوانی در کنارهری، هرمیون و رون ویزلی دلم تنگ خواهد شد.
سلام
امیدوارم به بهبودی کامل رسیده باشید.
واقعا آفرین به این همت! نمیدانم چرا اصلا نمیتوانم با این ژانر ارتباط بگیرم. هر چند خانواده بهم بگویند عمرم به فنا رفته و به اصرارشان یکی دو بار فیلم هری پاتر را دیده باشم، اما انگار همچنان کتابهای خودم در اولویت قرار دارند. به تازگی و بیدلیل زندگی را خیلی خیلی جدی گرفتهام.
سلام
هرچند رنگ و بویشان به اندازه تجربه آنها در نوجوانی نباشد
بله، خوبم، حالا نمیدونم با اثر واکسن بود یا ویروس مورد نظر کم جون بود، به هرحال خداروشکر
سلامت باشید، من بعد از آغاز همه گیری این بیماری تا حالا بیشتر علاقه مند شدم تا آثاری را بخوانم که شاید می بایست در نوجوانی می خواندم ک نخواندم، از این تصمیمم ناراضی نیستم ، شاید با خواندنشان چیز زیادی به من سی و چند ساله اضافه نشده باشد اما لذاتی را تجربه کردم که شاید حیف بود جایشان در زندگیام خالی باشد
تصحیح می کنم حرف " ر" تایپ نشد
سری هری پاتر !!!
" من بی شک بعد از آن برای دنیای خوب و پر هیجان




و جوانی در کنارهری، هرمیون و رون ویزلی دلم تنگ خواهد شد"
عجب نکته ای رو بهش اشاره کردی !!!
پس تو هم این حس دلتنگی رو داری ؟!!
فکر میکردم فقط خودم اینطویم !!!
باورت میشه مهرداد من حتی مرگ بعضی نزدیکان اشک به چشمم نمیاره
اما
شده بعد اتمام یکی از همین مجموعه های فانتزی چشمهام خیس شده باشه !!!
من فکر میکنم سادگی و صفای دنیایی که بعضی از این آثار دارن تا اعماق وجود ما رو تحت تاثیر قرار میده
البته تا اون شخص کی باشه و با چه سطحی از توجه و علاقه کتاب رو خونده باشه
من به شخصه عاشق دنیای نوجونها هستم
و
از دنیای آدم بزرگها با اون مشکللات و حرص ها و طمع ها و غرایز و نفرت ها و بیزار ...
طوری که گاهی پیش خودم فکر میکنم نکنه من رشد نکردم و هنوز در اون دوران موندم ؟!!!
پ.ن :
آدم کم ظرفیتی هستم
چون
با روزی نیم ساعت یا یک ساعت دوچرخه سواری احساس میکنم نسبت به اکثر مردمی که میبینم دارن پای پیاده توی خیابون حرکت میکنند احساس برتری میکنم چون پیش خودم فکر میکنم چون کار هر کسی نیست بی وقفه یک ساعت پا بزنه
اما
توی مغازه فروش لوازم دوچرخه بودم و حرف تو حرف شد و فروشنده گفت :
شخصی هست که هر روز سوار بر دوچرخه از جلوی مغازه من برام دست تکون میده و رد میشه
این یارو از رشت میره لوشان و بر میگرده رشت و بلافاصله میره ارتفاعات امامزده ابراهیم شفت و بر میگرده و دوباه از جلوی مغازه ام رد میشه در حالی که داره یه تکه نون گاز میزنه !!!
مسیر رشت لوشان رو با ماشین بری و برگردی بیش از سه ساعت میشه اون مسیر دوم که دیگه کوهستانی و واویلاست
اینها رو که شنیدم فهمیدم
که دوچرخه سوار به کی میگن !!
و من
روروک سواری بیش نیستم
سلام
با اینکه درستش کردم اما بی هوا و ناخودآگاه دیگه سوارش نشدم. سرمای هوا که شکست میرم سراغش.
درسته، برای شخصی که با علاقه داستانی رو مطالعه می کنه این موضوعی که اشاره کردی اغلب رخ میده. همانطور که گفتی فقط به خود اثر و هنر نویسنده مربوط نیست و به مطالعه کننده هم مربوط میشه. مثلا من خودم با خوندن کتاب بارون درخت نشین با نوجوون داستان بزرگ شدم، پیر شدم و مردم. و در جاهایی از کتاب به واقع گریه کردم، اما خب بعد از معرفی کتاب به چند نفر از دوستان اونا اصلا چنین حسی نداشتن.
در رابطه با دوچرخه سواری که از 7هشت ماه پیش که با یک پراید تصادف کردم و دوچرخه ام از دو شاخ چرخ جلو تا شد
سلام بر مهرداد
باحال بود
عجب تست جالبی کردند خانم رولینگ
سلام.
بله، البته امتحانش به قول معروف دل و جگر میخواست (همان دل و جیگر خودمان). که این خانم رولینگ داشت و حتی از برملا شدن این حرکت هم گویا هیچ ترسی نداشت.
« اما خود رولینگ هم از یک جایی به بعد متوجه شد که این نام اوست که میفروشد نه کتابهایش..»
سلام؛
جمله بالا خیلی جالب و پر محتوا بود. من همیشه دوست داشتم کتاب های این نویسنده ها را به زبان اصلی بخوانم اما خود مهارت زبانی من در اون سطح نبود.
ممنون.
به هر حال در مورد های وطنی هم مثل سریال پایتخت یا فیلم های دنباله دار هم این مورد اتفاق می افتد و در نسخه های بعد از نسخه اول تعداد زیادی از مخاطبان به پشتی درخشان بودن اثر اول به سراغ اثرهای بعدی می روند اما آثار خانم رولینگ حداقل تا وقتی هری پاتر نوشته همگی در نوع خود درخشان بودهاند.
من هم یک دوره ای فقط به خاطر این که بتوانم کتاب ها را به زبان اصلی بخوانم شروع به یادگیری زبان انگلیسی کردم، اما خب ابر و باد و مه و خورشید و فلک که تنبلی خودم هم بخش مهمی از اون بود دست به دست هم دادند و این کار خوب به سرانجام نرسید.
سلام
از اینکه بخواهم ساعت هایی چشمم و ذهنم را درگیر رویایی خیالی کنم به جایش حاضرم یک کتاب
پانصد صفحه ای تاریخ جهان یا مطالعه علمی را نوش جان کنم.
هری پاتر را به زور یک فصل خواندم و عق زدم.
نویسنده ای که از سر کار گذاشتن مردم به نان و نوایی رسید.
سلام
خوشحالم که برای ما ساکنین این دنیا به خصوص در این جغرافیا، هنوز این امکان فراهم است تا یک خواننده مثل شما بنشیند و با خیال راحت کتاب پانصد صفحهای تاریخ و علم را نوش جان کند و افراد دیگری همچون من با کتابهای خیال پردازانهای همچون هری پاتر، ارباب حلقهها، نارنیا و امثال اینها سرکار باشد.
" و افراد دیگری همچون من ..."


چون "ما" مهرداد !!!
هرگز در این راه تنها نیستی
ارادتمندم