در قرن هجدهم میلادی خانوادهی تالکوهن پس از مهاجرت از آلمان به انگلیس، نام خانوادگی خود را به تالکین تغییر دادند. یکی از اعضای این خانواده آرتور روئل تالکین نام داشت که در سال 1891 با دختری به نام مابل سوفیلد ازدواج کرده و پس از ترک شغلش در بیرمنگام به آفریقای جنوبی مهاجرت میکند، فرزند اول این خانوادهی جدید، جان نام داشت که در۳ ژانویه ۱۸۹۲ در بلومفونتین افریقای جنوبی به دنیا آمد و دو سال پس از او تنها برادرش هیلاری پا به این دنیا گذاشت و این خانواده را چهارنفره کرد. اما بخت با این خانواده یار نبود و مدتی بعد وقتی جان هنوز 4 ساله بود پدرش را از دست داد. پس از فوت پدر خانواده، جان به همراه مادر و برادرش به انگلستان بازگشتند و در روستایی در بیرمنگام به زندگی ادامه دادند. اما بدبیاری این خانواده به همین جا ختم نشد و جان 4 سال بعد از پدر، یعنی وقتی 8 ساله بود مادر خود را هم به دلیل ابتلا به بیماری دیابت (که آن روزها قابل درمان نبود) از دست داد. پس از آن، دو کودک نزد خاله خود و کشیشی به نام پدرمورگان و برخی اقوام دیگر بزرگ شدند و جان در نوجوانی به مدرسه دستور زبان شاه ادوارد رفت و از آنجا علاقهاش به زبان شناسی شکل گرفت. پس از آن به آکسفورد رفته و در آنجا زبانهای انگلیسی کهن و زبانهای آلمانی، ولزی و فنلاندی خواند و بعد از گرفتن مدرک درجه یک در انگلیسی، با آغاز جنگ جهانی اول به تفنگداران لنکشایر پیوست. دو سال بعد، پس از ازدواج با ادیث برت به فرانسه فرستاده شد و مدتی بعد هم به علت بیماری از رزم معاف گردید اما جنگ دو تن از سه دوست صمیمیاش را از او گرفت. او از سال 1917 شروع به کار بر روی داستانی کرد که قرار بود سیلماریون نام بگیرد. در همان سال اولین فرزندش به نام جان فرانسیس به دنیا آمد و یکسال پس از آن بود که در دانشگاه آکسفورد در شغلی تحت عنوان دستیار لغت نویس مشغول به کار شد و مدتی بعد در دانشگاه لیدز به سمت استادیاری دست یافت. در این سالها او یکی از داستانهایش به نام سقوط گوندولین را خودش بصورت صوتی خواند که بسیار مورد توجه مخاطبانش قرار گرفت. د ر دوران استادیاری علاوه بر کار برروی جهان داستانیاش، شروع به اختراع زبان اِلف ها کرد(او به تنهایی دهها زبان اختراع کرده است) و همان سالها دو فرزند دیگرش مایکل هیلاری و کریستوفر به دنیا آمدند. در سال 1925 تالکین به سمت استادی آنگلوساکسون در دانشگاه آکسفورد دست یافت، او نتایج تحقیقات ادبیاش را منتشر نمیکرد، اما در آکسفورد در گروهی حضور داشت که در آن درباره تحقیقات و آثار نیمه تمام خود با دیگر اعضا به بحث و گفتگو مینشست، سردستهی آن گروه سی اس لوئیس بود که احتمالا او را با معروفترین اثرش یعنی مجموعهی نارنیا میشناسید. لوئیس بعدها او یکی از دوستان صمیمی تالکین شد و این دو زمانهای زیادی را کنار هم گذراندند. تالکین زبان و اسطوره شناسی اش را تکمیل کرد و در سال 1929 پرسکیلا که تنها دخترش بود به دنیا آمد. چند سال بعد در یک ظهر تابستانی وقتی تالکین مشغول تصحیح اوراق امتحانی شاگردانش بود با برگهی سفید پاسخنامه یکی از شاگردان مواجه شد و به یک باره شروع به نوشتن این جمله کرد: "در داخل سوراخی در زمین هابیتی زندگی میکرد" پس از آن به این فکر کرد که هابیتها اصلا که هستند و چرا در سوراخ زندگی میکنند و... اینگونه داستان هابیت شکل گرفت و پس از مدتی به عنوان اولین داستان بلند این نویسنده به چاپ رسیده و بسیار مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. این شهرت با نوشتن و انتشار سهگانهی ارباب حلقهها که به نوعی می توان آن را ادامهی هابیت به حساب آورد به اوج خود رسید. در تمام این سالها تالکین استاد زبان و ادبیات انگلیسی بود و این سِمت را تا سال 1959 یعنی زمان بازنشستکی خود حفظ کرد.
تالکین همسرش ادیث برت را عاشقانه دوست داشت، یکی از داستانهایش که "برن و لوتین" نام دارد براساس زندگی عاشقانه خودش نوشته شده و از داستانهای مورد علاقه اوست. تالکین در نهایت دو سال پس از همسرش، در 2 سپتامبر 1973 در سن 81 سالگی درگذشت و درهمان قبری که ادیث دفن شده بود به خاک سپرده شد. همانطور که در طول یادداشت هم اشاره شد، آنها چهار فرزند داشتند که دخترشان پرسکیلا کارمند شد و پسر اول، جان فرانسیس به کشیشی روی آورد، مایکل معلم و کریستوفردانشیار دانشگاه شد. در میان همهی فرزندان کریستوفر جایگاه ویژهای دارد. او تا همین ژانویهی سال گذشته که این دنیا را ترک گفت همواره بسیاری از آثار منتشرنشدهی پدر را ویرایش و منتشر میکرد و سهم بسزایی در انتشار آثار او داشت، به طوری که در بین حدوداً ۳۰ اثر منتشر شده از تالکین حدود ۲۵ اثر با تلاش ها و ویرایشهای توسط کریستوفر منتشر گردیده است.
معروفترین کتابهای تالکین که به دنیای فانتزی مربوط هستند عبارتند از: ارباب حلقهها (مجموعه سه جلدی: ۱-یاران حلقه ۲-دو برج ۳-بازگشت شاه)، هابیت (یا آنجا و بازگشت دوباره)، سیلماریلیون و فرزندان هورین.
سلام مهرداد
روی نویسنده ای انگشت گذاشتی که به همراه جی کی رولینک پادشاه و ملکه نویسندگان داستانهای موجودات تخیلی هستند
کتابهای معروف تالکین مثل هابیت و ارباب حلقه ها تبدیل فروش زیادی داشتند و به فیلم های پر فروشی هم تبدیل شدند
زیبایی دنیای خیال در اینه که دو نویسنده بزرگ دو دنیایی رو خلق کردند که در اون هیچ موجود تخیلی بینشون مشترک نیست
- حداقل تا جایی که من یادمه -
و خدا میدونه قراره چند تا دنیای خیالی دیگه توسط نویسنده های این سبک خلق بشن که همه اشون مثل هابیت و هری پاتر باور کردنی و زیبان .
کتابهای این سبک رو دوست دارم چون ما رو از چیزی که هستیم دور میکنه و فرصتی برای آرامش و لذت بردن از رویا و افسانه به ما می ده
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف همیشگی شما به این یادداشت ها
بله حق با شماست، تالکین و رولینگ ستارههای درخشانی در این زمینه هستند، نویسندگانی که بر خلاف همتایان خود داستانهایشان را نه تنها برای کودکان و نوجوانان بلکه برای بزرگسالان(بخصوص تالکین) هم نوشته اند و این در چنبن ژانری بدون آنکه به خون آشام ها و گرگینه ها و مسائلی از این دست اشاره کنند و اینکه موجوداتی خیالی خلق کند که این چنین باور پذیر باشد شاهکار است. بخصوص حرف اصلی این آثار، امید و تمرکز بر تلاش بر روی همدلی و اتحاد برای پیروزی بر بدیها که دست مریزاد دارد.
درباره شباهت شخصیتها راستش چند نام مشترک در بین آثار دیدهام مثلا لانگ باتم که در ارباب حلقه ها نام مکانی است و در هری پاتر نام شخصی . چند مورد دیگر هم بود که الان در خاطرم نیست. اما این طبیعیست. چرا که هر دو نویسنده بریتانیایی هستند و منبع هر دو کتابهای اساطیری بوده است. البته که یکی از منابع اصلی رولینگ آثار تالکین بوده اما به خوبی اثر خودش را چنین مستقل خلق کرده است.
بله، ما هر از گاهی به چنین آثاری در این دنیا نیاز داریم تا فرسوده نشویم.
سلام
من کتاب هاشو نخوندم، اما از سرگذشتش خوشم اومد.
کلا از خوندم سرنوشت آدم ها به تازگی خوشم اومده، خصوصا کسانی که رفته باشن، همه چیز تقریبا در موردشون تموم شده و هیچ تب و تابی رو قرار نیست ببینند، فقط ماییم و قصه شون... مایی که هنوز ادامه داریم و معلوم نیست چی میشه
سلام
اگر از سرگذشتش خوشت اومده باشه شاید فیلم "تاکین" که همین یکی دوسال پیش بر اساس زندگی این نویسنده ساخته شده خوشت بیاد. و باز هم اگر از این مدل فیلم ها خوشت بیاد حتما از فیلم "یاغی دشت" که بر اساس زندگی سلینجر ساخته شده هم خوشت میاد.
این دو تا فیلم رو بیشتر فیلمبازهایی که دیدم دوست نداشتن. اما بی شک نظر ما کتاب باز ها با فیلم باز ها کمی متفاوته.
منم اتفاقا مدتیه از خوندن چنین چیزایی خوشم میاد. این دونستن بخشهای عادی زندگی شخصیتهای شناخته شده و مواجهه اونها بااون چیزهایی که ما هم هر روز باهاشون مواجهیم جالبه.
فکر می کنم خوندن سرگذشت آدمهای عادی یا شنیدنشون از زبون قدیمیا هم جالبه. هر آدمی سر گذشت و سرنوشت جالبی برای تعریف کردن داره. البته اگه بلد باشه به خوبی تعریفش کنه و فراموششون هم نکرده باشه(منظورم همین آدمهای معمولی مثل خودمونه). فارغ از اینکه بعدش چی میشه.
سلام بر مهرداد
وقتی زندگینامه نویسندگان یا برخی دانشمندان را میخوانم به این فکر میکنم که آیا تقریباً نسل اینجور انسانهای کوشا رو به انقراض نیست؟!
دور و اطراف ما که عموماً به دنبال یک شبه ره صدساله طی کردن هستند. امیدوارم آن طرفها اینطور نباشد. حیف است چنین آدمهایی نباشند.
این درخت تنومندی که تالکین به آن تکیه داده است هم فیل مرا یاد هندوستان انداخت! یاد ولایتمان افتادم که در اقدامی سریع فوری و انقلابی همه درختان اینچنینی را انداختند تا عرض مسیل زیاد شود و سیل به باغها خسارت نزند!! یاللعجب!
سلام
با نطرت موافقم. حتی شاید بتوان گفت نه تنها چنین نسلی رو به انقراض است بلکه فکر می کنم دیگر منقرض هم شده باشد.
این طرف که مشخص است که چه فاجعهای شده اما از آن طرف آبیها ما اغلب سلبریتی هایشان را می بینیم که آنها هم بر خلاف گذشتگانشان گویا در همین حال و احوال در سطح غوطه ور هستند.
از ولایت گفتی، در شهر ما هم به این بهانهها درختهای زیادی قطع کردند. فاجعه بارترینش خیابانی بزرگ با ردیف درختانی حداقل 40 ساله و قطور در دوطرف خیابان بود که آنها را به بهانه عریض کردن جاده قطع و یکی از زیبا ترین خیابان های شهر را نابود کردند.
قطع درخت برای جلوگیری از وقوع سیل؟ حداقل در کودکی ما کمی صداقتشان بیشتر بود و به ما می گفتد علت وقوع سیل قطع درختان است.
به گمانم بهترین تعریف از این نویسنده فقط یک جمله است. او نویسنده ی کتاب ... است.
یا او نویسنده ی کتاب های ... و ... و ... است.
سلام
بعد از مدت ها کامنت شما را اینجا می بینم. امیدوارم خوب و خوش باشید.
اما هنوز متوجه منظورتان در این کامنت نشدم.
یعنی منظورتان این است که آثارش آنقدر مشهور هستند که نیاز به معرفی ندارند؟
بله بله، این ماجرای سرنوشت مساله عجیبیه
اشکال عمده ش اینه که ما حوادث زندگی آدم ها رو می بینیم ولی نخ های نازک ارتباط حوادث بهم رو نمی دونیم، گاهی ممکنه شانس بیاریم و برامون تعریف کنند،
دوستی های طولانی رو برای همین دوست دارم، در جریان سیر زندگی یک انسان دیگه قرار می گیری و باحاله :)
حق با شماست، "اگه شانس بیاریم و برامون تعریف کنند"
آره یکی از دلایل خوبی دوستی های طولانی مدت همینه که انگار ما هم زندگی اون دوست رو زندگی کردیم. انگار یک زندگی دیگه که در زندگی ما هم تنیده شده و از طرفی عرض زندگی ما رو هم زیاد کرده