هابیت - جی. آر. آر. تالکین

در یکی از روزهای تابستانی دهه ی دوم از قرن نوزدهم میلادی، وقتی جان رونالد روئل تالکین مشغول تصحیح اوراق امتحانی دانش آموزان بود روی برگ سفیدی با خط بد نوشت: "در سوراخی، در زمین، هابیتی زندگی می کرد...". به قول خودش نمی دانست چرا، اما آن را نوشت و از آن روز بود که واژه ی "هابیت" به وجود آمد. واژه ای که آغازگر خلق دنیایی جدید بود و در پی خود یک داستان گیرا به همین نام و پس از آن داستان های جذاب تری به نام های ارباب حلقه ها و سیلماریون به همراه داشت و اینگونه نام نویسنده اش را در دنیا تا ابد ماندگار کرد. درباره راز ماندگاری این آثار قصد داشتم چند کلامی با جناب تالکین سخن بگویم و از آنجایی که ایشان علاقه ای به استفاده از راه های ارتباطی مدرن نداشتند و در این اوضاع اضطراری هم مجال نامه نویسی وجود نداشت برای گفتگو راهی جز دیدارحضوری باقی نمی ماند که البته راه خیلی آسانی هم نبود، مخصوصاً در این روزهای پُرویروسی که علما همگی متفق القول حکم بر عدم خروج از خانه ها را داده اند و از طرفی هم با خبر شدم که جناب تالکین بعد از اینکه سرو کله ویروس کرونا پیدا شد به جهت دور ماندن از اجتماعات به سرزمین "اِره بور" نقل مکان کرده است. (به گمانم تعطیلات کرونایی هم در این تصمیم ایشان بی تاثیر نباشد، هرچند از چنان فرهنگی چنین برخوردی بعید به نظر می رسد. حالا بماند) سرتان را درد نیاورم به هر حال قدم درراه سفری پرخطر گذاشتم که با استفاده از تجربه پیاده روی آئینی اخیرم خیلی هم بهم سخت نگذشت و بالاخره هفته گذشته بی دردسر به "تنهاکوه" رسیدم اما با وجود اینکه برای ملاقات با جناب تالکین وقت قبلی هم گرفته بودم به محض ورود توسط جناب تورینِ سپر بلوط دستگیر شده و مستقیماً به قرنطینه ی اجباری فرستاده شدم. جایی که در آن همه جور موجود از جمله دورف، هابیت، اِلف و کمتر انسان پیدا می شد، بین خودمان بماند در ابتدا وحشت تمام وجودم را گرفته بود اما طبق معمول همیشه کم کم به شرایط عادت کردم و انصافاً هم باید بگویم برخورد عوامل قرنطینه گر با من بسیار مناسب بود و خدارا شکر درآنجا خبری از روغن بنفشه و امثال آن نبود و بعد از گذراندن دوره ی لازم، وقتی از غیرکرونایی بودنم اطمینان حاصل شد مرا نزد جناب تالکین بردند که در بستر در حال استراحت بودند. بله، متاسفانه ایشان هم چند روزی بود که در تب می سوختند و همین ناخوش احوالی مانع از گفت و گوی طولانی مدتم در رابطه با راز ماندگاری آثار ایشان گردید و به این جهت تنها به چند پرسش مختصر درباره کتاب هابیت بسنده کردم که ایشان هم با وجود حال نامساعد با روی خوش و مهربانی پاسخگو بودند. شما خوانندگان عزیز این وبلاگ هم می توانید بخش هایی از مصاحبه ی یاد شده را در ادامه این یادداشت بخوانید:

+ سلام جناب تالکینِ عزیز، قرار بر این شد که  زیاد مزاحم اوقات شما نشوم، پس فقط خواهش میکنم کمی از کتاب هابیت برایمان بگوئید، از کجا شروع شد؟

- سلام، خواهش می کنم، بسیار خوب در خدمتم، اما فکر نمی کنم نیاز به توضیح خاصی باشد، کافیست برایتان بگویم که روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی می کرد. نه از آن سوراخ های کثیف و نمور که پر از دُم کِرم است و بوی لجن می دهد، و باز نه از آن سوراخ های خشک و خالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمی شود، سوراخ، از آن سوراخ های هابیتی بود، و این یعنی آسایش.

+ چه پاسخ عجیبی، پس در همین ابتدا ما متوجه می شویم که گویا این هابیت ها از لحاظ خلق و خوی، خیلی هم به ما انسان های راحت طلب این روزگار بی شباهت نبودند، درست می گویم؟ حالا این هابیت شما چه جور هابیتی هست؟ اصلا داستان از چه قرار است؟

- دوست عزیز هرچند فکر می کنم شما کتاب را خوب نخوانده ای اما اشکالی ندارد شما اولی اش نیستی، برایت می گویم، هابیت ما هابیتی بود که خیلی دستش به دهانش می رسید و اسمش بَگینز بود. بَگینزها از عهد بوق توی محله ی تپه زندگی می کردند و مردم خیلی حرمت و احترامشان را داشتند، نه فقط به خاطر آن که ثروتمند بودند، بلکه برای این که ماجراجو نبودند یا کارهای غیرمنتظره ازشان سر نمی زد: می توانستی بی آن که زحمت پرسیدن به خودت بدهی، حدس بزنی که یک بگینز به سوالت چه جوابی می دهد. این داستان، داستان بگینزی است که دست به ماجراجویی زد و یک دفعه دید کارهایی از او سر می زند و چیزهایی می گوید که پاک غیرمنتظره است. درست است که شاید احترامش را پیش در و همسایه از دست داد، اما در عوض، خب، حالا کتاب را که بهترخواندی بعدش خواهی دید که آخر سر در عوض چیزی نصیب اش شد یا نشد.

- بله حق با شماست باید کتاب را خوب خواند تا متوجه این موضوع شد. البته نا گفته نماند که من این توانایی را دارم که درباره کتابهایی که نخوانده ام هم حرف بزنم، اما جدی جدی هابیت را خوانده ام و باید این نکته را هم در نظر داشت که این مصاحبه را افرادی که کتاب را نخوانده اند هم خواهند خواند، افرادی که شاید پیش از خواندن کتاب دوست داشته باشند کمی درباره آن بدانند، پس با اجازه شما ادامه می دهم، موافقید؟

 + از دست شما خبرنگار ها، خیلی خب، بفرمائید.

- متشکرم، نام کتاب شما هابیت است و فرمودید این جناب بیلبو بگینز که شخصیت اصلی داستان شماست هم یک هابیت می باشد، امکان دارد بفرمائید اصلا هابیت یعنی چه؟

+ بله حق داریدکه حالا می پرسید هابیت یعنی چه؟ خیال می کنم امروزه روز اول لازم باشد که کمی وصف هابیت ها را بگوییم، چون آنها خیلی کمیاب و به قول خودشان از مردمِ بزرگ که ما باشیم، گریزان شده اند. هابیت ها مردم کوچکی هستند (یا بودند)، تقریباً نصف قد ما، و کوچک تر از دورف های ریشو. هابیت ها ریش ندارند. چیزهای خارق العاده و جادویی در آنها کم است، یا نیست، مگر آن چیزهای کوچک پیش پا افتاده و روزمره، که وقتی مردم بزرگ و ابلهی مثل من و شمای دست و پا چلفتی از راه می رسیم و مثل فیل سر و صدا راه می اندازیم، طوری که آن ها از یک فرسخی می شنوند و این به آنها کمک می کند که بی سر و صدا و فوری غیب شان بزند. اگر اوضاع مساعد باشد شکم شان خیلی چربی می آورد، لباس هایی به رنگ روشن می پوشند( عمدتاً سبز و زرد)، کفش پا نمی کنند، چون پاشان به طور طبیعی کف چرم مانندی دارد و روی آن موهای انبوه و گرم و قهوه ای رنگی می روید که خیلی شبیه به موهای سرشان است ( که جعد دارد) ، انگشتان بلند و چالاک و سبزه، و صورت مهربان دارند، و موقع خنده، خنده شان از ته دل است (مخصوصاً بعد از شام که هر وقت گیرشان بیاید دو بار در شب نوش جان می کنند.) خب، حالا اینقدر می دانید که با خیال راحت بروید و داستان را ادامه بدهید.

-از توضیح جامع تان درباره این موجودات متشکرم، جناب تالکین این درست است که می گویند شما کتاب هابیت را برای نوجوانان نوشته اید؟

+ تا شما نوجوانی و بزرگسالی را چه سنینی بدانید. دوست عزیز با نهایت احترامی که برای شما و خوانندگان قائل هستم باید بگویم که متاسفانه تمام روز را برای مصاحبه با شما وقت ندارم و با توجه به این که امروز صبح کمی برایم نفس کشیدن مشکل شده  باید هر چه سریع تر به پزشکم مراجعه کنم، خدانگهدارتان.

-اما آخر... باشد، از لطفتان سپاسگزارم. بعد از خواندن سه گانه ارباب حلقه ها باز هم مزاحمتان خواهم شد. برایتان آرزوی سلامتی دارم. خدانگهدار.

آنچه تا اینجا خواندید بخشی از مصاحبه من با جناب تالکین بود که قسمت هایی از آن (خصوصاً بخش هایی که با قلم نارنجی رنگ به رشته تحریر درآمده) هم در کتاب هابیت به چاپ رسیده است. در واقع کتاب هابیت بدون بخش هایی از این مصاحبه گنگ می نمود و به همین جهت با رضایت اینجانب این مصاحبه روشنگر نیز در کتاب جای داده شد. در ادامه مطلب سعی کردم چند کلامی درباره داستان کتاب هم بنویسم.


جی آر آر تالکین  نویسنده، شاعر، زبان شناس و استاد دانشگاه بریتانیایی بود که در سوم ژانویه 1892 در آفریقای جنوبی متولد شد. پدرش آرتور روئل تالکین و مادرش مابل سوفیلد انگلیسی بودند و یک سال پیش از تولدِ جان به آفریقای جنوبی مهاجرت کردند، در سال 1896 تالکین پدرش را از دست داد و مادرش او و برادرش را به انگلستان بازگرداند اما از بخت بد این دو کودک مادر هم در سال 1904 بر اثر بیماری دیابت که در آن سال ها درمان پذیر نبود جانش را از دست داد و تالکین توسط کشیشی به نام پدر فرانسس مورگان تربیت شد. معروف ترین کتابهای او هابیت، ارباب حلقه ها و سیلماریلیون می باشد که از پر خواننده ترین کتاب های ادبیات داستانی جهان به حساب می آید و به نقل از ویکیپدیا همین کتاب هابیت تا کنون بیش از 140 میلیون نسخه درکشور های مختلف به فروش رفته است و تعداد خوانندگانی که در سایت گودریدز بعد از خواندنش به آن رای داده اند تا این لحظه به 2709848 نفر رسیده که با این تعداد و نمره 4.27 در نوع خود یک رکورد به حساب می آید.  

مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه ، چاپ ششم ، در 1500 صفحه و 432 صفحه

  

همانطور که از نام فرعی  کتاب (آنجا و بازگشت دوباره)  می توان حدس زد کتاب ماجرای سفر همین جناب بیلبو بگینز است. هابیتی که  همانطور که جناب تالکین هم اشاره فرمودند برخلاف چیزی که از هابیت ها انتظار می رفت دست به ماجراجویی زد، البته او کاری به این کار ها نداشت و نشسته بود و داشت چپق اش را دود می کرد و با دهانش شکل های مختلفی از دود را به هوا می فرستاد تا اینکه سر و کله ساحر مشهور جناب گندالف پیدا شد و پس از آن  هم دورف ها یکی یکی سر رسیدند، حتماً می پرسید دورف ها چه کسانی هستند؟ اگر انتظار دارید من هم مثل جناب تالکین برایتان احوالات دورف ها را شرح دهم سخت در اشتباهید چرا که ایشان جناب تالکین هستند و من یک خواننده ی معمولی، البته نه خیلی معمولی، بلکه یک خواننده معمولی که مصاحبه ای با روح یک نویسنده بزرگ انجام داد. 

عرضم به حضورتان که در کتاب همه چیز از یک میهمانی غیر منتظره آغاز شد که به میزبانی بگینز و با حضور گندالف ساحر و دوازده دورف (یعنی: بالین، بیفور، بوفور، بومبور، دوری، دوالین، فیلی، کیلی، نوری، اوین، اوری و تورین) برگزار شد. رهبر دورف های نامبرده شده تورین سپربلوط است. پدربزرگ تورین در گذشته فرمانروای "تنها کوه" یا به زبان اِلفی همان "اِره بور" بود تا اینکه اژدهای بزرگی به نام اسماگ به قلمرو آنها حمله می کند و ذخیره فراوان جواهرات دورف ها به همراه قلمروشان تنها کوه را تصاحب می کند. حالا باقی مانده ی آن خانواده دورف ها قصد دارند به قلمرو خود بازگشته و آن را از دست اسماگ پس بگیرند و برای این کار نیاز به یک عیار دارند که گندالف ساحر بیلبو بگینز را پیشنهاد می دهد تا به همراه آن ها به این بخش از سرزمین میانه برود و برای دریافت سهمی از آن طلا و جواهر و بیشتر از طلا به علت جوشش خون توکیِ ماجراجویش خود را به خطر بیندازند و ماجرا ها و قصه هایی شنیدنی و خواندنی را به خوانندگان کتاب هابیت هدیه دهد. قصه ها و ماجراهایی که با چاشنی فانتزی، درونمایه های شجاعت، دلرحمی و تعاون را به زیبایی هر چه تمام تر بیان می کنند.

نظرات 8 + ارسال نظر
میله بدون پرچم سه‌شنبه 20 اسفند 1398 ساعت 13:36

سلام بر مهرداد
خوشحالم که بالاخره توانستی با تالکین مصاحبه کنی. ایشان تا جایی که من می‌شناسم زیاد اهل این امور نیست. به نظرم بخت باهات یار بوده است چون بدون تجربه روغن بنفشه این توفیق حاصل شد.

سلام بر دوست عزیزم
من هم بابت این مصاحبه بسی خوشنودم. خودمم از اینکه به این آسانی راضی به مصاحبه شدند متعجب شدم.
در رابطه با در رفتن ما از تجربه روغن بنفشه و این حرفا باید خدمتت عرض کنم که ما هنوز خوب این موجودات سرزمین میانه از قبیل الف ها و دورف ها و هابیت ها رو نشناختیم، باور کن حتی اورک های خبیث این داستان هم شرف دارند به این روغن بنفشه کاران که ما میشناسیم.
امیدوارم تو هم بزودی سری به دنیای تالکین بزنی.

zmb پنج‌شنبه 22 اسفند 1398 ساعت 08:38 http://divanegihayam.blogfa.com

سلام،
حالتون خوبه؟
اوضاع مرتبه؟

سلام
راستش شما که طبق روال هرروزه پست روز دوازدهم رو نذاشتی نگران شدم، اون پست ها یه جور مسکن بودند. چرا که دیشب هم اوضاع اصلا خوب نبود و سرفه های مادر شدید شده بود و به پزشک مراجعه کرد و اون هم مشکوک به کرونا تشخیصش داد و فرستادش آزمایش و همینطور از ریه اش عکس گرفتن که خوشبختانه گفت سرماخوردگیه. من خودم جز بدن درد و بیشتر کمر درد علائمی ندارم البته احتمالا داره گلو دردم شروع میشه اما فعلا که ریسک دکتر رفتن رو هنوز نپذیرفتم.
توکل برخدا. ممنون از احوالپرسی شما

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 22 اسفند 1398 ساعت 12:42

سلام مجدد
امیدوارم که حال و احوال هرچه زودتر رو به بهبود گذاشته باشد. هم شما و هم مادر گرامی.
با این اوضاع و احوال همه به نوعی مبتلا خواهیم شد. باید خودمان را آماده کنیم.

سلام خدمت شما بزرگوار و ممنون از لطف شما
خدارو شکر هردو در دوره درمانیم. من هم مجبور شدم به پزشک مراجعه کنم و خوشبختانه به گفته ایشان گویا کرونایی نشده ام و با یک مشت سرم و آمپول و دارو فعلا در خانه مشغولیم. تا ببینیم چه پیش می آید. توکل بر خدا.
غالباً مردم ما در چنین مواردی جشم امید به غرب و کشور های پیشرفته دارند و وقتی می بینند از آنها کاری بر نمی آید دیگر امیدشان را بکلی از دست می دهند. البته به این نکته دقت نمی کنند که کار اصلی را در آن طرف داستان همان مردم غرب یا آسیای شرقی انجام می دهند. نه این مردمی که هنوز نمی دانند وضع چه وحشتناکیست. وگرنه به عنوان مثال با هجوم به مازندران وضع اینجا را هم مثل گیلان بحرانی نمی کردند. اینجا دیگر هیچ بیمارستان و درمانگاه خالی باقی نمانده و حالا مسئولین در شهرهای اطراف مشغول چادر زدن در پارک ها برای جا دادن مریض هستند.
گویا به دوطرف امیدی نیست. شاید به بهار پیش رو امیدی باشد.

سعید پنج‌شنبه 22 اسفند 1398 ساعت 13:58

ممنون از معرفی جالب کتاب
حقیقتش کتاب کاغذی تالکین نشر روزنه خیلی گران شده و پی دی اف گرفتم ولی هنوز شروع نکردم میترسم نتوانم با پی دی اف ادامه بدهم.
یک کتاب هم به نام در روز بازار زمانه از جلال ستاری را توصیه می کنم
موفق باشید

سلام
خیلی خوش آمدید.
خواهش می کنم، من از شما بخاطر توجه تون به این یادداشت ممنونم.
بله حق با شماست، انتسارات روزنه به همراه نشر کارنامه قیمت های اصطلاحاً نامردی روی کتابهایش می گذارد، حتی قبل از این گرانی یکی دو سال اخیر هم اوضاعش همین بود حالا که دیگه انگار تمام تلاشش رو میکنه که قیمت همه کتابهاشو به 100هزار تومان برسونه.
من هابیت رو قبل از شیوع از کتابخانه شهر گرفتم و خواندم. راستش قصد داشتم ارباب حلقه ها را که کتابخانه نداشت بخرم که آن هم قیمت سه جلدش سر به فلک می زند. تا ببینیم در آینده چه پیش می آید.
ممنونن از معرفی شما، هر چند من هم اهل پی دی اف خوانی نیستم اما پس از جستجویی که درباره کتاب معرفی شده شما انجام دادم و دیدم این کتاب در اغلب کتابفروشی های اینترنتی ناموجوده کنجکاو شدم کمی ازش بخوانم تا ببینم چه کتابیه و بالاخره پی دی اف آن را هم پیدا کردم. بازم ممنون از شما

خورشید دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت 07:35

دلم خواست بخونمش ولی هم گرونه هم
نمیشه از خونه رفت بیرون کتابخونه ماهم که قفسه هاش خالیه
به همین مصاحبه اکتفا کردم و منم یه داستان هابیتی تو ذهنم ساختم

سلام بر همراه قدیمی خورشید جاودان
راستش منم وقتی خواستم این کتاب و ارباب حلقه ها رو بخرم با دیدن قیمت هاشون شوکه شدم و بیخیال خریدن.
منم از کتابخونه کتاب رو گرفتم و خوندم. بی شک تالکین یکی از اهدافش همین بوده که بتونه کاری کنه که ما بیش از این در ذهنمون داستان های پریان بسازیم.

ماهور سه‌شنبه 27 اسفند 1398 ساعت 10:01

سلام
امیدوارم حال خودت و خونواده ات خوب باشه

کنار همه جور کتابی که در نوجوانی میخوندم ژول ورن،ادگار الن پو، اگاتاکریستی و کتابهای ماجراجویانه ی دیگه واقعا هیجان زده ام میکرد ..الان که فکرش رو میکنم میبینم احتمالا اگه وقتی نصف سن الانو داشتم هابیت را میخواندم خیلی بیشتر لذت میبردم

تجربه ی خوبی بود
فیلمهاش رو هم دیدم البته سه اش هنوز تموم نشده

راغب شدم ارباب حلقه ها رو هم ببینم
شماره ی یک اش رو خیلی سال پیش دیده ام ولی هیچی ازش یادم نیست
تورین تو کتاب برام مغرور نچسب بود تو فیلم شد مغرور دوست داشتنی!!
برام جالب بود که موفقیتها بین قهرمانها تقسیم شد

فیلم بعدی ای که خواهی نوشت چیه؟

مدل پستت خیلی بامزه بود

سلام بر ماهور عزیز و پوزش بابت این تاخیر طولانی مدت در پاسخگویی به این پیام.
درباره حال و احوال باید بگم که بعد از آفولانزای سخت یا کرونای خفیفی که من بهش مبتلا شدم چند روزیه مادر درگیر کروناست و امیدوارم بتونه شکستش بده.
راستش رو بخوای من تو دوره نوجوونی خیلی هم کتابخوون به حساب نمی اومدم و به جز تک و توک ژول ورنی که میخوندم بیشتر اوقاتم رو به بازی کردن تو کوچه ها میگذروندم.
آره راست میگی هابیت برای یک نوجوون اونم نوجوون نسل های ما ها که خیلی بیشتر و زودتر از نوجوون های امروز هیجان زده میشدن میتونست یک کتاب جادویی باشه. اما خب من کتابخون نبودم و دور و برم هم هیچ کتابخونی نبود که این کتاب رو بده دستمون، البته فکر کنم اصلا اون موقع ترجمه هم نشده بود بگذریم.
اما خوندن الانش هم برای من لذت بخش بود میدونی، اصلا این دنیایی که تالکین ساخته، یه دنیای ورای دنیایی که ما در اون هستیم برام جذابه، یه چیز دیگه ای که این داستان یا تا جایی که میدونم داستان های دیگه ی تالکین برخلاف داستان های مشابه جذابه همون دیدگاه کلاسیک پیروزی نهایی خیر بر شر و ایجاد حال خوبشه. این تقسیم موفقیت ها که بهش اشاره کردی هم از همین نشات میگیره.
من هنوز فیلم هاش رو ندیدم جز بخش هایی از اون که همون اویل که از ندویزیون پخش شده بود و دیده بودم و چیز زیادی ازش یادم نیست ،اگه فرصت دست بده سراغشون خواهم رفت.
مردن تورین تو کتاب منو غافلگیر کرد، راستش انتظار داشتم بیش از این ها نقش داشته باشه و تا حدودی مرام و معرفت و نرمش بیشتری ازش ببینم که نشد حالا تا ببینیم تو فیلم چه میکنه.
فقط راغب به دیدن فیلم های ارباب حلقه ها شدی، یعنی هیچ رغبتی برای خوندن کتابهاش نداری؟ من که دوست دارم بخونمش، البته باید اول کتابهاشو گیر بیارم چون قیمت سه جلد چاپ جدیدش نامردی گرونه و کتابخونه شهر هم ندارتش. تا ببینیم چه طور میشه گیرش آورد.
درباره فیلم بعدیباید بگم که با این وضعیت گویا فعلا نه میتونم فیلم ببینم و نه میتونم درباره اش بنویسم، اما آخرین فیلم هایی که دیده بودم و هنوز نتونستم درباره شون بنویسم کازابلانکا و پل روخانه کوای بودند. به هر حال سعی خودم رو خواهم کرد. کتابهای شوایک و خوشه های خشم هم کتایهایی هستند که خوندم و هنوز موفق به نوشتن درباره اونها نشدم.
خوشحالم که این پشت و مصاحبه با جناب تالکین جالب توجه از آب در آمده

Mahoor دوشنبه 4 فروردین 1399 ساعت 08:51

خیلی متاسف شدم بابت این مشکلات و بیماری مادر
و امیدوارم هرچه زودتر حال همتون و هممون خوب بشه
خیلی سخته
کلمه سخت خیلی کوچیکه برای این روزای ما

نه خواهش میکنم ممنون که پاسخ میدی و زمان میذاری
الان متوجه شدم شهر شما بابلسره اگر اشتباه نکنم ... من به دلایلی زیاد این شهر میام البته نه در ایام قرنطینه !!
و شهر کتاب بابلسر جاییه که خیلی از کتابهامو از اونجا خریده ام و به شدت شهر کتاب خوووووبیه و دوسش دارم

نه فعلا شاید نخونمشون... فقط ببینمش
سخت ارتباط گرفتم با هابیت

بله، خیلی سخته، من بهترم، اما همیشه بیماری عزیزانمون به مراتب از بیماری خودمون سخت تره. من هم به این روزهای خوب امیدوارم. به هرحال جز خونه نشستن و همین امیدواری کار دیگه ای از دستمون بر نمیاد.
شما و بابلسر؟ به به، جالب شد. بعداً پیگیر اون دلایل و همینطور پیگیر اینکه شما اهل کجایی خواهم شد.
اینجا دو تا کتابفروشی داره به نام شهر کتاب که در واقع یکیش کتابفروشی قدیمی شهره و اون یکی هم یکی از شعبه های فروشگاه زنجیره ای شهر کتاب. هر دوتاشون کتابفروشی های خوبی هستند.
درباره ارباب حلقه ها من حتما علی الحساب کتاب اول رو به شرطی که گیر بیارمش خواهم خواند و اگر شد یادداشتی درباره اش می نو یسم و بعد اگه شما هم فیلم رو دیدی باهم درباره اش بیشتر حرف میزنیم.

zmb دوشنبه 4 فروردین 1399 ساعت 10:39

سلام
اگر بخور اکالیپتوس یا پیاز بگیرند روزی دوبار خیلی خوبه، از اون بخورها که ظرف آب جوش رو می ذاشتیم جلومون و پتو می نداختیم روی سرمون، بعد هم همونطوری با پتو استراحت کنند تا عرقشون خشک بشه
امیدوارم خیلی زود خوب بشن

سلام
ممنون، دنبال اکالیپتوس بودم امروز اما اونم شده مثل ماسک و مردم همه شون رو درو کردن، اما هنوز بلایی سر پیاز نیومده و اونو میشه گیر آورد.
خدا رو شکر امروز حالش بهتر بود و دیشب تونست برای اولین بار ۴ ساعت بخوابه. ولی شب ها تب میاد سراغش و هر شب ساعتش میاد عقب تر که البته شاید .باز هم ممنونم از شما دوست قدیمی
مبتلا شدن شما اولین باری بود که وحشت این بیماری رو تو جونم انداخت و بهبودی شما هم همینطور امید پیروزی مبارزه رو در وجود ما زنده نگه داشته. به امید بهبودی همه گرفتاران این بیماری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد