در سالهای نخست قرن نوزدهم میلادی فردی به نام میخائیل داستایوسکی از اوکراین به مسکو مهاجرت کرد. او در دانشگاه مسکو طب خواند و در نبرد 1812 که به جنگ بورودینو هم معروف است پزشک ارتش بود. در سال 1819 با دختر یکی از بازرگانان مسکو ازدواج کرد و پس از آن از مقام افسری ارتش استعفا داده و پزشک بیمارستان مارینسکی شد. او پس از استعفا مجال این را یافت تا مطب خصوصی نیمه وقتی برای خود دایر کند و این گونه سر و سامانی به وضعیت زندگی خود در کنار همسرش بدهد. این زن و شوهر نام فرزند اول خودشان را میخائیل گذاشتند، واروارا، آندریی، ورا، نیکالای و الکساندرا فرزندان سوم و هفتم این خانوادهی پرجمعیت بودند. اما فرزند دوم در تاریخ سیام اکتبر 1821 در آپارتمانی در جوار بیمارستان به دنیا آمد، آپارتمانی که با وجود سرسرا، اتاق ناهارخوری، اتاق پذیرایی و آشپزخانه، خانه ای تنگ برای این خانواده پرجمعیت بود به طوریکه اتاقها و سرسرا را با تیغههای چوبی از یکدیگر جدا کرده بودند تا فضایی اختصاصی برای فرزندان بزرگتر خانواده و همینطور فرزندان کوچک به همراه پدر و مادر فراهم شود. بله، همانطور که حدس زدهاید این کودک توسط پدر و مادرش فیودور میخایلوویچ نام گرفت و سالها بعد با آثاری که از خود برجا گذاشت برای همیشه ماندگار شد.
کودکی فیودور در حیاط همان بیمارستانِ یاد شده، که محل کار پدر و همینطور مجاور خانه شان بود گذشت، حیاطی که بیماران متعددی در آن، دوران نقاهتشان را می گذراندند و همواره فیودورِ کنجکاو علاقهمند بود که با آن بیماران، خصوصا آنهایی که سن و سالشان کمتر بود هم صجبت شود اما پدرش چنین معاشرتهایی را به شدت منع میکرد و به این جهت فیودور و برادر و خواهرهایش در دوران کودکی تقریبا هرگز همبازی نداشتند. او تا ده سالگی به جز دو سفر زیارتی به صومعهای در هشتاد کیلومتری محل زندگیاش پایش را از شهر بیرون نگذاشت و این پسرِ شهری، علی رغم تجارب گوناگون بعدیاش در زندگی، در بزرگسالی هم اساساً رماننویسِ شهر باقی ماند. در نوشتههای او از آن چشماندازهای وسیع و اشراف روستایی آثار تورگنیف و تالستوی، یا خانه به دوشان روستایی آثار ماکسیم گورکی خبری نیست. یکی از قهرمانان داستانهای او می گوید: "در اتاق تنگ، حتی اندیشه هم در تنگنا میماند." این عبارتی است که میتواند سر لوحه بسیاری از رمانهای داستایوسکی قرار گیرد. همانطور که"ای.ام فورستر"، رماننویس و منتقد انگلیسی گفته است، دریافت غالبی که پس از خواندن رمانهای تالستوی در خواننده میماند "احساس فضا" است. در صورتیکه رمانهای داستایوسکی در خواننده این حس را ایجاد میکند که گویی در فضایی تنگ و نفس گیر و تحمل ناپذیر گرفتار آمده است. نگاه او هرگز بر پهنه وسیع طبیعت دوخته نبود و درگیر پیچیدگیهای بی حد و حصر مزاج متلوّن انسان بود.
درست است که به غیر از آنتون چخوف که با نمایشنامهها و داستانهای کوتاه خود شناخته میشود بیشتر نویسندگان روس به نوشتن داستانهای بلند، پر از شخصیت و با توصیفات فراوان مشهور هستند، با این همه اگر داستانهای داستایوسکی را خوانده باشید حتما متوجه شدهاید که اغلب داستانهای او دارای شخصیتهای اندکی هستند و این موضوع برخلاف آثار نویسندگان بزرگِ همسنگاش همچون تالستوی است که به طور مثال تنها در یک کتابش به نام "جنگوصلح" بیش از ۵۸۰ شخصیت وجود دارد که حتی تصور حضور این همه شخصیت در یک رمان برای خوانندگانی که آن کتاب را نخواندهاند می تواند وحشتناک باشد( البته به آن سختی که به نظر میرسد هم نیست)، بله داشتم به خدمتتان عرض میکردم که آثار داستایفسکی اغلب شخصیتهای اندکی دارند اما در عوض همین اندک شخصیتها آنچنان در تصور پرورش یافته است که گویی نویسندهی آن عمری را(عمری در انزوا) صَرف تامل در روح و روان آنها کرده است و این عمق شگفت انگیز شخصیتهای داستانی، کمبود تعداد آنها را جبران کرده و حتی در مواردی پا را فراتر از آثار مشابه خود نیز گذاشته است.
+ برای نوشتن این یادداشت از کتاب "داستایفسکی، جدال شک و ایمان" نوشتهی "ادوارد هَلِت کار" کمک گرفته شده است.
سلام
کتابهای
جنایت و مکافات - داستایوفسکی
مردی که میخندد - هوگو
مرشد و مارگاریتا - بولکاچف
سه کتابی هستند که علی رغم تفاوت در فرم ، در این مساله مشترکند که خوشبختی حسیه که از درون میآد نه از بیرون
در همین کتاب جنایت و مکافات که در موردش صحبت خواهی کرد توجه به احوال راسکل نیکف قبل و بعد آشنایی با سونیا در حالی که در دنیای بیرون چیزی تغییر نکرده قابل توجهه
سلام بر شما دوست بزرگوار
و البته پوزش مجدد بابت تاخیر در پاسخگویی به پیام شما
از نکته ای که درباره اشتراک این سه کتاب اشاره کردید خبر بودم و دانستش برایم بسیار جالب بود. برای این موضوع مثالی بهتر از آنچه که درباره راسکولنیکف قبل و بعد از آن دیدار اشاره کردید هم نمی شد آورد که شما آوردید. یادم باشد در آن یادداشت حتماً به این موضوع اشاره کنم.
ممنون از لطف و توجه شما
سلام بر مهرداد![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
این بار که به روسیه بازگشتم به صورت استصوابی و حکم حکومتی به سراغ جنگ و صلح خواهیم رفت
بی برو برگرد
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
به به چه خبر خوبی
فقط با توجه به سرعت بسیار کند اخیر من در کتابخوانی، لطفاً مدت قابل توجهی قبل از اجرای حکم خبرش را به من بده تا خودم و کتابهای نیمه کارهی در دست را جمع و جور کنم و آماده شم.
میگم کاش همه حکم های حکومتی این چنین مفید بودند. بابت به کار بردن کلمهی استصوابی هم ممنون، امروز و از اینجا یاد گرفتمش
سلام
من فقط شب های روشن رو خوندم متاسفانه
انگار روس خوانی یک روزی در من خاموش شد و البته لازم است روشنش کنم مجددا :))
سلام بر دوست خوبم![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
شبهای روشن در بین عاشقانه های روس کتاب پرطرفداری است که البته من زیاد دوستش ندارم.
به نظرم باید حتماً خواندن آثار داستایفسکی را با اثر دیگر از او امتحان کنید. به این روشن شدن موتور روس خوانی امیدوارم.
ادبیات جهان بدون این غول های روسی ادبیات حتما چیزی کم دارد.
سلام و با آرزوی سلامتی!
دیروز مستندی از خاندان سلطنتی رومانف دیدم؛ چقدر غمانگیز بود و عبرتآموز! طی مطالعات جنبی کتاب کوچکی را میخوانم از نشر ماهی، نوشتهی بولگاکف، مدام از خودم میپرسم چرا ادبیات روسیه را دوست دارم؟! بیچارگان را هم گذاشتم در نوبت خواندن! اما واقعا امیدوارم مجالی فراهم شود برای همخوانی جنگ و صلح!
سلام و تشکر برای این بهترین آرزوی این روزها
.
اما علی الحساب باید بگویم که واقعا خوشحالم شما هم علاقهمند به خواندن جنگ و صلح هستید و این یعنی یک همخوان خیلی خوب دیگر غیر از میله همراهم خواهد بود و این حس خیلی خوبی دارد.
منم برای شما آرزوی سلامتی و دل خوش دارم
جز آنچه که در رمانها خوانده بودم اطلاعات چندانی درباره این خاندان نداشتم و با این کامنت شما کمی در نت درباره اش مطالعه کردم و برام جالب بود از این جهت از شما سپاسگزارم.
با توجه به اطلاعاتی که درباره کتاب در دستتان دادید احتمالا قلب سگی را می خوانید، امیدوارم من هم بتوانم بزودی آن کتاب مهم را بخوانم. بیچارگان هم طبق برنامه ریزی داستایفسکیخوانی که دارم نوبتش بعد از رویای عمو جان خواهد رسید. البته همه این برنامهها بعد از خواندن خانواده تیبو است که با این سرعتی که من مشغول خواندنش هستم احتمالا یک عمر طول خواهد کشید.
درباره جنگ و صلح هم خبرهای خوبی از طرف میله رسیده و اگر خیلی عجله نداشته باشید به امیدخدا مجال خواندنش به همراه میله فراهم خواهد شد.
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید
سال نو بر شما مبارک
براتون آرزوی دلخوشی و برکت و تندرستی دارم
سلام بر شما دوست خوبم
بابت این آرزو های خوب شما هم سپاسگزارم، در واقع داشتن دوستانی چون شما خودش برکتی در زندگی من است و من قدردانش هستم.![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
بله به لطف خدا خوب و سلامتم.
ممنونم، سال نو شما هم مبارک
منم امیدوارم امسال، سال رسیدن به خواسته های شما در کنار سلامتی باشد
درود،
سال نو رو بهتون تبریک می گم.
امیدوارم حالتون خوب باشه و سال خوبی در پیش داشته باشید.
سلام بر شما دوست بزرگوارم
سپاسگزارم از لطف همیشگیات. ما خدارو شکر امسال رو خوبیم. منم سال نو رو خدمتت تبریک میگم و امیدوارم سال پیش رو برات سال سلامتی و دل خوش باشه
تا نصفه خوندم.
حتی یادم نیست چه اتفاقی افتاد که نشد که بشه.
امسال اگه شد حتما سری به یکی از این روس ها بزن.![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
حیفه
سلام بر مهرداد عزیز
امیدوارم امسال بتونی به برنامه هات و خواسته هایی که داری برسی و روزگار به کامت باشه دوست خوبم.
سال نو مبارک!
درباره ی تاریخ و ادبیات و هنر روسیه فکر می کنم چقدر می تونه برای ما عبرت آموز باشه. البته درباره ی این پستت بعد از خوندن نوشته ت نظر می دم. خوشحالم که هستی و می نویسی.
سلام بر مرجان خانم خوب و مهربان![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ممنون
منم خوشحالم که هنوز این یادداشت ها رو میخونی.
بابت تبریک و آرزوهات هم متشکرم. سال نو خودت و همسر هنرمندت هم به شادی و سلامتی و مبارکی.
تو در کنار میله از اولین همراهان من در این وبلاگ بودی و من همیشه قدردان لطفت به من و این یادداشت ها هستم
برای من که محبوب ترین و بهترین نویسنده تاریخه. در برادران کارامازوف تعداد شخصیت ها خیلی زیاده، روانشناسی و ریز ریز حالات و رفتار آدم های کتاب هاش دقیق و منحصر به فرد پرداخته شده و به قول شما در روح و روان شون تامل کرده. شبهای روشن به فیلم فرزاد موتمن رو بیشتر از همه دوست دارم و البته جنایت و مکافات
سلام به شما دوست عزیز.
اول از همه بابت حضور و کامنتهایی که در چند پست گذاشتید از توجهتون سپاسگزارم.
درباره داستایوسکی هم که بنظرم جنایت و مکافات یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم و فضای ابله و حتی همیشه شوهر رو هم دوست داشتم. البته همین روزا کتاب دیگه ای به نام رویای عموجان رو از این نویسنده خوندم که در دسته آثار سطح پایین تر فیودور به حساب میاد و راستش خیلی هم جالب نبود. اما به هر حال مطمئنم که قصد دارم همه کتابهای داستایوسکی رو بخونم.