دیگر همه میدانیم که در این دنیای شلوغ و در میان همهی دوندگیهای روزمره زمان زیادی برای کتاب خواندن نصیبمان نمیشود، به همین دلیل همواره در انتخاب اندک کتابهایی که به خواندنشان میرسیم وسواس زیادی به خرج میدهیم که البته این از جهاتی خوب و از جهاتی هم بد است. حالا بگذارید فعلا من از خوب و بدش بگذرم و به ادامه حرفم برسم؛ از این دنیای شلوغ میگفتم و قصد داشتم از عدم فراغت برای با آرامش کتاب خواندن سخن بگویم و از اتلاف زمانهای فراوانی که هر روزه در مسیر رفت و آمدهای روزانه به محل کار یا تحصیل یا درترافیک و مواردی از این دست میسوزانیم. به نظرم این زمانها بهترین اوقاتی هستند که ما میتوانیم آنها را به شنیدن پادکست یا کتابهای صوتی اختصاص دهیم، بخصوص کتابهایی که شاید اگر نسخهی صوتی آنها وجود نداشت هیچگاه به سراغشان نمی رفتیم. کتاب صوتی "نوبت من، زندگی توتال فوتبال" برای من یکی از این کتابها بود که بعد از کتاب دوباره فوتبال خبر انتشار صوتیاش را شنیدم و با ذهن پریشانِ ناشی از معضلات شغلی، در مسیر رفت و آمد به محل کار آن را شنیدم.
شاید به غیر از رونالدو و مسی که این روزها همه آنها را می شناسند، بین ستارههای شناخته شدهی تمام ادوار فوتبال بتوان از پله و مارادونا نام برد اما در واقع در کنار این دو بزرگوار نامی قرار دارد که تاثیرش در فوتبال امروز بسیار بیشتر از آن دو اسطوره است و او شخصی نیست جز یوهان کرایف هلندی که در سال 1999 در رایگیری فدراسیون بین المللی تاریخ و آمار فوتبال بعد از پله به عنوان دومین بازیکن قرن انتخاب شد و نشریه فرانس فوتبال نیز او را به عنوان سومین بازیکن برتر تاریخ برگزید. کرایف با همهی ستارگان پرفروغ دیگر دنیای فوتبال از قبیل پله، مارادونا، رونالدو، تا حدودی مسی و... که با تواناییهای فردی خودشان به تنهایی باعث پیروزی تیمهایشان می گردیدند تفاوت دارد. او در کنار مهارتهای فوق العادهی خودش در مستطیل سبز، بنیان گذار سبک یا حتی میشود گفت فلسفهای در فوتبال بود که تا به امروز هم به عنوان یکی از بهترین و مهمترین سبکهای دنیای فوتبال شناخته می شود و آن را توتال فوتبال می نامند.
در توتال فوتبال استعداد فردی در خدمت حرکت تیمی است، در این سبک همه بازیکنان فوتبال میتوانند در هر موقعیتی از زمین بازی کنند. و طبعاً به این دلیل میبایست همهی یازده بازیکن از کیفیت بالایی برخوردار باشند. این سبک از فوتبال از تیم فوتبال آژاکس شروع و به تیمهای دیگر راه پیدا کرد، که اگر بخواهیم از سالهای اخیر مثالی برای آن بزنیم از معروفترین و موفقترین آنها میتوانیم به تیم فوتبال بارسلونا با مربیگری رایکارد و گواردیولا یا تیم بایرن مونیخ یا حتی در دورهای هم به تیم ملی ایران با مربیگری کیروش اشاره کنیم. تیم هایی که در آنها بازیکنانی مثل فابرگاس، بوسکتس یا حتی مسی در بخشهای مختلف زمین با کیفیتی تقریباً ثابت بازی کرده و در خدمت تیم بودند و شاید با پیروی از این سبک بوده که شاهد پیدایش دروازهبانهایی مثل مانوئل نویر بودیم که جدا از واکنشهای بینظیرشان در درون دروازه، با بازی با پای خوبشان به عنوان یک دفاع آخرِ بازیساز می درخشیدند.
نوبت من داستان زندگی کرایف را از آژاکس شروع میکند، یا در واقع کمی قبل از آن. یعنی از زمانی که او از کودکی در استادیوم آژاکس کار می کرد:
پدرم در سال 1959 درگذشت، 45 ساله بود و من دوازده ساله، روز فارغ التحصیلی در مقطع ابتدایی بود که خبر مرگش را وسط مهمانی خداحافظی به من دادند. بعد از آن ، آژاکس نقش بزرگتری در زندگی ام بازی کرد، چرا که دیگر پدری در خانه نداشتم که پیشش برگردم. او بر اثر حمله قلبی از دنیا رفت و آن، به خاطر کلسترول بسیار بالایش بود. مرگ او هرگز رهایم نکرد و هر چه مسن تر می شدم این حس در من قوی تر می شد که سرنوشتی مانند او خواهم داشت. برای مدت ها باور داشتم که به پنجاه سال نمی رسم. برای همین زمانی که در بارسلونا مربی بودم و دقیقا در سن پدرم دچار مشکل قلبی شدم، آنچنان شگفت زده نشدم چرا که کم و بیش آماده بودم، اما یک فرق وجود داشت، سی سال بعد، علم پزشکی توانست من را نجات دهد.
همانطور که در همین بخش کوتاه از کتاب خواندید این یک زندگینامهی خودنوشت(چه واژهی غریبی) به قلم کرایف است، او در شرح زندگی حرفهای خود از آژاکس شروع می کند جایی که قبل از جدا شدن از آن به هشت قهرمانی لیگ هلند و سه جام اروپا دست یافت و پس از آن راهی بارسلونا شد و در اولین فصل حضورش در بارسلونا در سال 1973 موفق شد قهرمانی لیگ اسپانیا رابدست آورد و همچنین عنوان مرد سال فوتبال اروپا را از آن خود کند. او سه بار هم موفق به کسب توپ طلای فوتبال شد و پس از بازنشستگی از دوران فوتبال خود در مستطیل سبز، به مربیگری روی آورد و در این سمت هم همچون دوران بازی خود سالهای درخشانی را پشت سر گذاشت و موفق شد تیم بارسلونایی را قهرمان اروپا کند که بازیکنی همچون گواردیولا را در ترکیب داشت که امروز یکی از موفق ترین مربیان فوتبال به حساب می آید و در مصاحبه ای درباره کرایف جایگاه خود و موفقیت هایش را مدیون او می داند و می گوید:
او دانش، کاریزما و شخصیت این کار را داشت، شاید هر کسی در مورد فوتبال بداند اما افراد کمی وجود دارند که شما را مجاب کنند روشی که دارند را دنبال کنید، او این ویژگی را داشت. او شجاع ترین مربی بود که من ملاقات کردم. او به اثر پروانه ای اعتقاد داشت و معتقد بود یک پاس خوب در ابتدای کار می تواند به یک گل زیبا ختم شود.
بعد از خواندن این کتاب متوجه شدم که کرایف نگرشی متفاوت به همه چیز داشت، او به واقع انسان باهوشی بود و ذهن تحلیلگری داشت و احتمالا به همین دلیل توانست این همه تاثیرگذار باشد. جالب بود که در یادداشتی خواندم که انتخاب عنوان نوبت من برای این کتاب ترجمهای ناقص از اسم هوشمندانهی (My Turn) است که هم به دریبل معروف کرایف و هم به نوبت او در گفتن حرفهایش در این کتاب اشاره دارد. او جملهی معروفی داشت که می گفت "من به دو چیز اعتیاد دارم اولی فوتبال و دومی سیگار، اولی همه چیز به من داد و دومی همهی آن را پس گرفت".؛ با خواندن این کتاب با اغلب دستاوردهایی که فوتبال برای او داشته از زبان خودش آشنا میشویم اما برای دانستن منظورش "از پس گرفتن همه آنها" احتمالا کافیست بدانیم که او در مارس 2016 یعنی چند ماه پیش از انتشار این کتاب بر اثر سرطان ریه درگذشت.
مشخصات کتابی که من شنیدم: ترجمه ماشالله صفری و طاها صفری، ناشر چاپی: انتشارات گلگشت، نشر صوتی آوانامه. به مدت 8 ساعت و 37 دقیقه. با صدای آرمان سلطانزاده
بخشهایی از متن کتاب که به نظرم جالب توجه بودند را در ادامه مطلب آوردهام.
ادامه مطلب ...