کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

کتابـــنامه

کتابـــنامه با اشک ششم

"ایتالو ازوِوُ" و آشنایی من با شهر "تِری یِسته"

ایتالو اِزوو (Svevo) که در ایران به نام ایتالو اسوو هم شناخته می شود نویسنده ای ایتالیایی است که در کشور ما کمتر شناخته شده است، البته در دنیا هم نام او جزو نویسندگان خوبی به حساب می آید که کمتر قدر آثارش دانسته شد، او بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۹۲۸ در این دنیا زندگی کرد و در این مدت چندان هم طعم شهرت را نچشید، اولین کتابی که از ایتالو ازوو به ایرانیان معرفی شد کتاب "وجدان زنو" بود که به همت مرتضی کلانتریان در سال 1363 ترجمه و چاپ شد. پس از نخستین چاپ، ناشر آنقدر اقدام به تجدید چاپش نکرد تا اینکه مترجم بعد از بیست سال در پائیز سال 1383 با هزینه خودش کتاب را دوباره به چاپ رساند. البته باز هم بعد از چند سال کتاب نایاب شد و با این حال گویا هنوز ناشر اولیه قصد بازنشرش را نداشت تا اینکه چندی پیش خبر آمد که نشر "بان" مجوز انتشارش را از ناشر قبلی گرفته و خوشبختانه این کتاب در تابستان 1397 دوباره به چاپ رسید.

این ها را نوشتم تا بگویم با توجه به شیوه نشر این کتاب در کشورمان طبیعیست که بسیاری از کتابدوستان حتی کتاب مشهور این نویسنده یعنی "وجدان زنو" را هم نشناسند، اما چندی پیش کتاب دیگری از این نویسنده به دستم رسید که غافلگیرم کرد، نام کتاب موردنظر"پیرمرد مهربان و دختر زیبا" است و توسط آویده نهاوندی ترجمه شده است، مترجم در ابتدای کتاب مقدمه خوبی آورده که پیش از خواندن کتاب خواننده را با فضای فرهنگی و اجتماعی شهری که ازوو در آن به دنیا آمده و رشد کرده (یعنی شهر تری یسته ایتالیا) آشنا می کند که برای خودش دنیایی داشته وهمچنین برای من نکات جالب توجهی که  دوست داشتم آنها را با شما هم به اشتراک بگذارم و در ادامه بخش هایی از آن را می آورم؛

شهر تری یسته مرکز استان فریولی - ونتسیا جولیا، واقع در شمال شرق ایتالیاست. این شهر در کنار دریای آدریاتیک واقع شده و به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص خود پیوسته تحت تاثیر فرهنگ های لاتین، اسلاو و آلمانی بوده است. تری یسته در طول تاریخ پر قدمت خود و در پی جنگ ها و پیروزی های قدرت های بزرگ اروپا تحت حکومت جمهوری ونیز، تحت نفوذ کشور فرانسه در زمان پادشاهی ناپلئون اول، و بعد هم تحت حکومت اتریش(امپراتوری هابسبورگ) قرار گرفت و بارها بین دول قدرتمند اروپایی دست به دست شد. در قرن نوزدهم، این شهر یکی از مهمترین بنادر امپراتوری هابسبورگ محسوب می شد و در اواخر همان قرن، به مرکز با اهمیت ادبیات و موسیقی اروپا تبدیل شد. در این زمان، اکثر ساکنان شهر را ایتالیایی ها تشکیل می دادند که در کنار اقلیتی آلمانی، نیروی کار اسلوونی و جامعه نسبتا گسترده یهودیان زندگی می کردند.

حضور اقوام و نژاد های مختلف در این شهر، موجب بروز مسائل مربوط به چند زبانی بود و تاسیس دانشگاه در تری یسته تا زمان وحدت ایتالیا (1861) و انضمام این شهر به قلمرو ایتالیا به تاخیر افتاد و اولین هسته آن 1924 تشکیل شد. از این رو، تا قبل از این تاریخ، کسانی که مایل بودند از تحصیلات عالی برخوردار شوندباید میان دانشگاه های امپراتوری هابسبورگ و دانشگاه های ایتالیایی، انتخاب می کردند. به غیر از علاقه مندان به رشته های پزشکی که غالباً برای تحصیل به دانشگاه پادووا در ایتالیا می رفتند، بقیه در شهرهای وین، گراز یا اینسبروک جذب دانشگاه می شدند. فرهنگ حاکم در این شهر ها تحت تاثیر فلسفه اثبات گرایی و پذیرای عقاید فروید و داروین و جامعه جدید اروپا بود و به ویژه شهر وین از این لحاظ، چند دهه جلوتر از فرهنگ حاکم بر فرانسه و ایتالیا بود.

این سطح فرهنگی و پیشرفت فکری، در تری یسته نیز که به لحاظ جغرافیایی به این شهرها نزدیک بود و در مجاورت مرز ایتالیا و اتریش قرار داشت در جریان بود. در واقع تریسته محل تلاقی زبان ها و فرهنگ ها ی آلمانی، ایتالیایی، اتریشی و اسلوونی و صرب بود.

در اوایل قرن بیستم تری یسته شهری بود دارای ویژگی های اروپایی و بین المللی. موقعیت جغرافیایی این شهر، آن را به بستر حاصلخیز پیشرفته ترین جریان های فکری و آخرین دستاورد های علمی مانند فرهنگ اروپای مرکزی و همچنین روانشناسی و افکار فروید تبدیل کرد، چنان که محل اقامت و رفت و آمد شخصیت های علمی و فرهنگی مانند جیمز جویس، زیگموند فروید، ایون کانکر، شیپیو ازلاتاپر، اومبرتو سابا و جوزف رسل بود.

در پایان جنگ جهانی اول و به دنبال معاهده های لندن(1915) و راپالو(1922)، شهر تریسته به ایتالیا الحاق شد. در دوره فاشیسم بسیاری از اهالی این شهر که از اقوام اسلوونی بودند بالاجبار به تابعیت ایتالیا در آمدند.

ایتالو ازوو در 19 دسامبر سال 1861 در شهر تری یسته، زمانی که این شهر هنوز متعلق به اتریش بود و تحت حکومت امپراتوری هابسبورگ قرار داشت، به دنیا آمد...


پی نوشت: در یادداشت بعدی درباره "اِزوو" و کتاب کمتر شناخته شده اش "پیرمرد مهربان و دختر زیبا" با هم بیشتر صحبت خواهیم کرد.

بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو

"برای بهتر دیدن و بهتر زیستن راه های بی شماری را می توان آزمود،یکی از آنها این است که بالای درخت زندگی کنیم"

در ابتدای این یادداشت باید رک و پوست کنده بگویم وقتی با یک کتاب که نویسنده آن شخصی به نام ایتالو کالوینوست طرف هستید،داستان با همه کتابها و نویسنده های دیگر متفاوت است و بهتر است از هر گونه پیش داوری درباره چگونگی داستانهای او قبل از خواندن پرهیز کنید،چرا که بی شک قضاوتتان نادرست از آب در خواهد آمد.اصلا چرا سختش بکنیم،در واقع دو راه بیشتر ندارید:یکی اینکه از خیر خواندن آثارش بگذرید(در این صورت حتی تصور میزان لذتی که خودتان را از آن محروم کرده اید را هم نمی توانید بکنید) و راه دیگراینکه حداقل یک اثر از او بخوانید و به دنیای شگفت انگیز او وارد شوید.به همین راحتی.

در باب آن پیش داوری هم باید گفت که خواننده  ای که در حال خواندن کتابی از این نویسنده است تا وقتی که خود را به اصطلاح غرق درکتاب ندیده باشد متوجه نخواهد شد که در حال خواندن چه نوع رمانی است:فانتزی؟طنز؟سیاسی؟اجتماعی؟و.... . در واقع آثار کالوینو ترکیبی خاص از همه اینها با یکدیگر است منتها این ترکیب با فرمولی استادانه که تنها مختص خود کالوینوست انجام شده است.اگر در تمجید از این نویسنده ی ایتالیایی و شیوه نوشتنش کلمه ی"استادانه"را بکار بردم(و در ادامه هم شاید این کار را تکرار کنم)،به هیچ وجه اغراق نکرده ام و به گمانم هر کتابخوانی که یکی دو اثر از او خوانده باشد این حرف مرا تایید خواهد کرد.شگفتی این آثار برای شخص خودم همیشه این  بوده است که چگونه شخصیت هایی که کالوینو در داستان هایش خلق می کند و همچنین کارهایی که آن شخصیت ها در طول داستان انجام می دهند تا این حد باور پذیر هستند!؟.شخصیت ها واتفاقاتی که در عالم واقع دوراز ذهن به نظر می رسند اما نمی دانم این مرد دوست داشتنی چه می کند که یک خواننده ی معمولی مثل من درطول خواندن کتاب و مدتها پس از آن چنان با شخصیت هایش خو می گیرد و با سطربه سطرش می خندد و اشک می ریزد که می توان گفت براستی با آن ها زندگی می کند.حال کشف اینکه کالوینو چگونه این معجون ها را می سازد خیلی هم نکته مهمی (حداقل برای ما خوانندگان)نباشد و به جای آن بهتر است پیش از آن که دیر شود سراغ آثار به جا مانده از این نویسنده رفت و از آنها لذت برد.

شاید معروفترین کتابهایی که از کالوینو می شناسیم آثار تشکیل دهنده سه گانه ی او باشد.سه گانه ای که"نیاکان ما"نام دارد و شامل: ویکُنتِ دو نیم شده (1952)،بارون درخت نشین (1957) و شوالیه ناموجود( 1959 ) است.

پیش ازاین در همین وبلاگ درباره کتابِ خوبِ"ویکُنتِ دو نیم شده"با هم صحبت کردیم.اما برسیم به بارون درخت نشین که شناخته شده ترین کتاب این مجموعه(حداقل در ایران) به شمار می آید؛

چگونه می توان هم از مردم گریخت و هم از نزدیک با ایشان،و برایشان، زندگی کرد؟چگونه می توان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینه ی آن پشت پا زد و هم برای آنان،و به کمک خودشان،زندگی نو و نظم نوینی را جستجو کرد؟بارون روندو به این پرسش ها پاسخ می گوید.پاسخی نه با وعظ و نظریه پردازی که با خود زندگی اش،با شیوه زیستنش می آموزد که برای آدم همه چیز شدنی است،تنها به این شرط که بخواهد و بهای آن را بپردازد.

این بارون روندویی که مترجم کتاب،جناب مهدی سحابی فقید در بخشی از پیشگفتار کتاب(پاراگراف بالا)به آن اشاره کرده،نوجوانی دوازده ساله به نام کوزیمو لاورس دو روندو است که فرزند یک خانواده نسبتا اشرافی درسال1767میلادی می باشد.پدر او بارونی است که به خاندان پر افتخارِ گذشته اش می نازد وهمچنین اعتقاد دارد در رسیدن به مقام و منصب در کشورش حق او خورده شده و تمام تلاشش را انجام می دهد که حداقل به جایگاه فعلی اش خدشه ای وارد نشود تا بلکه روزی به لطف بالاسری ها مقام های مورد نظرش را بدست آورد.اما برای کوزیمو که پسر ارشد خانواده است این افتخارات ارزش چندانی ندارد،او بی حوصله و دلزده از رسم و رسومات اشرافی به دنبال دنیایی با رنگ و بوی تازه می گردد. به آغاز داستان توجه کنید:

پانزده ژوئن 1767 آخرین روزی بود که برادرم کوزیمو لاورس دو روندو با ما گذراند.این روز را چنان به یاد دارم که انگار دیروز بود.در ناهارخوری خانه مان در اومبروزا نشسته بودیم.شاخه های پربرگ بلوط بزرگ باغ از پنجره دیده می شد.نیمروز بود.خانواده ما،به رسم قدیمی،همیشه در این ساعت ناهار می خورد.ناهار بعدازظهر،شیوه ای که دربار ولنگار فرانسه باب کرده بود و همه اشراف آن را پذیرفته بودند درخانه ما جایی نداشت.به یاد دارم که باد می وزید و برگها تکان می خورد؛بادی بود که از دریا می آمد.

کوزیمو بشقاب حلزون را به کناری زد و گفت:پیش از این هم گفته بودم و باز هم می گویم که حلزون نمی خورم.

حرکتی این چنین خیره سرانه در خانه ی ما سابقه نداشت...

و این آغاز فصل جدیدی در زندگی کوزیمو است.او از خانه می گریزد و در بالای درختی پناه می گیرد،گرچه این تصمیم او ابتدا در نظر همه از جمله پدرو مادرش تصمیمی عجولانه وصرفاً لجبازی طبیعی یک نوجوان بوده و به گمان آنها او به زودی پایین آمده و به آغوش خانواده باز می گردد اما پس از مدتی مشخص می شود که اینگونه نیست و گویا این یک تصمیم آگاهانه و هدف دار است.

رمان را "بیاجو"برادر کوچکتر کوزیمو روایت می کند،روایتی که من در ابتدا تصور می کردم یک جای کارآن می لنگد؛از این لحاظ که چگونه بیاجویی که در اتاق خود در خانه زندگی می کند احوالات کوزیموی بر روی شاخه های درخت را با این جزئیات دقیق در روز و شب شرح می دهد؟اما کمی که پیش رفتم متوجه شدم عجله کرده ام چرا که خود بیاجو در صفحه 28 کتاب در میانه تعریف ماجرایی اینگونه به این پرسش پاسخ داد:

... کوزیمو از روی درخت توت بزرگمان خود را به بالای دیوار رساند.چند قدمی روی لبه دیوار راه رفت،سپس خود را به برگها و گلهای ماگنولیا رساندو از آن سوی دیوار آویزان شد.دیگر او را نمی دیدم،آنچه را که از این پس تعریف می کنم_مانند بسیاری دیگر از گوشه های این داستان_یا خود کوزیمو برایم بازگو کرده است  و یا این که خودم از این و آن شنیده ام یا حدس زده ام.

به هر حال نباید فراموش کرد که در حال خواندن داستانی از ایتالو کالوینو هستیم.

........................

مشخصات کتابی که من خواندم:ترجمه مهدی سحابی - چاپ هشتم - 1391-موسسه انتشارات نگاه - 1100 نسخه - 320 صفحه

پی نوشت 1:پیشنهاد می کنم یادداشت مجیدعزیزدرباره این کتاب را در وبلاگ "دویدن با ذهن"از >اینجا< مطالعه بفرمائید.

پی نوشت 2:مترجم خوبه که مهدی سحابی باشه.روحت شاد مرد.

در ادامه مطلب بخشهایی از متن را آورده ام که بخاطر طولانی بودن آن ازدوستان پوزش می خواهم.اما لازم داشتم که اینجا هر از گاهی دوباره آنها را بخوانم ولذت ببرم و راستنش را بخواهید نتوانستم بیش از این کوتاهشان کنم.  

ادامه مطلب ...

شماره صفرم - اومبرتو اکو

امروز صبح دیگر آب از شیر نمی چکید فقط چلک چلک عین دو تا سکسکه ی خفیف نوزاد و بعد هیچ.درِ خانه ی همسایه را زدم آنجا همه چیز رو به راه بود. از من پرسید آیا شیرفلکه را بسته ام.

_من؟ من اصن نمی دونم کجاست!چون مدت کمیه که اینجا اومدم.می دونین من صبح میرم و شب بر می گردم.

-وقتی یک هفته نیستید هم شیر آب و گاز رو نمی بندید؟

-من؟ نه !

..............

کتاب با چند سطربالا آغاز می‌شود اما این آغاز داستان نیست. راوی دربخش اول کتاب تعریف می‌کند که شب گذشته وقتی خواب بوده شخص یا اشخاصی مخفیانه وارد خانه‌اش شده و همه جا را در پی اطلاعات و مدارکی زیر و رو کرده‌اند و از آنجا که سارقانِ جستجوگر احساس می‌کردند چکه کردن شیرآب هم ممکن است باعث بیدار شدن او گردد فلکه اصلی را بسته‌اند، البته گویا چیزی دستگیرشان نشده و رفته‌اند اما به هرحال او اینگونه متوجه حضور آنها در شب گذشته شد؛

این مربوط به یک اتصال الکتریکی نیست؛ همانطور که دستگیره ترکیبی از دست و گیره نیست. کار هیچ موشی هم نیست چرا که نیروی چرخاندن شیر را ندارد. دستگیره‌ی آهنیِ کهنه‌ای ست. به همین دلیل فقط یک آدم می‌تواند آن را بچرخاند. یا شاید یک آدم ‌نما. شومینه‌ای هم اینجا نیست که از توی آن گوریلِ مرده‌شوی خانه حلول کند.

داستان هجده بخش با تاریخ دارد و هر بخش تاریخِ خاصی را در مجموع در یک بازه زمانی دو ماهه روایت می‌کند. در شهر میلان هستیم و عنوان بخش اول کتاب هم"ششم آوریل 1992"(زمان حال) است. موضوع رمان مافیا و اواخر جنگ دوم جهانی و ایتالیای 1992 و مدارک بسیاری است که از آن زمان وجود دارد. راوی و شخصیت اصلی داستان مرد پنجاه ساله‌ای است به نام "کلونا"و اتفاقی که در شب گذشته برای او رخ داده مربوط به قضایای مخوفی است که او در چند ماه گذشته خود را با آنها درگیرکرده است. کلونا دربخش اول از خودش می‌گوید؛ازکودکی تا دوران دانشجویی‌اش، از ازدواج تا تنها شدنش و ازمشغولیتش با شغل‌های روزنامه‌نگاری، نویسندگی و ترجمه کتاب، تا می‌رسد به زمان حال و سن پنجاه سالگی (البته همه این بازه زمانی در سه چهار صفحه اتفاق می‌افتد). او که تاکنون زندگی و شغل با ثباتی نداشته حالا در این سن یک پیشنهاد از شخصی به نام آقای"سی مِی"دریافت می‌کند که می‌تواند کمی اوضاع او را بخصوص از لحاظ مالی متحول کند و او را در مسیر جدیدی از زندگی قرار دهد. البته انتهای این مسیر، جایی‌ست که به اتفاقات شب گذشته ختم می‌شود.

"با خواندن چند خط بالا شاید به نظرتان برسد که داستان کتاب را لو داده‌ام اما خیالتان راحت باشد، اگر راستش را بخواهید اصلا  لو دادنش هم در توان من نیست. پس لطفا به خواندن ادامه دهید."

پیشنهاد ذکر شده از این قرار است که آقای سی می از کلونا که دستی بر قلم دارد می‌خواهد که یک کتاب بنویسد. کتابی که قرار است با نام و امضای سی مِی منتشرشود و اسمی از کلونا در آن وجود نداشته باشد، موضوع و متن آن هم به شکل خاطرات یک روزنامه‌نگار باشد، یعنی یادداشت‌هایی از یک سال کار مداوم برای آماده‌سازی روزنامه‌ای که هرگز به چاپ و تکثیر نمی‌رسد و اسمش روزنامه‌ی فرداست*. به هر حال کلونا پیشنهاد را می‌پذیرد و گویا کتاب مورد بحث در واقع تقریباً همین کتابی است که ما در حال خواندن آن هستیم و لحظه به لحظه با آن پیش می رویم.

از بخش دوم کتاب، وارداتاق تحریریه روزنامه‌ی فردا می‌شویم و با تک تک اعضای تحریریه آشنا می‌شویم. اعضایی که توسط آقای سی می با وسواس خاصی انتخاب شده‌اند و هر کدام در تخصص خودشان از بهترین‌ها هستند. سی مِی ماموریت هرکدام را به آن ها گوشزد می‌کند و از این پس در ادامه‌ی کتاب شاهد بحث و تبادل نظر اعضا درباره موضوعات و مقالاتی هستیم که قصد دارند در شماره اول روزنامه چاپ کنند. همه این موارد را از زاویه دید کلونا می‌بینیم و او به همراه برخی دیگر از اعضای تحریریه برای ما تعریفشان می کند.

*عنوان کتاب هم از آنجا می‌آید که این روزنامه قرار نیست هیچوقت از شماره صفرم در بیاید فقط قرار است 12 شماره در دوازده ماه سال به صورت شماره‌ی"صفر-یک"تا "صفر-دوازده" و فقط در چند تیراژ محدود منتشر شود و فقط ابزاری باشد برای وارد شدن به چرخه اقتصادی، سیستم بانکی و انتشاراتی. در واقع جناب مدیرکل روزنامه که در داستان هم به طور مستقیم حضور ندارد این روزنامه را ابزاری برای برملا کردن حقیقت در تیراژی محدود منتشر می‌کند وهمان تعداد کافیست تا آنها را به آدمهای خاصی نشان بدهد تا بتواند اینگونه خودش را در فضای سیاسی اقتصادی، خطرناک نشان بدهد؛

... اونوقتِ که می‌افتن به پاش تا روزنامه رو متوقف کنن. اونوقت مدیر کل روزنامه اون پیشنهاد رو می‌پذیره، در عوض اجازه‌ی ورود به در های بسته پیدا می‌کنه.حالا گیرم دو درصد از سهام یه روزنامه‌ی بزرگ و یه بانک و یه شبکه‌ی تلویزیونی مهم باشه.

اکو درنوشتن این کتاب از الهیات، طنز و تکنیک‌های خلق رمان پلیسی جنایی و وارونگی  این تکنیک‌ها استفاده کرده است.

................................

اومبرتو اکو در سال 1932 به دنیا آمد و درسال 2016 ما را ترک کرد. او نشانه‌شناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رمان نویس ایتالیایی بود اما به هر حال من او را همیشه به عنوان یک رمان نویس می شناسم. حتی با اینکه حالا می دانم او پیش از آنکه اقدام به نوشتن اولین رمانش بکند بیش از 40 کتاب و صد ها مقاله علمی منتشر کرده بود و به هر حال درست است که او در رشته خودش شخصیت بسیار مهم و تاثیر گذاری بوده است اما فکر می کنم بیشتر مردم دنیا هم مثل من اکو را بخاطر رمانهایش می شناسند. بخصوص دو رمان اولش یعنی "نام گل سرخ"(آنک نام گل)و "آونگ فوکو" که در دنیا با استقبال فراوانی مواجه شد. اکو در زمان حیاتش 7 رمان نوشت و"شماره ی صفرم"آخرین آنها بود که یکسال قبل از مرگش در سال 2015 منتشر شد ودر همین مدت کم در ایران حداقل 3 بارترجمه و چاپ شده است.

مشخصات کتابی که من خواندم:شماره ی صفرم - ترجمه سیروس شاملو - انتشارات نگاه - چاپ اول 1396 - 1000 نسخه

به نظرم اگر قصد خواندن این کتاب را داشتید ترجمه های دیگر را امتحان کنید.

......................................................

پی نوشت: این کتاب برای شخصی چون من با تجربه اندکِ مطالعه، در عین جذابیت، کتاب سخت‌خوانی به حساب می‌آمد. با این حال مطمئنم بزودی سراغ کتاب دیگری از اومبرتو اکو خواهم رفت. اما پیشنهاد میکنم درصورتیکه قصد داشتید سراغ  اکو بروید مثل من حرف گوش نکن نباشید و طبق نظرِ دوستانِ اهل فن، ابتدا سراغ کتاب "آنک نام گل" او بروید.

در ادامه مطلب بخش‌هایی از متن کتاب که برایم جالب بود را آورده‌ام. (بابت طولانی بودنش از شما پوزش می خوام،راستش مجبور بودم چون درآینده برای یادآوری به آنها احتیاج خواهم داشت)

ادامه مطلب ...

ویکُنتِ دو نیم شده - ایتالو کالوینو

نوشتن از کالوینو و کتابهایش کار آسانی نیست ،چرا که این نویسنده با آثارش خواننده را به عالمی می برد که هرچند خواننده نمی داند کجاست اما خوش عالمی ست. دنیایی که ترکیبی از خیال و افسانه و واقعیت است . 

کتاب های ویکُنتِ دو نیم شده (1952) ، بارونِ درخت نشین(1957) و شوالیه ی ناموجود (1959) از شناخته شده ترین نوشته های این نویسنده خوش ذوق ایتالیایی هستند که سه گانه ی " نیاکان ما" را تشکیل می دهند . 

.

وقتی ویکُنت مُداردو دی تِرالبا جهت خوشایند عده ای از دوک های منطقه تصمیم گرفت که در جنگ مسیحیان با عثمانی ها شرکت کند در عنفوان جوانی قرار داشت ،سنی که عشق به زندگی به هر تجربه ی جدید، حتی غیر انسانی و مرگ بار حِدَت و جوش و خروش خاصی می بخشد.

ویکنت وارد ارتش می شود و وقتی در صف اول ارتش مسیحیان در آرایش جنگی در مقابل عثمانی ها قرار می گیرد به ابری چشم می دوزد که در افق به او نزدیک می شود و آنجا با خودش می گوید:

((این ابر تٌرک ها هستند ،ترک های واقعی، و این هایی که کنار من دارند توتون می جوند،سربازان مسیحی ،و این شیپوری که در این لحظه به صدا در آمده علامت شروع نبرد است،اولین نبرد زندگی ام، و این غرش و این تکان ،و این گلوله ای که در خاک فرو می رود و سرباز های ما و اسب های ما  با چشم های وحشت زده به آنها را نگاه می کنند گلوله توپ است،اولین گلوله توپ دشمن که به چشم می بینم .خدا کند آن روز نرسد که مجبور شوم که بگویم :((این هم آخرین گلوله توپ)).

کتاب از زبان کودکی که خواهرزاده ویکنت است روایت می شود .هرچند به لطف مترجم گرامی که احتمالا از نسخه انگلیسی کتاب را ترجمه کرده است یکی درمیان ویکنت مُداردو  را "دایی" و "عمو" خطاب می کند .به هرحال غیر از ان مورد به نظرم ترجمه دیگر مشکلی ندارد و با این راوی اول شخص داستان ادامه پیدا می کند .

در صفحات ابتدایی کتاب در اولین نبردی که ویکنت درزندگی اش در آن شرکت کرده است و در اولین یورشش به سمت ترک های عثمانی، گلوله توپی به سینه اش اثابت میکند و او را تبدیل به دو نیم می کند.در دنیای واقعی با این اتفاق ویکنت باید مرده باشد اما فراموش نکنیم این یک اثر از کالوینوست و این یعنی ویکنت با  زخم سختی که بر می دارد ،درمان میشود و به زندگی ادامه می دهد . اما به صورت یک ویکنت نصفه (و این اتفاق نقطه عطف داستان است) ،نیمه دیگر ویکنت در بین جنازه های عثمانی ها به وسیله راهبان پیدا می شود ونجات پیدا میکند و در ادامه ماجرا هرکدام به زندگی خود ادامه می دهند تا اینکه.... 

.........

ایتالو کالوینو زاده 1923 و در گذشته 1985 نویسنده ایتالیایی خلاق و نوآوریست که در نگارش رمان ها و داستان های کوتاهش سبک خاصی را ارائه داده است .سه گانه ی " نیاکان ما "و همچنین"شهر های نامرئی" و" اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" از آثار بیشتر شناخته شده این نویسنده هستند که مثل اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده اند.

مشخصات کتاب من :

ترجمه پرویز شهدی - چاپ ششم - تابستان 89 - نشر چشمه -2000 نسخه - 120 صفحه

.........

      هرچند این کتاب از آن دست کتابهایی نیست که لو دادن داستانش به آن لطمه بزند و بیش از خط داستان مسئله ای که کالوینو در خلال داستان به آن پرداخته و فکر خواننده را به آن مشغول می کند  اهمیت دارد  اما تا جایی که امکان داشت  سعی کردم تا داستان را لو ندهم،شاید مجبور شده باشم به بخش هایی اشاره کنم اما مسائلی که گفته شد از نام کتاب هم قابل حدس بود. 

در ادامه مطلب دو سه خطی در این باره و بخش هایی از متن کتاب را  آورده ام.

 

ادامه مطلب ...