چند روز پیش در یک برنامه تلویزیونی شنیدم که یکی ازنویسندگان ادبیات داستانی خودمان از نبود ریویو نویس خوب در کشور گله میکرد و میگفت نقدنویسی در کشور ما به خوبی جاافتاده و منتقدین خوبی هم در حوزه کتاب داریم اما ریویونویس شناخته شدهای خصوصاً در زمینه ادبیات داستانی وجود ندارد. ریویو نویس به این معنا که شخص فارغ از مسائل تخصصی، درباره کتابی که خوانده بنویسد و در یادداشتش با اشاره به مضمون یا خطی از داستان (بدون برملا ساختن آنچه که نباید از کتاب فاش شود) در این حجم زیاد کتاب منتشر شده یادداشتی ارائه دهد که بتواند حکم یک راهنما برای خوانندگانی باشد که قصد دارند کتاب را بخوانند یا حتی خوانندگانی که کتاب را خواندهاند و دوست دارند آن را از نگاه خوانندهای دیگر ببینند و درباره آن حتی با کسی سخن بگویند. البته من و شمایی که در دنیای وبلاگها گشت و گذاری داریم می دانیم که افراد زیادی دانسته و ندانسته این کار ریویو نویسی را، آن هم به خوبی انجام میدهند، اما خب احتمالاً منظور اصلی این آقای نویسنده شناخته نشدن این افراد و جدی گرفته نشدن نقش مهم آنها در دنیای کتاب و کتابخوانی بوده است.
در تفاوت منتقد و ریویو نویس جا دارد به این نکته هم اشاره شود که غالباً منتقدین در جبههی مقابل نویسندگان و خالقان اثر یا در مواردی همچون مور د خاص مسعود فراستی حتی در جبههای مقابل مخاطب قرار دارند، اما ریویو نویسان درواقع در هیچ جبههای قرار نمیگیرند و بیشتر در کنار مخاطبان هستند. آنها در واقع یک خوانندهی خوبِ کتاب هستند که مخاطبانشان می توانند روی آنها به عنوان یک دوست حساب کرده و نظرات او را درباره کتابهایی که خوانده بپرسند و غالباً این کار را با خواندن ریویو هایی که او نوشته است انجام می دهند. به هرحال امیدوارم مردم ما بیشتر کتاب بخوانند و ریویو نویسانِ ما هم بیشتر دیده شوند و از آنجا که آرزو بر جوانان عیب نیست امیدوارم یکی از آنها هم من باشم. اما غرض از بیان موضوع ریویونویسی این بود که بگویم اگر ما در دنیای ادبیات داستانی یک ریویو نویس شناخته شده نداشته باشیم اما در دنیای فوتبال یک نمونه بسیار خوبش را داریم و آن کسی نیست جز جناب "حمیدرضا صدر" بزرگوار.
درست است که او دارای مدرک کارشناسی اقتصاد و کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشگاه تهران و دکترای برنامهریزی شهری از دانشگاه لیدز بریتانیا است. اما عاشقان سینما از گذشتهها او را با یادداشتهایش در مجلات سینمایی و نقدهایی که درباره فیلمهای روز سینما در ستونهای ثابتش می نوشت میشناسند. اما من اول بار او را با کارشناسیهای شیرین و پر هیجان فوتبالیاش در تلویزیون شناختم، اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۹۰ بود که برنامه ای تحت عنوان "آنسوی نیمکت" از شبکه ورزش تلویزیون پخش می شد و جناب صدر کارشناس ثابت آن برنامه بود. سخنان او درباره بازیکنان و تیمهای فوتبال شبیه تعریف کردن یک قصه و یا یک فیلم سینمایی بود، درآن برنامه بارها شاهد بودم که جناب صدر در میان صحبت هایش بسته به موضوع از اتفاقاتی در دقایق خاصی از مسابقه فوتبالی حرف میزد که چهل سال پیش برگزار شده بود و سخنهایش چنان بود که گویی آن مسابقه را شب قبل به تماشا نشسته است. به گمانم این مرد لحظه به لحظهی تاریخ فوتبال را از حفظ است. از تماشای بی وقفه آن برنامه و پس از آن با کارشناسی بازیهای جامجهانی فوتبال و لیگ قهرمانان اروپا بود که او را به عنوان یک عاشق واقعی فوتبال شناختم. جناب صدر دو سال پیش گویا برای یک سری چکاپهای پزشکی و همینطور به منظور دیدن دخترش به امریکا سفر کرد و تا امروز به وطن بازنگشته است.
در بین کتابهایی که تا کنون از حمیدرضا صدر به چاپ رسیده سه موضوع"سینما"، "فوتبال" و "داستان در بستر تاریخ معاصر" به چشم می خورد. همچنین دو ترجمه رمان هم از ایشان به چاپ رسیده است. درباره کتابها و مقاله های سینمایی حمیدرضا صدر که کم هم نیستند اطلاعات چندانی ندارم اما کتابهایی که با موضوع فوتبال تا کنون از ایشان به چاپ رسیده "نیمکت داغ" ، "پسری روی سکوها" ، "روزی روزگاری فوتبال" و "پیراهن های همیشه" نام دارند و دو کتاب هم در حوزه ادبیات داستانی با موضوع تاریخ معاصر به نام های" تو در قاهره خواهی مرد" و "سیصد و بیست و پنج" از ایشان منتشر گردیده است. ترجمه های ایشان هم "یونایتد نفرین شده" نوشته دیوید پیس و "یه چیزی بگو" نوشته لاوری هانس اندرسون هستند. اما کتاب روزی روزگاری فوتبال:
کتاب روزی روزگاری فوتبال نگاهی گذرا و تا حدودی جامعه شناسانه به تاریخ فوتبال در کشورهای مختلف دارد. کتاب بعد از مقدمه هفت پردهای خود شانزده فصل دارد که چهارده فصل آن به نام کشورهای جهان است و در هر کدام به چگونگی پیدایش فوتبال در آن کشور و رشد و جایگاه کنونیاش و البته مهمتر از همه مواجهه جامعه با آن می پردازد. روایاتی که گرچه با توجه به نوع کتاب بیشتر آماری هستند اما برای عاشقان فوتبال بسیار نوستالژیک و برای کسانی که عشق آتشینی به فوتبال ندارد نیز از لحاظ جامعه شناسی جالب توجه خواهد بود. مفصل ترین فصل این کتاب فصل ایران است که درآن از چگونگی ورود فوتبال به ایران و شکل گیری آن از آغاز سخن گفته و به لیگ و تیم ملی ایران و به هر چه که اندک از فوتبال ایران میدانیم و بسیار نمیدانیم می پردازد. با توجه به این که من نسخه صوتی این کتاب را شنیدم نمی دانم این فصل چند صفحه دارد اما در نسخه صوتی، این فصل سه ساعت و بیست و سه دقیقه است؛ ...ورزش ایران به زورخانه هایش می بالید، به پهلوانان کشتیاش که می خواستند با سنت کهن گره بخورند، به تیر اندازی و سوارکاری که بیشتر در ادبیات ایرانیان به آنها اشاره شده بود. در میان ورزشهایی که در آنها نامی از توپ برده می شد چوگان جلب نظر می کرد، ولی توپ چندان جایی در تفریحات کودکان نداشت و از ورزشی که در آن با پا به توپ ضربه می زدند نشانی نبود. فوتبال از آن سوی مرزها آمد و به فرنگی ها تعلق داشت، به انگلیسی ها. ایرانیان که برابر هر پدیده جدیدی مقاومت می کردند نتوانستند برابر فوتبال تاب آورند، سادگی و جاذبه فوتبال، کُشتی را به سرعت در سایه خودش قرار می داد، آن ورزش نو از دل مراودات سیاسی ظهور کرد. از حضور بیگانگانی که توشه های متفاوتی از قبیل چند توپ به همراه آورده بودند.... مابقی فصلها حجم کمتری دارند که هرکدام در نسخه صوتی خواندنشان سی تا چهل دقیقه طول کشیده است.
پی نوشت: تماشای فوتبال را دوست دارم اما از آنجایی که برای بازیهای لیگ داخلی کشورمان (حتی اگر دربی باشد)ترهای هم خرد نمیکنم باید گفت طبق تعریف استانداردش در دسته عاشقان فوتبال قرار نمی گیرم. اما همواره مسابقات ملی و فوتبال باشگاهی اروپا برایم جذاب بوده و خواهد بود. با این همه خواندن این کتاب برایم تجربه شیرینی بود و حتما در آینده کتابی دیگر از حمیدرضا صدر خواهم خواند.
مشخصات کتابی که من خواندم یا بهتر است بگویم شنیدم: موسسه نوار با همکاری نشر چشمه، تاریخ انتشار نسخه صوتی ۱۳۹۷ در ۱۲ سیاعت و ۳۷ دقیقه، راوی: حمید محمدی
یک چیزی که من متوجه شدم این است که نویسندگانی که از خیلی چیزها می نالند هیچ قرابتی با دنیای جدید ندارند یا اگر دارند هم کاربر خیلی سنتی اینستاگرام هستند.... مثلا یک نسبتا هنرمند دیدم که هفت هشت هزار تا فالوئر داشت اما فقط یک نفر را فالو کرده بود! آن یکی هم دختر نازنینش بود! همین جماعت از همه ی آدم ها به دور از نبود هزار جور چیز شاکی اند! خب دوست عزیزِ داستان نویسی که می گویی ریویو نویس نیست در حالیکه هست، یک سری از درون غار خودت بیرون بیاور و چهار تا از این کتاب خوان های خوب را که وقت می گذارند و کتاب معرفی می کنند را به مخاطبانت معرفی کن! اگر به گوشه و کنار قبایت بر نمی خورد!
دارم از این همه بلاهت این بزرگواران در مواجهه با دنیای جدید حسابی حرص می خورم ها :)))
سلام
حق داری، من هم به همین فکر کردم، حتی به اون نویسنده پیامی دادم که تنها با یک تشکر سه کلمه ای پاسخ گرفتم. براش آدرس چند تا وبلاگ رو فرستادم و گفتم این دوستان تنها چند نفر از افرادی هستند که در این عرصه اونم به صورت دلی فعالند و فکر می کنم منظور شما از نبود ریویونویس، در روزنامه ها و رسانه های رسمی باشه که اونم مثل همه جذب نیرو های ارگان های دیگه دلیلش مشخصه.
حالا این شخص جوان بود اما یه بار یادداشتی از محمد حسن شهسواری میخوندم که به نکته مهمی اشاره کرده بود و می گفت یکی از مشکلات مطرح نشدن و ادامه پیدا نکردن کارهای درخشان نویسندگان دهه چهل و پنجاهِ ما در اختیار نگذاشتن تجربیات خودشون به نسل بعدی بود. میگفت بر خلاف نویسندگان خارجی، بزرگان ما مثل سیمین دانشور و دولت آبادی و احمد محمود و باقی نویسندگانی که بعد از انقلاب در این خاک ماندند یک جورهایی در لاک خودشون فرو رفتند و یا علاقه نداشتند و یا حاضر نبودند که نویسنده تربیت کنند. در صورتی که سینما گران بزرگ ما اینطور نبودند و این میتونه دلیل موفقیت بین المللی بیشتر سینمای ما در قیاس با ادبیات داستانی باشه.
البته از این نکته هم نمیشه غافل شد که دلیل اصلی این ماجرا جادوی تصویر هم هست که نیاز به ترجمه نداره.
شما هم حرص نخور دوست گرامی، باید به این بزرگواران یادآور شد که از ماست که بر ماست.
سلام مهرداد
وقتی درباره ی ریویونویس گفتی، توی دلم گفتم کاشکی یک فراخوانی چیزی بگذارند، حتی شده خیلی شخصی، توسط یکی از این آدم معروف ها. مثلا کتاب باز! بعد بخواهند درباره ی چند کتاب از موضوعات مختلف، برایشان ریویو بفرستند. اصلا همین آقای صدر. یک چالش کوچک راه بیاندازد. بعد قطعا از دلش چند نفری دست بالا درمی آیند. همین ها می توانند بشوند ریویونویس خوب!
خیلی جاها به نظرم دیگر نباید منتظر مسئولان شد. آنهایی که دنبال کنندگان زیاد دارند، خیلی راحت می توانند با کمک دوستان شان یک برنامه ی خوب راه بیاندازند.
بد می گم؟!
سلام بر بندباز عزیز
حرفت حرف دل همه کتابخون هاست. بخصوص اون افرادی که دغدغه این رو دارن که کتاب معرفی کنند یا حداقل بتونن خوندن کتابشون رو با چند نفر دیگه شریک بشن تا هم از خوندنش لذت ببرند و هم در رشد کتابخوانی که با رشد بسیار چیزهای دیگری همراه خواهد بود نقشی داشته باشند. اما مسئله اینجاست که سلبریتی ها یا همون آدم معروف های ما یا کتابخون نیستند و دغدغه کتاب ندارند و یا اگر دارند هم بیشتر یک سری ژست هست و بس.
احتمالا آن نویسنده جوانی که ادعا کرده بود ریویو نویس خوب نداریم باید دست به کار چنین چالشی بشود. وگرنه از حمیدرضا صدردر آن سر دنیا چنین انتظاری نیست. تازه به دلیل شهرت بیشتر فوتبالی که دکتر صدر دارد مخاطبانش کمتر کتابخوان هستند و بیشتر صرفاً فوتبال دوستند.
بنظرم ریویو نویس خوب فراوان هست، اما انگار چون عزمی برا کتاب خوان بودنِ جمعی، در مسئولین و البته در عموم مردم وجود ندارد، ریویو نویس برای خودش می خواند و می نویسد و صدایش هم به چندان به جایی نمی رسد. با این وضع اگر جز برای خودش بخواند و بنویسد خیلی زود نا امید از این کار دست خواهد کشید.
امیدوارم آنها که دنبال کنندگان زیادی دارند بجای اینکه اولین فکری که به ذهنشان می رسد روی آوردن به تبلیغات و درآمد زایی باشد به این حرفت هم فکر کنند.
بد؟ نه، گل گفتی
چرا من فکر کردم آقای صدر گفته که ریویو نویس نداریم؟!
الان با این حرفت ناخودآگاه یاد برنامه ی کتاب باز افتادم. تنها برنامه ای که در خصوص کتابخوانی در بین مردم لااقل از مخاطب بیشتری برخورداره... شاید هم اشتباه می کنم، نمی دونم. ممکنه ازشون توی پیچ اینستاگرامشون بخوام به این مسئله هم فکر کنند. شاید ترتیب اثری داده بشه...
اگر میله هم وقت و انرژی بیشتری داشت، می تونست با کمک دوستانش از جمله خودت، یک سایت با موضوع ریویو نویسی راه بندازه که مثل وبلاگ خودش بشه مرجع! اما بعید می دونم بتونه وقتش رو پیدا کنه. اگه بتونه من به شخصه حاضرم براش کارهای تایپی و ... رو انجام بدم
نه، این حرف جناب صدر نبود و حرف یک روزنامه نگار و نویسنده نسبتاٌ جوان بود.
برنامه کتاب باز برنامه نسبتاٌ خوبیه اما به نظرم برنامه پر مخاطبی بین مردم به حساب نمیاد. صرفاً مخاطبانش من و شما و کلا کتاب باز ها هستند. اینو از مواجهه خودم از بازخورد هایی که در جاهای مختلفی که رفتم و قصد داشتم برنامه رو ببینم می گم. در بیشتر موارد کتاب باز در قبال برنامه پخشی همزمانش شکست میخوره. پارسال از تکرار دورهمی شکست میخورد و امسال هم حتما از جومونگ. به هر حال ما داریم اینجا زندگی می کنیم و نمیتونیم خودمون رو گول بزنیم.
برنامه اش برنامه صددر صدی نیست. یعنی برنامه ای نیست که مخاطب غیر علاقه مند با یک بار دیدن جذب دیدن قسمت های دیگه اش بشه. گاهی قسمت های بشدت نا امید کننده ای داره. مثلا کارشناس بخش کودکش رو دیدی که چقدر بیخوده؟ کارشناسش انگار روضه خون بانوانه، اصلا آدم رغبت نمیکنه بره سراغ کتابهایی که درباره شون حرف میزنه. بخش کارشناسی فقط قسمت های مجتبی شکوری خوبه.
اما خب بهشون بگو، امتحانش ضرری نداره.
میله الان یکی دو ماهی هست که موتور وبلاگ رو خوابونده شاید اگر میله دوباره در آینده نزدیک دوباره موتورش گرم بشه بتونه کاری بکنه.
اما سوال اینجاست، وبلاگی با موضوع ریویو نویسی قراره چیکار بکنه که الان میله در وبلاگش نمیکنه؟
ممنون از معرفی دوست عزیز!
به نکتههای خوبی اشاره کردید. کاملا درسته، اونقدر عرصهی کتاب و کتابخوانی گستردهست که نویسندگان واقعی و بزرگ ما هم ترجیح دادند به دور از حواشی به متنِ خواندن و نوشتن بپردازند و تا به صورت جدی وارد حوزهی مطالعه نشدیم به شناخت خوبی از نویسندگان خودمون نمیرسیم و چه بسا آثار خیلی از این بزرگان مهجور بمونه.
همیشه برای خودم سواله که چی میشه توی یک جامعهای کسی مثل استیون کینگ هست که هم بسیار پرکاره و هم در متن جامعه و دغدغههای مربوط به اون حضور پررنگی داره. (البته میدونم که قیاس جوامع فضای گستردهتری رو میطلبه) خودم برای انزوای خودخواسته احترام زیادی قائلم اما خیلی از همین اندیشمندان دغدغهمند ما خلوتنشینی و انزوا رو انتخاب کردند و آراء خودشون رو فقط در نوشتههاشون منعکس میکنند و کمی خودخواهانه است اما دوست داریم در خیلی از نشستهای مردمی بیشتر در کنارمون باشند و از راهی که رفتند رو در رو حرف بزنند.
سلامت باشید.
منم از توجه شما و اینکه نظر خودتون در این باره رو گفتید ممنونم. راستش استیون کینگ مثال خیلی خوبیه. انگارما همه چیمون فرق میکنه. گاهی نویسندگان و شاعران همهی هم و غمشون میشه ژستشون.
یادمه یه روز یک سخنرانی از دکتر الهی قمشه ای میشنیدم که میگفت دیدید مد شده این شاعرا و نویسنده ها تو عکساشون ژست های خسته و سیگار به دست و پریشان میگیرن؟ میگفت اینا اگه قرار بود با آثارشون حال خواننده رو خوب کنن قبلش حال خودشون رو خوب می کردن
سلام مهرداد
صحبت از حمیدرضا صدر یادآور روزهای طلایی مجله فیلم است و آه از نهاد همسن و سال های من بر می آید که یاد جوانی می کنند!
یکبار یک دستیار کارگردان به من گفت ریویو نویس خوبی هستم ولی آنقدر لطف نداشت بگوید چطور می شود عملا وارد حیطه کار شد. حقیقتا بدم نمی آمد!
سلام بر دوست و همراه خوب
من آن حمیدرضا صدر مجله فیلم را نمی شناسم اما از دوستان زیادی مثل شما از آن روزهای طلایی شنیدهام.
آن دستیار کارگردان هم حق داشت. با تعریف هایی که از ریویو نویسی می دانم یک ریویو نویس خوب و بلکه فراتر از آن در بین دوستانم زیاد می بینم که شما هم از یکی از آن خوش نویسان هستی که امیدوارم باز هم بنویسی.
درباره اقدام نکردن آن دستیار هم راستش خودم از آغاز جوانی تا امروز همواره به این فکر کرده ام که اگر پایتخت نشین بودم در بسیاری از زمینه ها به جاهای قابل توجهی می رسیدم. اما با گذشت زمان مثل ماجرای آن خاطره ی شخص در حال اعدام کتاب ابله به این نتیجه رسیدم که احتمالا زیاد هم توفیری نمی کرد