همه ما وقتی دوران پادشاهی زیر هفت سالگی مان راکه پشت سر گذاشتیم بعد از آن چه دانش آموز باشیم، چه دانشجو و سرباز و شاغل و یا خانه دار ،به هر حال در این دوران جدید نیمی از روز را به شکل های مختلف در اختیار خودمان نیستیم و تازه اگرشانس با ما یار باشد اختیار آن نیم دیگر برای خودمان است و می توانیم آن را به کارهایی اختصاص بدهیم که دوست داریم.
برفرض ما طرفدار هیچکدام از تیم های فوتبال ایرانی نباشیم و بیخیال پخش زنده دوبازی در هفته از تلویزیون شویم. طبیعتاً اگر توانستیم بیخیال پخش زنده بازی ها بشویم پس با کمی تلاش می توانیم از حواشی بازی ها و برنامه 90 هم بگذریم.
خب ،از فوتبال داخلی که گذشتیم ،به لطف صدا وسیما هم که یکی دو سالیست از کالچو لیگ (لیگ ایتالیا ) گذشته ایم. بوندِسلیگا(لیگ آلمان) هم که چنگی به دل نمیزند و براحتی می توان از آن گذشت اما خودمانیم با جادوی ساق های مسی و رونالدو در لا لیگا (لیگ اسپانیا) چه کنیم ؟ آقای خاص و کونته و گواردیولا ی جذابِ پریمیِر لیگ (لیگ انگلیس ) را چه؟ بر فرض که از این دو هم گذشتیم ،اما عمراً از چمپیونز لیگ(لیگ قهرمانان اروپا) بتوان گذشت .هر چه باشد آنجا آخرین شانس های دیدن آخرین بازمانده ی نسل طلایی یوونتوسِ محبوب ، عالیجناب جانلوئیجی بوفونِ دوست داشتنی را داریم.
غیراز فوتبالِ می ماند یکی دو برنامه تلویزیونی با موضوعاتی مثل کتاب،سرگرمی،فلسفه،علم و یک سریال شبانه وتک و توک فیلم سینمایی و این وسط هر از چند گاهی هم اگر جام جهانی کُشتی و وزنه برداری هم در میان باشد این قدر قدرت دارد که قادر است حتی ساعت 5 صبح از خواب بیدارمان کند تا ناداوری های هیئت ژوری و اشک های بهداد را ببینیم .
حالا اگر به سلامت از این خان گذشتیم می رسیم به دستگاهی که میتوان نام آن را "کارخانه زمان سوزی "گذاشت.البته مردم به آن موبایل یا تلفن همراه هم می گویند .
اینجا هم اگر اهل کلش رویال و آف کلنز و ... و هزار تا بازی پر رنگ و لعاب دیگر نباشیم و از این مقولات قِسر در رفته باشیم آن وقت می رسیم به تلگرام ،جایی که در آن اقیانوسی از اطلاعات وجود دارد منتها اقیانوسی به عمق یک سانتی متر.
نهایت مقاومتمان شاید در این حد باشد که وسوسه ی کانال های چرند و پرند و یا خبری نشویم و در چند کانال کتاب محور عضو شویم،آنها هم مگر دست از سر ما بر می دارند؟ ادمین های محترمشان که خدا قوت سه شیفت مشغول کار هستند ،چند شب پیش دمِ صبح پستی گذاشته بودند که فلان نویسنده در باب عشق چه نظری داشته است(آخه پدرت خوب مادرت خوب تو خواب نداری؟). نکته اینجاست که لابلای جملات بزرگان گاهی هر چه دوست دارند از خودشان می نویسند و در پایان جمله یک تولستوی و آل احمد و شریعتی می گذارند، در این حد هم حواسشان هست که گاهی در جمله هایی که گویا با تیپ وعقاید نویسنده نامبرده سازگاری ندارد یک کلمه ی "منسوب به" هم قبل از نام نویسنده می گذارند و مسئله را حل می کنند.
اینستاگرام هم که نگو همه در آنجا حس خبرنگاری شان گل می کند و احساس می کنند که موظف هستند که در هر حالتی هستند آن را گزارش دهند. "من و ... یهویی" . حالا جای این سه نقطه را میتواند هر چیزی پُر کند، از پلاسکوی در حال فرو ریختن گرفته تا ماشین نصف شده وسط اتوبان و کودک یخ زده ی بی خانمان وسط ویرانه های زلزله .
آنجا کتابخوان فعال هم ماشاالله کم نیست . فقط نمی دانم چرا اکثر این دوستان (البته نه همه آنها) بیشتر متخصص طراحی صحنه و دکور هستند و به جای حرف زدن از مطالبی که در کتاب به آن پرداخته شده یک سری عروسک و دکوری و جوراب و چکمه وفنجان و حتی خوردنی را کنار هم می چینند و وسط آنها هم یک کتاب می اندازند وعکس می گیرند، برخی اوقات هم گوشه کادر عکس ها یک دست با ناخن های لاک زده و یا دو پا با جوراب های رنگارنگ هم مشاهده می شود که احتمالا حکم هولوگرام یا برچسب اطمینان محصول را دارد.
مخاطب عاشق کتاب وکتابخوانی هم که می بیند آنجا با آن همه جذابیت ها در کنارحضورچشمگیر مویز و استیل و دوستان آنها،از نویسندگان و کتابهای خوبی هم صحبت شده با کمی درنگ اصطلاحاً فالوئر می شود و این داستان ادامه دارد.
از منبر وپر چانگی های من که بگذریم به عملکرد حمله این مهاجمان مجازی می رسیم شاید بپرسید حمله آنها چگونه است؟
ساعت 10 شب است و تو کتاب مورد علاقه ات را در دست میگیری و برای فرار از تلویزبون به اتاق میروی تا به خواندنت بعد ازمدتی ادامه بدهی، اما این پایان ماجرا نیست چرا که این مهاجم با روش های خودش حتما وسوسه ات می کند که اندر تغییرات اخیر سَرَکی در فضای مجازی بکشی و آخرین پست ها و کامنت هارا چک کنی...
... نیم ساعتی ازساعت 12 شب گذشته است...چند دقیقه ای هست که چشمانت سنگین شده و گوشی به دست خوابت برده است و حتی به خودت زحمت این را نداده ای که کتاب بی نوایی را که حتی آن را باز نکرده ای را از هجوم غلت های شبانه ات نجات بدهی و روی میز بگذاری. آری، این است فرجام این نبرد.
خدا ایتالو کالوینو را هم بیامرزد..
در صورتی که شما هم تا حدودی مثل من موفق به دفع همه ی دشمنان کتابخوانی شدید و بالاخره آماده ی کتاب خواندن گشتید احتمالا از خستگی این همه پیکار دچار پدیده ای به اسم ابلومویسم خواهید شد و مثل حال امروز من بعد از نیمه کاره رها کردن دو کتاب در دو هفته ی گذشته رو به بازخوانی کتاب های ساده تر خواهید آورد.
امید که کتابخوانیِ ما از این حمله ی همه جانبه ی جذابیت ها جان سالم به در ببرد.