کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

من که حرفی ندارم - آلبرتو موراویا

اگر اهل داستان کوتاه بوده یا حداقل تجربه‌ی خواندن چند داستان کوتاه را پیش از این مجموعه داشته باشید احتمالاً بعد از مطالعه‌ی داستان‌های این کتاب متعجب خواهید شد، چون با تعریفی که ما اغلب از داستان‌ کوتاه در ذهن داریم و آن تعریف از خواندن آثار بزرگان این عرصه نظیر چخوف، آلن‌پو، جویس یا بورخس نشأت گرفته غالباً چنین داستان‌هایی را آثاری عمیق و سرشار از جنبه‌های نمادین و روان‌شناسانه می‌دانیم یا مثلا در آثار دیگر بزرگانی همچون فاکنر یا ناباکوف می‌بینیم که آنها برای نوشتن داستان‌های خود از ساختار روایی نوآورانه و نسبتاً سخت‌خوانی استفاده کرده‌اند اما آثار موراویا متفاوت است، داستان‌های او بر زندگی عادی مردم شهر رُم تمرکز دارد، آن هم با دیدی مستندوار و بدون اغراق‌های معمولی که اغلب در داستان‌های کوتاه می‌شناسیم، شخصیت‌های این داستان‌ها راننده تاکسی، پیشخدمت، کارگر یا حتی اشخاصی بیکار در اوضاع نابسمان کشور ایتالیا در سالهای پس از جنگ جهانی و پیش از رونق اقتصادی هستند که به زندگی خود مشغول‌اند و اتفاقاً داستانها حول محور همین دغدغه‌های روزمره‌ی زندگی آنها می‌چرخد. نثر او ساده و مستقیم است و هرچند شاید واژه‌ی سهل و ممتنع برای آثارش کاربرد نداشته باشد اما می‌توان گفت خواننده در پشت متن ساده‌ی موراویا می‌تواند نقدهای اجتماعی و روان‌شناختی عمیقی را در یابد که او را به تفکر وا می‌دارد. البته این نقدها در بسیاری از آثار نویسندگان بزرگی که نامبرده شد هم با ظرافتهای خاص آن نویسندگان  وجود دارد اما تفاوت اینجاست که نگاه موراویا به جامعه کمی تندتر است؛ او فساد، فقر، نابرابری و کاستی‌های دیگر را بدون ظرافتی صرفاًً ملاحظه‌کارانه و با طنزی گزنده به تصویر می‌کشد. یکی دیگر از تفاوتهای داستانهای کوتاه موراویا با نویسندگانی همچون موپاسان که در کنار چخوف در قله‌ی داستان کوتاه‌ جهان قرار دارد عدم رعایت آن طرح سنتی است که آنها برای نوشتن داستان‌های کوتاه خود داشته‌اند، این مورد در همین مجموعه "من که حرفی ندارم" هم به وضوح مشخص است و مثلا داستانهای این مجموعه طرح داستانهایی مانند گردنبند که اغلب مثالی برای یک داستان کوتاه به حساب می‌آید را رعایت نمی‌کنند و غالباً آن فراز و فرود مرسوم را نداشته و بیشتر با پایانی باز و غیرمنتظره متوقف می‌شوند و حتی در بسیاری از آنها خبری از گره‌گشایی خاصی نیست و تنها برشی از زندگی یک شهروند رُمی را به نمایش می‌گذارند. (البته داخل پرانتز این را هم اضافه کنم که با این توصیفات پایان باز و... ذهنتان به سمت داستان‌های غالباً ابتری که خواننده بعد از خواندنش دچار سردرگمی می‌شود نرود، داستان‌های این کتاب این گونه نیستند و اگر پایان بازی هم دیده می‌شود به آن صورت نیست که خواننده را سردر گم کند).  در جایی خوانده بودم که شخصیت‌های داستان‌های موراویا خاکستری و بی تفاوت هستند و اغلب فقط به ندای مادی زندگی پاسخ می‌دهند و شاید دقیقا به خاطر همین خصوصیات بوده که مواراویا با وجود اینکه 21 بار نامزد جایزه نوبل ادبیات (از سال 1949 تا 1971) شده بود هرگز آن را دریافت نکرد. او معتقد بود رمان و داستان همچنان زنده است و در پاسخ به منتقدانی که دوران رمان را پایان یافته تلقی می‌کردند چنین می‌گفت: رمان هدفی ندارد جز توصیف جامعه و جامعه همیشه وجود داشته است چون انسان یک حیوان  اجتماعی است. دوران رمان به پایان نرسیده است بلکه این نویسندگان هستند که تاخیر دارند چون متوجه نیستند که پیش‌طرح‌های روایت‌گرانه‌ی سده‌‌ی نوزدهمی را نمی‌توان در دنیای مدرن به کار گرفت.»

کتاب "من که حرفی ندارم" جلد اول از مجموعه داستان‌های رمی است و شامل 27 داستان از طیف رنگارنگ آدم‌های اجتماع که به شکلی کوتاه، جذاب و با پرداختی روانشناسانه و با چاشنی طنز روایت می‌شود. همانطور که از نام مجموعه مشخص است در این داستان شهر رُم؛ خیابان‌ها، محله‌ها و کافه‌های آن نقش مهمی در داستان‌ها دارند و خود موراویا انگیزه‌ی اصلی نوشتن داستان‌های رُمی را توجه و علاقه به آثار جوآکینو بِلی (1791-1863)، شاعر و غزل‌سرا و طنزپرداز رُمی اعلام کرده است. چرا که بِلی شاعری بود که در تصویر کردن شهر رم پیشگام بود. موراویا خود در این باره چنین می‌گوید: "جنگ که تمام شد، سراغ بِلی رفتم. از دوران جوانی به غزل‌ها و ظریفه‌سازی‌های او علاقه‌مند بودم، به ویژه از آن رو که روایتگر این طنزها اول شخص بی نامی بود. اما استفاده از سوم شخص برای من جذابیت بیشتری داشت. کوشیدم همان‌گونه که بِلی رُم و مردم آن را در غزل‌ها و ترانه‌های خود توصیف کرده، من هم بکنم؛ در واقع یک رونویسی از بِلی به نثر، آن هم در زمان حاضر. بدین گونه بود که داستان های رمی زاده شد. "

+ به دلایلی که تا اینجا شرح داده شد، اغلب خواندن داستانهای کوتاه نیازمند تمرکز خواننده هستند تا وجه‌های نمادین موردنظر نویسنده‌ها درک شود اما داستان‌های موراویا حداقل در این مجموعه که من خواندم اینگونه نیست. داستان‌های کوتاه‌هی که با تعداد صفحات کم و نثر روان  در هر شرایطی حتی به اندازه زمان نوشیدن یک فنجان چای یا قهوه می‌توان به سراغشان رفت و یکی از آنها را خواند و بعد کتاب را به کناری گذاشت به باقی کارو بار روزمره پرداخت.   

++  این مجموعه از 27 داستان کوتاه تشکیل شده است، در ادامه مطلب سعی خواهم کرد چند خطی درباره برخی از آنها بنویسم.

 مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات کتاب خورشید، ترجمه رضا قیصریه، چاپ چهارم، دی ۱۳۹۴، در ۳۰۰ نسخه و در 272 صفحه

ادامه مطلب ...

آلبرتو موراویا

 آلبرتو پینکرله که ما او را به نام موراویا می‌شناسیم در 28 نوامبر1907 به دنیا آمد. او فرزند خانواده‌ای ثروتمند اهل رم بود ولی در کودکی به سل استخوانی مبتلا شد به طوری که تا شانزده سالگی را در بیمارستان و آسایشگاه گذراند. دوران طولانی بیماری را با مطالعه و نوشتن پر کرد و تحصیلات آکادمیک ندید. زبان‌های انگلیسی و فرانسه را نزد معلم خصوصی آموخت و در کودکی به مطالعه آثار بوکاچو، آریوستو، شکسپیر،؛ مولیر و داستایوسکی پرداخت. در سال 1925، پس از درمان قطعی در شهر برسانونه نخستین رمان خود "بی تفاوت‌ها" را نوشت (منتقدان هنوز این رمان را بهترین اثر او می شناسند) البته این رمان  اولین رمانی که از او چاپ شد نبود بلکه دو سال بعد پس از اینکه همکاری‌اش با مجله نوه‌چنتو را آغاز کرد رمان "ندیمه خسته" را به زبان فرانسه منتشر کرد. از همان سال بود که نام مستعار آلبرتو موراویا را برای خودش انتخاب کرد. پس از آن تصمیم گرفت رمان بی تفاوت‌ها را به همان ناشر نوه‌چنتو پیشنهاد دهد، اما ناشر آن را مشتی کلمات گنگ نامید و از انتشار آن سر باز زد و در نهایت موراویا آن را با هزینه خود به چاپ رساند و پس از نوشتن چند داستان دیگر به طور گسترده همکاری خود با روزنامه‌ها و مجلات آغاز کرد و به عنوان خبرنگار روزنامه لاستامپا به لندن رفت. 

در سال‌های پس از 1935 به نفوذ فرهنگی فاشیسم در ایتالیا اعتراض کرد و این باعث شد چاپ کتابش که "زندگی زیبا" نام داشت با موانعی روبرو شود و حتی پس از چاپ نیز وزارت فرهنگ مردمی ایتالیا به روزنامه‌ها دستور داد درباره‌ی آن نقد ننویسند و این رمان با توطئه سکوت مواجه شد و پس از آن موراویا مدتی از زندگی خود را در آمریکا و مکزیک گذراند و پس از بازگشت به ایتالیا، در سال 1937 با دختر جوان و نویسنده‌ای به نام "الزا مورانته"_همسر آینده‌اش_ آشنا شد. در سال 1940 در داستان‌های طنزآمیز و سورئالیست خود، وضعیت ایتالیا را به باد هجو گرفت. در این سالها ایتالیا وارد جنگ شده بود، از این رو به همراه الزا به جزیره‌ی کاپری گریخت و در آنجا با الزا ازدواج کرد. یکسال بعد رمانی به نام "صورتک" نوشت که داستان طنزی اجتماعی درباره کشوری خیالی در امریکای مرکزی بود اما از فحوای آن می‌توانستند سیمای ایتالیا را در آن روزگار تمیز دهند و به همین دلیل دستور جمع‌آوری این کتاب در ایتالیا صادر شد، چند سال بعد و پس از سقوط فاشیسم موسولینی در ایتالیا، موراویا بار دیگر همکاری خود را با روزنامه ها را ادامه داد. اما وقتی موسولینی به کمک هیتلر از زندان فرار کرد و در شمال ایتالیا جمهوری سالو را تشکیل داد، بازهم اوضاع برای موراویا سخت شد و به ناچار به ناپل گریخت و همراه همسرش 9 ماه در طویله‌ای بالای یک کوه به سر برد. حاصل این تجربه رمانی به نام "زنی از چوچارچا" از موراویا و رمانی به نام "تاریخ" از الزا مورانته بود. در سال 1944 با ورود ارتش آمریکا و رانده شدن فاشیسم از ایتالیا، موراویا سرانجام به رم بازگشت و به نوشتن و انتشار آثارش ادامه داد و در سال 1954 نخستین جلد از سلسله "داستان‌های رُمی" که سال ها در روزنامه کوریه‌را دلا سرا چاپ می شد را منتشر کرد و پس از آن با داستانهای بسیار دیگری ادامه داد که برخی از آنها تحت تاثیر سفرهایی بودند که به همراه همسرش و یا به همراه پازولینی _نویسنده و کارگردان سرشناس آن روزگار_ به هند یا چین رفته بود یا حتی چند سفرنامه از سفرهای آفریقا نیز در کارنامه او دیده می‌شود و دو نکته جالب برای ما ایرانی‌ها هم یکی این است که موراویا در سال 1976 در اوج مسائل بحران انرژی سفری به ایران و کویت داشت و نتیجه مشاهدات خود را در تلویزیون ایتالیا عرضه کرد و همچنین فیلم دستفروش ساخته‌ی مخملباف نیز بر اساس داستان نوزاد از مجموعه داستان‌های رمی ساخته شده است. 

با این حال موراویا در جامعه‌ی کتابخوانانی که من تا به حال با آنها روبرو بوده‌ام کمتر شناخته شده است. این در صورتی است که او یکی از مهمترین رمان‌نویسان معاصر ایتالیا به حساب می‌آید و در قصه‌ها، مقالات و سفرنامه‌هایش به طور خستگی ناپذیری همه مسائل اجتماعی ایتالیا را مورد توجه قرار داده و از سن هجده سالگی تقریباً به طور مرتب سالی یک کتاب نوشته است و هیچگاه دست از تلاش برنداشته و حتی در سال 1982 و در سن هفتاد و پنج سالگی با انتشار رمانی به نام 1934 همه منتقدان را به شگفتی وا داشته است. زبان او خشن، بی پیرایه، سرگرم‌کننده و از نظر روانشناسی، تحلیلی‌ است و از فرمالیسم رایج دوران خود دوری جسته است. او درداستان‌هایش فساد اخلاق، ناکامی‌های اجتماعی و جنسی، و نکبت‌های دوران فاشیسم ایتالیا را منعکس کرده است.

+ در یادداشت بعدی که مربوط به معرفی کتاب "من که حرفی ندارم" (مجموعه داستان‌های رُمی) از این نویسنده خواهد بود سعی می‌کنم بیشتر از او و سبک داستان‌هایش بگویم. 

++ بخش زیادی از این یادداشت برگرفته از زندگی‌نامه نویسنده که در ابتدای این مجموعه ارائه گردیده برداشت شده  است.