2- فیلم سینمایی "راننده تاکسی"(1976) - مارتین اسکورسیزی

بعد از همشهری کین تصمیم گرفتم سی و پنج سالی به جلو بروم و فیلمی از مارتین اسکورسیزی ببینم، فیلمی که در نیمه های همان لیست صد و یک فیلم که قبلاً هم درباره اش با هم صحبت کرده ایم قرار دارد. راننده تاکسی در سال 1976 و بر اساس فیلمنامه ی پل شریدر ساخته شد. شخصیت اصلی فیلم جوانی به نام "تراویس بیکل" نام دارد که نقش آن را رابرت دنیرو بازی می کند، او یک تفنگدار دریایی و قهرمان جنگ ویتنام است و پس از بازگشت از جنگ و احتمالا تحث تاثیر آن جنگ کابوس وار خواب و آرام ندارد و برای فرار از این بی خوابی های آزار دهنده تصمیم گرفته شب ها روی تاکسی کار کند. البته ناگفته نماند که همه این مواردی که تا اینجا درباره اش با شما سخن گفتم در چند دقیقه آغازین فیلم مشخص می شود و پس از آن بیننده در نمایی از خیابان شاهد وضعیت شهر نیویورک خواهد بود، وضعیتی که شاید برای مخاطب امروز با توجه به این که از زمان ساخت فیلم بیش از چهل سال گذشته  وضعی غریب بیاید، شهری سرشار از فساد و اراذل و اوباش و زنانی بی مقدار، شهری که در آن توده های بخار طوری به آسمان می روند که انگار از خود دوزخ برخاسته اند و ما این تصاویر گویا را در ابتدای فیلم و از زاویه دید شخصیت اصلی آن می بینیم، دوربین از نگاه تراویس که همینطور پشت رل تاکسی اش نشسته و در حال رانندگی است این وضعیت شهر را نشان می دهد و تراویس شروع به حرف زدن با خودش و یا شاید با بیننده فیلم می کند و می گوید: "شبا هر جونوری بیرون میاد. خودفروش ها، گداهای بیچاره، عوضی های زنونه پوش، اوا خواهر ها، قاچاقچی ها و معتاد ها، تهوع آوره، بی شرف ها". پس از آن دوربین به بارش باران بر روی زمینِ خیس تاکید می کند و تراویس ادامه می دهد:"یک روز یک بارون واقعی میاد و همه این خیابون ها رو از کثافت پاک میکنه!"

بعد از این آغاز پر معنا، تراویس در بخش های مختلف فیلم با اعمال و رفتار خود در برابر همکاران و مسافران تاکسی اش بیننده را متوجه تنهایی ویرانگر خود می کند. اینکه شغل شخصیت اصلی فیلم یک راننده تاکسی انتخاب شده هم نکته هوشمندانه ای است، یک راننده تاکسی که در دل اجتماع است اما تنهاست. هر کدام از همکار های تراویس مسیر خاصی را برای  کار با تاکسی خودشان مشخص کرده اند و در آن مسیر کار می کنند اما تراویس در بین راننده ها تنها راننده ای است که مسیر خاصی برای خودش تعریف نکرده و در بیشترخیابان های نیویورک تا خود صبح می راند و از بین همه این خیابان ها حسی خاص دائماً او را به سمت میدان و خیابانی که در آن خلاف بیشتری وجود دارد می کشاند.

تراویس انسانی صادق و اصطلاحاً بی شیله پیله است و حتی هر از گاهی برای پدر و مادرش نامه های تقریباً عاشقانه می نویسد تا خیال آنها را از بابت خودش راحت کند. او از این که زن ها این صداقت و راستی او را نادیده می گیرند ناراحت است، در واقع بیشتر از این ناراحت است که چرا هیچ زنی او را جدی نمی گیرد و مثلا او را به یک قهوه دعوت نمی کند. از اینکه زن های زیادی در طول روز و شب می بیند که به جای این کار به او چشمک می زنند و یا با حرکاتی اغواکننده سری به نشان رضایت تکان می دهند متنفر است و بیش از آن از مردانی که هر شب در پی چنین زنانی در خیابان ها می چرخند. مردانی که شاید در طول روز انسان هایی متشخص و گاه سرشناسی باشند که از تمدن و حمایت از حقوق زنان و مردان سخن می گویند اما شب که فرا می رسد به چنین خیابان هایی سرازیر می شوند و متاسفانه شرایط هم چنان برای آنها فراهم است که صبح روز بعد گویی آب از آب تکان نخورده و آنها دوباره به سخن سرایی های خود ادامه می دهند. قطعاً تراویس برای نجات چنین جامعه ای جان خودش را در جنگ ویتنام به خطر نینداخته است. با این پیش زمینه و در همین گیر و دار تراویس ناگهان چشمش به زنی زیبا با موهای بلوند می افتد که به نظرش با همه زن هایی که تا کنون دیده متفاوت است. او در یک دفتر تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری امریکا کار می کند و تراویس مدت زیادی از روز را جلوی آن دفتر پارک کرده و از پشت شیشه ها به تماشای او می نشیند. به هر حال کار شبانه روی تاکسی هم نتوانسته مشکل بی خوابی و بیقراری روح تراویس را حل کند اما شاید عشق بتواند این کار را انجام دهد.  دوازده ساعت کار کردم و هنوز خوابم نمیاد... لعنتی... روزا همینطوری ادامه دارن... تموم نمیشن... همه عمرم می خواستم حس کنم یه جایی رو دارم که برم، یه نفر که دوستم داشته باشه، من عقیده ندارم که آدم باید مرض جلب توجه داشته باشه، برعکس به نظرم آدم باید مثل همه آدم ها باشه... دفعه اول اونو تو مقر مبارزات انتخاباتی پلنتاین در تقاطع برادوی و خیابان شصت و سوم دیدم... یه لباس سفید پوشیده بود... مثل یک فرشته ظاهر شد... اونم میون این همه کثافت،... اون مثل بقیه نبود،.. نه،.. امکان نداره،... اون مثل بقیه پست نیست،...،اون یه چیزیه... 

و سر انجام تراویس تصمیم می گیرد به دیدن او یعنی بتسی برود، این دیدار و مواردی که بعد از آن پیش می آید آغاز گر خط اصلی فیلم و عصیان درونی شخصیت اصلی آن خواهد بود. در واقع راننده تاکسی نمایش یک کودتا و انقلاب یک نفره است، انقلابی که رهبرش وجدان، کاتالیزورش جامعه و انجام دهنده اش غریزه است. 

افتخارات فیلم: راننده تاکسی در دوره بیست و نهم فستیوال کن، برنده ی جایزه ی نخل طلا گردید. همینطور فیلم در کنار رابرت دنیرو برای بهترین بازیگر مرد نقش اول و جودی فاستر برای بهترین بازیگر زن نقش دوم و برنارد هرمن برای بهترین موسیقی نامزد اسکار شدند اما هیچکدام آن را نبردند.

پی نوشت:

بیشتر یادداشت هایی که در فضای مجازی درباره فیلم ها منتشر می شوند، نقد هستند و در آن ها به موشکافی داستان و موارد تکنیکی فیلم پرداخته می شود و در این بین داستان فیلم هم به کلی نمایان می شود و لذت  کشف اولیه برای خواننده ای که هنوز فیلم را ندیده است از بین می رود. البته اگر با این دید به آن یادداشت ها نگاه کنیم که باید پس ازدیدن فیلم به سراغ آنها رفت مشکل حل می شود. به هر حال با توجه به این که من سواد سینمایی چندانی ندارم به هیچ وجه این نوشته ها را به سمت نقد نمی کشانم و صرفاً این یادداشت ها برداشت شخصی خودم از فیلم و نقدهایی است که درباره آن خوانده ام و در این مسیر همچون معرفی کتاب هایی که تا کنون در وبلاگ داشته ام تلاشم بر این است تا از افشای داستان فیلم ها نیز خودداری کنم تا خواننده ی این وبلاگ پیش از دیدن فیلم تقریباً با خیال راحت بتواند این یادداشت ها بخواند.

نظرات 6 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 09:14 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام مهرداد
این فیلم از آن شماره یک هاست که هنوز ندیده ام ولی فکر کنم خیلی دوستش خواهم داشت. گذر زمان روی ستاره های مورد علاقه مان واقعا عجیب است طوریکه تعجب می کنم از اینکه زمان بر آنها هم می گذرد، انگار دوست داشته باشم یا فکر کنم رویین تن اند!
عیبی نداره بنظرم موضوع فیلم هم مشخص بشه. فیلم های از این دست ارزش و اهمیتشون ورای داستانیه که تعریف می کنند و همون چطور تعریف کردنش باعث میشه آدم علاقمند بشه بهشون. مرسی که می نویسی

سلام بر شیرین و تبریک برای این عید فرنگی ات.
همانطور که در یادداشت اول این سری یادداشت های فیلمی گفتم من یک زمانی خودم را فیلم بین می دانستم اما وقتی فهرست این کتاب 101 فیلمی را دیدم و متوجه شدم که بیش از دو سوم آنها را ندیده ام حساب کار دستم آمد. مخصوصا وقتی متوجه شدم بسیاری از دوستان همه آن فیلم ها را سال ها پیش دیده اند باز حساب کار بیشتر دستم اومد.
حق با توئه منم اولین بار با دیدن پیری رابرت دنیرو و آل پاچینو و بیشتر از این دو آلن دلون این حس تو بهم دست داد. انگار ما انتظار داریم اونا هم مثل قهرمان های کتابها که سالها در ذهنمون همونطور در اوج هستن تو اوج بمونن. اما کافیه یه نگاه به خودمون هم بکنیم و ببینم نه، این ناگزیره.
درباره موضوع یا حتی داستان فیلم ها هم بله، بسیاری از فیلم ها و کتاب ها آنقدر بزرگند که با دانستن قصه آن ها هم چیزی از ارزش هایشان کم نمی شود. اما خب در بسیاری موارد هم کشف آنی پیچ و تاب های داستان برای بیننده خالی از لطف نیست. به هر حال من تلاشم را برای
اینکه آن قسمت ها را برای بیننده بگذارم انجام خواهم داد. اینکه حالا چقدرش را موفق خواهم شد نمی دانم.
سپاس از شما دوست عزیز که می خوانی. راستش بر خلاف اون چیزی که فکر می کردم نوشتن درباره فیلم ها برای من بسیار سخت تر از نوشتن درباره کتاب هاست.

میله بدون پرچم چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت 11:07

سلام بر مهرداد
من هم مدتی است شروع کرده‌ام و گاهی فیلم می‌بینم. منتها نوشتن در مورد آن‌ها... نوشته‌هایت را در این زمینه دنبال می‌کنم

سلام
خیلی هم عالی. راستش من شروع کردنم خیلی انفجاری بود و تقریبا نیمی از فیلم های مورد نظر اولیه ام رو هم کم کم تهیه کردم. نوشتن درباره فیلم ها راستش کار من نیست. اما فکر می کنم حداقل میتونم این حق رو برای خودم قائل بشم که نظر شخصیم رو البته با کمک نقد های موجود اینجا بنویسم و در ادامه سعی در انجام این کار خواهم کرد.
میله جان راستش رو بخوای اگر تو دست به نوشتن درباره فیلم ها بزنی بی تعارف اینقدر خوب و جامع و پخته می نویسی که همه ما باید بزنیم بغل. اما بی شوخی ننوشتنت تنها ما خواننده ها رو محروم می کنه. چون تو یه وبلاگ نویس واقعی هستی و من هنوز خودم رو وبلاگ نویس نمیدونم و باید بگم من خواننده ای هستم که تنها درباره کتابهایی که خونده می نویسه.
دنبال کردن این نوشته ها توسط دوستانی چون شما باعث افتخارمنه

پِی پنج‌شنبه 12 دی 1398 ساعت 22:42 http://pey-rang.blogfa.com

از معدود فیلم هایی ست که دیدم
البته اگر اشتباه نکنم :/

سلام .
من هم باید بگویم در اول راهم

ماهور شنبه 28 دی 1398 ساعت 19:18

سلام
من این فیلمو خیلی وقت پیش دیدم
و هنوز در ذهنم پررنگ مانده
به نظرم این متن رو خوب و کامل نوشتی و من دوستش داشتم
اون انقلاب یکنفره خیلی جالب بود
اگه امکان داره بگو فیلم بعدی چیه
تا برم دانلودش کنم و ببینمش تو رسیدی به پست بعدی!
نمیشه فیلمهای جدیدترم بنویسی حرف پیری رابرت دنیرو و الپاچینو شد،اسم اسکورسیزی هم که اومد دلت میاد از آیریش من ننویسی؟؟

سلام
خیلی هم خوب. بی شک در ذهن من هم یاد این فیلم تا مدت ها پر رنگ خواهد ماند.
یادداشت که نظر لطف شما دوست عزیزه. با این حال خوشحالم که خوش آمد بوده . به نظر منم با توجه به در نظر گرفتن زمان ساخت، فیلم تاثیر گذار و خوبی بود و یکی از جذابیت هاش برای من این بود که با اینکه اواسط فیلم فکر میکردم تا حدودی دست کارگردان رو خوندم اما تا به انتها همچنان غیر قابل پیش بینی بود.
درباره معرفی فیلم بعدی اگه بدونم دوستی هست که این پست ها رو دنبال می کنه چرا که نه.
البته این بار فکر کنم کمی دیر شده چون یادداشت بعدی رو امشب یا فردا میزارم که درباره فیلم " شمال از شمال غربی" ساخته آلفرد هیچکاک هست. فیلم بعدیشم سعی می کنم بزودی اعلام کنم.
متاسفانه آیریش من رو هنوز ندیدم. درباره جدید بودن فیلم ها فکر می کنم این سیری که پیش گرفتم به زودی به جدید ها هم می رسه و سیر تکاملی جالبی رو در پیش رو خواهیم داشت.
درست یا غلطش رو نمی دونم اما من نگاهم به فیلم ها هم مثل کتاب هاست و هنوز کلاسیک های مشهور زیادی هست که ندیدم و علاقه مندم امتحانشون کنم.
ممنونم بابت این همراهی

اسماعیل بابایی شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 18:22 http://fala.blogsky.com

از فیلم های محبوبم هست!


راننده تاکسی یک فیلم خاص از جنس اسکورسیزی.

سعید چهارشنبه 7 خرداد 1399 ساعت 00:00 https://cupidandpsyche.blogsky.com/

سلام وقت بخیر
فیلم راننده تاکسی را دیدم خیلی خوب بود. به نظرم در شرایط فعلی هم برخی از افراد قابلیت چنین عملی را دارند یعنی خودشان دست به کار بشوند. واقعا همه چیز به هم میریزه. خیلی ها فقط درگیر کار و این حرف ها هستیم و طبیعتا کلی مشکل هم می بینیم ولی فقط حرف. به نظرم رسیدن به نقطه ای کع تراویس رسید شجاعت می خواهد.
واقعا هم آدم ساده ای بود یعنی اولین بار با آن دختر رفت و چه فیلمی دید. با این که نظر خاصی نداشت ولی خوب آن فیلم را دوست داشت و براش نقش بازی کردن مهم نبود.
ممنون از یادداشت
جدا مانده و رفقای خوب هم عالی بودن
به نظرم اسکورسیزی کلا عالیه یعنی داستان خوب روایت میشه

سلام بر شما دوست گرامی. وقت شما هم بخیر.
فیلم راننده تاکسی برای من از اون فیلم هایی بود که غافلگیرم کرد و با چیزی که درذهنم بود بسیار متفاوت بود. درباره شخصیت تراویس از بس تو فیلم ها و داستان ها اینطور ایستادگی های یک نفره رو دیدیم که شاید در دنیای واقعی برامون چنین ایستادگی هایی قابل باور نباشه اما خب در این فیلم قابل باور هست.
راستش درسته امروز نسبت به زمانی که در دنیای واقعی تراویس ها چنین اقداماتی می کردند دنیای به روز تری داریم به شکلی که خیلی زود خبر چنین شجاعتی و مبارزاتی در جهان پخش میشه. اما خب مردم اینقدر با بارش اطلاعات بیهوده مواجه هستند که انگار هر عملی خیلی راحت در میان دیگر خبرهای فراوان گم میشه و یا اگر خبر خیلی بزرگ باشه هم گم که نشه فقط یه مدت میشه پست اینستاگرامی سلبریتی ها و بعدش خبرش به همراه اون شخص به تاریخ می پیونده.
اسکورسیزی کارگردان مورد علاقه منم هست. جدامانده هم معرکه اس. رفقای خوب رو اما هنوز ندیدم.
ممنون از توجه شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد