بلندی های بادگیر - امیلی برونته

به قول نویسنده سرشناس ایتالیایی ایتالو کالوینو: آثار کلاسیک آثاری اند که نمی توانیم در برابرشان بی تفاوت بمانیم و یاریمان می دهند که از طریق آن ها و احتمالاً در تضاد با آن ها، خود را تعریف کنیم.

.

ساعات زیادی از زمستانی که گذشت را همینطور که در حال قدم زدن بودم سری به بلندی های بادگیر زدم، همچون آقای لاک وود پای صحبت های خانم اِلن دین نشستم و از زبان او به شرح انگلیسیِ "که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها" گوش و دل سپردم، چند صباحی با کاترین قدم زدم و شبهایی را هم با عذاب های هیت کلیف گذراندم، روزها به لینتون فکر می کردم و شبها به رقیب بی نوایش. بارها در طول روز و حتی شبها پیش از خواب وقتی به یاد این کتاب می افتادم موقعیت کاترین در گذر سال ها ذهنم را حسابی درگیر خودش می کرد. کتاب بلندی های بادگیر فارغ از دوست داشتن یا دوست نداشتنش برایم یک قصه ی نافذ بود. از آن جنس قصه های آشنا که در باقی آثار کلاسیک می بینیم و در واقع شنیدنش برایم در طول روز و شبهای این زمستان همچون وعده ای غذا بود، به شکلی که بعد از اتمامش تا چند روز احساسی همچون گرسنگی در وجودم احساس می کردم. نوعی گرسنگی که با داستانهای پرتنش کتابهایی که بعد از آن به دست گرفتم رفع نشد و پس از آن هنوز هم نتوانستم گوشهایم رابه هیچ داستان صوتی دیگری بسپارم.

....................................................................

آثار نوشته شده ی خواهران برونته از مهمترین آثار کلاسیک قرن نوزدهم بریتانیا و جهان به حساب می آیند و در میان آنها کتاب های "جین ایر" اثر شارلوت برونته و "بلندی های بادگیر" اثر امیلی برونته از شناخته شده ترینِ این آثار هستند.

"وادرینگ هایتس" یا به زبان خودمان "بلندی های بادگیر" که در ایران با نام "عشق هرگز نمی میرد" هم شناخته می شود تنها اثر به جا مانده از امیلی برونته است که در سال 1847 منتشر شد. اولین بار این رمان (همانطورکه در عکسی که در ادامه مطلب آورده ام قابل رویت است) به صورت کتابی 3 جلدی انتشار یافت که جلد اول و دوم آن را "بلندی های بادگیر" و جلد سوم را کتاب "اگنس گری" نوشته ی آن برونته تشکیل میداد که البته  تحت تاثیر جامعه آن روز هر دو نویسنده کتابشان را با نام مستعار به چاپ رسانده بودند.

امیلی برونته این کتاب را با لحنی دراماتیک و شاعرانه و با ساختاری غیرمعمول نسبت به آثار آن دوره نوشته است. یکی از ویژگی های مهم و متمایز کننده این اثر این است که نویسنده درباره خوب یا بد بودن شخصیت های داستانش اظهارنظر نمی کند و قضاوت را به عهده خواننده می گذارد. اما بخش اصلی این تمایز که خواننده امروزی هم به خوبی آن را درک می کند معماهایی است که نویسنده در فصل ابتدایی کتاب برای یکی از راویان کتاب یعنی آقای لاک وود به وجود می آورد و خواننده را هم با خود همراه می کند. 

.....................................

نسخه صوتی این کتاب از روی ترجمه رضا رضایی در نشر "نی" تهیه شده و موسسه "نوار" آن را در سال 1395 و با صدای رضا عمرانی و بهناز بستان دوست در سایت خود منتشر کرده است که بصورت قانونی با پرداخت هزینه آن قابل دریافت است. این کتاب در نسخه صوتی 15 ساعت و 39 دقیقه و در نسخه کاغذی 438 صفحه است.

+ در ادامه مطلب چند خطی درباره داستان این کتاب نوشته ام.

++ سال نو رو به همه دوستانی که لطف می کنند و این صفحه را می خوانند شادباش میگم. امیدوارم سال آینده در این روزها از سال پشت سر گذاشته راضی باشیم.

 مترجم کتاب، آقای رضا رضایی در مقدمه  این کتاب آورده است :

امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که کتاب بلندی های بادگیر را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگه های رمانتیسم و سنت داستان نویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است، به طوری که بعضی از نقادان این اثر را گوتیک هم خوانده اند. به هر حال، این رمان درباره عشقی است قدرتمند تر از مرگ، و شور و سودایی خارق العاده، بی همتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبه اش نمی کاهد. کتاب بلندی های بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغه ای آرام که شارلوت برونته درباره اش گفته است: "نیرومند تر از مردان، ساده تر از کودکان، بی همتا در میان همتایان" 

....................

من به تازگی از ملاقات صاحبخانه ام برگشته بودم، همسایه گوشه گیری که برایم دردسرساز خواهد بود. این روستا بی شک خیلی زیباست! فکر نکنم در تمام انگلستان بتوانم در این چنین جایی به دور از هیاهوی جامعه، بدون دغدغه به زندگی خودم ادامه دهم. من و آقای هیت کلیف دوستان مناسبی برای تقسیم دلتنگی هایمان در این بهشت زیبای دور افتاده هستیم.

این آغاز داستانی است که توسط شخص خوش خیالی به نام آقای لاک وود روایت می شود. مردی که برای فرار از دغدغه های شهری به این عمارت خارج شهر پناه آورده است. خواننده با دیدار اولیه لاک وود با صاحب خانه اش آقای هیت کلیف وارد داستانی می شود که به نوعی می توان گفت در ادامه به تقابل عشق و انتقام می پردازد. ماجراهای داستان در دو عمارت "تراش کراس گرینج" و "وادرینگ هایتس" اتفاق می افتد، عمارت هایی که خانواده های" لینتون" و "ارنشا" مالکین اولیه این دو عمارت هستند و تمام داستان حول محور این دو خانواده می گردد.

در شبی که آقای لاک وود به دیدار آقای هیت کلیف می رود بارش برف شدید می شود و لاک وود به ناچار شب را در آنجا می ماند. همانطور که می دانید آقای لاک وود مستاجر عمارت تِراش کراس گرینج است و حالا قرار شده آن شب را نزد صاحب خانه اش در وادِرینگ هایتس بگذراند. این شب آغاز معماهایی است  که برای لاک وود و خواننده کتاب شکل می گیرد که تقریباً می شود گفت در ابتدا با هیچ راهنمایی خاصی توسط نویسنده همراه نمی شود چرا که راوی ابتدایی داستان (آقای لاک وود) هم مثل خواننده که من و شما باشیم وارد فضای جدید شده و مثل او از این خانه و مناسبات بین افراد آن هیچ نمی داند. او  درآن شب در اتاق کتابهایی را می بیند که در حاشیه آن خاطره نگاری های عاشقانه ی تلخ و شیرینی نوشته شده است. او با نام های کاترین ارنشا، کاترین لینتون و کاترین هیت کلیف آشنا می شود و همچنین با شخصی به نام کاترین هم در منزل صاحب خانه روبرو می شود و کنجکاو می شود که این افراد چه کسانی هستند. از طرفی همان شب در رویایی روح نالانی به نام کاترین را می بیند که از او کمک می خواهد، در واقع مرز بین رویا و واقعیت این دیدار بسیار باریک است و چندین صفحه خوننده به همراه لاک وود کاملا سردرگم می شود که آیا در رویاست و یا واقعیت.

آقای لاک وود بعد از گذراندن یک شب کابوس وار در خانه آقای هیت کلیف به تراش کراس گرینج باز می گردد و  طی یکی دو دیدار دیگری که به وادرینگ هایتس می رود چنان بیمار می شود که مدت زیادی را در بستر بیماری می افتد. خدمتکار تراش کراس خانم اِلن دین است. خدمتکاری که مادرش هم خدمتکار این دو عمارت بوده و در واقع او در همین خانواده بزرگ شده است. آقای لاک وود از او می خواهد کمی درباره این خانواده برای او بگوید و او هم یک نوشیدنی گرم برای آقای لاک وود تهیه می کند میل و کاموایش را بر می دارد می نشیند کنار شومینه و داستان عشق و حسرت و انتقام را برای ما شرح می دهد.

............................

تصویر زیر چاپ اول این کتاب است


همچنین رضا رضایی در اقدامی جالب طی پروژه ای که در همکاری با نشر نی در حال انجام آن است سراغ آثار کلاسیک نویسندگان زن رفته و بعد از ترجمه آثار کامل جین آستین و خواهران برونته چندیست درگیر پروژه بعدی خود یعنی ترجمه آثار جورج الیوت است و تا آنجایی من اطلاع دارم تا کنون دو جلد از آثار این نویسنده را هم منتشر کرده است. عکسی که در ادامه می بینید بخشی از این ترجمه ها است که در شکل و شمایلی زیبا و با کیفیتی خوب به چاپ رسیده اند.

نظرات 6 + ارسال نظر
شیرین شنبه 3 فروردین 1398 ساعت 14:34 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام مرد جوان، عیدت مبارک
یاد جوانی ها بخیر و خوانش این کلاسیک ها ... با تعریف کالوینو کاملا موافقم. مخصوصا توی نوجوانی آدم دنبال کشف شخصیت مستقل خودش هست و پرسوناژها رو به نوعی زیرورو می کنه تا خودشو پیدا کنه. هر کاری می کنم می بینم آنقدر از خوانش این کتاب گذشته که تقریبا چیزی ازش یادم نمیاد فقط می دانم که خیلی عجیبه! عجیب و گیرا!
چقدر خوبه که می تونی کتاب صوتی گوش بدی من اصلا تمرکز ندارم و ارتباط برقرار نمی کنم با کتاب در این فرمت.

سلام بر خانم جوان و یا شایدم به قول خودش ناجوان.
ممنون. عید شما هم مبارک
کالوینو که کلا کارش درسته ، البته شما هم کاردرستی و با حرفت بسیار موافقم.
راستش از اونجا که من دوران کتابخونیم مثل همه کتابخون ها از 5 سالگی شروع نشده و در نوجوانی به کلاسیک ها نرسیده ام در همین سن گهکداری کلاسیک ها رو می خونم و لذت می برم.
درباره کتابهای صوتی، من مدتیه که مسیر خونه تا محل کار رو پیاده طی میکنم که حدود 40 دقیقه ای در هر مسیر میشه و این بهترین زمان برای کتاب گوش دادنه.مخصوصاً صبح ها. سعی می کنم کتابهایی که انتخاب می کنم خیلی پیچیده نباشن که به تمرکز خیلی زیادی نیاز نباشه.
بازم اگه راستشو بخوای من فقط بخاطر کتاب گوش دادن این مسیر رو پیاده میرم، اما میدونی که(یاد شازده کوچولو بخیر) آدم بزرگا اینو نمیفهمن که کتاب خوندن چه لذتی داره، من به همه گفتم برای تناسب اندام این کارو انجام میدم

مریم شنبه 3 فروردین 1398 ساعت 18:33 http://gol5050.blogfa.com

درود برشما. ممنون بابت معرفی این اثر. خیلی خوب معرفی میکنید. آفرین

سلام
نظر لطف شماست، خوشحالم که براتون راضی کننده بوده . امیدوارم خود امیلی برونته هم راضی باشه.
و ممنون بابت آفرین، یادش بخیر، من منتظر صد آفرین و هزار آفرین هم خواهم ماند.

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 6 فروردین 1398 ساعت 12:59 http://fala.blogsky.com

سلام!
عیدتون مبارک.

سلام بر جناب اسماعیل خان بابایی
ممنون از لطف شما ، عید و سال نو بر شما دوست عزیز هم مبارک باشه.
برای خودت و خانواده و همه ی شاگردات آرزوی شادی و سلامتی دارم

بندباز سه‌شنبه 6 فروردین 1398 ساعت 21:10

درود بر مهرداد، نوروزت مبارک
امیدوارم از حال و هوای بارونی این روزها به سلامتی و خیر و برکت عبور کنی و سال پیش رو برات یک سال عالی باشه.
ممنونم از معرفی کتاب‌های کلاسیک. اون حسی که ازش به نوعی گرسنگی یاد کردی، یکی از اون حس های نابی هست که آدم بهت حسودی می کنه!
الان وسط عیددیدنی می نویسم، خلاصه که لذتش رو ببر و برای ما هم معرفی کن

سلام بر مرجان خانم بندبازِ وبلاگستان
نوروز باز هم بر شما دوست گرامی مبارک باشه، امیدوارم سال سلامت و شادی داشته باشی
راستش ما از این سیل اول سالی که جون سالم به در بردیم، امیدوارم این مصداق همون جنگ اول به از صلح آخر باشه و ادامه سال سراسر صلح و سلامت باشه.
کلاسیک خوندن تو این دور و زمان کم آرامش خیلی آسون نیست، اما من تلاش میکنم هر از گاهی در برنامه ام یه کلاسیک باشه.
نظر لطفته. همین که وسط عید دیدنی به جای رفتن به سمت پسته ها اومدی داری تو کتابنامه کامنت میزاری باعث افتخار منه و من بخاطر بخش اول این مورد یعنی پسته ها بهت حسودیم میشه.

مدادسیاه دوشنبه 12 فروردین 1398 ساعت 11:53

سال نو مبارک

سامرست موام در جمع بندی مطلب خود در مورد بلندی های بادگیر می گوید ایراد گرفتن از آن آسان است با وجود این چیزی دارد که کمتر رمان نویسی می تواند به شما نشان دهد: قدرت.

سلام
ممنون، سال نو شما دوست گرامی هم مبارک . امیدوارم در سال پیش رو سلامت و شاد باشید.
چه جمله ی هوشمندانه ای.
در بهار جاری کتاب لبه تیغ این جناب موام رو در برنامه دارم.

میله بدون پرچم چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 13:41

سلام بر مهرداد
البته جای دیگر تبریک عید را گفته‌ایم اما اینجا هم صفای خودش را دارد... سال نو مبارک
گوش دادن کتاب‌های صوتی با این حجم را تجربه نکرده ام... فکر نکنم در این حد را بتوانم هضم کنم... البته به گمانم اگر بشود همین کلاسیک‌ها را می‌شود

سلام بر دوست عزیزم
به هر حال آن تبریک دید بود و این تبریک بازدید.سال نو شما هم مبارک.
البته 28 فروردین است و دیگر آجیلی برای پذیرایی از شما نمانده است، به همین تخمه آفتابگردان هایی که از بازی یوونتوس آژاکس به بعد که تیممان حذف شد و فوتبال ندیدم باقی مانده راضی باشید . بین خودمان بماند:روز اول عید هم می آمدید آجیل نداشتیم.

درباره حجم کتاب فکر می کنم همه چیز بستگی به عادت های انسان ها دارد، مثلا من گمان می کنم نتوانم همچون شما در مترو کتاب بخوانم. اما درباره صوتی بودن گمان دوم شما درباره کلاسیک ها کاملاً صحیح است، مثلا همین داستان کوتاه لاتاری که اخیرا صوتی اش کردید را یک بار در راه شنیدم و راستش هیچ چیز از آن نفهمیدم و موکولش کردم به زمانی که در آرمش در خانه نشسته ام بشنومش.اما داستان های طول و درازی مثل این کتاب که داستان خیلی پیچیده ای ندارند و با یک بوق ماشین یا صداهایی از این دست و نشنیدن کلمه ای از متن ضربه ای به آن وارد نمی شود برای صوتی گوش دادن در راه هر روزه ای که هر مسیرش 40 دقیقه ای طول می کشد بسیار هم مناسبند.
مخصوصاً این نسخه هایی که به صورت حرفه ای ضبط می شوند. پیشنهاد میکنم امتحانش کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد