کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

مادر - پرل باک

مقدمه: چند سال پیش مستندی از تلویزیون دیدم که به زندگی کوچ‌نشینان یکی از قوم‌های ایران پرداخته و شخص مستندساز مدت کوتاهی از روزهای زندگی‌اش را همزمان با کوچ یکی از خانواده‌های عشایر با آنها همراه شده بود. فارغ از اینکه مثل امروز آن مستندساز را بشناسم و از عقاید شخصی خطرناکش با خبر باشم به نظرم از لحاظ به نمایش گذاشتن جاذبه‌های دیدنی طبیعت کشورمان مستند جذابی بود و به همین دلیل تا انتها به تماشایش نشستم، در کنار زیبایی‌های چشم نواز طبیعت، یکی از سکانس‌های جذاب فیلم که هنوز در خاطرم مانده دیدن لبخند شیرینی بود که روی لبان دخترک خردسال عشایری نقش بسته بود، لبخندی که پس از موفقیتش در تلاش فراوان برای برپاکردن یک تاب در دل طبیعت بر روی صورتش نشست. در ادامه‌ی فیلم، مادر خانواده را می‌بینیم که به دلیل عدم دسترسی به آرد گندم، دانه‌های بلوط را آسیاب می‌کند تا با آنها آرد بسازد و پس از آن  تنوری مهیا می‌کند تا از آردهای به خمیر تبدیل شده نان درست کند. طبیعتاً برای پختن نان و غذا لازم است که آتش اجاق و تنور زنده نگه داشته شود و لازمه‌ی این کار جمع‌آوری هیزم است. این یعنی بخشی از زندگی این خانواده‌ها به جمع‌آوری هیزم می‌گذرد که اتفاقاً در این مستند هم وقتی هنگام جمع‌آوری و مهیا کردن هیزم‌ها می‌رسد مادر خانواده و دخترش را می‌بینیم که به همراه مستندساز از تپه‌های پر از درخت بالا می‌روند شاخه‌های خشکیده را هرس می‌کنند، کنده‌های شکسته یا بریده را بلند می‌کنند و خلاصه هیزم‌ لازم برای چند روز را جمع‌آوری می‌کنند که در میان آنها کنده‌های به نظر بسیار سنگینی دیده می‌شود که مادر همه را با طناب می‌بندد و این بسته‌ی فراهم شده که مرد مستندساز هم با امتحان کردنش متوجه می‌شود حتی لحظه‌ای تحمل روی دوش نگه داشتن آن را ندارد روی دوش مادر قرار می‌گیرد و با هم از سراشیبی نسبتاً تند تپه به سمت محل اتراق ایل باز می‌گردند. بعد از دیدن این بخش از زندگی آنها، به دختر جوان خانواده که دوست داشت به دانشگاه برود تا به این واسطه به شهر رفته و از این مدل زندگی سخت فرار کند حق دادم. مخصوصا وقتی با این صحنه رو برو شدم که مادر و دختر با کوله‌باری بسیار سنگین از هیزم‌ و کنده‌ی در حال پائین آمدن از دامنه کوه هستند تا به جمع ایل بپیوندند، جایی که پدر خانواده به همراه دیگر مردان ایل دور آتش به گپ و گفت نشسته‌اند و مرد با یک دست تسبیح می‌چرخاند و با دست دیگر تخمه می‌شکند و با دیدن هیزم کشان از جای خود تکان هم نمی‌خورد...

این مستند لحظاتی از زندگی یک خانواده عشایری در پنجاه یا صد سال قبل نبود و نهایت مربوط به سه یا چهار سال پیش است. حالا برویم سراغ برخوردی مشابه با زنان در کتاب مادر، نوشته‌ی پرل باک در آن سر دنیا و چیزی تقریباً یک قرن پیش از امروز.  


کتاب مادر داستان زنی روستایی را روایت می‌کند که البته تا انتهای داستان نامی از او برده نمی‌شود و ما تا انتها او را به نام مادر می‌شناسیم، مادری سخت‌کوش که ضمن تلاش برای گذران سخت زندگی روزمره، بعد از ناپدید شدن شوهرش، باید برای حفظ عزت نفس خود و خانواده‌اش نیز تلاش کند، چرا که حالا بار همه‌ی مسئولیت‌های زندگی بر دوش این زن افتاده و او همچون زن ایلیاتی که در ابتدای یادداشت از آن نوشتم بدون شکایت و با قدرتی که احتمالا از عشق به فرزندانش نشات می‌گیرد به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. ( البته با این تفاوت که آن زن ایلیاتی یک شوهر سُر و مُر و گنده داشت). البته قرار نیست فقط داستانی را بخوانیم که در آن به زنی ظلم شده است و برایش غصه بخوریم، در واقع داستان در سال 1934 نوشته شده و هدف نویسنده این بوده که نشان دهد در جامعه‌ی مردسالاری که در آن ظلم‌های زیادی نصیب زنان می‌گردد هم می‌توان با قدرت به عنوان ستون اصلی خانواده باقی ماند و از پس زندگی بر آمد. او طبق آنچه که شخصیت داستانش عمل می‌کند سعی کرده این را نه با فریاد (که در چنان شرایط اجتماعی ممکن نبوده) بلکه با سکوت و مقاومت و نگه داشتن وقار نشان دهد. نویسنده سعی می‌کند با داستان خود به تغییرات سیاسی و اجتماعی که در آن سالها در حال رخ دادن بود نگاهی داشته باشد، ناپدید شدن خودخواسته‌ی شوهر این زن و آن راه و روش انقلابی که پسرش در بزرگسالی پی می‌گیرد، نشان دهنده‌ی این موضوع است که نویسنده از بی مسئولیتی مردان هم‌نسل خود در قباال خانواده گله دارد و با نشان دادن مادری فداکار و البته مقاوم در برابر این ظلم‌ها، قصد دارد خواننده را متوجه این برخورد اشتباه و غیرمتمدنانه‌ای کند که در آن دوره از تاریخ  با زنان صورت می‌پذیرفته است. او در واقع در کنار گرداندن چراغ به سمت نقد نظام حاکم و عوامل عقب ماندگی و فرهنگ روستائی، قصد دارد تلنگری بر جامعه‌ی آن روز چین و حتی کشورهای مشابه بزند. اخطاری که بیان آن توسط نویسندگان و اندیمشندان جهان غالباً بی تاثیر نبوده و امروز حداقل در بسیاری آن کشورها شاهد پیشرفت چشمگیری در رعایت حقوق فردی انسانها هستیم. طبیعتاً به تلنگر برای خودمان هم فکر کردم، از زمان این اتفاقات و این کنش مادر طبق زمانی که کتاب منتشر شده نزدیک به یکصد سال گذشته است و ما در کشورمان علی‌رغم از آن طرف بوم افتادمان در برخی ژست‌های گلخانه‌ای، بیشتر همچون مثالی که از آن ایل آوردم و قطعاًمواردی به مراتب بحرانی تر در دو طرف ماجرای رعایت حقوق زن و مرد و در مجموع یک فرد، همچنان اندر خم یک کوچه‌ایم.شاید اگر بستر مطالعه در کشورمان فراگیرتر بود و همینطور این خواندن همچون یک فرهنگ بر پایه‌ی عمل‌ به خوانده‌ها کار می‌کرد شاید در کشور ما هم اتفاقات مثبتی در این موضوع و زمینه‌های مختلف رخ می‌داد. 

+درباره متن کتاب هم باید بگویم زبان داستان ساده و روان است و راوی سوم شخص کل داستان را روایت می کند و از نکات برجسته‌ی این رمان این نکته است که نویسنده بر خلاف جماعت از دو طرف بام افتاده‌ای که این روزها در حمایت از زنان یا مردان به تخریب یکدیگر می‌پردازند، بدون قضاوت و یا حتی مقدس سازی، زندگی زنی را روایت می‌کند و احتمالاً به عمد نامی برای آن انتخاب نکرده تا شاید نماد زنان بسیاری از جهان باشد، زنانی که با وجود اینکه محکوم به نابودی بر زیر فشارها بودند مقاومت کردند و تسلیم نشدند. 

.....................................................................

پرل باک در سال 1892 در آمریکا به دنیا آمد و به واسطه‌ی شغل پدرش که مُبلغ مذهبی بود از همان سال به دنیا آمدنش به همراه خانواده به چین سفر کرده و کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در آن کشور گذراند و طبیعتاً با تسلط کامل بر زبان چینی و فرهنگ بومی آن کشور بیشتر آثارش بر همین فرهنگ استوار بود. او در آثارش در تلاش بود به رنج زنان در جامعه پرداخته و همچنین بخاطر آشنایی با دو فرهنگ به برخورد شرق و غرب و همچنین تضاد میان آنها پرداخته و از آن سخن گفته است. باک در سال 1932 برای مشهورترین اثر خود به نام "خاک خوب" موفق شد جایزه پولیتزر را از آن خود کند و در سال 1938 نیز طبق اعلام آکادمی نوبل به خاطر "توصیف‌های غنی و حماسی از زندگی روستایی در چین و آثار زندگی‌نامه‌ای برجسته‌اش" موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات گردید. او تا سال 1973 که در امریکا درگذشت همواره علیه بی‌عدالتی اجتماعی و تبعیض در تلاش بود و از پیشگامان دفاع از حقوق زنان، کودکان، اقلیت‌های نژادی و معلولین ذهنی به حساب می‌آمد. 

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر امیرکبیر، ترجمه‌ی محمد قاضی، چاپ یازدهم، 1395، در 255 صفحه و در 1500 تسخه