"این یادداشت کوتاه، کمتر به کتابی که در عنوانِ این فرسته آمده و بیشتر در کنار احوالات شخصی، به چیستی ادبیات جنایی میپردازد."
در چند وقت اخیر سه سنتشکنی در انتخاب کتابهایی که میخوانم داشتهام. اول برنامه نسبتاً مدون خواندن شعر و داستانهای ایرانی، دوم گریزی به داستانهای کودک و نوجوان و سوم رفتن به سراغ رمانهای جنایی که بنظرم وجودش در سبد هر کتابخوانی لازم است. البته درآینده سنتشکنیهای دیگری هم از جمله؛ گذری بر تاریخ و فلسفه هم در راه خواهد بود. به هر حال گفتم با شروع موج سوم کرونا تا دیر نشده همه این ها را گفته باشم. خب حالا جدا از همهی این ژستهای قشنگ اگر بخواهم با خودم روراست باشم باید اعتراف کنم که در حقیقت از برخی از این سنت شکنیها خیلی هم راضی نیستم. اما خب به این گفته یکی از دوستان که از تداوم خارها گل می شود ایمان دارم، البته منظورم این نیست که بخواهم با این رویکرد به آزار خودم ادامه بدهم. اما بی شک با ادامهی خواندن داستانهای ایرانی در بین این همه پیچیدگیهای کاذب و پایانهای باز حال به هم زن، امکان دارد گوهری هم یافت شود. پس به آن امید به وطنیخوانی ادامه خواهم داد. اما رمانهای پلیسی و معمایی، یا به تعبیر و تاکید مترجم خوب این کتاب "ادبیات جنایی"، داستانی دیگر دارد، این نوع ادبیات که در ظاهر تنها یک ژانر یا گونه به حساب می آید در واقع به چند دستهی مختلف تقسیم می شود که متاسفانه در کشور ما توجه زیادی به آن نمیگردد. این تقسیم بندی شامل سه دستهی "رمان جنایی"، "رمان معمایی" و "تریلرها" است که هر کدام از دستهها باز هم زیرگروههای مختلفی دارند. توضیح مختصر این سه دسته به قلم مترجم این کتاب به این شرح است:
رمان جنایی: این نوع رمان بر یک مجرم تمرکز دارد که قانون، ارتش یا مامور عدالت باید آنها را به زانو درآورد. ایدهی اصلی این رمانها تقابل خیر و شر است و بنابراین چارچوبی کاملاً مشخص و واضح دارد. این رمان ها خود به سه زیرگونهی رمان نوآر، رمانهای نظامی و جنایات واقعی تقسیم میشوند.
رمانهای معمایی: برخلاف رمانهای جنایی، چندان بر تقابل خیر و شر تمرکز ندارند و بیشتر در جستجوی پاسخ پرسش جنایتی انجام شده، غالباً قتل هستند. مجرم ناشناس است، به زحمت ردی از خود باقی می گذارد و گاه کارآگاه را به بازی می گیرد. شخصیت مثبت داستان، کارآگاه یا بازرس اداره پلیس است که در مواجهه با مجموعهای مظنون قرار دارد که هر کدام انگیزه کافی برای قتل دارند، اغلب این گونه رمانها با یافتن قاتل به پایان می رسند. زیرگونههای رمانهای معمایی عبارتند از "هاردبویلد"، "معماهای خانگی" ،"کار چه کسی بود"، "معماهای علمی" و "تحقیقات پلیسی"
تریلرها: بر ایجاد حس وحشت و هیجان در خواننده تمرکز دارند. در اغلبشان با آدمهای عادی سر و کار داریم که یکباره از میانه جنایتی سر در میآورند و در آن موقعیت عجیب و گاه مضحک باید راه گریزی بیابند. زیرگونههای تریلر ها عبارتند از: "تریلرهای وحشت"، "تریلرهای قانونی" و "تریلرهای روانشناختی".
آوردن شرح این همه زیرگونه در این مقال نمی گنجد، راستش را بخواهید تا پیش از این فکرش را هم نمی کردم که رمان پلیسی (یادم نرود درستش جنایی است) این همه گستردگی داشته باشد. اما فارغ از این گستردگی، با این که این ژانر از زمان ظهورش تا به امروز در کشور ما خیلی هم جدی گرفته نشده بسیاری از کتابخوانان درنوجوانی و یا در آغاز دوره کتابخوانی خودشان خواندن چنین کتابهایی را فراوان تجربه کرده اند و خواسته یا ناخواسته با این زیر ژانرها آزمون و خطاهای لازم را انجام داده و به سلیقه خود در این گونهی رمان دست یافتهاند. وقتی با در نظر گرفتن این موارد نگاهی به جنایی خوانی خودم در دوره وبلاگنویسی میاندازم می بینم شاید به غیر از کتاب "همسر دوست داشتنی من" اثرسامانتا داونینگ که یک تریلر پر کشش بود باقی آثار با اینکه همگی آثارخوبی هستند اما شاید با تعاریف فوق، یک رمان جنایی تمام عیار به حساب نیایند و در واقع دربسیاری از آنها خالق اثر با استفاده از موتیفهای پلیسی داستانهای خود را پیش بردهاند، در بین خواندههایم از این دست میتوان به رمانهای"شهرشیشهای"، "ارواح"و "هیولا" از پل استر، "قاضیوجلادش" و"سوءظن" از فریدریش دورنمات، "شماره صفرم" از اومبرتو اکو و "فیل در تاریکی" از قاسم هاشمی نژاد نام برد که به غیر از آثار استر و اکو مابقی را به پیشنهاد دوستان جناییخوان خوانده ام. تجربهی خواندن هر کدام از این کتاب ها در نوع خود برای من جالب بوده و طبیعتاً در یادداشتهای مربوط به هرکدام هم به این موضوع اشاره کردهام، اما کتاب "مرگ یک پیام آور" نوشتهی ویلیام زانزینگر تا این لحظه آخرین آزمون و خطای من در این ژانربود که هرچند با سلیقه من تا حد زیادی فاصله داشت اما به نظر آن را می توان یک رمان جنایی تمام عیار با تعریفهای یادشده نامید. این رمان که در کنار کتابهای "زیر نور جنایت" و "شب کثیف" سه گانهای را تشکیل می دهند که نوشتهی نویسندهای بریتانیایی به نام ویلیام زانزینگر بوده و دو جلد اول آن به همت خانم سحر قدیمی ترجمه و به فارسی زبانان معرفی گردیده است. شخصیت اصلی این کتابها یک کارآگاه خصوصی به نام مایکل سن کلود است، مامور پلیس اخراج شدهای که همچون بسیاری از کارآگاه های رمانهای مدرن که اغلب امریکایی هم هستند تلفیقی از ویژگیهای مثبت و منفی است و اصطلاحاً شخصیتی خاکستری دارد و با توجه به انگلیسی بودنش به جای گشتن در خیابانهای نیویورک، در شهر لندنِ بارانی به دنبال عدالت می گردد. ماجرا از این قرار است که زن جوانی به نام کلاریسا به همراه همسرش، برای دستیابی به یک حافظه کامپیوتری (یا به اصطلاح خودمان فلش مموری)، سن کلود را به عنوان کارآگاه خصوصی استخدام می کنند. این حافظه که گویا حاوی محتوای مهمی مربوط به این خانواده است، حالا به دست غیر افتاده و آنها حتی حاضر هستند برای به دست آوردنش حق الکسوت هم بپردازند. ماجرا با اظهارات ضدو نقیض و بعضاً غیر منطقی کلاریسا آغاز می شود، اظهاراتی که کارآگاه سن کلود را مشکوک کرده و او را مجبور می کند شخصاً به دنبال کشف راز این ماجرای پر پیچ و خم برود.
.................
مشخصات کتابی که من خواندم: نشر جهان کتاب، ترجمه سحر قدیمی، چاپ اول 1398، در770 نسخه و 264 صفحه
سلام
چه جالب
"پیچیدگیهای کاذب و پایانهای باز حال به هم زن،"
من فکر میکردم فقط خودم اینطور فکر میکنم .
ظاهرا بعضی از نویسندگان وطنی فکر میکنن برای نویسنده بزرگی شدن باید پیچیدگیهای کاذب در داستان ایجاد کرد و با پایانهای باز داستان رو عمیق و قابل توجه نشون داد
البته سیاه نمایی های مفرط رو هم به نظرم باید به خصوصیات کارهای این دوستان اضافه کرد
سلام
من نمی دانم وجود پیچیدگیهایی که خوانندهی معمولی رمان (مثل من) را از خواندن، خسته و گاه بی زار می کند چه لزومی دارد. البته شما دلیل لزومش در تفکر اغلب نویسندگان وطنی نسل اخیر را بیان فرمودید. این پایان باز ها هم که اغلب از عدم توانایی خوب جمع کردن داستان نشات می گیرد و با پز روشنفکری و مدرن بودن کار سرپوش گذاشته می شود.
در رابطه با سیاه نمایی هم اگر از آنها خرده ای گرفته شود پاسخ می دهند که مگر مملکت ما گل و بلبله که براتون از گل و بلبل بنویسیم. در صورتی که آثار این چنینی جهان اگر سیاهِ سیاه هم باشند،باز با رگه های از امید همراه هستند. در غیر این صورت فکر نمی کنم قرار باشه کتابی رو به دست بگیریم و بخونیم تابا خوندن اون خفه بشیم.
سلام به شما!
چقدر خوب که برنامه ی مدونی برای خودتون دارید. مطمئنا این دسته بندی بسیار به سیر مطالعاتی شما کمک می کنه. با این که نوشته های معماگونه ی آگاتا کریستی رو واقعا دوست داشتم اما هنوز خیلی جذب رمان های جنایی نشدم.
سلام بر شما دوست خوب
راستش رو بخواید من غالباً در برنامه ریزی ها انسان موفقی به حساب نمیام. اما خب به هر حال سعی خودم رو انجام میدم.
برخلاف بیشتر کتابخوانها من هیچ اثری از آگاتا کریستی و آرتور کانن دویل نخوندم. اما اگر فیلم دیدن رو هم به شکلی مطالعه به حساب بیاریم دیدن سریالهای پوآرو و شرلوک هولمز که بر اساس داستانهای این دو نویسنده ساخته شده همواره برام جذاب بوده و هست.
ممنون از توجه شما.
سلام

به به این ژانر مورد علاقه ی منه، جنایی
قبل هر چیز چون اشاره ای کردی به پایان باز کتابهای ایرانی یاد کتاب ناتمامی از زهرا عبدی افتادم. میدونی خیلی کتاب برام جذاب و پر از تعلیق بود و منتظر که اخرش کی قاتله کی کجا گم شده انگیزه ها چی بوده که ... یهو تموم شد هیچی معلوم نشد که اخرش چی اصلا اسم کتاب هم احتمالا از همین جا اومده بود و جالبه که در اواخر داستان جمله ای می گه با این مضمون که بعضی نویسنده ها آخر قصه را نا تمام می گذارند و اسمش را با حقه بازی می گذارند پایان باز، با ناتمام گذاشتن قصه در واقع بر ناتوانایی شان در برابر پایان بندی خوب.... یعنی هر کی هر چی میخواسته بهش نقد کنه رو خودش از قبل گفته. البته مشخصه که کتاب را به شکلهای دیگه هم میشد تعبیر کرد شکلهای مدرنتر و فلسفی تر...
اما ادبیات جنایی، هفته ی پیش کتاب پرونده هری کبر رو خوندم که خیلی برام جذاب بود و خیلی دوستش داشتم.
و الان اینو دیدم یادم افتاد که کتاب خواهرم قاتل زنجیره ای هم که سحر عزیز زحمت کشیده و ترجمه کرده نخوندم و میذارمش تو برنامه هام
مرسی از مطلب خوبت و اطلاعات خوبی که دادی
سلام بر دوست خوب و همراه
هرچند در مجموع این ژانر، مورد علاقه من نیست اما با توجه به این تعاریف ژانرها و زیر ژانرهایی که مترجم عزیز انجام داده و با توجه به فیلم هایی با این مضمون که گاهاً بسیار مورد توجه من قرار می گیرند در نتیجه همچنان در این حوالی می گردم تا بالاخره میوه ای از این باغ بچینم.
راستش این پایان باز ها و آزارشون برای من از سینمای خودمون شروع شد، منم فکر می کنم یکی از دلایل اصلی، همین عدم توانایی و سرپوش گذاشتن بر روی این ناتوانی با ژست های روشنفکری باشه اما از طرفی ما حتی معروفترین و پر افتخارترین کارگردان بین المللی در قید حیات امروزمون که اصغر فرهادی باشه هم فیلم پایان باز میسازه. اما به قول فراستی یکی در میاد و اونطور دیده و جهانی میشه و یک فیلم هم در نمیاد. اما من بیشتر به خصوص در داستان خودمون دیدم که در نیومده.
این حسِ خیلی دوست داشتن و خیلی لذت بردن از یک کتاب بعد از خوندن رو خریدارم. حس بی نظیریه.
خواندن کتاب خواهرم قاتل زنجیره ای در برنامه من هم هست اما احتمالا نه به این زودی.
اون تعاریف ژانر و زیر ژانر هم برگرفته از مقاله سحر قدیمی بزرگوار بود.
ممنون از این توجه و همراهی همیشگی
"آثار این چنینی جهان اگر سیاهِ سیاه هم باشند،باز با رگه های از امید همراه هستند. "
دقیقا
یه متال ساده و دم دستی "جنایت و مکافات" داستایوسکیه که تمام کتاب در مورد بدبختی و جنایت و تن فروشی از روی اظطراره ولی پایان زیبا و امیدبخشی داره ، قول سونیا به راسکل نیکف برای انتظار بازگشتش از یک زندان ده ساله .
من این کتاب رو دقیقا برای این پایان امید بخش و زیباش دوست دارم
درد من هم به عنوان یک خواننده معمولی همینه. فیلم ها و داستانهای نا امیدکننده و حال بد کن.
اتفاقاً جنایت و مکافات رو در برنامه کوتاه مدت دارم تا بخوانمش.
ممنون از توجه دقیق شما دوست گرامی
سلام
هر چقدر به فکرم فشار آوردم، کتابی در ژانرهایی که اسم بردی نخوانده بودم. البته راستش اصلا فکر نمی کردم چنین دسته بندی ای وجود داشته باشد!! ممنونم که گفتی و آگاه کردی
ناخودآگاه یاد فیلمهای اخیری افتادم که فکر می کنم تلفیقی از هر سه ژانر را در دل خودشان داشتند. و شاید همین باعث تفاوت شان با بقیه می شد که تنها به یک ژانر پرداخته بودند.
راستی مهرداد، آن بخش کتاب های کودک و نوجوان را هم خیلی خوشم آمد که به برنامه های آینده ات اضافه کردی. موفق باشی!
سلام بر بندبازِ خوب
اما در واقع باید از سحر قدیمی بزرگوار تشکر کرد که منو با این دسته بندی آشنا کرد.
ممنونم از لطف و همراهی دیرین و خوبت
راستش من هم اصلا در وادی این ژانر نبودم اما خیلی از افراد رو میشناسم که سالهاست در این ژانر قدم می زنن و خیلی از کتابهای این ژانر رو خوندن اما با این دسته بندی آشنا نیستن. خواهش میکنم
کتابهای کودک و به ویژه نوجوانی که بسراغشون رفته ام و از این پس خواهم رفت بیشتر کتابهایی بوده که باید اونموقع میخوندم و نخوندم. راستش انگار احساس می کنم یه جایی تو وجودم برای اونهاهنوز خالیه و ذهنم منتظره که پرشون کنم.
متشکرم
سلام
من از نوجوانی عاشق این ژانر هستم... اما از این طبقهبندی اطلاعی نداشتم . برایم خیلی جالب بود. استفاده کردم.
خواهرم قاتل زنجیرهای مطمئناً از این اثر قدرتمندتر است.
سلام
با توجه به سیر مطالعاتی که من در چند ماه اخیر پیش گرفتم فکر می کنم در حال طی کردن همان نوجوانی طی نشدهی در زمان خودش باشم
انشالله آن کتاب را اگر شد در زمانش همخوانی می کنیم.
ممنونم از توجه شما دوست عزیز
سلام و درود فراوان بر مهرداد عزیز خیلی خیلی خوشحالم که دو چیز را فراموش نکردی حفظ سنگر وبلاگ و کنابخوانی مستمر موفق باشی و بر قرار استاد
سلام بر شما دوست نادیده و بزرگوار
به هر حال روزی عهد بستیم تا نفس در سینه داریم سنگر را ترک نکنیم.
من هم خیلی خیلی خوشحالم که هنوز دوستانی هستند که نوشتههای این حقیر را می خوانند.
سپاس
سلام
انگار من همیشه در حاشیهها سیر میکنم.
ویلیام زنزینگر (William Zanzinger) نام شخصی بود که سوژهی یکی از ترانههای سیاسی باب دیلن قرار گرفته است. در ترانهای به اسم «مرگ اندوهناک هتی کرول» (The Lonesome Death of Hattie Carroll). مطلع ترانه هم با این جملهی کوبنده شروع میشود: "William Zantzinger killed poor Hattie Carroll"
دربارهی این ترانه و بستر تاریخیاش میتوانید سرنخهای در ویکیپدیای انگلیسی پیدا کنید. شنیدش را هم توصیه میکنم.
خلاصهی ماجرا هم این بود که آقای زنزینگر، جوان سفید پوست ثروتمند، در حال مستی ضربهای به سر یک خانم پیشخدمت سیاهپوست فقیر به نام هتی کرول میزند که در نهایت باعث مرگ او میشود. واقعه به قبل از جنبشهای مدنی سیاهپوستان در ایالت متحده برمیگردد که سیاهان حقوق برابر ندارند. حکم شش ماه حبس زنزینگر --که ناکافی به نظر میرسد-- هم به تلخی واقعه میافزاید.
البته در اصل اسم این آقا Zantzinger بوده که باب دیلن به Zanzinger تغییرش میدهد. دقیقن همنام نویسندهی کتاب! حدس میزنم نویسندهی کتاب که سال ۲۰۱۱ اولین اثرش را منتشر کرده (دو سال بعد از مرگ زنزینگر) نام هنریاش را از این شخصیت وام گرفته باشد. بعید است نام حقیقیاش همین باشد.
اصل مطلب را ول کردم و چسبیدم به حاشیه
سلام دوست عزیز
و البته پوزش بابت تاخیر در پاسخگویی به این کامنت خوبت
راستش کتاب رو که خوندم و درباره نویسندهاش جستجویی در نت داشتم و وقتی به چیز دندون گیری درباره نویسنده دست پیدا نکردم خیلی متعجب شدم. البته به این مسائلی که به خوبی درباره شون گفتی تیتروار برخورده بودم اما چون راستش رو بخوای سواد انگلیسی چندانی ندارم برا همین زیاد بهشون توجه نکرده بودم. اما حالا با توضیحاتت و با عصای گوگل گزارش نیویورک تایمزرو خوندم و برام جالب بود و به گمانم با این آماری که به خوبی خودت از این نویسنده درآوردی این نام انتخابی خود نویسنده باشه.
آقا اختیار داری، تا باشه از این حاشیه های جالب. لطف کردی
شهر شیشه ای را خوانده ام و احساس اینکه یک رمان جنایی را میخوانم نداشتم. راستش این عنوان رمان جنایی، مرا می ترساند.
شهر شیشه ای بیشتر، از بن مایه های رمانهای پلیسی استفاده کرده تا اینکه خودش رمان پلیسی باشد. کتاب بدی نیست اما بنظرم برای کسی که با آثار پل استر آشنا نیست اصلا گزینه مناسبی برای آغاز نیست. من که خودم آن کتاب را کمتر از دیگر آثاری که از استر خوانده ام دوست داشتهام.و به نظرم تیمبوکتو یکی از جالبترین کارهایی بود که از خواندم که البته ربطی به رمان جنایی نداشت.
عنوان رمان جنایی بر خلاف ظاهر ترسناکش از روانخوان ترین و پرتعلیق ترین مدل کتابهاست و به نظرم این مدل کتابها در مواقعی برای همه کتابخوانها لازم و ضروری است.
ممنون از توجه شما