از خیلی وقت پیش تاکنون در دانشگاه سوربن فرانسه در کلاسهای تاریخ و جامعه شناسی برای دانشجویان داستانی از حواشی انقلاب کبیرفرانسه تعریف می شده است که بسیار قابل تامل است:
می گویند در سلسله اعدامهای جریان انقلاب ، سه نفر را پای گیوتین آوردند که بایستی اعدام میشدند. یکی از آنها وکیل ودونفر دیگر یک فرد روحانی ویک دانشمند(فیزیکدان) بودند.
ابتدا فرد روحانی پیش قدم شد .وقتی از او پرسیدند آیا تقاضای بخشش یا حرفی برای گفتن دارد یا نه، خیلی محکم گفت :
فقط خدا ، خدا و خدا .... جلاد طناب گیوتین را رها کرد وتیغه پایین آمد ولی در نزدیکی سر او متوقف شد!
مردمی که نظاره گر بودند فریاد زدند رهایش کنید که به این وسیله خداوند حرفش را زده و او بیگناه است. وبه این ترتیب روحانی راآزادکردند و رفت.
پس از آن نوبت به وکیل رسید و به او گفتند: اگر حرفی داری بگو. او هم گفت: من مثل آن روحانی خدا را نمی شناسم.فقط میتوانم بگویم عدالت عدالت و عدالت. سراو را نیز زیر گیوتین گذاشته وطناب را رها کردند ولی این بار هم تیغه در نزدیکی گردن وکیل متوقف شد و مردم باز هم فریاد زدند که رهایش کنید ،عدالت حرفش را زده است! وبدین ترتیب وکیل هم آزاد شد.
پس از آنکه نوبت به دانشمند رسید همان سوال تکراری را ازاو پرسیدند.حرفی برای گفتن داری؟
دانشمند(فیزیکدان) گفت: من مثل آن روحانی خدا را نمی شناسم ومثل آن وکیل با عدالت آشنایی ندارم. فقط میتوانم بگویم علت گیر کردن تیغه گیوتین بخاطر وجود یک گره در طناب است که جلوی حرکت تیغه را میگیرد!
بله، تیغه و طناب رابررسی کردند و پس از باز کردن گره , سر دانشمند را روی کُنده گذاشته ،طناب را رها کردند وتیغه گیوتین پایین آمد و سرازبدن مرد دانشمند جدا کرد!!
ونیز چه فرجام تلخی دارند آنان که به گره ها اشاره میکنند!!
...........
شخص روحانی و وکیل و دانشمند هر سه از چیزی سخن گفتند که درآن سررشته داشتند ولی همانطور که خواندیم این دانایی برای دانشمند رنجی به اندازه از دست دادن جان او داشت. طبیعتا این طور به نظر می رسد که اگر این دانشمند در کنار دانایی اش از علت مشکل پیش آمده در گیوتین کمی هشیاری داشت می تواست به آن گره اشاره نکند و جان سالم به در ببرد .اما اینجا سوالی دیگر در پی می آید که آیا این اشاره نکردن به گره ها هشیاریست؟
------------------
> نقاشی فوق مربوط به مراسم گردن زنی ماری آنتوانت واپسین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه است که درسال1793 در میدان کنکورد پاریس اتفاق افتاد و توسط نقاش ناشناس در همان سال کشیده شده است.
چه داستان جالب و عبرت آموزیاست.
بله همینطوره.
ممنون از حضورتان
به نظرم این دانایی همراه با هوشیاری ست. یعنی با وجود هوشیاری ست که به گره ها اشاره میکنند تا بلکه باقی آدم ها هم هوشیار شوند یا دست کم دانا... وگرنه همواره مجبورند زندگیشان را به چیزی حواله بدهند که درباره اش کم می دانند یا اصلا نمی دانند!...
جاییکه که دانایی باشد،عشق پیدا میشود و ثمره ی عشق ایمان است... چیزی که رنج دارد شاید پایداری بر ایمان است.
سلام
پوزش بابت تاخیرپیش آمده.
با بخش اول سخنانتان موافقم. البته منظور در این روایت از هشیاری . هشیاری از این است که اگر به گره اشاره کنم جانم را از دست میدهم. طبیعتا دانشمند این را درک میکند . اما آن چیزی که برای او بیش از حتی جانش می ارزد اشاره به گره است و حل مشکل. چیزی که عمرش را در آن راه گذرانده. و لذت دانایی و داناکردن دیگران را چشیده است.
دارم به خط پایانی کامنتتان فکر میکنم.
متشکر
اولین باری که به " رنج دانایی" فکر کردم. بعد از خواندن داستان "کوری" بود. خانمی که بینا بود بیشتر از نابیناها زجر می کشید چون داناتر و هشیارتر به اطراف و محیطش بود. بعد به این نتیجه رسیدم که همچین زجری هست و باید تاوان دانا بودن را داد.
چه مثال خوبی آوردی که من اصلا یادم نبود.ممنون .
بله این مثال شما درباره رنج دانایی تا همینجای بحث عالیه . ساراماگو هم به خوبی این رو به ما نشون داده ، اما مسئله اصلی اینجاست که صاحبنظران پایبند به سوال تیتر این مطلب نظرشان بر شیرین بودن اون رنجه
درود
خب این میتونه نتیجه راست گویی و صادق بودن هم باشه .
درود
بله اگر منظورتان به داستان باشه بله همینطوره باصداقت به گره ها اعلام میکنه.
و بدرود
شیرین بودن این فضیلت تعمق بر انگیزه
بله. گاهی در پی نتیجه با تعمق در این شیرینی دود از سرم بلند می شود
سلام
به نظر من، دانشمند دچار عذاب بی عقلی شذ، اگه آگاهی باشه ولی عقل مدیریتش نکنه ، پس اینگونه نابود خواهیم شد.
میشد دانشمند به شرطی مسئله رو حل کنه که اونو اعدامش نکنن.
سلام
تنها راه و راحت ترین راهی که امکان داشت تا از اعدامش خودش جلوگیری کنه اشاره نکردنش به گره بود که باز هم میرسیم به سوال انتهای مطلب و اینکه آیا اشاره نکردن به گره ها هوشیاریست؟
پدرم خدایش بیامرزد می گفت دونستن مسئولیت میاره، لازم نیس خیلی بدونیم.
حالا علت این باورش چی بود دقیق نمیدونم. میدونم بیشتر عمرشو تو دوره شاهنشاهی زندگی کرده،
به نظر خودم آگاهی، ظرفیت هم لازم داره. و بالاترین مرحله ش تغافله.
روح پدر بزرگوارتان شاد .
از گذشته ها البته گذشته های نه چندان دور، این صحبت ها مبنی بر تشویق به کمتر دانستن میشده.هر چند دانایی رو خوب و نادانی رو بد می دونستند اما نرم نرمک انسانها رو به نادانی تشویق میکردند.حالا چرایش بماند( البته قابل توجه میله عزیز که من دچار توهم توطئه نشدما) .
عباراتی که هنوز هم بین بعضی از ما رواج داره مثلا خیلی اوقات این جمله رو شنیدیم که میگن طرف رو ببینید راحته چون عقل تو مخش نیست و از هفت دولت آزاده .
و یا از پیرمرد پیرزن هاخیلی درباره اعمال مذهبی این رو شنیدم که میگن نیاز نیست خیلی دربارش بدونی هر چی بیشتر بدونی سخت تر میشه .
بله این حرف شما هم هست ،بخشی از این هم به گونه ای از تنبلی ما و فراری بودنمون از مسئولیت پذیری سرچشمه می گیره.
این که اشاره کردید آگاهی ظرفیت لازم داره.بله . اما به نظر شما آیا با نادانی ظرفیت ایجاد خواهد شد؟
ممنون از نظرتان
شاید رنج عظیمی باشد، اما برای کسی که در پی آگاهی است لذتبخش هم هست، طوری که حاضر نیست آن را با چیز دیگری عوض کند.
سلام بر حامی بزرگ و دوستداشتنی کتابدوستان حاضر از جمله من و به قول بندبازسلام بر فرشته محافظ.
به شدت با این نکته ای که گفتی موافقم . حالا امیدوارم درآینده که معلو نیست کی باشه در ادامه این مطلب بتونم به این نکته مورد اشاره شما بپردازم. به بخش غیرمادی رنج دانایی و لذت اون.
البته گویی قدم در این راه کفش آهنین میخواهد که ما پولش را نداریم همین کفش چرم مصنوعین ما هم که راست راست راه می رویم از قضا امروزصبح برایمان زبان در آورد.
تا ببینیم.
ممنون
دیروز سخنرانی مسیح علینزاد رو گوش کردم برام عجیب بود. در باره اینکه بهایی ها علنی می گویند بهایی هستند و این باعث اخراجشان می شود. و ما همیشه یاد گرفته ایم که نگوییم اگر چیزی به مصلحتمان نیست. میشه از زوایای مختلف نگاه کرد
پایبندی به اعتقاد فارغ از نوعش ناشی از ایمان قوی میتونه باشه که ما این روزا یکی از مشکل های اصلیمون ضعف ایمانمون نسبت به اعتقاداتمونه.
دیروزگذرم به یک صافکاری نقاشی ماشین افتاده بود تا یکی از دوستان رو آنجا ببینم .جالب بود حکم یک بازدید علمی رو برام داشت که وقتی بچه تر بودیم از طرف مدرسه میبردنمون.پای صحبت صافکار خوش ذوق و خوش اخلاق اونجا نشستم . بهم چند قسمت دو تا پراید رو نشون داد یکی مدل 74 دیگری 95.اولی سالم با کمی رنگ پریدگی . و دومی در حال پوسیدگی. گفتم این یکی احتمالا مال یه خانم دکتر بوده و اون آژانس که اینطور شده . خندید و گفت چی میگی من کارم اینهاین که اولیش نیست.
و نظر نهایی اش این بود. ببین این رنگ و آهن خارجیه و این ایرانی. آنها چه دوراندیشند وما چه....(سوت).... هستیم. (واژه ای با معنایی شبیه به سرهم کننده وفروشنده)
این مصلحت حال اندیشی و عدم دور اندیشی در ما ریشه دوانده . حال از کجایش ،بماند.
ممنون از حضورتان
سلام
دانستن لازمه ی انسانی زیستن هست.
شاید بشه گفت هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
عقل میگه وقتی مانعی برای ضرری ایجاد شده، بذار باشه، که ضرر نرسه به کسی.
سلام
بله این دانایی فرق ماست با موجودات دیگه وبه نظر منم این حتما درسته که هر سخن جایی و هرنکته مکانی دارد.
به این داستان از منظر های متفاوتی میشه نگاه کرد یه نگاه هم اینه که ما شاهد جهل و نادانی بخش قابل توجهی از مردم در جوامع تمام دوران هستیم. برای نمونه اینجا نقل کننده شایدبه نحوی حرفش رو میزنه و میگه براستی این دانشمند بود که بخاطر دانایی و صداقتش در بیان اون، لایق بخشیده شدنه و از بین اون سه تن این دانشمنده که از همه سزاوارتره . اما این رو نه جلادان و اجرا کنندگان حکم درک میکنن و نه مردم حاضرکه گیر کردن گیوتین بر اثر یک گره رو دست عدالت و خدا میدونن .
و نکته آخری هم که گفتید اگر همه مردم جامعه هرکدوم درهر جایگاهی که هستند بخوان برای خودشون حکمی رو صادر کنن که بنظرشون مفیده و ضرری به کسی نمیرسونه چی میشه ؟بنظرم آشفته بازاری خواهد شد.
البته میدونم منظور شما در این سطح نبود اما دیگه کسی نبود منو از منبر بکشه پائین منم ادامه دادم دیگه.
از شما دوستان متشکرم که با این نظرات ذهن مارو گرم میکنید.
آیا این اشاره نکردن به گره ها هشیاریست؟
به نظرم جدای از محتوای داستان، که خیلی هم زیبا و آموزنده بود. این اشاره نکردن به گره ها هوشیاری نیست بلکه ترس ست. ترس از دست دادن جان یا مال. پس خود را به نادانی و خنگی زدن در مقابل دانایی ست و هوشیاری محسوب نمی شود.
اما این واقعیت که، هرسخن جایی و هرنکته مکانی دارد هم شرط عقل ست.
و بله. به نظرمن، دانایی رنج عظیمی ست که نصیب هرکسی نمی شود.
اون عشق به دانایی همیشگی و صداقت در بیان دانسته ها در هر حالت و شهامت اشاره کردن به نادانی رواج یافته ،جهت کم کردن حداقل بخشی از آن، مواردی بود که دانشمند همه را دارا بود ،هرچند این به قیمت جان او تمام شد اما شاید لذتی که ازبه سرانجام رساندن هدفهای خود برد از زنده بودن برایش لذت بخش تر بود.
دانایی لذتی وصف ناپذیر دارد و حتی رنج برای رسیدن به آگاهی هم لذت بخش است، دردناک و رنج آور دانا بودن در میان نادان هایی ست که نمی خواهند دانا شوند.و این جمله رنج ها نصیب هر کسی نخواهد شد
این مطلب چیزی که خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده با دانستنی که باعث رنج میشه چیکار باید کرد اونم وقتی که تصمیم گرفتی بجای همرنگ جماعت شدن با دانستن متفاوت باشی ؟
و چرا وقتی تصمیم میگیری بدونی و دنبال دونستنی اونوقتی که زجر میکشی و دلت میخواد تمومش کنی نمیتونی بیخیالش بشی یعنی بی خیالشم بشی اون ول کن نیست؟
نظرشخصی من اینه که دانستنی ای که به قصد متفاوت بودن با دیگران بخواد بدست بیاد یکی از رنج آورترین دانستنی ها خواهد بود بدون هیچ لذتی و یاشاید با اندک لذت زودگذری.
اما وقتی اون تشنگی دانایی وجود داشته باشه حتی رنج بدست آوردنش هم لذت بخش میشه ،حالا اگر لذت بخش هم نباشه برای رسیدن به اون هدف رنجش قابل تحمله .
این تشنگی دانایی هم در همه ما وجود داره حالا یکی کمتر و یکی بیشتر .اما اون بیشتره اس که نصیب هر کسی نخواهد شد.
درباره بخش آخر کامنتتان هم بله به نظرم وقتی در راهش قرار گرفتیم نمی شه بیخیالش شد و ولش کرد اما اگه ما بیخیالش بشیم اون هم کم کم مارو ول میکنه .
امیدوارم کم نیاریم و بیخیالش نشیم.
سلام.
چیزی که در این داستان به نظرم پررنگ جلوه می کنه اینه که دانایی از بی اعتقادی آغاز میشه . یک مومن با باورش به متافیزیک و یا یک مصلح اجتماعی با باورش به مفاهیمی همچون عدالت دستاویزی دارند جز "حقیقت" . هرچند که اونچه این افراد مهم می دونن براشون حکم حقیقت رو داره . اما این حقیقت چقدر واقعیت داره .؟؟
اما دانشمند که نزدیک ترین خصایص رو به فیلسوف داره در پی ِ واقعیت هاست که ره به حقیقت می برند به همین دلیل کار او از توهماتی همچون خدا و عدالت جداست و او تنها سودای اشاره به واقعیت ها و " گره گشایی" داره و حال اگر سر بر سر ِ این راه بذاره چه باک؟
مومنین اند که حساب و کتاب می کنند که اونچه می خوان بگن سودی داره یا خیر و آیا هوشیاری ست اشارت شان یا خیر انا دانشمند و مهم تر از اون فیلسوف و یا بهترین واژه : فردا دانا ، ازین حساب کتاب کردن ها فاصله گرفتن.
سلام
در چند کامنت قبل به یکی از دوستان گفته بودم که نگاه ها متفاوته برام جالب بود شما با نگاهی جدید به این قضیه نگاه کردید.
با احترام نسبت به نظرشما بنظرم مرزی هم باید بین ایمان و تعصب کورکورانه هم قائل شد.
اگر از این دید بخوایم نگاه کنیم ایمان در سه نفر اعدام شونده موج میزنه . روحانی به خدای خودش ،وکیل به چیزی که عمرش رو برای برقراری و ارج نهادن بهش گذرونده یعنی عدالت و دانشمند به علم و دانایی خودش ایمان داره.
ولی این مردم بودند که دچار تعصب کورکورانه بودند وگرنه شخص روحانی و وکیل که به گره آگاه نبودند و میدونستند که لحظاتی بعدهم می میرند اما دست از ایمانشون نکشیدند و به عقاید خودشون پایبند ماندند والبته آنها هم همچون دانشمند نشان دادند باکی از مردن نداشتند.
نباید فراموش کنیم که آن دو نفر اول در این آزمون که آیا آنها به گره اشاره می کردند یا خیر قرار نگرفتن .
ممنون ازحضورتان
سلام
به نظرم مثال خیلی برای این موضوع مناسب نیست. مثل این میماند که بروم زیر تریلی بخوابم و علت حرکت نکردن تریلی را بالا بودن ترمز دستی عنوان کنم و بعد له بشوم! طبعاً اینجا من به عملکرد ترمز دستی واقف هستم اما بلاهت نیست که آن را گوشزد کنم و خودم را به فنا بدهم؟! مگر آنکه واقعاً از این دنیا خسته شده باشم که آن البته مقوله دیگری است!
با این امر موافقم که دانستن ممکن است سبب افزایش رنج بشود و در آن گفتگوی طولانی کامنتی که در چند ماه قبل داشتیم با چند دوست دیگر بر این امر تاکید داشتم منتها این مثال کمی مرا دودل کرد!
موقعیت داستان کوری که یکی از دوستان اشاره کرد مثال بهتری است.
سلام
یاد اون مکالمه طولانی کامنتی بخیر
جای خانم رها که پای ثابت آن بحث بود اینجا خالیست، هرچنداگر ایشان تشریف داشتنداحتمالا دعوایمان میشد.
اما این کامنت حاضر شما تا حدودی معادلات ذهنی من با توجه به کامنت های گذشته را بهم زد .
وقتی این مطلب رو می نوشتم به این فکر بودم که این مبحث بسیارسنگین تر از دانسته های من است به همین دلیل همونطور که در مطلب هم اعلام کردم تصمیم گرفتم ابتدا به بخش مادی رنج بپردازم تا در آینده ببینم چطور میتونم به بُعد روحیش برسم.برا همین این مثال رو مناسب دیدم ،البته که حق مطلب رو ادا نمیکنه اما از بازخوردهایی که گرفتم راضیم ،ذهنم رو باز کرد و حُباب توهم دانسته هام در این باره رو از بین برد.
و بابت این از شما و دیگر دوستان متشکرم
یادم باشد کوری را هم باید بخوانم.
شایدم اون تشنگی وجود داشته و باعث دانایی شده و نهایتش تفاوت ایجاد کرده
احتمال خیلی زیاد در بیان منظورم موفق نبودم
ولی اون چیزی که تو ذهنمه با برداشت شما متفاوته و متاسفانه توضیح دادنش بصورت نوشته سخته شاید یه زمانی یه یادداشت در موردش نوشتم
چرا، حالا تا حدودی منظور شما رو متوجه شدم .
اگه اون تشنگی ابتدا باشه و باعث دانایی شده باشه و تفاوت ایجاد کرده باشه اونجاس که وارد بُعد روحانی رنج دانایی میشیم که در حال حاضر هنوز آنقدری احساس نادانی میکنم که توانایی پرداختن بهش رو در خودم نبینم .امیدوارم بزودی بتونم.
اما چه خبر خوبی. منتظر اون زمان و اون یادداشت شما خواهم ماند.
موفق باشید
سلام
آخرین پاراگرافی ک در پاسخ نظرم نوشتید ... ربطی به جملاتی که نوشتم نداره.
احکام عقلی افراد بر جامعه درونی اونها حاکمه و ایجاد تعادل میکنه. نمیتونه بازارو آشفته کنه هموطن عزیز
سلام
منظورم مربوط به تصمیمات عقل و اثرش در جامعه بود.
در این حد با حکومت و جامعه درونی مورد اشاره شما آشنایی نداشتم هموطن. از این پس بیشتر آشنا میشم.
نظرات دوستان رو خوندم و دیدگاه تازه ای نصیبم شد:
با توجه به واکنش افراد به دانسته ها و اطلاعات و داستانهایی که در دوره های قبل از امروزه به خوردمون داده میشد. متوجه میشم چقدر آگاهی و دقت مردم این زمان بیشتر از قدیم شده. در دوره های قبل مردم بیشتر برده وار هر داستان آموزنده ای رو می پذیرفتند، اما امروزه افراد تحلیلگر و دقیق بیشتری داریم.
واکنش ها خیلی عاقلانه تر از قبل شده. به نظرم.
به قول میله این از مزایای وبلاگ است
بله مردم امروز بنظرم با توجه به گسترش راه های متعدد اطلاع رسانی وضعیتشون با گذشته متفاوته .
البته بیش از هر زمانی امروزه همه تحلیل گر شدن. امیدوارم این همراه با دانایی باشه که در حال حاضر این رو کمتر در دنیای اطرافم میبینم .
نمونه اش برخورد مردم امروز ما باسوژه های بیخودی که هر از چند گاهی توی فضای مجازی ساخته میشه . گاهی حس میکنم برخورد ما با این مسائل جز نادانی و جهلمون، نشان از چی میتونه داشته باشه؟
امیدوارم همه داناتر بشیم.
یکی از سرگرمیهام خوندن نظرات روی پست های شماست. واقعا ممنون باعث میشید بیشتر فکر کنم و نظرات و دیدگاه جدید داشته باشم.
حق با شماست نظرات دوستان ذهن منم خیلی درگیر کرد ولذت بردم.
واقعا خوشحالم که این وبلاگ باعث حال خوش و تفکر بیشتر یکنفر دیگه میشه .مخصوصا اگه اون شخص یه آدم علاقه مند به کتاب مثل شما باشه .اونم در فاصله ای به این دوری .
گاهی که در همین اول کار دلسرد میشم نظر افرادی مثل شما بهم انرژی میده برای ادامه دادن.متشکرم.
شاد باشید
بطور کلی گفتم تحلیل و تجزیه بهتر از قبل شده.
عامه ی مردم منظورم نیست.
از بس دروغ شنیدیم، اعتمادمون کم شده.
حسنش اینه مثل دوره ی قبل هر چی شنیدیم میتونیم زودباور نکنیم. بازم منظورم همه نیس.
حتی بچه های امروزه بلدن بگن چرا؟
اما قدیم هر جمله ای به صرف اینکه فلانی گفته مورد تایید بود.
قصدم تایید نیست، تو زمونه ای هستیم که عده ای حتی قرآن رو مورد نقد قرار میدن. این معایبی اگه داره حسنش اینه عده ای می فهمن بلد شن چرا بگن.
هر چه دانایی زیادتر شه به میزان همون نادانی هم زیاد میشه.
این جمله آخر درک شخصیه منه، علمی و معتبر نیس.
تشکر از مطالب تفکربرانگیز تون.
همینطوره - حق با شماست
پرسش .
کاری که فلاسفه میکنن و این رو به یاد ما هم میندازن. پرسش و کشف دوباره چیزی که بهش ایمان داریم میزان ایمانمون رو بعد از کشف چند برابر و حتی گاهی ناگسستنی میکنه .
امیدوارم بیشتر بپرسیم ،بیشتر فکر کنیم ودانا باشیم و بیشتر دانایی رو ببینیم .
ممنون ازوحضور و نظرات شما.
دانایی به نظرم یک نتیجه دیگه ای هم داره تنهایی
نظر شما منو یاد این نظر یونگ انداخت:
"تنهایی از آن نیست که آدم، کسانی را پیرامونش نداشته باشد، از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می پندارد، از این است که آدم دارای عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفتنی نیست.اگر آدمی بیش از دیگران بداند، تنها می شود."
شاید بخش مهم معنای رنجی که یک دانا در دنیای اطرافش می بره بودن در میان جمعی نادان باشه . تنها بودن درعین در جمع بودن و درک نشدن بوسیله هیچکدوم از اون جمع زجرآوره .
همه مون به شکلی تجربه اش کردیم. حداقل در برهه ای از زمان که هنوز نمیدونستیم هر حرفی رو نباید با هر کسی زد .فکر میکنم حسی شبیه به این که وقتی با عشق از یک کتابی با یک نفر حرف میزنیم و اون شخص نه تنها هیچ علاقه ای نشون نمیده حتی مسخره هم میکنه و هیچی ازش درک نمیکنه .
ولی با همه اینا به نظرم این تنهایی باآشنایی دانای دیگرو یا بهتر از اون پر میشه و اونوقت لذت بیشتری نصیب اون شخص خواهد.
ممنون