بیست سال پیش از اینکه فیودور میخایلوویچ داستایوسکی شاهکار بی بدیل خود، جنایت و مکافات را بنویسد، در آغاز راه نویسندگی با نوشتن کتاب "بیچارگان" راه داستاننویسی خود را آغاز و در طول سه سال بعد از آن، رمانهای "همزاد"، "بانوی میزبان" و "نیهتوچکا" را منتشر نمود. هرچند همگی این آثار در قیاس با آثار برجستهای که سالها بعد، از او منتشر گردید آثاری سطح پائینتر بودند اما اغلبشان در زمان خود آنقدر دارای اهمیت بودند که منتقدان آن دوران را برآن دارند که اعلام کنند گویا نیکلای گوگول تازهای ظهور کرده است. داستایوسکی پس از این رمانها به غیر از اندک داستانهای کوتاهی که در آن سالها نوشت تا 10 سال بعد هیچ رمانی منتشر نکرد تا اینکه در سال 1859 با انتشار کتاب "رویای عموجان" دورهی تازهای از نویسندگیاش را آغاز نمود. البته رویای عموجان هم درمقایسه با شاهکارهای دیگر این نویسنده اثر درخشانی به حساب نمیآید و فارغ از باشکوه بودن یا نبودن آن، تفاوتهایی هم با آنها دارد که مثلا میتوان به این نکته اشاره کرد که امروز خوانندهی آثار داستایوسکی عادت دارد در خواندن آثار او فضایی تیره و تار ببیند و با تحلیل فراوان شخصیتها توسط نویسنده روبرو شود اما فضای حاکم بر این داستان تا حدودی کمدی است و درآن خبری هم از آن تحلیلهای درونی شخصیتها نیست. البته بی شک این طنز سیاه به کار برده شده توسط نویسنده، بیانگر فضای حاکم آن روزهای روسیه بوده است و با تفاوت هایی اندک به امروز ما هم خیلی بی شباهت نیست.
داستان این رمان ازاین قرار است که زنی به نام ماریا الکساندرونا که مادری منفعت طلب و زنی جاه طلب است تصمیم میگیرد برای رسیدن به منافع خود و شاید با دیدی مثبت اندیشانهتر جهت تامین آینده دخترش او را به همسری مردی کهنسال اما ثروتمند در بیاورد. مرد که ژنرالی بازنشسته است و تقریبا مشاعرش را از دست داده، هوش و حواس درست و حسابی هم ندارد و این یعنی پتانسیل لازم برای اهداف این مادر فراهم است. از طرفی دختر جوانِ ماریا الکساندرونا که زینا نام دارد دختری باهوش و بسیار زیباست که دیدگاهی متفاوت نسبت به موضوع موردنظر مادر دارد. ما در طول داستان شاهد تلاش ماریا برای برقراری این پیوند و طبیعی جلوه دادن آن هستیم. نویسنده در این کتاب در قالب یک داستان، به طور ملموس نشان میدهد که انسانها برای رسیدن به منافع خود حاضرند پا بر روی چه ارزشهایی بگذارند و تا کجا پیش بروند.
..........
مشخصات کتاب: این کتاب توسط الک قازاریان ترجمه شده و در انتشارات جامی به چاپ رسیده است که البته به نظرم ترجمه چندان جالبی هم نیست. انتشارات ماه آوا هم در سال 99 نسخه صوتی این کتاب را بر اساس همین ترجمه با گویندگی محمد عمرانی در 7 ساعت و 39 دقیقه منتشر نموده است که من همین نسخه صوتی را شنیدهام.
من عادت دارم وقتی یک نفر را پیدا میکنم که دوستش دارم دیگر بیخیال آن شخص نمیشوم و آنقدر این گیر دادن ادامه پیدا میکند که اغلب آن شخص خودش من را ول می کند و می رود پی کارش. حالا به این موضوع در قالب همان دنیای کتاب و وبلاگ بپردازیم بهتر است، اگر یادتان باشد یک دورهای آن شخص، جناب پل استر بود و چندتایی از آثار ایشان را خواندم. کتابهای هری پاتر را هم که در جریانید، الان هم چند ماهی هست که بر روی آثار جناب داستایوسکی و فیلمهای تام هنکس تمرکز کردهام و بیخیال این دو عزیز هم نخواهم شد.
بعد از فیلمهای فارست گامپ و مسیرسبز که از فیلمهای شاخص با بازی تام هنکس به حساب میآیند این بار به سراغ فیلمی کمافتخارتر اما شاید بسیار دیدهشدهتر با بازی او، یعنی فیلم "دورافتاده" رفتم. فیلمی که بسیاری از ما آن را با توپ معروف ویلسون که ردی از یک دست بر روی آن نقش بسته بود میشناسیم. این فیلم اثر دیگری از رابرت زمیکس است که پیش از این با فیلم فارست گامپ جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود کرده بود و با این فیلم یک گام تجاری خوب برداشته و فیلمی خاطره انگیز از خود بر جای گذاشت.
داستان این فیلم در مورد یک مامور پستی به نام چاک نولاند است که در شرکت مشهور فدکس کار میکند و بنا به مسئولیت شغلیاش به نقاط مختلف جهان سفر میکند تا عملکرد شرکت را بررسی کند. او در یکی از آخرین سفرهای کاریاش که مقارن با روزهای عید کریسمس است در همان صحنههای تقریباً آغازین فیلم در فرودگاه با نامزدش خداحافظی میکند و راهی سفر میشود اما هنوز ساعتی از پروازش نگذشته که هواپیمای حامل او دچار حادثه میگردد و به قلب اقیانوس سقوط میکند و جز چاک و تعدادی بستهی پستی هیچ بازماندهی دیگر از خود به جا نمی گذارد. چاک به زحمت خود را به یک خشکی میرساند که جزیرهای ناشناخته و خالی از سکنه است. فیلم ماجرای تلاش چاک در ابتدا برای نشان دادن اثری از زنده ماندن خود به هواپیماهای امداد و نجات، و پس از آن تلاش برای نجات از این جزیره است. این کوشش از روشن کردن آتش و سعی در شکار گرفته تا در نهایت تلاش برای زنده ماندن، لحظه به لحظهاش دیدنیست و بازی خوب تام هنکس هم در واقعی جلوه دادن آن تحسین برانگیزبوده است.
....................
از نکات جالب این فیلم همان ماجرای توپ والیبال است. این توپ که چاک آن را در میان بستههای پستی سالم مانده از آن سقوط می یابد، بعد از گذراندن روزهای طولانی تنهایی چاک، تنها همدم و یار او و حتی شاید تنها دلیل زنده ماندن او در جزیره است.
نمی دانم شما رسول پرویزی را می شناسید یا نه، خب من ایشان را نمیشناختم. ایشان در دهه بیست خورشیدی نویسندهای اهل تنگستان استان بوشهر بود که اتفاقاً در دوره خودش سیاستمدار مهمی هم بوده و در کارنامه شغلیاش چند دوره نمایندگی مجلس شورای ملی و حتی معاونت نخست وزیری هم به چشم میخورد. اما خب ما با این مناصب ایشان کاری نداریم. جناب پرویزی در دهه بیست و سی خورشیدی یک سری داستان کوتاه نوشته بود که البته آنها هم معروف هستند، حالا این که من آنها را هم نمیشناختم دیگر کوتاهی از خودم بوده است. اسم آن مجموعه داستان شلوارهای وصله دار نام داشت که یکی از داستانهای آن داستانی بود به نام "شیرمحمد" که بر اساس ماجرایی واقعی که بر شخصی به نام زائرمحمد گذشته بود نوشته شده است. ماجرای زائر محمد ماجرای معروفی در بوشهر است و به همین جهت چند سال بعد از این داستان نویسنده دیگری به نام صادق چوبک چه آن داستان کوتاه پرویزی را خوانده و چه نخوانده باشد به سراغ این موضوع می رود.
اگر داستان پرویزی را که در هشت صفحه نوشته شده بخوانید ( که البته پیش از خواندن تنگسیر به دلیل افشا شدن ماجرای داستان اصلا توصیه نمی شود) متوجه خواهید شد که نویسنده، چیزی را از قلم نینداخته و آنچه رخ داده است را کاملا در همان تعداد صفحات شرح داده است. پس این نشان از چیره دستی صادق چوبک دارد که چنین ماجرایی را که می شود در کمتر از چند صفحه شرح داد تا دویست صفحه ادامه میدهد آن هم روایتی بدون اینکه لحظهای در خواننده احساس خستگی ایجاد کند. چوبک داستان را با شرح موقعیتها و شخصیتپردازیهای بسیار عالی ، پرکشش و تا حدودی سینمایی پیش میبرد و اصطلاحاً لحظهای مخاطب را به حال خود رها نمیکند.
زائر محمد مرد زحمتکش تنگستانی، پدر دو فرزند و همسر زنی به نام شیرو است. او که به میانسالی پا گذاشته در دوران جوانی خود هم رکاب رئیسعلی دلواری در برابر انگلیس ها تفنگ به دست گرفته بود و دلاوری به خرج داده بود و چند نفر انگلیسی ها را نیز در جنگ کشته بود. او بعد از بیست سال کار و زحمت که از قضا بخشی از آن را هم در خدمت خارجیها بوده دو هزار تومان پول برای خودش پس انداز می کند و بعد از آن تصمیم می گیرد که دیگر برای خارجی ها کار نکند. پولش را نزد امام جمعه بوشهر می برد تا به اصطلاح پولش را پاک کند. او هم با برداشتن سیصد تومان از پولش به قول خودش آن را پاک میکند. زائر با باقی پول راهی کربلا میشود و در برگشت مغازه جوفروشی می خرد و هزار تومان باقی مانده را به اصرار یکی از همشهریانش به شخصی به نام کریم حاج حمزه میسپارد تا او با پولش کار کند و سودش را با هم تقسیم کنند. کریم حاج حمزه هم طی ماجرایی کلاه بر سر زائر محمد میگذارد و حتی با به میان آمدن قاضی و شیخ شهر هم مشکل که حل نمی شود هیچ بلکه پیچیدهتر میشود و همگی با یکدیگر دست به یکی میکنند و اصطلاحاً پول زائر محمد را می خورند و یک آب هم رویش. زائر محمد میماند چند نفر کلاه بردار که از قضا شخصیت های مهم شهر هم هستند؛ "این چه شهری است که تاجرش دزد، داروغهاش دزد، آخوندش دزد، پس حق من را چه کسی باید بگیرد"
پس زائر محمد که دیگر دستش به هیچ جا بند نیست تصمیم میگیرد خودش حقش را بگیرد و ادامه ماجرا...
مشخصات کتابی که من خواندم (شنیدم) : انتشارات نگاه، در 232 صفحه، نشر صوتی آوانامه، با صدای علی دنیوی ساروی، در 6 ساعت و 44 دقیقه
صادق چوبک در سال 1295 هجری خورشیدی در بوشهر به دنیا آمد و در همان شهر و شیراز و پس از آن در کالج امریکایی تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1316 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. آثار او همگی رنگ و بوی مردم جنوب دارند. نام صادق چوبک در تاریخ ادبیات داستانی ایران در کنار صادق هدایت و بزرگ علوی به عنوان پدران داستان نویسی نوین ایران قرار دارد. آثار چوبک مثل بیشتر نویسندگان با دغدغهی آن دوران، جهل و خرافهی مردم دوران را در قالب داستان هایش هدف قرار می داد. از آثار مشهور او در کنار تنگسیر می توان به مجموعه داستان "انتری که لوطیاش مرده بود"و رمان "سنگ صبور" نیز اشاره کرد.
همهی ما کتابخوانها در بین آثاری که میخوانیم کتابها و نویسندگان مورد علاقهای داریم و اغلب هم بعد از پیدا کردن سلیقهمان سعی میکنیم بیشتر کتابهای آن نویسندهی محبوب یا ادبیات خاص را دنبال کنیم. در این میان کشف یک نویسندهی مورد علاقهی تازه، اتفاقی هیجان انگیز است و این برای من بعد از آشنایی با جناب ونه گات رخ داد. خواندن کتاب سلاخ خانه شماره پنج را با این پیش زمینهی فکری آغاز کرده بودم که داستانی حوالی موضوع جنگهای جهانی بخوانم، اما براستی این داستانِ درآمیخته با واقعیت بسیار هیجان انگیزتر از آن بود که مثل آثار مشابه صرفاً به قصهای مثلاً عاشقانه درخلال جنگ بپردازد. البته درست است که ماجرا به جنگ جهانی مربوط هست و موضوع محوری هم بمباران شهر درسدن آلمان است که از طرف متفقین توسط جنگندههای بریتانیایی و امریکایی انجام پذیرفت و دهها هزار و یا طبق منابعی دیگر بیش از صد هزار کشته برجای گذاشت. ونه گات که خود تجربه حضور در جنگ جهانی را داشت رمان "سلاخ خانه شماره پنج" را که نام فرعی آن "جنگ صلیبی کودکان" است در سال 1969 نوشت. به آغاز کتاب توجه کنید:
تمام این داستان کمابیش اتفاق افتاده است. به هر حال بخشهای مربوط به جنگ کاملا واقعی میباشد. شخصی را در درسدن میشناسم که به خاطر برداشتن قوری چای که متعلق به خودش نبود با ضرب گلوله کشته شد یا شخص دیگری که در پی خصومتهای شخصی آدمکشهایی را پس از جنگ استخدام کرده بود تا افراد زیادی را به کام مرگ بکشاند. با این حال تمامی نامها را تغییر دادم. من در سال 1967 با پول خیریه گوکنهایم که مورد لطف خداوند باشد به درسدن برگشتم. درسدن بسیار شبیه یکی از ایالتهای اوهایو دیتون است، ایالتی که دارای سرزمینهای پهناور بسیاریست. به راستی که خاک این سرزمین پهناور با گوشت و استخوان انسانهای بسیاری در هم آمیخته است...
کتاب که در واقع آن را میتوان برگی از زندگی خود نویسنده دانست با دو راوی روایت میگردد. بطوریکه در بخشهایی که قهرمان داستان کتاب را روایت میکند همچون زندگینامه یا خاطرات و در بخشهایی که دانای کل کتاب را روایت می کند حرف از موضوعی فراتر از موضوع ظاهری کتاب یعنی بمباران درسدن درمیان است و در آنجا سخنهای مهمتری نیز زده میشود. درواقع ونه گات قصد دارد به کمک این کتاب حقایق تلخ جنگ را به نمایش بگذارد، او این کار را بسیار هوشمندانه انجام میدهد بطوریکه خواننده به هیچ وجه با یک کتاب تلخ و حوصله سربر مواجه نیست. او با بهانهی جنگ و بمباران درسدن، دریچه ای را بر روی دید خواننده میگشاید تا او را با انسان و خشونتش و آنچه که در این زمینه از او بر میآید آشنا کند.
شخصیت اصلی این کتاب بیلی پیلگیریم نام دارد، شاید فقط جوانی که در زمان خدمت خود در ارتش امریکا و در خلال جنگ جهانی دوم راهی شهر درسدن امریکا میشود و در آنجا شاهد بمباران یاد شده است. اما در واقع او شخصی است که دائم در زمانهای مختلف در گذر است و از وقتی که توسط تعدادی موجود فضایی دزدیده شده و به سیاره دیگری به نام ترالمافادور رفته و در آنجا توسط فضاییها در باغ وحشی انسانی به نمایش گذاشته شده است با تعریف دیگری از زمان مواجه شده و به زندگی خود به طور همزمان در زمین و ترالفامادور ادامه میدهد. ترالمافادور و موجوداتی که در آن زندگی میکنند که همگی ساختهی ذهن خلاق این نویسنده خوش ذوق هستند دیدگاه جالبی درباره مرگ و زندگی دارند؛ آنها قادر به دیدن چهاربعد هستند و اعتقاد دارند همه ما ساسهایی هستیم گرفتار در کهربا، آنها میگویند مردن معنایی ندارد و همهی موجوداتی که میمیرند فقط در آن لحظهی خاص در وضعیت بدی قرار گرفتهاند، وگرنه در زمان قبل از آن لحظه، همچنان حضور دارند و زندگی میکنند. بیلی هم که در هر لحظه از گذشته و حال و آینده زندگی می کند از هر سه با خبر است و حتی از زمان و چگونگی مرگ خود نیز آگاه است. البته نه به آن شکل که بتواند تغییرش دهد. او مسافر بی ارادهی زمان است.
این کتابِ سرشار از نماد و استعاره را هرطور که بخوانیم جذاب است، اما خب خواندن یا شنیدنش نیاز به کمی توجه و تمرکز دارد. یکی از بخشهای متن کتاب که برایم بسیار قابل توجه بود را در انتهای این یادداشت در بخش ادامه مطلب خواهم آورد.
.............................................................
کورت(کِرت) ونه گات(وانه گات) Kurt Vonnegut زادهی 1922 و در گذشتهی 2009 میلادی، نویسندهی خوش ذوق امریکایی بود که چهارده رمان و نه مجموعه داستان و یک نمایشنامه از خود بجا گذاشت. او فارغ التحصیل رشته بیوشیمی بود که در ارتش نام نویسی کرد و عازم جبهه های نبرد در جنگ جهانی دوم شد و در شهر درسدن توسط نیروهای آلمانی به اسارت گرفته شد، وقتی آن بمباران وحشتناک در این شهر اتفاق افتاد او در زیرزمین مخصوص نگهداری گوشتهای یخ زده در این شهر اسیر بود و به همین دلیل نامش در کنار هزاران کشتهی این بمباران قرار نگرفت و جان سالم به در برد. او پس از جنگ به تحصیلات در رشته مردم شناسی مشغول شد اما پایاننامهاش مورد قبول دانشگاه شیگاگو قرار نگرفت، هرچند خودش آن پایان نامه را بزرگترین دستاورد زندگیاش می دانست. پس از آن و بعد از مشغول شدن با شغل های دیگر، به طور جدی به نویسندگی روی آورد، سلاخ خانه شماره پنج در کنار گهواره گربه، صبحانه قهرمانان و شب مادر از شناختهشدهترین آثار اوست.
مشخصات کتابی که من خواندم (یا شنیدم): ترجمه طاهره عباسی (ترجمه معروف تر این کتاب ترجمه علی اصغر بهرامی است)، ناشر نسخه صوتی: آوانامه، با صدای علی دنیوی ساروی در 7 ساعت و 17 دقیقه
ادامه مطلب ...
آخرین رمان جنایی یا بهتر است بگویم آخرین تریلری که خواندهام همسر دوست داشتنی من نام داشت، یک رمان پانصد صفحهای جذاب که تنها طی چند روز پیش از یک نوروزکرونایی شلوغ آن را خواندم و لذت بردم. در یادداشت مربوط به آن کتاب اشاره کرده بودم که شاید خواندن کتابی با این حجم آن هم در چندروز برای برخی کتابخوانان عادی باشد اما برای کتابخوان تنبلی همچون من این سرعت خوانش به هیچ وجه امری عادی به حساب نمیآِید مگراینکه رمان مورد نظر یک تریلر یا به هرحال یک رمان پلیسی جنایی یا معمایی باشد. این آثار، اغلب رمانهایی خوشخوان هستند که به شدت برای کتابخوانهایی که اصطلاحاً موتور کتابخوانیشان به روغنسوزی افتاده یا در مواردی همچون من که موتورشان کاملاً خاموش شده حکم یک موتور راه اندازِ کاردرست را دارند و حسابی حال کتابخوان را جا میآورند. رمان جنایی و معمایی پرونده هری کبر هم برای من یکی از همین موتور روشن کنها بود. این کتاب، داستانی امریکایی است که توسط یک نویسندهی اهل سوئیس به زبان فرانسوی نوشته شده و در فرانسه به چاپ رسیده است. به همین دلیل در زمان نوشتن این یادداشت واقعا نمی دانستم یادداشت این کتاب را جزء ادبیات داستانی کدام کشور لحاظ کنم.
مارکوس گلدمن نویسنده جوانیست که بعد از نوشتن اولین کتابش به شهرت و ثروت فراوانی دست یافته و حالا طرفداران او و بیش از آن ناشر کتابش منتظر کتاب بعدی او هستند اما مارکوس با وجود اینکه بیش از یکسال از انتشار کتاب اولش گذشته هنوز موفق نشده حتی یک خط از کتاب جدیدش را بنویسد. او راههای مختلفی را برای نجات خودش از این بیماری شایع نویسندگان امتحان کرده اما نتیجهای نگرفته تا اینکه سرانجام تصمیم میگیرد به استاد دانشگاه خودش در زمان تحصیل که اتفاقا یکی از مشوقین اصلی او برای نویسنده شدن نیز بوده سری بزند تا بلکه بتواند کمکی از او بگیرد و از آنجا که استادش در یک شهر ساحلی کوچک به نام اورورا در نیوهمپشایر زندگی میکند با خودش فکر می کند شاید در آن شهر ساحلی کوچک بتواند منبع الهامی بیابد و با کمک آرامش آن شهر کتابش را بنویسد.
استادِ یاد شده که سالهای انتهایی دههی ششم از زندگیاش را پشت سر میگذارد "هَری کِبِر" یا به قول مترجم دیگر کتاب هری کیوبرت نام دارد. هری کبر که در این داستان خودش یکی از سرشناسترین نویسندگان امریکا به حساب میآید کتابی به نام "ریشههای پلیدی" نوشته است که در این داستان از آن به عنوان یکی از مهمترین آثار معاصرآمریکا نیز نام برده میشود و در داستان به بخشهای زیادی از آن نیز اشاره میگردد. ریشههای پلیدی که داستانش در سال 1975 میگذرد کتابیست که شخصیت اصلی آن هم مثل کتاب پرونده هری کبر، یک نویسندهی جوان است. نویسندهی جوانی که عاشق دختری پانزده ساله شده و کل کتاب شرح ماجرای رسیدن یا نرسیدن او به این عشق ممنوعه میباشد. دو شخصیت اصلی کتابِ ریشههای پلیدی یک دختر پانزده ساله و یک مرد سی و چهار ساله هستند. دختر، "نولا کلرگان" نام دارد و آن مرد، یک نویسندهی جوان عاشق در سال 1975 به نام "هری کبر"
اما کتاب پرونده هری کبر چگونه آغاز می شود:
شنبه 30 اوت 1975 - "اداره پلیس بفرمائید:" "الو؟ من دبرا کوپرم، در ساید کریک لین زندگی میکنم. به نظرم همین الان دختری را دیدم که به سمت جنگل فرار میکرد، مردی هم تعقیبش میکرد. -میتونید توضیح بدین دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ "نمیدونم کنار پنجره ایستاده بودم و جنگل را تماشا می کردم که ناگهان دختر جوانی را دیدم که به سمت جنگل می دوید، یک مرد هم داشت تعقیبش میکرد، فکر کنم دختره داشت از دست آن مرد فرار می کرد" -الان کجا هستند؟" "دیگر آنها را نمیبینم، باید در جنگل باشند" - الان نیروی گشت میفرستم خانم"
با همین تماس تلفنی جنایتی که شهر اورورا در نیوهمپشایر را به لرزه درآورد آغاز شد، آن روز نولا کِلرگان، دختر 15 سالهای از اهالی منطقه ناپدید شد و دیگر هرگز خبری از او نشد. اکتبر 2008 ، 33 سال بعد...
همانطور که گفته شد اکنون 33 سال از آن اتفاق می گذرد و تقریباً همه نولا و پرونده مربوط به آن جنایت را به دست فراموشی سپردهاند. هنوز هم نولا پیدا نشده و در تمام این سالها هری کبر منتظر او مانده است. در واقع داستانِ کتاب نوشته شده توسط هری کبر(یعنی داستان ریشه های پلیدی) داستان زندگی و عشق خودش تا زمان ناپدید شدن نولاست، هرچند هیچکس این موضوع را نمی داند. در یکی از روزهای سال 2008 که مارکوس مهمان استادش هری بود باغبانان در حیاط خانه مشغول کندن زمین و مهیا کردن آن برای کاشتن درختی بودند که با جنازه دختری مواجه میشوند که پس از بررسیهای آزمایشگاهی مشخص میگردد متعلق به عشق قدیمی هری کبر یعنی نولا کلرگان است.
هرچند هری پس از مواجهه با این موضوع چنان افسرده میشود که گویا از چیزی خبر ندارد اما تمامی مدارک و شواهد بر علیه اوست و همه بر این اذعان دارند که هری کبر مشهور قاتل نولاست. او در مدت کوتاهی نه تنها محبوبیتش را در نزد مردم از دست می دهد بلکه حتی به عنوان یک کودکآزار نیز شناخته میشود و کتابش هم از همه کتابفروشیها جمع میگردد. اما در این میان مارکوس همچنان به استاد خودش اطمینان دارد و زیر بار این موضوع نمیرود که اسطوره زندگیاش یک قاتل باشد، پس حتی پس از دستگیری استادش تصمیم می گیرد در شهر اورورا بماند و روی پرونده هری کبر تحقیق کند و برای اثبات بی گناهی احتمالی او کتابی بنویسد. مراحل تحقیق او برای نوشتن کتابش کتابیست که حال در دستان ماست.
............
+ در کنار خوشخوان بودن، یکی از نکات مثبت این کتاب غیرقابل پیش بینی بودن آن است، به طوریکه بازیهایی که نویسنده با خواننده کتاب می کند هم غالباً قابل باور هستند و هم به اصطلاح به شعور خواننده توهین نمیکنند. نکته مثبت دیگری که باید درباره این کتاب اشاره کرد این است که در ابتدای هر فصل از زبان هری کبر در قالب نصیحتها یا درسگفتارهایی به مارکوس، با نکاتی آموزشی درباب نویسندگی آشنا میشویم که این برای رمانی در این ژانر در نوع خود جالب است.
++ کتابهای کمی در این ژانر خواندهام اما اگر بخواهم این کتاب را با کتاب "همسر دوست داشتنی من" که اتفاقا دوستش هم داشتم مقایسه کنم باید بگویم پرونده هری کبر برایم جذابتر بود.
مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه آریا نوری، نشر البرز، چاپ اول 1395 در 646 صفحه ، ناشر صوتی: نوین کتاب در سال 1398 ، با صدای مهبد قناعت پیشه در 19 ساعت و 35 دقیقه
......
ژوئل دیکر مثل نویسندهای که در کتابش خلق کرده خودش هم نویسندهای جوان است. او متولد 1985 در سوئیس است و هرچند مدت زیادی در فرانسه زندگی کرده و کتابش را به زبان فرانسوی نوشته است و از طرفی کل داستان کتابش امریکاییست اما خب من او را سوئیسی می دانم. او فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه ژنو است و از افتخارات مهم او میتوان به دریافت جایزه بزرگ رمان فرهنگستان فرانسه اشاره نمود که دیکر آن را در سال 2012 از آن خود کرده است. از این نویسنده سه کتاب در ایران به چاپ رسیده که هر سه را نشر البرز با ترجمه آریا نوری منتشر نموده است، البته نشر نیلوفر هم این کتاب را با عنوان "ریشه های شر" منتشر نموده که هرچند عنوان جالب توجهی است اما خب همانطور که با خواندن یادداشت هم میتوان متوجه شد این نام عنوان این کتاب نیست بلکه عنوان کتابیست که شخصیت اصلی این کتاب یعنی هری کبر آن را نوشته است.