خمره - هوشنگ مرادی کرمانی

افرادی که کودکی و نوجوانی آنها در دهه شصت و هفتاد خورشیدی سپری شده باشد حتی اگر اهل کتاب خواندن هم نبوده باشند با مجموعه فیلم‌های سینمایی قصه‌های مجید آشنا هستند. فیلم‌هایی که بر اساس کتابی با همین نام نوشته‌ی هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد و خاطرات شیرینی را برای کودکان و نوجوانان آن نسل فراهم کرد. مرادی کرمانی بیشتر به خاطر همین کتاب در میان مردم کشور ما شناخته می‌شود هر چند او را می‌توان یکی از سرشناس‌ترین نویسندگان ایرانی در دنیا به حساب آورد چرا که بارها نام او به عنوان کاندیدای جایزه هانس کریستین اندرسون به چشم خورده و جایزه‌های ادبی نظیر کتاب سال اتریش و جایزه خوزه مارتینی امریکای لاتین را نیز از آن خود کرده است. یکی دیگر از آثار خاطره انگیز او داستان مهمان مامان است که فیلم خوبی هم بر اساس آن ساخته شد و جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را نیز از آن مرادی کرمانی کرد. همانطور که احتمالا می‌دانید اغلب نوشته‌های این نویسنده مربوط به گروه سنی کودک و به ویژه نوجوان است و یکی از مشهورترین داستانهای او در دنیا همین داستان خمره است که به چندین زبان در کشورهای مختلف از جمله اتریش، آلمان، هلند، فرانسه و اسپانیا ترجمه و به چاپ رسیده است.

خمره شیر نداشت، لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچه‌ها لیوان را پایین می‌فرستادند، پرِآب که می شد، بالا می کشیدند و می‌خوردند، مثل چاه و سطل....

این آغازِ داستان خمره است، داستانی درباره بچه‌های مدرسه‌ای در یک روستا در منطقه‌ای محروم از کشورمان ایران. بچه‌ها برای نوشیدن آب در مدرسه از خمره‌ای استفاده می‌کردند که صبح به صبح آن را با آب چشمه و رودخانه پر می‌کردند و در طول روز از آن به عنوان آبخوری استفاده می‌شد. اما حالا در آغاز داستان در یکی از شبهای سرد زمستانی به علت سرمای هوا خمره ترک خورده و شکسته و تا صبح آب داخل آن خالی شده است. این مدرسه توسط یک آقا معلم که از شهر آمده اداره می شود و او تنها شخصی است که مسئولیت کل بچه‌های مدرسه را به عهده دارد و حالا آقا معلم یا به تعبیری آقای مدیر مانده و یک زمستان سخت و برفی و فاصله‌ی زیاد مدرسه تا چشمه و رودخانه و البته خمره ای که شکسته است و حالا چالش بزرگ آقا معلم  این است که هر چه سریع تر خمره را تعمیر یا تعویض کند.

کل داستان این کتاب 150 صفحه ای در واقع همین ماجرای تلاش آقا معلم و بچه‌های مدرسه و مردم روستا برای حل این مشکل است. همین. اما نویسنده با همین موضوع ساده به خوبی با زبانی روان و صمیمی کنجکاوی خواننده را بر می انگیزد و او را تا انتهای داستان همراه می‌کند. از زبان ساده و صمیمی حرف زدم و این که هوشنگ مرادی کرمانی را به عنوان نویسنده کتاب کودک و نوجوان می شناسیم و این کتاب را هم در واقع می توان در همان دسته کتابها قرار داد اما نکته مهمی که در پایان دوست داشتم به آن اشاره کنم این است که این کتاب به هیچ وجه زبان کودکانه‌ای ندارد و نکته جالبی که در یکی از نقدها خوانده بودم این بود که مسائل ارائه شده در کتاب مسائلی است که اگر از نوجوانی آنها را بدانیم خوب است حال آنکه دانستن آن ها در بزرگسالی هم دیر نیست. اما به راستی می توان ادعا کرد که یک بزرگسال هم وقتی پای آن بنشیند بدون این حوصله‌اش سربرود یا بدون اینکه احساس کند به شعورش توهین شده تا پایان با کتاب همراه خواهد بود و به راحتی با شخصیت اصلی کتاب که همان آقا معلم است احساس نزدیکی می‌کند. البته احتمال دارد که این برداشت من نشات گرفته از علاقه شخصی من به قلم عمو هوشو باشد. 

غالبا کتابهایی که مخاطب خود را با فرهنگ روستایی آشنا می‌کنند کتابهای مفیدی به خصوص برای جامعه‌ی شهری امروز کشورمان به حساب می آیند.جامعه‌ای که نامش شهری است اما فرهنگ‌اش روستایی است. فرهنگی که بر خلاف تصور اغلب افراد از شعار خوشا به حالت ای روستایی بسیار به دور است. در کتاب خمره هم هر چند به دلهای مهربان و اتحاد مردم روستایی و... اشاره می شود اما به نظرم حرف اصلی  نویسنده همان است که اشاره شد، هرچند حالا شاید نویسنده این کتاب این موضوع را با زبانی بسیار ملایم‌تر از داستانهایی مثل چوب به دست‌های ورزیل و آوسنه باباسبحان و نفرین زمین بیان می‌کند اما خمره هم مشابه آنها ماجرای یک آقا معلم شهری در یک روستا است، روستایی که در آن همه مردم آن پشت سر هم شایع پراکنی می‌کنند و هرکس  که بخواهد کار مفیدی انجام دهد را به ستوه می‌آورند حال آن شخص اگر اصطلاحا از خودشان نباشد که دیگر اوضاع بدتر هم می‌شود. 

مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات معین، چاپ هفدهم، 1398، در 1000 نسخه و در 150 صفحه

پی نوشت: در اسفند ماه وقتی این یادداشت را می‌نوشتم هنوز کیومرث پوراحمد، کارگردانی که قصه‌های مجید را برای ما به تصویر کشید و ما را سالها پیش از خواندن کتاب با دنیای شیرین و خاطره انگیز آن آشنا کرد زنده بود و در واقع هنوز به زندگی خود پایان نداده بود. امیدوارم روحش شاد باشد و یا به هر حال امیدوارم حالا دیگر به آرامش رسیده باشد و باز هم فقط امیدوارم که هیچکس در دنیا به آن نقطه نرسد که تصمیم بگیرد خود را به دست خود نا تمام بگذارد.

نظرات 7 + ارسال نظر
monparnass یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 04:04 http://monparnass.blogsky.com

مجموعه قصه های مجید که از تلوزیون پخش می شد خیلی ساده ودوست داشتنی بود
داستان پسربچه یتیمی که با مادربزرگش زندگی می کرد
و خواسته هاش
با محدودیتهای مالی و شرایط دشوار زندگی
مایه عبرت بچه هایی بود که در زندگی همه چیز داشتند
ولی قدردان داشته ها نبودند

سلام. درسته. مجید، خیلی از ماها و خواسته‌هامون بود.
یادش بخیر

مشق مدارا چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 08:45

سلام
امیدوارم خوب باشید و سلامت
مطلب خیلی خوبی بود، حتما این کتاب رو به بچه‌ها معرفی می‌کنم.

سلام بر شما دوست خوبم
ممنونم، با اینکه مجال کمی برای خوب بودن پیدا میشه،اما باز هم سعی می‌کنم در همان اندک مجالهایی که دست میده استفاده می‌کنم‌. امیدوارم شماهم خوب باشید
ممنون از توجه شما

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 24 فروردین 1402 ساعت 13:35

سلام
پسر من که سیر نمی‌شود از کارهای استاد... باور کن بعضی از کارها رو بالای ده بار خوانده است
دمش گرم و سرش خوش باد.
و اما قصه‌های مجید و جناب پوراحمد... فقط می‌تونم بگم خدا باعث و بانی این فضا رو هرچه زودتر به دیدار خودش نائل بکند.

سلام
اینکه یک هفته طول بکشد که من کامنت دوست عزیزی مثل تو رو پاسخ بدم یعنی کرکره اینجا به زور بالا می‌رود و امید که از ما دلگیر نشوی.
در واقع ظرفیت ادامه تحصیل توام با افزایش مسئولیت بی جیره و مواجب شغلی را نداشتم و اولین چیزی که در میان این بی ظرفیتی فدا شد خواندن و نوشتن درباره آنچه خوانده ام بود.

چه خوب که پسر گرامی از کارهای چنین استادی سیر نمی شود، غالبا هم سن و سالهای ایشان اگر شانسی داشته باشند و به کتاب علاقه داشته باشند غالبا انتخابشان از میان نویسندگان وطنی نیست.
همین چند وقت پیش مستندی که با حضور خود پوراحمد دیده بودم و با شنیدن خبر مرگش تمام صحنه‌های آن مستند و گفته هایش درباره مرگ بی‌بی (مادرش) جلوی چشمم اومد و حالم حسابی گرفته شد. امید که دعای آخر تو برآورده بشه.

امیر حسام جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 22:54 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. قلمت مانا مهرداد عزیز.

سلام، زنده باشی ممنون که هنوز به اینجا توجه می‌کنی

الهام سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 11:34 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
بله خمره هم خیلی خوب بود. مجله‌ی داستان در دوره‌ی کوتاه طلایی خودش(هر چیزی که زیادی خوب است غالباً دوام نمی‌آورد و می‌خشکد) کار کم نظیری کرد داستان‌های کوتاهی از مجله را هر فصل با صدای خود نویسنده در قالب سی‌دی ضمیمه‌ی مجله می‌کرد. من اولین بار وقتی داستان ماهی را با صدا و لهجه‌ی کرمانی ایشون گوش دادم، برای بار چندم با خودم گفتم این سرزمین چه گنج‌ها که ندارد...
و اگر نبود مجید و نویسنده و سازنده‌ی قصه‌هایش کودکی ما قطعاً چیزی کم داشت.

سلام خدمت دوست گرامی
امیدوارم خوب باشید. مدتهاست نرسیدم به سراغ نوشته های شما و دیگر دوستان خوش قلمم در این فضا نرفته ام و از خواندن آنها محروم بوده‌ام. خوشحالم نظر شما در اینجا می بینم.
من دوره ای از مجله داستان را خیلی دوست داشتم. قبل از آنکه کل تحریریه اش عوض شود، البته منظورم خیلی قبل تر از آن تغییر است. آن سی دی ها هم یادم هست اما قسمت ما چنین نویسنده های تراز اولی نشده بود و تا جایی به یاد دارم داستانی از بهاره رهنما را در آن سی دی شنیده بودم. شاید هم اشتباه می کنم اما زیاد جالب نبودند. اما یک بار داستان درختو را یکی از دوستان با صدای هوشنگ مرادی کرمانی برایم ارسال کرده بود مه واقعا با صدا و لهجه خودش شنیدنی بود.
خمره را دوست داشتم اما قصه های مجید یک چیز دیگری بود.یادش بخیر

نگین دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 15:12 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

کتاب "خاطرات شازده حمام" نوشته دکتر پاپلی یزدی هم بسیار خوندنی و جذابه.. تلخی هایی که با قلمی شیرین نوشته شده.

سلام
حالا که کامنت شما را پاسخ می دهم بیش از 2 هفته از زمانی که این نظر را نوشتید می گذرد و نمی دانم این پاسخ را خواهید دید یا خیر اما به هر حال اگر گذرتان به اینجا خورد از پیشنهادتان سپاسگزارم. از دوست دیگری هم تعریف این کتاب را شنیده بودم و امیدوارم اگر گیرم آمد بتوانم این کتاب را نیز بخوانم.
باز هم سپاس

امیر حسام شنبه 17 تیر 1402 ساعت 00:20 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛ مهرداد عزیز کجایی؟ نمی نویسی؟

سلام دوست عزیز
خوشحالم که یادی از من کردی.
راستش مدتی‌ بود که بیش از توانایی خودم سرم را شلوغ کرده ام که البته هنوز هم درگیرش هستم. ادامه تحصیل و از طرفی کسب مهارتهای دیگر و از طرفی گرفتاری های شغلی.
در چنین مواقعی آدم از اولین چیزهایی که مجبور می شود بزند علایق شخصی ای که اجباری مثل شغل و تحصیل بر روی آن نیست است. کتاب خواندن و فیلم دیدن و نوشتن هم برای من تحت تاثیر قرار گرفت و مدتی از آنها دور بودم.
البته بعد از مدت ها، امشب یعنی تقریبا همزمان با ساعتی که شما این کامنت را نوشتی یادداشت جدیدی بعد از تقریبا 4 ماه درباره فیلمی که اخیرا دیده بودم نوشتم. تا ببینیم می‌شود دوباره کرکره‌ی اینجا را بالا کشید یا خیر.
باز هم از احوالپرسی‌ات سپاسگزارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد