حمـله ی همـه جانـبه به کتابــخوانی


همه ما وقتی دوران پادشاهی زیر هفت سالگی مان راکه پشت سر گذاشتیم بعد از آن چه دانش آموز باشیم، چه دانشجو و سرباز و شاغل و یا خانه دار ،به هر حال در این دوران جدید نیمی از روز را به شکل های مختلف در اختیار خودمان نیستیم و تازه اگرشانس با ما یار باشد اختیار آن نیم دیگر برای خودمان است و می توانیم آن را به کارهایی اختصاص بدهیم که دوست داریم.

حال اگر علاقه مند به کتاب و کتابخوانی باشیم طبیعتا دوست داریم بخش قابل توجهی از آن اوقات را به کتاب خواندن اختصاص دهیم. اما آیا به واقع با وجود هجوم همه جانبه جذابیت ها ممکن است به سمت کتاب هم  برویم؟
از سر کار و مدرسه و دانشگاه و ... به خانه که برگشتیم اولین حمله کننده به ما تلویزیون است. بیخود نیست که نامش را جعبه جادو گذاشته بودند.این جادوگر شمشیری بُرنده دارد به نام "کُنترل" که به تنهایی با دو دکمه بالا و پائینش ابتدا حریف را وسوسه به چرخیدن در کانال های مختلف می کند و پس از آن یکی یکی نیروهایش را بسته به سلایق افراد با اسلحه هایی ازقبیل فوتبال و فیلم و سریال و سرگرمی و...  وارد میدان می کند.

برفرض ما طرفدار هیچکدام از تیم های فوتبال ایرانی نباشیم و بیخیال پخش زنده دوبازی در هفته از تلویزیون شویم. طبیعتاً اگر توانستیم بیخیال پخش زنده بازی ها بشویم پس با کمی تلاش می توانیم از حواشی بازی ها و برنامه 90 هم بگذریم.

خب ،از فوتبال داخلی که گذشتیم ،به لطف صدا وسیما هم که یکی دو سالیست از کالچو لیگ (لیگ ایتالیا ) گذشته ایم. بوندِسلیگا(لیگ آلمان) هم که چنگی به دل نمیزند و براحتی می توان از آن گذشت اما خودمانیم با جادوی ساق های مسی و رونالدو در لا لیگا (لیگ اسپانیا) چه کنیم ؟ آقای خاص و کونته و گواردیولا ی جذابِ  پریمیِر لیگ (لیگ انگلیس ) را چه؟ بر فرض که از این دو هم گذشتیم ،اما عمراً از چمپیونز لیگ(لیگ قهرمانان اروپا) بتوان گذشت .هر چه باشد آنجا آخرین شانس های دیدن آخرین بازمانده ی نسل طلایی یوونتوسِ محبوب ، عالیجناب جانلوئیجی بوفونِ دوست داشتنی را داریم.

غیراز فوتبالِ می ماند یکی دو برنامه تلویزیونی با موضوعاتی مثل کتاب،سرگرمی،فلسفه،علم و یک سریال شبانه وتک و توک  فیلم سینمایی و این وسط هر از چند گاهی هم اگر جام جهانی کُشتی و وزنه برداری هم در میان باشد این قدر قدرت دارد که قادر است حتی ساعت 5 صبح از خواب بیدارمان کند تا ناداوری های هیئت ژوری و اشک های بهداد را ببینیم .

حالا اگر به سلامت از این خان گذشتیم می رسیم به دستگاهی که میتوان نام آن را "کارخانه زمان سوزی "گذاشت.البته مردم به آن موبایل یا تلفن همراه هم می گویند .

اینجا هم اگر اهل کلش رویال و آف کلنز و ... و هزار تا بازی پر رنگ و لعاب دیگر نباشیم و از این مقولات قِسر در رفته باشیم آن وقت می رسیم به تلگرام ،جایی که در آن اقیانوسی از اطلاعات وجود دارد منتها اقیانوسی به عمق یک سانتی متر. 

نهایت مقاومتمان شاید در این  حد باشد که وسوسه ی کانال های چرند و پرند و یا خبری نشویم و در چند کانال کتاب محور عضو شویم،آنها هم مگر دست از سر ما بر می دارند؟ ادمین های محترمشان که خدا قوت سه شیفت مشغول کار هستند ،چند شب پیش دمِ صبح پستی گذاشته بودند که فلان نویسنده در باب عشق چه نظری داشته است(آخه پدرت خوب مادرت خوب تو خواب نداری؟). نکته اینجاست که لابلای جملات بزرگان گاهی هر چه دوست دارند از خودشان می نویسند و در پایان جمله یک تولستوی و آل احمد و شریعتی می گذارند، در این حد هم حواسشان هست که گاهی در جمله هایی که گویا با تیپ وعقاید نویسنده نامبرده سازگاری ندارد یک  کلمه ی "منسوب به" هم قبل از نام نویسنده می گذارند و مسئله را حل می کنند.

اینستاگرام هم که نگو همه  در آنجا حس خبرنگاری شان گل می کند و احساس می کنند که موظف هستند که در هر حالتی هستند آن را گزارش دهند. "من و ... یهویی" . حالا جای  این سه نقطه را میتواند هر چیزی پُر کند، از پلاسکوی در حال فرو ریختن گرفته تا ماشین نصف شده وسط اتوبان و کودک یخ زده ی بی خانمان وسط ویرانه های  زلزله . 

آنجا کتابخوان فعال هم ماشاالله کم نیست . فقط نمی دانم چرا اکثر این دوستان (البته نه همه آنها) بیشتر متخصص طراحی صحنه و دکور هستند و به جای حرف زدن از مطالبی که در کتاب به آن پرداخته شده یک سری عروسک و دکوری و جوراب و چکمه وفنجان و حتی خوردنی را کنار هم می چینند و وسط آنها هم یک کتاب می اندازند وعکس می گیرند، برخی اوقات هم گوشه کادر عکس ها یک دست با ناخن های لاک زده و یا دو پا با جوراب های رنگارنگ هم مشاهده می شود که احتمالا حکم هولوگرام یا برچسب اطمینان محصول را دارد.

مخاطب عاشق کتاب وکتابخوانی هم که  می بیند آنجا با آن همه جذابیت ها در کنارحضورچشمگیر مویز و استیل و دوستان آنها،از نویسندگان و کتابهای  خوبی هم صحبت شده با کمی درنگ اصطلاحاً فالوئر می شود و این داستان ادامه دارد.

از منبر وپر چانگی های من که بگذریم به عملکرد حمله این مهاجمان مجازی می رسیم شاید بپرسید حمله آنها چگونه است؟


ساعت 10 شب است  و تو کتاب  مورد علاقه ات را در دست میگیری و برای فرار از تلویزبون به اتاق میروی تا به خواندنت بعد ازمدتی ادامه بدهی، اما این پایان ماجرا نیست چرا که این مهاجم با روش های خودش حتما وسوسه ات می کند که اندر تغییرات اخیر سَرَکی در فضای مجازی بکشی و آخرین پست ها و کامنت هارا چک کنی... 

... نیم ساعتی ازساعت 12 شب گذشته است...چند دقیقه ای هست که چشمانت سنگین شده و گوشی به دست خوابت برده است و حتی به خودت زحمت این را نداده ای که کتاب بی نوایی را که حتی آن را باز نکرده ای را از هجوم غلت های شبانه ات نجات بدهی و روی میز بگذاری. آری، این است فرجام این نبرد.

خدا ایتالو کالوینو را هم بیامرزد..

در صورتی که شما هم تا حدودی مثل من موفق به دفع همه ی دشمنان کتابخوانی شدید و بالاخره آماده ی کتاب خواندن گشتید احتمالا از خستگی این همه پیکار دچار پدیده ای به اسم ابلومویسم خواهید شد و مثل حال امروز من بعد از نیمه کاره رها کردن دو کتاب در دو هفته ی گذشته رو به بازخوانی کتاب های ساده تر خواهید آورد.

امید که کتابخوانیِ ما از این حمله ی همه جانبه ی جذابیت ها جان سالم به در ببرد.

شهر جانوران - ایزابل آلِنده

 

هر ازچند گاهی که به شهر کتاب می روم تا کتاب مورد نظرم را خریداری کنم اگر شانس با من یار باشد وقیمت کتاب خریداری شده از موجودی وجه اختصاص داده شده کمتر باشد،آن  وقت گشتی در بین کتاب های دیگر می زنم و به خرید کتابی دیگر فکر می کنم .انتخاب کتاب دوم اغلب باید از نویسنده ای باشد که تا به حال از آن کتابی را نخوانده باشم . همینطور که در حال گشت و گذار در این باغ کاغذی بودم در طبقه ی بالای قفسه کتاب ها جایی که دست به آن نمی رسید چند کتاب از ایزابل آلنده دیدم و چهار پایه به دست به سراغشان رفتم . 

اولین کتابی که به چشمم خورد خانه ارواح بود. شناخت من از این نویسنده ،محدود به  یک مصاحبه تِد و چند معرفی کتاب از دوستان بود و آن عزیزان هم اعلام کرده بودند که خانه ارواح شاهکار این نویسنده تلقی می گردد، بنابراین براحتی از آن گذشتم چرا که به خودم قول داده ام که تا جایی که امکانش هست خواندن از یک نویسنده را با شاهکارش شروع نکنم تا بتوانم از آن شاهکار لذت بیشتری ببرم .

موفق ترین عملکرد این قانون من در آوردی برای من میلان کوندرا ،آنتون چخوف ، ارنستو ساباتو و داستایفسکی بوده است .البته این قانون همیشه هم جوابگو نیست .مثلا من همین قانون را برای فردینان سلین پیاده کردم و با کتاب "معرکه"  از او شروع کردم وبا این کار کشش خواندن ادامه کتابهای سلین هم تا به امروز از من گرفته شد.البته آن اثر کتاب بدی نیست اما طبق نظر دوستان سلین شناس گزینه مناسبی برای شروع سلین خوانی نبود ( البته آنقدرازدیگر آثارش تعریف شنیدم که به محض پیدا کردن  سفر به انتهای شب از او ادامه خواهم داد).

در کنارکتاب خانه ارواح یک سه گانه از آلنده دیدم که تا کنون نامی از آن نشنیده بودم ،سه گانه ای شامل (شهر جانوران ، سرزمین اژدهای طلایی جنگل کوتوله ها). از شما چه پنهان نگاهی به صفحه دوم کتاب ها کردم ودیدم چاپ سال 90 هستند و قیمت 3 جلدشان روی هم به اندازه یک جلد کتاب چاپ امسال است. شروع کردم به خواندن چند خط ابتدایی داستان جلد اول:

"آلکساندر کولد دم صبح بیدار شد ،کابوسی او را از خواب پراند .خواب می دید پرنده ی سیاه بزرگی محکم به شیشه ی پنجره خورد و همراه با شیشه خرده ها آمد توی خانه و مادرش را برد .توی خواب از وحشت زبانش بند آمده بود که جلو چشمش آن پرنده ،آن کرکس غول آسا ،مادرش لیزا ،لیزا کولد ، را در چنگال های زرد خود گرفت و از همان پنجره ی شکسته بیرون پرید و در آسمان سنگین از ابر های تیره ناپدید شد . صدای طوفان او را از خواب پراند . باد شلاق کش لابه لای درخت ها هو می کشید و قطره های درشت باران بر بام می کوبیدو تندر می غرید ."

  پاراگراف آغازین نسبتاٌ خوبی بود .هر چند خیلی جذبم نکرد .اما کتاب همه عوامل دیگر جذب را دارا بود، عواملی چون نویسنده ای که 60 میلیون از کتاب هایش تاکنون فروش رفته و  اسداله امرایی هم که مترجمی نام آشناست و قیمت کتاب هم با موجودی جیب همخوانی دارد .پس بیدرنگ سه جلدش را خریدم.

با شوق و ذوق فراوان طی مناسکی شروع به خواندن یک اثر آمریکای لاتینی کردم که در دوره وبلاگ نویسی تاکنون فقط کتاب سردسته های یوسا را از آن خطه خوانده بودم و البته لذت هم برده بودم و طبیعتا با چنین انتظاری  رفتم سراغ شهر جانوران.

گویی بیش از حد پر چانگی کردم

پس بیش از این درز می گیرم و در ادامه مطلب از شهر جانوران حرف میزنم و بخشهایی از متن را هم می آورم.

.............................................................................

ایزابل آلنده زاده ی 1942 نویسنده و روزنامه نگار اهل شیلی است که آثار او به بیش از 35 زبان جهان ترجمه شده است . سبک نوشتن او همانند چند نویسنده مطرح دیگر آن خطه ، رئالیسم جادویی است. آلنده  که شهرت بین المللی اش را  مرهون کتاب خانه ارواح است خالق آثار مطرحی همچون دختر بخت ،داستان های اوا لونا ، از عشق و سایه ها و همچنین چند کتاب دیگر هم می باشد .

او که اهل شیلی شناخته می شود زندگی پر فراز و نشیبش به گونه ای بوده که در پرو متولد شده و درطول زندگی اش در کشورهای شیلی،بولیوی ،لبنان و ونزوئلا زندگی کرد و در نهایت یک شهروند امریکایی شده و هم اکنون در کالیفرنیا زندگی می کند. 

او در جوانی در موسسه ای به ترجمه رمان های عاشقانه از زبان انگلیسی به زبان اسپانیایی می پرداخته است که بخاطر تغییراتی که در متن داستانها وارد می کرد اخراج می شود . 

...........................................................................

مشخصات کتاب من :

شهر جانوران -ترجمه اسدالله امرایی - چاپ سوم 1390- در 1500 نسخه-انتشارات کتابسرای تندیس-322 صفحه .

درادامه مطلب خطر لوث شدن داستان وجود ندارد .

 

ادامه مطلب ...

در دنیای ما زور گفتن چقدر سهل و ساده است!؟


یک داستان کوتاه ،که ما آن را در غالب یک فیلم و یا نمایشی کوتاه می بینیم.

چخوف چیزی حدود یک قرن پیش در قالبی ساده  به مسئله ای اشاره کرده است  که گویی انسان در همه دوره ها با آن درگیر است . 

در این  که در گذشته عدم آگاهی انسان ها به حق و حقوقشان باعث مظلوم واقع شدنشان می گردیده است شکی نیست .با این حال هرچند بشرِ امروزدر شناخت حق و حقوقش و دفاع از آن نسبت به گذشته  آگاه تر شده و در این زمینه پیشرفت کرده است ، اما به همان اندازه درزمینه های مکر و حیله و... پا پس نکشیده و به پیچیده ترین اشکال در این مسیر نیز پیشرفت کرده است .


شما می توانید این نمایش  5دقیقه ای که بر اساس داستان کوتاهِ  بی عرضه اثر آنتون چخوف ساخته شده است را  از"  اینـجــا  "مشاهده نمائید .