ارباب حلقه‌ها: 2# دو برج - جی.آر.آر تالکین

سه حلقه برای پادشاهان الف در زیر گنبد نیلی، هفت حلقه برای فرمانروایان دورف در تالارهای سنگی، نه حلقه برای آدمیان که محکوم به مرگ‌اند و فانی. و یکی برای فرمانروای تاریکی بر سریر تاریکش، در سرزمین موردور و سایه‌های آرمیده‌اش. حلقه‌ایست از برای حکم راندن، حلقه‌ایست برای یافتن، حلقه‌ایست از برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن، در سرزمین موردور و سایه‌های آرمیده‌اش.

بله، باز هم سفر به سرزمین میانه و این بار جلد دوم از کتاب سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها، اگر جلد اول این کتاب که یاران حلقه نام دارد را خوانده باشید حتما به یاد دارید که آن کتاب به ماجرای حلقه‌ای مربوط بود که در بخش ابتدایی این یادداشت که از متن کتاب آورده شده هم به آن اشاره شده است. حلقه‌ی قدرتی که بر تمامی حلقه‌های دیگر حاکم بوده و توسط سائورون فرمانروای تاریکی ساخته شده است. اما نکته اینجاست که سائورون مدتها پیش حلقه را از دست داده و مدتی‌ست با نیروهای شریرش که اورک‌ها نام دارند به دنبال حلقه‌اش می‌گردد، اما حلقه به دست یک هابیت به نام فرودو بگینز افتاده و او به همراه یاران حلقه که متشکل از گروهی 9 نفره بوده است سفری سخت را به سمت کوه هلاکت آغاز کردند تا پیش از آنکه حلقه‌ی یگانه به دست سائورون بیفتدو به واسطه آن بر دنیا تسلط یابد آن را نابود کنند.  ماجرای جلد اول این سه گانه پس از آنچه که شرح داده شد به همین سفر، یعنی سفر یاران حلقه می‌پردازد و در جلد دوم که دو برج نام دارد شاهد ادامه‌ی ماجراهایی هستیم که در انتهای جلد اول اتفاق افتاده است.

اگر جلد اول را خوانده باشید و در خاطرتان باشد در انتهای کتاب اول، حلقه بر روی یکی از یاران حلقه به نام برومیر اثر گذاشته و او در صدد این برآمده بود که حلقه را از فرودو بگیرد و برای این کار حتی به زور هم متوسل شده بود. اما فرودو گریخته و همین گریختن و حسِ فرودو از اینکه چرا باید بخاطر حلقه یارانش را به خطر بیندازد سبب این شد که شاهد آغاز فروپاشی گروه یاران حلقه باشیم. پس از آن که جزئیات همین ماجرا  را در این جلد می خوانیم، می‌بینیم گروه 9 نفره به چند گروه کوچک تقسیم شده و ماجراها پی گرفته می‌شود. در واقع کتاب با آراگورن آغاز می‌شود که متوجه شده برومیر در نبرد با اورک‌ها کشته شده و دو هابیت از چهار هابیت حاضر در میان یاران حلقه اسیر اورک‌ها شده‌اند. البته هابیت‌های اسیر شده مری و پیپین هستند و بر خلاف تصور اورک‌ها آنها حامل حلقه نیستند و حلقه نزد فرودو بگینز است. بخش زیادی از روایت این جلد به ماجرای تلاش مری و پیپین برای گریختن از دست اورک‌ها و تلاش آراگورن، لگولاس و گیملی برای پیدا کردن و نجات آنها می‌پردازد و از طرفی با فرودو و سام همراه می‌شویم که درگیر موجودی به نام اسمیگل می‌شوند که قرار است بلد راه ایشان باشد اما از آنجا که او پیش از بگینز آخرین صاحب حلقه بوده، به این دلیل با کلک‌های فراوان در دوباره بدست آوردن آن تلاش می‌کند و  فرودو و سم با او دست و پنجه نرم می‌کنند.


+ یکی از نکات جالبی که در حاشیه‌ی داستان کتاب می‌توان به آن اشاره کرد پروسه‌ی نوشتن رمان ارباب حلقه‌ها است، این کتاب 12 سال از زندگی تالکین را در بر می‌گیرد که بخشی از آن با جنگ جهانی دوم تلاقی دارد، سالهایی که خشونت و مرگ، کشورهای جهان را در بر گرفته و گویی دنیا به دست نیروهای شر رو به نابودی است و بی‌شک این موضوع در شکل‌گیری کتابهای ارباب حلقه‌ها و تلاش و تقلای شخصیت‌های داستان آن برای پیروزی و زنده  نگه داشتن خیر بر نیروهای شر و پلیدی بی تاثیر نبوده است.

++ مشخصات کتابی که من شنیدم: کتاب صوتی ارباب حلقه‌ها، جلد دوم، دو برج، ترجمه‌ی رضا علیزاده، نشر روزنه، نشر صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطان‌زاده

ارباب حلقه‌ها: 1# یاران حلقه‌ - جی.آر.آر تالکین

در آخرین مکالمه‌ای که با جناب تالکین داشتم از او شنیدم که می‌گفت همه‌ی ما به فانتزی احتیاج داریم و برای این ادعایش هم دلایل قانع کننده‌ای داشت. از آن دلایل پرسیدم اما چون زمان زیادی نداشتند پاسخ را به زمان دیگری موکول کردند و من هم از ایشان قول گرفتم مصاحبه‌ای ترتیب دهم تا درباره فانتزی و دلایل نیاز همه‌ی ما به آن با هم گفتگویی کنیم که خوشبختانه مورد قبول ایشان واقع شد، امیدوارم این مصاحبه همین امسال، قبل از خواندن جلد دوم این کتاب آماده شود. قول می‌دهم آن را برای آن دسته از خوانندگانی که اعتقادی به این ژانر ندارند در کتابنامه منتشر کنم.

 اگربه ادبیات فانتزی علاقه‌مند باشید حتما با نام بیلبو بگینز هم آشنا هستید، او هابیتی است که شخصیت اصلی کتابی با همین نام است. اما اگر هنوز به آن بخش خاموش از وجودتان که فانتزی را می طلبد لطف و خدمتی نکرده باشید و به سراغ چنین ژانری نرفته باشید پس احتمالا با مشهورترین آثاراین ژانر آشنا نیستید و اصلا نام هابیت‌ها هم به گوش‌تان نخورده و نمی‌دانید که آنها چه موجوداتی هستند، خب من برایتان می‌گویم؛ آنها، موجودات جالبی هستند که توسط ذهن خلاق جناب تالکین به وجود آمده‌اند، هابیت‌ها در دهکده‌ای به نام شایر در سرزمین میانه زندگی می‌کردند و طبق شرح تالکین؛ "..موجودات قد کوتاهی بودند که در سوراخهایی در زمین سکونت داشتند. نه از آن سوراخهای کثیف و نمور که پر از دم کرم است و بوی لجن می‌دهد و باز نه از آن سوراخهای خشک و خالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شود، سوراخهایی که هابیت‌ها در آنها زندگی می‌کردند از آن سوراخهای هابیتی بود و این یعنی آرامش."

اما غیر از هابیت‌ها موجودات دیگری هم در سرزمین میانه روزگار می‌گذراندند، موجوداتی مثل انسان‌ها، اورک‌ها، گابلین‌ها، اِلف‌ها، ترول‌ها و البته دورف‌ها، اینجا باید از دورف‌ها هم بیشتر گفت؛ آنها هم موجوداتی بودند که با شباهت‌ها و اندک تفاوت‌هایی با هابیت‌ها علاقه‌ی فراوانی به جواهرات و سنگ‌های قیمتی داشتند و اجداد آنها مدت‌ها پیش در تنهاکوه (اِرِبور) در سرزمینی سرشار از معادن طلا و سنگ‌های قیمتی به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند تا اینکه پس از حمله‌ی اژدها (اِسماگ) مجبور به فرار از سرزمین‌ خود شدند. در ابتدای کتاب هابیت، بیلبو که یک هابیت و شخصیت اصلی آن کتاب است به درخواست جادوگر مشهور، گندالف خاکستری به همراه دورف‌ها راهی سفری پرماجرا می‌شود تا به آنها کمک کند سرزمین خود را پس بگیرند. کتاب با اتمام سفر یاد شده به پایان می‌رسد. سفری پرماجرا که علاوه بر ثروت و تجربه‌ی فراوان، حلقه‌ای جادویی نصیب بیلبو می‌کند، حلقه‌ای که عمری طولانی برایش به ارمغان ‌می‌آورد.

حال در آغاز کتاب یاران حلقه که جلد اول از سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها به حساب می‌آید سالها از آن ماجرا گذشته و بیلبو در تولد صد و ده سالگی‌اش، دلزده از این زندگی بی هیجان و طولانی‌مدت تصمیم می‌گیرد به سفری پر ماجرا و احتمالا بی‌بازگشت برود و به این دلیل قصد دارد تمام دارایی‌اش از جمله آن حلقه‌ی جادویی را به فرودو بگینز که از اقوام او و تنها وارث‌اش به حساب می‌آید بسپارد. اما این بار برخلاف کتاب هابیت سفر بیلبو ماجرای کتاب یاران حلقه نیست. در همین میهمانی تولد جادوگر معروف، گندالف خاکستری متوجه می‌شود آن حلقه‌ی یاد شده همان حلقه‌ی مشهور قدرت است که توسط جادوگر بزرگی به نام سائورون ساخته شده است. حلقه‌ی قدرتی که سائورون مدتها بود آن را گم کرده و همواره در جستجوی آن بوده است. حلقه‌ای که ماجراها با خود دارد.


اما اصلا ماجرای حلقه‌ها و ارباب آنها که نام کتاب را به خود اختصاص داده چیست؟ 

اجازه بدهید شرح آن را به همراه چند خطی درباره داستان این جلد در ادامه مطلب بیاورم.

مشخصات کتابی که من شنیدم و خواندم: ترجمه رضا علیزاده، ناشر چاپی: روزنه، ناشر صوتی: آوانامه، با صدای "آرمان سلطان‌زاده، سحر بیرانوند و مریم پاک ذات". در 28 ساعت و 15 دقیقه

 

ادامه مطلب ...

"جان رونالد روئل تالکین"

در قرن هجدهم میلادی خانواده‌ی تالکوهن پس از مهاجرت از آلمان به انگلیس، نام خانوادگی خود را به تالکین تغییر دادند. یکی از اعضای این خانواده آرتور روئل تالکین نام داشت که در سال 1891 با دختری به نام مابل سوفیلد ازدواج کرده و  پس از ترک شغلش در بیرمنگام به آفریقای جنوبی مهاجرت می‌کند، فرزند اول این خانواده‌ی جدید، جان نام داشت که در۳ ژانویه ۱۸۹۲ در بلوم‌فونتین افریقای جنوبی به دنیا آمد و دو سال پس از او تنها برادرش هیلاری پا به این دنیا گذاشت و این خانواده را چهارنفره کرد. اما بخت با این خانواده یار نبود و مدتی بعد وقتی جان هنوز 4 ساله بود پدرش را از دست داد. پس از فوت پدر خانواده، جان به همراه مادر و برادرش به انگلستان بازگشتند و در روستایی در بیرمنگام به زندگی ادامه دادند. اما بدبیاری این خانواده به همین جا ختم نشد و جان 4 سال بعد از پدر، یعنی وقتی 8 ساله بود مادر خود را هم به دلیل ابتلا به بیماری دیابت (که آن روزها قابل درمان نبود) از دست داد. پس از آن، دو کودک نزد خاله خود و کشیشی به نام پدرمورگان و برخی اقوام دیگر بزرگ شدند و جان در نوجوانی به مدرسه دستور زبان شاه ادوارد رفت و از آنجا علاقه‌اش به زبان شناسی شکل گرفت. پس از آن به آکسفورد رفته و در آنجا زبانهای انگلیسی کهن و زبانهای آلمانی، ولزی و فنلاندی خواند و بعد از گرفتن مدرک درجه یک در انگلیسی، با آغاز جنگ جهانی اول به تفنگداران لنکشایر پیوست. دو سال بعد، پس از ازدواج با ادیث برت به فرانسه فرستاده شد و مدتی بعد هم به علت بیماری از رزم معاف گردید اما  جنگ دو تن از سه دوست صمیمی‌اش را از او گرفت. او از سال 1917 شروع به کار بر روی داستانی کرد که قرار بود سیلماریون نام بگیرد. در همان سال اولین فرزندش به نام جان فرانسیس به دنیا آمد و یکسال پس از آن بود که در دانشگاه آکسفورد در شغلی تحت عنوان دستیار لغت نویس مشغول به کار شد و مدتی بعد در دانشگاه لیدز به سمت استادیاری دست یافت. در این سالها او یکی از داستانهایش به نام سقوط گوندولین را خودش بصورت صوتی خواند که بسیار مورد توجه مخاطبانش قرار گرفت. د ر دوران استادیاری علاوه بر کار برروی جهان داستانی‌اش، شروع به اختراع زبان اِلف ها کرد(او به تنهایی ده‌ها زبان اختراع کرده است) و همان سالها دو فرزند دیگرش مایکل هیلاری و کریستوفر به دنیا آمدند. در سال 1925 تالکین به سمت استادی آنگلوساکسون در دانشگاه آکسفورد دست یافت، او نتایج تحقیقات ادبی‌اش را منتشر نمی‌کرد، اما در آکسفورد در گروهی حضور داشت که در آن درباره تحقیقات و آثار نیمه تمام خود با دیگر اعضا به بحث و گفتگو می‌نشست، سردسته‌ی آن گروه سی اس لوئیس بود که احتمالا او را با معروفترین اثرش یعنی مجموعه‌ی نارنیا می‌شناسید. لوئیس بعدها او یکی از دوستان صمیمی تالکین شد و این دو زمانهای زیادی را کنار هم گذراندند. تالکین زبان و اسطوره شناسی اش را تکمیل کرد و در سال 1929 پرسکیلا که تنها دخترش بود به دنیا آمد. چند سال بعد در یک ظهر تابستانی وقتی تالکین مشغول تصحیح اوراق امتحانی شاگردانش بود با برگه‌ی سفید پاسخنامه یکی از شاگردان مواجه شد و به یک باره شروع به نوشتن این جمله کرد: "در داخل سوراخی در زمین هابیتی زندگی می‌کرد" پس از آن به این فکر کرد که هابیت‌ها اصلا که هستند و چرا در سوراخ زندگی می‌کنند و... اینگونه داستان هابیت شکل گرفت و پس از مدتی به عنوان اولین داستان بلند این نویسنده به چاپ رسیده و بسیار مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.  این شهرت با نوشتن و انتشار سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها که به نوعی می توان آن را ادامه‌ی هابیت به حساب آورد به اوج خود رسید. در تمام این سالها تالکین استاد زبان و ادبیات انگلیسی بود و این سِمت را تا سال 1959 یعنی زمان بازنشستکی خود حفظ کرد. 

تالکین همسرش ادیث برت را عاشقانه دوست داشت، یکی از داستانهایش که "برن و لوتین" نام دارد براساس زندگی عاشقانه خودش نوشته شده و از داستانهای مورد علاقه اوست. تالکین در نهایت دو سال پس از همسرش، در 2 سپتامبر 1973 در سن 81 سالگی درگذشت و درهمان قبری که ادیث دفن شده بود به خاک سپرده شد. همانطور که در طول یادداشت هم اشاره شد، آنها چهار فرزند داشتند که دخترشان پرسکیلا کارمند شد و پسر اول، جان فرانسیس به کشیشی روی آورد، مایکل معلم و کریستوفردانشیار دانشگاه شد. در میان همه‌ی فرزندان کریستوفر جایگاه ویژه‌ای دارد. او تا همین ژانویه‌ی سال گذشته که این دنیا را ترک گفت همواره بسیاری از آثار منتشرنشده‌ی پدر را ویرایش و منتشر می‌کرد و سهم بسزایی در انتشار آثار او داشت، به طوری که در بین حدوداً ۳۰ اثر منتشر شده از تالکین حدود ۲۵ اثر با تلاش ها و ویرایش‌های توسط کریستوفر منتشر گردیده است.

معروف‌ترین کتابهای تالکین که به دنیای فانتزی مربوط هستند عبارتند از: ارباب حلقه‌ها (مجموعه سه جلدی: ۱-یاران حلقه ۲-دو برج ۳-بازگشت شاه)، هابیت (یا آنجا و بازگشت دوباره)، سیلماریلیون و فرزندان هورین.

  •   منبع بخشهای زیادی از این یادداشت، سایت آردا (مجمع اینترنتی هواداران تالکین) می باشد.
  • در اسفندماه دو سال گذشته با آغاز دوران کرونا سفری به سرزمین میانه داشتم و هنگام خواندن کتاب هابیت، مصاحبه‌ای هم با جناب تالکین انجام دادم. می‌توان آن مصاحبه را در یادداشت مربوط به کتاب هابیت از" ایـنـجـا" خواند. 
  • در یادداشت بعد سعی خواهم کرد چند کلامی درباره‌ی کتاب "یاران حلقه" بنویسم.

13- فیلم‌های سینمایی سه‌گانه "هابیت" (۲۰۱۲، ۲۰۱۳، ۲۰۱۴) - پیتر جکسون

آخرین ماه سال هزارو سیصد و نود و هشت که با آغاز هراس از بیماری کرونا آغازشد روزهایی بود که ناامیدی تمام وجودمان را فراگرفته بود و من برای فرار از واقعیت ناگزیری که به رنگ مرگ به همه ما هجوم آورده بود و به این امید که راحت‌تر آن روزهای سخت را پشت سر بگذارم با رفتن به سراغ دنیای خیال پردازانه‌ی کتاب هابیت به خیال پناه بردم. نتیجه مثبت بود، لحظات خوبی با آن کتاب داشتم و به هر حال گمان می‌کردم که زودتر از اینها از آن روزهای سخت گذر کرده و خیلی زود پا به روزهای خوب خواهیم گذاشت. اما حالا که بیش از هفت ماه ازآن روزها که گاه با شبهای کابوس‌واری همراه بود گذشته، نه تنها این بیماری و وحشت از آن از بین نرفته بلکه حتی روز به روز هم حلقه را بر ما تنگ‌تر کرده و با گرفتن جان یک همسایه‌ی خوب و یکی از اقوام شریفم هنوز برایم خودنمایی می کند.

با این همه گویا هنوز هم جز رعایت کردن، آن هم نه در برای مقابله بلکه فقط برای گریز، کاری از ما بر نمی آید. حالا این روزها برای مُسَکنِ لحظات هم که شده مجدداً تصمیم گرفتم سری به خیال بزنم و حالا هشت ماه بعد از خواندن کتاب هابیت، به سراغ فیلمی که بر اساس آن کتاب ساخته شده رفتم. فیلمی که بر خلاف کتاب تک جلدی‌اش به صورت سه‌گانه ساخته شد. پیتر جکسون کارگردان این فیلم بعد از گذشت یک دهه از تجربه‌ی موفق ساخت سه گانه ارباب حلقه‌ها،  در سال 2012 به سراغ این کتاب از تالکین رفت و به نظرم باز هم آثاری درخشان خلق کرد. 

کتاب هابیت با چهارصدو سی و دو صفحه آن هم در قطع پالتویی، در قیاس با ارباب حلقه ها کتابی نسبتاً کم حجم به حساب می آید و ساختن فیلم سه گانه‌ای حدوداً نه ساعته که زمان هر کدام از فیلمهایش حدود سه ساعت باشد به نظر غیر ممکن می‌رسد و هر جور هم که حساب کنیم جور در نمی آید. چرا که حتی اگر کل کتاب را هم از اول تا آخر بخوانیم بسیار کمتر از این زمان می شود. اما خب پیتر جکسون بدون آن که اصطلاحاً آب به داستان بندد فیلمی خوش ساخت ارائه کرده که حداقل برای شخصی چون من که کتاب هابیت را خوانده و آن را دوست داشته فیلمی جذاب و تماشایی به حساب می آید.

پی نوشت: اگر در این یادداشت به داستان فیلم اشاره‌ای نداشتم به این دلیل است که فیلم تا حد بسیار زیادی به کتاب وفادار بوده و اگر شما دوست همراه علاقه‌مند هستید که کمی درباره داستان هابیت بدانید این امکان برای شما از <ایـنجا> که یادداشت مربوط به کتاب هابیت به همراه مصاحبه بنده باجناب تالکین می‌باشد فراهم است.

هابیت - جی. آر. آر. تالکین

در یکی از روزهای تابستانی دهه ی دوم از قرن نوزدهم میلادی، وقتی جان رونالد روئل تالکین مشغول تصحیح اوراق امتحانی دانش آموزان بود روی برگ سفیدی با خط بد نوشت: "در سوراخی، در زمین، هابیتی زندگی می کرد...". به قول خودش نمی دانست چرا، اما آن را نوشت و از آن روز بود که واژه ی "هابیت" به وجود آمد. واژه ای که آغازگر خلق دنیایی جدید بود و در پی خود یک داستان گیرا به همین نام و پس از آن داستان های جذاب تری به نام های ارباب حلقه ها و سیلماریون به همراه داشت و اینگونه نام نویسنده اش را در دنیا تا ابد ماندگار کرد. درباره راز ماندگاری این آثار قصد داشتم چند کلامی با جناب تالکین سخن بگویم و از آنجایی که ایشان علاقه ای به استفاده از راه های ارتباطی مدرن نداشتند و در این اوضاع اضطراری هم مجال نامه نویسی وجود نداشت برای گفتگو راهی جز دیدارحضوری باقی نمی ماند که البته راه خیلی آسانی هم نبود، مخصوصاً در این روزهای پُرویروسی که علما همگی متفق القول حکم بر عدم خروج از خانه ها را داده اند و از طرفی هم با خبر شدم که جناب تالکین بعد از اینکه سرو کله ویروس کرونا پیدا شد به جهت دور ماندن از اجتماعات به سرزمین "اِره بور" نقل مکان کرده است. (به گمانم تعطیلات کرونایی هم در این تصمیم ایشان بی تاثیر نباشد، هرچند از چنان فرهنگی چنین برخوردی بعید به نظر می رسد. حالا بماند) سرتان را درد نیاورم به هر حال قدم درراه سفری پرخطر گذاشتم که با استفاده از تجربه پیاده روی آئینی اخیرم خیلی هم بهم سخت نگذشت و بالاخره هفته گذشته بی دردسر به "تنهاکوه" رسیدم اما با وجود اینکه برای ملاقات با جناب تالکین وقت قبلی هم گرفته بودم به محض ورود توسط جناب تورینِ سپر بلوط دستگیر شده و مستقیماً به قرنطینه ی اجباری فرستاده شدم. جایی که در آن همه جور موجود از جمله دورف، هابیت، اِلف و کمتر انسان پیدا می شد، بین خودمان بماند در ابتدا وحشت تمام وجودم را گرفته بود اما طبق معمول همیشه کم کم به شرایط عادت کردم و انصافاً هم باید بگویم برخورد عوامل قرنطینه گر با من بسیار مناسب بود و خدارا شکر درآنجا خبری از روغن بنفشه و امثال آن نبود و بعد از گذراندن دوره ی لازم، وقتی از غیرکرونایی بودنم اطمینان حاصل شد مرا نزد جناب تالکین بردند که در بستر در حال استراحت بودند. بله، متاسفانه ایشان هم چند روزی بود که در تب می سوختند و همین ناخوش احوالی مانع از گفت و گوی طولانی مدتم در رابطه با راز ماندگاری آثار ایشان گردید و به این جهت تنها به چند پرسش مختصر درباره کتاب هابیت بسنده کردم که ایشان هم با وجود حال نامساعد با روی خوش و مهربانی پاسخگو بودند. شما خوانندگان عزیز این وبلاگ هم می توانید بخش هایی از مصاحبه ی یاد شده را در ادامه این یادداشت بخوانید:

+ سلام جناب تالکینِ عزیز، قرار بر این شد که  زیاد مزاحم اوقات شما نشوم، پس فقط خواهش میکنم کمی از کتاب هابیت برایمان بگوئید، از کجا شروع شد؟

- سلام، خواهش می کنم، بسیار خوب در خدمتم، اما فکر نمی کنم نیاز به توضیح خاصی باشد، کافیست برایتان بگویم که روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی می کرد. نه از آن سوراخ های کثیف و نمور که پر از دُم کِرم است و بوی لجن می دهد، و باز نه از آن سوراخ های خشک و خالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمی شود، سوراخ، از آن سوراخ های هابیتی بود، و این یعنی آسایش.

+ چه پاسخ عجیبی، پس در همین ابتدا ما متوجه می شویم که گویا این هابیت ها از لحاظ خلق و خوی، خیلی هم به ما انسان های راحت طلب این روزگار بی شباهت نبودند، درست می گویم؟ حالا این هابیت شما چه جور هابیتی هست؟ اصلا داستان از چه قرار است؟

- دوست عزیز هرچند فکر می کنم شما کتاب را خوب نخوانده ای اما اشکالی ندارد شما اولی اش نیستی، برایت می گویم، هابیت ما هابیتی بود که خیلی دستش به دهانش می رسید و اسمش بَگینز بود. بَگینزها از عهد بوق توی محله ی تپه زندگی می کردند و مردم خیلی حرمت و احترامشان را داشتند، نه فقط به خاطر آن که ثروتمند بودند، بلکه برای این که ماجراجو نبودند یا کارهای غیرمنتظره ازشان سر نمی زد: می توانستی بی آن که زحمت پرسیدن به خودت بدهی، حدس بزنی که یک بگینز به سوالت چه جوابی می دهد. این داستان، داستان بگینزی است که دست به ماجراجویی زد و یک دفعه دید کارهایی از او سر می زند و چیزهایی می گوید که پاک غیرمنتظره است. درست است که شاید احترامش را پیش در و همسایه از دست داد، اما در عوض، خب، حالا کتاب را که بهترخواندی بعدش خواهی دید که آخر سر در عوض چیزی نصیب اش شد یا نشد.

- بله حق با شماست باید کتاب را خوب خواند تا متوجه این موضوع شد. البته نا گفته نماند که من این توانایی را دارم که درباره کتابهایی که نخوانده ام هم حرف بزنم، اما جدی جدی هابیت را خوانده ام و باید این نکته را هم در نظر داشت که این مصاحبه را افرادی که کتاب را نخوانده اند هم خواهند خواند، افرادی که شاید پیش از خواندن کتاب دوست داشته باشند کمی درباره آن بدانند، پس با اجازه شما ادامه می دهم، موافقید؟

 + از دست شما خبرنگار ها، خیلی خب، بفرمائید.

- متشکرم، نام کتاب شما هابیت است و فرمودید این جناب بیلبو بگینز که شخصیت اصلی داستان شماست هم یک هابیت می باشد، امکان دارد بفرمائید اصلا هابیت یعنی چه؟

+ بله حق داریدکه حالا می پرسید هابیت یعنی چه؟ خیال می کنم امروزه روز اول لازم باشد که کمی وصف هابیت ها را بگوییم، چون آنها خیلی کمیاب و به قول خودشان از مردمِ بزرگ که ما باشیم، گریزان شده اند. هابیت ها مردم کوچکی هستند (یا بودند)، تقریباً نصف قد ما، و کوچک تر از دورف های ریشو. هابیت ها ریش ندارند. چیزهای خارق العاده و جادویی در آنها کم است، یا نیست، مگر آن چیزهای کوچک پیش پا افتاده و روزمره، که وقتی مردم بزرگ و ابلهی مثل من و شمای دست و پا چلفتی از راه می رسیم و مثل فیل سر و صدا راه می اندازیم، طوری که آن ها از یک فرسخی می شنوند و این به آنها کمک می کند که بی سر و صدا و فوری غیب شان بزند. اگر اوضاع مساعد باشد شکم شان خیلی چربی می آورد، لباس هایی به رنگ روشن می پوشند( عمدتاً سبز و زرد)، کفش پا نمی کنند، چون پاشان به طور طبیعی کف چرم مانندی دارد و روی آن موهای انبوه و گرم و قهوه ای رنگی می روید که خیلی شبیه به موهای سرشان است ( که جعد دارد) ، انگشتان بلند و چالاک و سبزه، و صورت مهربان دارند، و موقع خنده، خنده شان از ته دل است (مخصوصاً بعد از شام که هر وقت گیرشان بیاید دو بار در شب نوش جان می کنند.) خب، حالا اینقدر می دانید که با خیال راحت بروید و داستان را ادامه بدهید.

-از توضیح جامع تان درباره این موجودات متشکرم، جناب تالکین این درست است که می گویند شما کتاب هابیت را برای نوجوانان نوشته اید؟

+ تا شما نوجوانی و بزرگسالی را چه سنینی بدانید. دوست عزیز با نهایت احترامی که برای شما و خوانندگان قائل هستم باید بگویم که متاسفانه تمام روز را برای مصاحبه با شما وقت ندارم و با توجه به این که امروز صبح کمی برایم نفس کشیدن مشکل شده  باید هر چه سریع تر به پزشکم مراجعه کنم، خدانگهدارتان.

-اما آخر... باشد، از لطفتان سپاسگزارم. بعد از خواندن سه گانه ارباب حلقه ها باز هم مزاحمتان خواهم شد. برایتان آرزوی سلامتی دارم. خدانگهدار.

آنچه تا اینجا خواندید بخشی از مصاحبه من با جناب تالکین بود که قسمت هایی از آن (خصوصاً بخش هایی که با قلم نارنجی رنگ به رشته تحریر درآمده) هم در کتاب هابیت به چاپ رسیده است. در واقع کتاب هابیت بدون بخش هایی از این مصاحبه گنگ می نمود و به همین جهت با رضایت اینجانب این مصاحبه روشنگر نیز در کتاب جای داده شد. در ادامه مطلب سعی کردم چند کلامی درباره داستان کتاب هم بنویسم.


جی آر آر تالکین  نویسنده، شاعر، زبان شناس و استاد دانشگاه بریتانیایی بود که در سوم ژانویه 1892 در آفریقای جنوبی متولد شد. پدرش آرتور روئل تالکین و مادرش مابل سوفیلد انگلیسی بودند و یک سال پیش از تولدِ جان به آفریقای جنوبی مهاجرت کردند، در سال 1896 تالکین پدرش را از دست داد و مادرش او و برادرش را به انگلستان بازگرداند اما از بخت بد این دو کودک مادر هم در سال 1904 بر اثر بیماری دیابت که در آن سال ها درمان پذیر نبود جانش را از دست داد و تالکین توسط کشیشی به نام پدر فرانسس مورگان تربیت شد. معروف ترین کتابهای او هابیت، ارباب حلقه ها و سیلماریلیون می باشد که از پر خواننده ترین کتاب های ادبیات داستانی جهان به حساب می آید و به نقل از ویکیپدیا همین کتاب هابیت تا کنون بیش از 140 میلیون نسخه درکشور های مختلف به فروش رفته است و تعداد خوانندگانی که در سایت گودریدز بعد از خواندنش به آن رای داده اند تا این لحظه به 2709848 نفر رسیده که با این تعداد و نمره 4.27 در نوع خود یک رکورد به حساب می آید.  

مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه رضا علیزاده، انتشارات روزنه ، چاپ ششم ، در 1500 صفحه و 432 صفحه

 
ادامه مطلب ...