جانشین _ استیون کینگ

فیلم دیدن را دوست دارم و می توان گفت در دوران دانشجویی اصطلاحاً فیلم باز بوده ام. آن وقتها بیشتر روز را به دیدن فیلم سینمایی اختصاص می دادم و شبهای هفته را هم با سریال های روی بورس آن روزها به سحر می رساندم. اما چند سالی هست جز فیلمهایی که گهگاه از تلویزیون می بینم موفق نشده ام زمان آزاد بیشتری برای فیلم دیدن برای خودم باز کنم (حداقل تا به حال اینطور بوده). البته در بین آن فیلمهای اندک هم فیلم های خوبی دیده ام و به دفعات پیش آمده که بعد از لذت بردن از دیدن یک فیلم خوب طی جستجویی که انجام داده ام به نام یک کتاب برخورده ام که فیلم موردنظر بر اساس آن ساخته شده است. برای مثال می توان به فیلمهایی همچون "رستگاری از شائوشنگ" و "مسیر سبز" به عنوان دو نمونه از همان فیلم ها اشاره کرد، فیلم هایی که فرانک دارابونت آنها را ساخته و دومی یکی از فیلم های محبوب من است. هر دو فیلم بر اساس آثاری از نوشته های استیون کینگ ساخته شده اند، نویسنده ی امریکایی 72 ساله ای که تا به امروز بیش از 200 اثر ادبی در ژانر های وحشت و خیال پردازی از او منتشر شده که بیشترشان هم به فیلم تبدیل شده اند. از اینجا می توانید به لیست همه فیلم هایی که از روی دست او ساخته شده دسترسی داشته باشید.(البته بیشترشان با سلیقه من هم جور نیستند)

از سری کتابهای جیبی نشر افق که با عنوان شاهکارهای پنج میلیمتری منتشر می شوند بعد از کتاب بوکوفسکی که اولین کتاب این سری بود سراغ کتاب کینگ رفتم که شماره چهاردهم این مجموعه به حساب می آید و خانم شیوا مقانلو آن به فارسی ترجمه نموده است. جانشین که با نام اصلی "اخلاق" در سال 2009 منتشر شده در همان سال برنده ی جایزه ادبی شرلی جکسون شد و طبق یاددداشتی که در پشت جلد کتاب نوشته شده، این کتاب قصه ایست که کینگ آن را با نگاهی به سال های جوانی خود و سوالاتش درباره مفهوم اخلاق نگاشته است، داستانی بر اساس تعارض و باور ها.

نویسنده در مقدمه این کتاب از دوران دانشجویی اش می گوید. دورانی که با دریافت کمک هزینه از مادرش آغاز و با مقاله نوشتن در ازای پول برای همکلاسی ها ادامه پیدا کرد و در نهایت هزینه دانشگاه هر دو ماه یک بار از محل فروش خون کمیاب خودش یعنی A منفی تامین می شد، دورانی که ایده این کتاب را به  او داد و  خودش در این رابطه می گوید:

یک بار که بعد از اهدای خون به دانشگاه برمی گشتم، ناگهان به فکرم رسید اگر معنای روسپی گری فروش بدن در ازای پول باشد، پس کار من هم همین است! نوشتن مقاله برای درس ادبیات انگلیسی و جامعه شناسی هم همین است! من وسط متدیست ها (یکی از شاخه های پروتستان با قوانین خشک و روشن که پیروانش هیچ بحثی را در مورد دستوات دینی جایز نمی دانند) بزرگ شده بودم و عقاید سفت و سختی در مورد درست و غلط داشتم، اما حالا به اینجا رسیده بودم: یک تن فروش شده بودم که به جای بدن، کمی خون و چند تایی مقاله می فروختم!

رسیدن به این نتیجه، سوالاتی درباره اخلاق برایم ایجاد کرد که تا امروز هم درگیرشان هستم. انگار اخلاق یک مفهوم منعطف و کش سان و سیال است. نه؟ اما اگر چیزی را خیلی هم بکشید و بپیچانید، پاره می شود. حالا دیگر خونم را به جای فروختن اهدا می کنم. اما چیزی که این روزها فهمیدم و هنوز هم به نظرم درست می آید این است که: تحت شرایطی خاص، هرکسی شاید چیزی بفروشد... و البته بعدش با پشیمانی به زندگی ادامه دهد.

اگر دوست داشتید در ادامه مطلب می توانید چند خطی درباره داستان این کتاب بخوانید.

مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه شیوا مقانلو - نشر افق - چاپ اول 1397 - 1100 نسخه

 

ادامه مطلب ...

ارواح - پل استر

"سه گانه نیویورک" نام کتابیست که از اواخر دهه هشتاد میلادی تا به امروز نام "پل استر" را بر سر زبان ها انداخته است. نویسنده ی امریکایی نسبتاً پر کاری که در یکی دو سال اخیر هم نامش در لیست نهایی جایزه بوکر قرار گرفته و درکشور ما هم کم طرفدارندارد (هرچند اگر بسیاری از خوانندگان برای شروع خواندن آثارش در همان ابتدا به سراغ سه گانه اش نمی رفتند تا کنون طرفداران بیشتری هم داشت.)

سه گانه نیویورک کتابی است که متشکل از سه رمان نسبتاً کوتاه به نام های"شهر شیشه ای، ارواح و اتاق در بسته" می باشد. این سه کتاب در اواخردهه هشتاد میلادی منتشر شد و در سال ۱۳۸۴ خورشیدی برای اولین بار به زبان فارسی ترجمه و به چاپ رسیده است. (به صورتِ مشترک تحت عنوان سه گانه نیویورک و همچنین در قالب ۳ کتاب مجزا) تا آنجایی که من اطلاع دارم آثار استر به همت نشر افق یکی از اولین رمان های منتشر شده با رعایت حق کپی رایت در کشور ما نیز بوده اند.

هر کدام از رمان های این سه گانه دارای شخصیت ها و داستان های متفاوتی از یکدیگر هستند و تنها نقطه اشتراک آنها (حداقل درظاهر و نگاه اول) مکان داستان ها یعنی همان شهر نیویورک است. رمان ارواح طبق ترتیب توالی کتاب سه گانه نیویورک، پس از کتاب شهر شیشه ای که در همین وبلاگ هم درباره اش با هم سخن گفتیم دومین رمان این مجموعه می باشد و در آن مثل باقی آثاری که از استر می شناسیم مسئله شانس و تصادف مطرح است.

بعد از خواندن چند صفحه ابتدایی این رمانِ بدون فصل بندی، شاید نزد خواننده اینطور به نظر برسد که با یک رمان پلیسی طرف است اما خوانندگانی که با پل استر و آثارش آشنا هستند می دانند که استر یک نویسنده ی پلیسی نویس نیست بلکه او در بیشتر موارد از بن مایه های رمان پلیسی تنها به این جهت استفاده می کند که مفهوم های گاه فلسفی خود را در کتابهایش بیان کند. بارزترین مثالش در این کتاب هم می تواند این باشد که شخصیت اصلی کتاب ارواح مانند شخصیت اصلی بسیاری از کتابهای نوشته شده در ژانر یاد شده یک کارآگاه است. به هر حال هر خواننده ای که کتابی در ژانر پلیسی خوانده باشد و یا حداقل فیلم یا سریالی که بر اساس این کتاب ها ساخته شده را دیده باشد متوجه این موضوع خواهد شد که در چنین داستانهایی شخصیت اصلی یا همان کارآگاه یاد شده، غالباً فردی باهوش و زیرک و همچنین مغز متفکر داستان موردنظر بوده واغلب همه معماها به دست او حل می شود. مثل کارگاه پوآرو یا شرلوک هولمزی که اغلب ما آنها را می شناسیم. اما آیا اوضاع برای شخصیت اصلی یا در واقع همان کارآگاه داستان پل استرهم به همین شکل است؟ در پاسخ به این سوال باید صراحتاً پاسخ داد که خیر، "آبی" شباهت چندانی با کارآگاه هایی که از آن ها نام بردیم ندارد، البته این به آن معنا نیست که کارآگاه آبی از هوش و ذکاوت کارآگاه های معروف داستان های جنایی بی بهره باشد، بله جوان است اما می خوانیم که آنقدرها هم بی تجربه به نظر نمی رسد که نتواند از پس معماهای پیچیده ی جنایی بر بیاید، اما مسئله اینجاست که داستان و معمایی که او در پی حل آن است به گونه ای رقم می خورد که  او خود نیز درگیر معما شده  و اصطلاحاً در آن حل می شود. بلایی که به شکلی دیگر بر سر شخصیت اصلی داستان شهر شیشه ای هم آمد.

اما برسیم به داستان کتاب ارواح، کتاب اینگونه آغاز می شود:

پیش از همه آبی بود بعد سفید آمد و بعد ها سیاه. و قبل از آغاز قهوه ای بود. قهوه ای او را نزد خود آورد، قهوه ای به او راه و چاه را نشان داد و وقتی قهوه ای پیر شد، آبی جایش را گرفت. چنین بود که همه چیز آغاز شد. 

 آقای "آبی" همانطور که ذکر شد یک کارآگاه خصوصی جوان است. او مدت زیادی را در کنار و یا به عبارتی زیردست کارآگاه زبده ای به نام  آقای "قهوه ای" کار کرده و حالا بعد از بازنشست شدن آقای قهوه ای برای خود مستقل شده است. یکی از اولین مشتری هایی که به آقای آبی مراجعه می کند آقایی به نام سفید است. او از آبی می خواهد که فردی به نام سیاه را تحت نظر داشته باشد، سفید مقدمات کار از جمله اجاره اتاقی در ساختمان روبرویی جایی که سیاه در آنجا زندگی می کند را فراهم کرده و تنها  قرار بر این است که آبی هر روز سیاه را زیر نظر داشته باشد و عملکرد او را به صورت هفتگی طی گزارشی از طریق صندوق پستی مشخصی به اطلاع سفید برساند و از همان طریق دستمزدش را هم دریافت کند.

..............

> پاراگراف بالا خط اصلی داستان است، اما داستان به این سادگی ها که به نظر می رسد هم نیست.  در ادامه مطلب به دو نهانمتنی که در کتاب وجود دارد اشاره کرده ام.

>> اگر علاقه مند بودید درباره کتابهای دیگر پل استر بخوانید می توانید به یادداشتهایی که پیش از این درهمین  وبلاگ و در معرفی کتاب های شهر شیشه ای، هیولا و تیمبوکتو نوشته ام مراجعه بفرمائید.

>>> همچنین می توانید از اینجا، به هر سه یادداشتی که نویسنده ی عزیزِ وبلاگ میله بدون پرچم به کتاب سه گانه نیویورک اختصاص داده دسترسی داشته باشید. 

مشخصات کتابی که من خواندم:نشر افق-ترجمه خجسته کیهان-چاپ چهارم  1388-در1500 نسخه-119 صفحه


ادامه مطلب ...