هری پاتر و یادگاران مرگ عنوان هفتمین و آخرین جلد از مجموعهی هری پاتر است که اولین بار در سال ۲۰۰۷ در ۶۰۷ صفحه در انگلستان منتشر شد که البته در نسخه فارسی در دو جلد ترجمه و به چاپ رسیده است. داستان این کتاب در ادامهی ماجراهایی که برای هری در جلدهای پیشین این مجموعه اتفاق افتاده پی گرفته میشود، ماجراهایی که شما خوانندهی عزیز که احتمالاً برخلاف من نوجوان هستی در 6 جلد قبلی این مجموعه آنها را دنبال کردهای و حتماً میدانی در پایان جلد قبل چه اتفاقاتی افتاد (اگر به خاطر نداری هم میتوانی از اینجا دربارهاش بخوانی). اما در ابتدای این جلد هری 17 ساله شده و این سن در دنیای جادوگری به معنای سن قانونی است و در نتیجه جادوی حفاظت مادرش دیگر برای او بی اثر شده و حالا خطر لرد سیاه و یارانش بیش از پیش او را تهدید میکند و به این جهت یاران محفل ققنوس در پی حفاظت از او هستند و از طرفی هری به همراه هرمیون و رون برای تحقق بخشیدن آخرین خواستهی دامبلدور به دنبال جانپیچهای باقی مانده از وُلدمورت (لرد سیاه) هستند، جانپیچهایی که بخشهایی از روح لُرد سیاه را در خود جای دادهاند و تا وقتی که همهی آنها نابود نشوند لرد سیاه هیچ گاه از بین نخواهد رفت. وُلدمورت دراین جلد از کتاب بیش از هر زمان دیگری به قدرت رسیده و هری هم در فقدان دامبلدور به دلیل از دست دادن بیشتر یارانش حالا تنهاتر از همیشه است، اما در همین گیرو دار به رازی پی میبرد که به واسطهی آن هر انسانی در دنیای خیالانگیز این کتاب میتواند ارباب مرگ شده و بر مرگ پیروز گردد، آن هم به واسطهی سه یادگار مرگ که اَبَر چوبدستی، سنگ زندگی مجدد و شنل نامرئی اصلی هستند و هری در جستجوی جانپیچها به وجود آنها پی میبرد و در کارزار خود برای رسیدن به هدفش با آنها دست و پنجه نرم میکند.
این کتاب پایان داستان هیجانانگیز هری و باقی شخصیتهاست و گرههایی که هری به همراه خواننده در تکتک جلدهای پیشین این مجموعه با آنها دست و پنجه نرم کرده بود در این کتاب همگی باز میشوند و شاید به جرات بتوان گفت این جلد یکی از بهترین جلدهای این مجموعه است که در آن خیر و شر و در واقع همه چیز به حد نهایت خود میرسد.
+ جیکیرولینگ با نوشتن کتابهای هری پاتر پنجرهی جدیدی در دنیای کتابهای فانتزی باز کرد و به قول یکی از دوستان یکی از نقاط مثبت کتابهای هری پاتر که در آثار مشابه دیده نمیشود پیش بردن دو دنیای واقعی و فانتزی در کنار هم است.
++ نسخه صوتی همهی 7 جلد این مجموعه با صدای آرمان سلطانزاده به زیبایی و به واقع هنرمندانه اجرا شده است که من همهی این جلدها را اینگونه شنیدم و خواندم. کمپانی برادران وارنر نیز در همان سالهای انتشار کتاب، به ترتیب شروع به ساخت فیلمهایی بر اساس کتابها کرده است که بیشتر فیلمها با وفاداری کامل به کتابها فیلمهای پرفروش و دیدنی از آب درآمدهاند و طبق آمار تا سال 2012 یعنی یکسال بعد از اکران آخرین فیلم از این مجموعه، مجموعاً به فروشی نزدیک به 7 میلیارد دلار رسیده بود که در نوع خود رکورد به حساب میآمد.
+++ جلدهای قبلی این مجموعه به این ترتیب بودند: ۱_هری پاتر و سنگ جادو ۲_ هری پاتر و حفره اسرار آمیز۳_هری پاتر و زندانی آزکابان ۴_ هری پاتر و جام آتش ۵_هری پاتر و محفل ققنوس 6- هری پاتر و شاهزاده دورگه
مشخصات کتابی که من شنیدم: ترجمهی ویدا اسلامیه، انتشارات کتابسرای تندیس، نشر صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطانزاده، در 29 ساعت و 38 دقیقه
داستان از زمان کودکی جین ایر آغاز می شود، کودکی 10 ساله که پدر و مادرش را از دست داده و نزد دایی خودش زندگی میکرده که از قضا دایی او هم مدتی است از دنیا رفته و پیش از مرگ، خواهرزادهی خودش را به همسرش سپرده است، اما همسرش، یعنی زندایی جین، از او متنفر است و این موضوع باعث میشود، خانهی دایی در فقدان او و با حضور زندایی و فرزندانش برای جین تبدیل به جهنم شود. در نهایت او را به مدرسهای شبانه روزی که مختص یتیمان است میفرستند و ماجرای کتاب در طول 8 سال حضور جین در این مدرسه که به تحصیل و تدریس می گذرد، ادامه پیدا میکند. اما این دو بخش اشاره شده، از بخشهای اصلی این کتاب نیستند و در واقع بعد از مدرسه و انتخاب شغل معلم سرخانگی و ورود به خانهی مردی برای تدریس به دختر او، بخش اصلی کتاب آغاز میگردد که احتمالاً همتنطور که درباره این کتاب می دانید به ماجرای عشق ارتباط پیدا میکند و مصائب آن و یک ماجرای کنجکاوی برانگیز دیگر که اشاره به آن دیگر چیزی از داستان کتاب باقی نخواهد گذاشت. کتاب یک داستان عاشقانه است که بعد از کمی تحقیق و مطالعه دربارهی زندگی نویسندهاش آن خواهیم یافت که سیر آن بسیار مشابه مسیر زندگی نویسنده یعنی شاربوت برونته است. دلایل مختلفی وجود دارد که به سراغ خواندن کتابی برویم و آن را بخوانیم، اما بگذارید من از دلیل خودم برای مطالعهی این کتاب، در ادامهی مطلب بگویم.
مشخصات کتابی که من نسخه صوتی آن را شنیدم: جین ایر، ترجمهی نوشین ابراهیمی، نشر صوتی آوانامه با صدای مریم پاکذات، در 26 ساعت و 30 دقیقه. نسخههای چاپی این کتاب هم کم نیستند اما آن نسخهای که این کتاب صوتی از روی آن خوانده شده است در سری عاشقانههای کلاسیک نشر افق در دو جلد منتشر شده است.
ادامه مطلب ...
نمایشنامهی مرگ فروشنده که آن را مهمترین و مشهورترین اثر آرتور میلر امریکایی دانسته و حتی برخی آن را افتخار قرن بیستم در نمایشنامهنویسی میدانند نمایشنامهای دو پردهای است که شخصیت اصلی آن مرد میانسالی به نام "ویلی لومن" است. ویلی عمرش را به شغل فروشندگی گذارنده و در آغاز نمایشنامه با اینکه سالها از سنی که میبایست بازنشسته میشده گذشته اما به دلایل مختلف از جمله عدم رضایت از وضع معیشت خانواده مجبور به فروشندگی است. منظور از فروشنده همان شغل بازاریابی فروش که امروزه میشناسیم است و از قضا شغل ویلی فروشندگی در شهرهای دیگر بوده و به این جهت مجبور است هر روز راههای طولانی را رانندگی کند. در ابتدای داستان ویلی بعد از نیمه کاره گذاشتن یکی از سفرهای کاری بدلیل عدم توانایی در رانندگی، به خانه بازگشته و با همسرش صحبت میکند و همین سفر ناموفق و صحبتهای او با همسر (و البته حرفهایی که با خودش میزند) خواننده را متوجه این موضوع میکند که احتمالا به جز مشکل یاد شدهی رگههایی از زوال عقلی نیز در شخصیت اصلی کتاب به چشم میخورد.
ویلی در جوانی توسط آقای واگنر که صاحب شرکتی به همین نام بوده است استخدام شده و بیش از سی سال در این شرکت خدمت کرده است، به طوری که حالا چندسالی است بعد از فوت واگنر بزرگ، برای پسر او "هوارد" کار میکند. پسری که حتی انتخاب نام خود را از ویلی دارد چرا که آن روزها ویلی چنان مورد اعتماد واگنر بزرگ بود که انتخاب نام پسرش را هم به عهده او گذاشت، هرچه باشد ویلی یکی از بهترین فروشندههای شرکت بود و نه تنها واگنر، بلکه همه برای او احترام خاصی قائل بودند، اما امروز! ... . من نسخهی نمایش صوتی این کتاب که توسط نشر صوتی آوانامه تهیه شده را شنیدهام و به نظرم آنقدر این نسخه خوب بوده که به هیچ وجه دوست ندارم با اشاره به بخشهایی از داستان، خوانندگان این یاددشت را از لذت شنیدن این نمایشنامه محروم کنم. اما میتوانم بگویم که به هر حال اگرقصد خواندن یا شنیدن این نمایشنامه را داشته باشید طبیعتاً از نام آن حدس خواهید زد که با نمایشنامهای تلخ روبرو خواهید بود. نمایشنامهای که بازهم روی دیگری از دنیا یا شاید نظامهایی مشابه با سرمایهداری را به خواننده نشان میدهد که انسان را تا حد یک کالا یا ربات پایین میآورند و ارزش انسان را تنها تا وقتی میدانند که منافعی داشته باشد.
انسانهای موفقی که در زندگی شکست میخورند یا وقتی در شرایطی قرار میگیرند که توانایی تکرار موفقیتهای گذشته برایشان فراهم نیست، غالباً چه ارادی و چه غیرارادی، در روزهای موفقیت خودشان، در گذشته زندگی میکنند، ویلی هم همینگونه است و حالا این موضوع که اخیراً هوش و حواس درست و حسابی ندارد و گاهی با خودش حرف میزند را هم به آنچه بیان شد اضافه کنید. در واقع ویلی در بسیاری از مکالمات روزمره یا افکار خودش زمان گذشته و حال را با هم قاطی میکند. این موضوع در نمایشنامه برای من و شمای خواننده پلهایی به گذشتهی موفق یا حتی ناموفق ویلی میزند و ما را متوجه وقایع و تفکرات گذشتهی او کرده و اصطلاحاً گره بازکن است. این رفت و برگشتها در نسخهی صوتی خیلی خوب در آورده شده، به طوری که متن با شنیدن صدای تیک تاک ساعت به گذشتهی ویلی می رود و با شنیدن دوبارهی آن تیک تاک در میان حرفها، به زمان حال باز میگردد و این یکی از جذابیتهای این نمایشنامهی صوتی برای من بود که به خوبی خواننده را با چرایی آنچه که امروز بر سر روح و روان ویلی آمده آشنا میکند.
+ نمیدانم چرا در تمام مدت شنیدن این کتاب خودم را به جای شخصیت اصلی این کتاب میگذاشتم و در سن و سال او پس از گذشتن سالها از جوانی و دور شدن از دوران طلایی فعالیتهای زندگیام انگار با ویلی همراه بودم و با او برای اثبات سودمندیاش دست و پا میزدم و بهراستی که این چقدر برایم دردناک بود. با خواندن این سطرها حتما با خودتان میگوئید وقتی خواندن و شنیدن چنین نمایشنامهای میتواند این همه دردناک باشد اصلا چرا باید به سراغش رفت؟ راستش را بخواهید من در حال حاضر پاسخ این سوال را نمیدانم. اما به گمانم شمایی که این سوال را میپرسید حق دارید، مثلا من همین نمایشنامهی صوتی را به یکی از دوستان پیشنهاد کردم و او هم به من اعتماد کرد و شنید و در نهایت هرچند از شنیدنش ناراضی نبود و آن را به قول خودش نمایشنامهی خفنی میدانست اما در نهایت آن را کابوسی دانست که باعث سر دردش شده است. اما من باز هم خواندن آن و بخصوص شنیدن این نسخه صوتی را پیشنهاد خواهم کرد.
++ مشخصات کتابی که من شنیدم: نمایش صوتی مرگ فروشنده، ترجمه حسین ملکی، نشر بیدگل، صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطان زاده، مریم پاک ذات و جمعی از گویندگان در 3 ساعت و 26 دقیقه
اگر اهل شهر بابل در استان مازندران باشید یا اگرمدتی از زندگی خود را به عنوان دانشجو در این شهر گذرانده باشید یا حتی اگر مثل من اهل آن شهر نباشید و به واسطه زندگی در یکی از شهرهای مجاور این شهر گذرتان به این شهر افتاده باشد بی شک بیش از یکبار عکس روی جلد این کتاب را در مغازهها و خیابانها و کوی و برزن دیدهاید و حتما با نام شخصی به نام نوشیروانی آشنا شدهاید.
"نوشیروان کلا" اسم روستایی در شهر بابل است که امروز به خاطر "سید حسین فلاح نوشیروانی رکنی" شناخته میشود، او که در سال ۱۲۸۱ در آن روستا به دنیا آمده و امروز نامش به واسطه دانشگاه صنعتی نوشیروانی مشهور است بازرگان و نیکوکار ایرانی بود که به واسطه تجارت، ثروت کلانی در زندگی کسب کرده و چهار پنجم از ثروت خود را صرف امور خیریه نمود. او کارهای خیری از جمله اولین بانک خون شهر بابل گرفته تا چندین درمانگاه و بیمارستان و مدرسه و دانشگاه و شیرخوارگاه و چندین و چند مرکز دیگر در شهر بابل و شهرهای دیگر مثل بیمارستان روزبه تهران، مرکز جذامیان مشهد و چند ساختمان و مرکز دیگر در شهرهای یزد، گرگان، گنبد و چند شهر دیگر که همگی احداث و به یاد این مرد شریف ماندگار شدند.
این کتاب که به قلم نوشین نوشیروانی نوشته شده است (که متاسفانه نتوانستم نسبتشان با نوشیروانی بزرگ را پیدا کنم)، زندگینامهی نسبتا مختصری از کودکی تا مرگ ایشان است که در خاطرات اطرافیان او به شرح خدماتی که انجام داده اند نیز می پردازد. نسخه صوتی این کتاب توسط نشر صوتی آوانامه با صدای آرمان سلطانزاده منتشر گردیده که من همان نسخه را شنیدم و از این که با ایشان به این خوبی آشنا شدم خوشحالم.
آخرین اقدام خیرخواهانه نوشیروانی که یکی از بزرگترین اقدامات ماندگار او نیز به حساب میآید اقدام به تاسیس دانشگاه صنعتی نوشیروانی بود که امروز دانشگاه معتبری در منطقه و کشور به حساب می آید و در سال ۱۴۰۰ رتبه اول دانشگاه های صنعتی کشور را به خود اختصاص داده است، او خرید زمین، احداث ساختمان و همهی پیگیریهای لازم اداری برای تاسیس این دانشگاه را خودش انجام داد و به گفتهی نزدیکانش از آرزوهای او دیدن دانشجویان در این دانشگاه بود که با وجود اتمام کامل ساخت بنا متاسفانه به دلایل کارشکنی های مربوط به مجوزهای لازم به این آرزویش در زمان حیات خود نرسید و در ۲۳ اسفند ۱۳۵۰ یعنی دو سال از پیش از دانشجوگیری این دانشگاه به دلیل بیماری قلبی در ۶۹ سالگی درگذشت. قصد داشتم بگویم یادشان گرامی اما خب حالا که بیش از پنجاه سال از درگذشت ایشان گذشته و هنوز از او به نیکی یاد میگردد نشان از این دارد که این امر محقق شده و هنوز یادشان حداقل در قلب مردم گرامیست.
در این روزهایی که تیم ملی فوتبال مورد علاقهام (تیم لاجوردی پوش ایتالیا) برای دومین دوره پیاپی از رسیدن به جام جهانی باز مانده است، کتابی از دوران نسل طلایی این کشور انتخاب کردم تا شایدبا یادآوری روزهای خوب فوتبالی، این ناراحتی شکست و حذف آن هم از یک تیم ناشناس را جبران کنم. در دنیای فوتبالی من که اوج حرارت آن به حداقل یک دههی گذشته باز میگردد بعد از الساندرو دلپیرو، بازیکنان دوستداشتنی زیادی وجود دارند که جیانلوئیجی بوفون، فرانچسکو توتی و پائولو مالدینی تنها چند تن از آنها هستند، اما در میان همهی این دوستداشتنیها یک چهرهای متفکر در میانهی میدان تیم ملی قهرمان جهان حضور داشت که با ضربه های آزاد استادانه و همینطور بازی اندیشمندانهاش در مستطیل سبز به عنوان یک بازیساز تکرار نشدنی، دل هواداران بسیاری را ربوده و خاطرهی حضورش همواره در ذهن آنها باقی خواهد ماند، او آندرهآ پیرلو بود، مردی که در سال 1979 بر خلاف اغلب ستارگان دنیای فوتبال در خانوادهای مرفه به دنیا آمد و فوتبال خود را از تیم بِرِشا آغاز و سپس با تیمهای شهر میلان و پس از آن تیم یوونتوس به اوج رسید. او بازیکن متفکری بود و این را حتی میتوان از انتخاب عنوان این کتاب و به کار بردن هوشمندانهی جملهای مشابه با جملهی معروف رنه دکارت پی برد.
البته این کتاب را نمیتوان یک زندگینامهی کامل دانست و پیرلو در این کتاب تنها به شرح بخشهایی از زندگی فوتبالی خود میپردازد و از ماجراهایی میگوید که بیشک علاقهمندان به فوتبال پیش از این آنها را از دید یک تماشاگر دنبال کرده و درباره بسیاری از آنها را قضاوت نمودهاند و حالا با خواندن این کتاب، حتی اگر با واقعیت ماجرا هم روبرو نشوند حداقل متوجه میشوند که ماجرا از دید پیرلو چگونه بوده است. اگر سالهایی که پیرلو فوتبال بازی میکرد را در خاطر داشته باشید میدانید که او یک دورهی طولانی مدت 10 ساله را در تیم آ.ث.میلان ایتالیا فوتبال بازی کرد، سالهایی که میلان در اوج خود بود و پیرلو به عنوان یکی از ستارههای درخشان آن تیم به یادماندنی میدرخشید. پیرلو در سال 2011 و در یک انتقال جنجالی راهی یکی از رقیبهای سنتی میلان یعنی یوونتوس شد و همهی طرفداران میلان را شگفت زده کرد، بسیاری از او متنفر شدند و او را محکوم به طمع دستمزد بیشتر و امثال این نمودند، اما همیشه اتفاقات همان گونه که به نظر میرسد نیستند، او در این کتاب به ماجرای این انتقال جنجالی اشاره کرده و شرح میدهد که به دلیل تمدید نشدن قرارداد بلندمدت و جابه جایی پست تخصصیاش در تیم، از میلان جدا شد؛ ...زنگهای خطر از میانهی سالی که قرار بود آخرین فصل حضورم در میلان باشد به صدا درآمده بود، فصلی که با چند مصدومیت به کلی خراب شد، به میلانو رسیدم و متوجه شدم که نمیخواهم به رختکن بروم، نمی خواستم لباس عوض کنم، نمیخواستم کار کنم، با همه به خوبی رفیق شده بودم و یک رابطه معمولی با الگری داشتم، اما جو جالبی در فضا وجود نداشت. دیوارهایی که طی سالیان به من پناه داده و از من محافظت کرده بودند را می شناختم، اما حالا شکاف را در آنها میدیدم. فشاری در فضا بود که بیمارم میکرد. ...اصرار درونیای که میگفت به جای دیگری بروم و هوای دیگری تنفس کنم، از همیشه شدیدتر و حادتر بود. نشاطی که همیشه مرا محاصره کرده بود حالا دچار روزمرگی شده بود. چیزی نبود که بتوانم آن را نادیده بگیرم. شاید حتی طرفداران هم کمی تنوع میخواستند، سالها بود که آنها در سنسیرو مرا تشویق کرده بودند، اما حالا شاید آنها صورتهای جدیدی برای آلبومهای خود میخواستند...
پیرلو به خونسردی و تسلط بر توپ و میدان با طنازی خاص خودش مشهور بود، جالب است که در نوشتن هم با همین روش با قلم طنز خود بسیاری از خاطراتش را به شوخی بیان کرده و به ماجراهای خندهداری اشاره میکند که در طول دوران فوتبالش بخصوص با همراهی نِستا و دِ روسی و اغلب با اذیت کردن گتوزو اتقاق میافتاد. همینطور اعترافات جالبی که شاید برای هواداران چنین بازیکنی عجیب باشد، مثلا در جایی اشاره میکند یکی از کارهایی که از آن متنفر است گرم کردن پیش از مسابقه است و یا در خاطرهی جام جهانی اشاره میکند که تمام روز منتهی به فینال 2006 را خوابیده و پلی استیشن بازی کرده و بعد بزرگترین افتخار یک فوتبالیست یعنی قهرمانی جهان را به دست آورده است.
از دیگر بخشهای جالب توجه کتاب میتوان به پیشنهاد تیمهای دیگر فوتبال جهان برای به خدمت گرفتن پیرلو و ماجراهای مربوط به آن اشاره کرد که در بین آنها از تیم رئال مادرید و بارسا و چلسی گرفته تا تیم قطری که سرانش حاضر بودند برای پیرلو جت شخصی تهیه کرده و مدرسهای به زبان ایتالیایی تاسیس کنند اما پیرلو هیچگاه پیشنهادهای پر رنگ و لعابشان را نپذیرفت.
مشخصات کتابی که من شنیدم: ترجمه ماشالله صفری، نشر گلگشت،183 صفحه،و نشر صوتی آوانامه با صدای تایماز رضوانی در 4 ساعت و 48 دقیقه