تصویر دختری در آخرین لحظه - سیامک گلشیری

با اینکه چند وقتی هست به رمانهای نوشته شده در ژانرهای جنایی، معمایی و تریلر علاقه‌مند شده‌ام اما خب همانطور که کارنامه‌ی خوانش‌ام در وبلاگ نشان می‌دهد کمتر فرصت کرده‌ام به سراغشان بروم و از میان همین اندک خوانده‌ها، رمان‌های جنایی و تریلر غیرایرانی را بیشتر پسندیده‌ام، اما داستان من و سیامک گلشیری ماجرای متفاوتی دارد. ایشان که برادرزاده‌ی نویسنده‌ی سرشناس کشورمان جناب هوشنگ گلشیری هستند، خودشان هم نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی برادرزاده‌‌ی من به حساب می‌آیند (چه جمله‌ای شد!) بطوری که برادرزاده‌ی گرامی من از نوجوانی پیگیر همه آثار آن برادرزاده (سیامک گلشیری) بوده و بیشتر آثار او را(حداقل تا وقتی کتابخوان بود) خوانده است، از رمان‌هایی که این نویسنده برای نوجوانان نوشته است مثل"مجموعه‌‌ی پنج‌جلدی خون آشام، گورشاه و آخرش می‌آن سراغم" گرفته تا رمانهای بزرگسال مثل "مهمانی تلخ، خفاش شب و یا همین کتابی که صحبت از آن است. این کتاب را به پیشنهاد برادرزاده خواندم  و با توجه به اینکه تجربه‌ی قبلی‌ام از پیشنهاد او، یعنی کتاب آخرش می‌آن سراغم از این نویسنده تجربه بدی برای سرگرمی نبود، چندی پیش حین سفر نسخه صوتی این کتاب را با صدای نیما رئیسی شنیدم. همانطور که اشاره شد این رمان یک رمان جنایی معمایی با رگه‌هایی نسبتاً روانشناسانه به حساب می‌آید که ماجرای آن بر حول محور ناپدید شدن یک دختر جوان می گردد.

سه ماهی می‌شد که چیزی ننوشته بودم، حتی یک داستان کوتاه. فقط رسیده بودم چند تا از داستان‌هایم را که هنوز چاپ نشده بودند، بازنویسی و ویرایش کنم. اما تمام این مدت به موضوع رمان تازه‌ام فکر می‌کردم. چیزهایی هم یادداشت کرده بودم؛ چند صحنه که به نظرم کلیدی بودند و همین‌طور اطلاعاتی درباره‌ی شخصیت‌های رمان. تقریباٌ آماده بودم شروعش کنم...

 از همین چند خط آغازین کتاب می‌توان حدس زد که شخصیت اصلی این کتاب همچون چند کتاب دیگر سیامک گلشیری یک نویسنده است. رمان‌نویسی که در همان ابتدای کتاب از این نکته سخن به میان می‌آورد که مدت‌هاست به دنبال طرحی برای داستان جدیدش می‌گردد و با وجود اینکه به جاهای خوبی هم در ذهنش رسیده اما هنوز موفق به نوشتن رمان نشده است . او همین که این افکار را در سرش می‌پروراند صدای زنگ تلفن را می‌شنود و پس از برداشتن گوشی ماجراهای اصلی رمان آغاز می گردد. تماس گیرنده یکی از شاگردان نویسنده در کلاس‌های داستان نویسی اوست که از او خواهش می کند کمکش کند. او اعلام می‌کند دخترعمویش که از قضا نامزد او هم بوده گم شده و تنها شخصی که می‌تواند برای یافتن او به او و خانواده ی عمویش کمک کند جناب نویسنده است. با وجود اینکه نویسنده اصرار می‌کند که کاری از من بر نمی‌آید و بهتر است با پلیس تماس بگیرید، اما گوش شاگرد بدهکار نیست و می‌گوید عمویم قصد ندارد بخاطر آبرویش با پلیس تماس بگیرد و این حرفها... .  بالاخره قرار بر این می شود که استاد و شاگرد با هم دیدار کنند و این دیدار و کل ماجراهایی که بر این دو شخص برای پیدا کردن دختر گمشده در یک شب می گذرد، رمان تصویر دختری در آخرین لحظه را تشکیل می‌دهد. ...کاتالوگ‌ها را برگرداندم سرجایشان و بلند شدم. به قفسه‌ها نگاه کردم. بعید می‌دانستم آن‌جا لابه لای آن همه کتاب چیزی پیدا کنم. با این حال تلفن همراهم را برداشتم و به سراغشان رفتم. آن‌قدر دقیق کنار هم چیده شده بودند که فکر می‌کردی مدت‌هاست کسی از لای آن کتابی بیرون نکشیده. قفسه‌های بالا پر از کتاب‌های درسی و تخصصی درباره برق و مخابرات و چیزهای دیگری بود که من از آن‌ها سر در نمی‌آوردم. قفسه‌های پائین بیشتر کتاب‌های داستانی و تاریخی بود. با خودم گفتم اگر فرصتش را هم داشتم، باز کتابی بین آن‌ها نبود که توجهم را جلب کند اما وقتی به دیوار انتهای اتاق نزدیک شدم. چیزی روی یکی از قفسه‌های بالا نظرم را جلب کرد. چیزی شبیه کتابی با جلد چرمی سیاه که روی کتاب‌ها خوابانده بودند. خواستم آن را بردارم که از دستم رها شد... 

با توجه به اینکه با ژانر جنایی آن هم با رمانهای جنایی وطنی چندان آشنا نیستم و شاید تنها رمانی که در این ژانر خوانده‌ام فیل در تاریکی باشد برایم مهم بود که بازخورد خوانندگان این کتاب به خصوص جنایی‌خوان‌های حرفه ای را بدانم که بعد از خواندن چندین نظر متوجه شدم خوانندگانی که مثل من تجربه کمی در خواندن این ژانر داشته‌اند از خواندن این کتاب مثل من راضی بودند و آن را برای سرگرمی چندساعته خود مناسب می‌دانستند اما اغلب جنایی‌خوان‌های حرفه‌ای نظر خیلی مثبتی به این کتاب نداشتند و اعتقاد داشتند بسیاری از معماهای طرح شده در این کتاب تقریباٌ قابل پیش‌بینی بوده‌ و اغلب انتظار داستان بسیار پیچیده‌تری داشته‌اند. اما من کتاب را به عنوان یک کتاب سرگرم‌کننده که نیاز به تمرکز چندانی نداشته باشد و بتوانم حین سفر آن را بشنوم انتخاب کردم و از انتخابم راضی بودم. 


سیامک گلشیری متولد سال 1347 و اهل شهر اصفهان است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته‌ی زبان و ادبیات آلمانی است. گلشیری فعالیت ادبی خودش را از سال 1373 با نوشتن چند داستان کوتاه و چاپ آن در مجلات مختلف ادبی آغاز کرد و همچنین چند ترجمه از ادبیات داستانی آلمان در کارنامه‌ی او وجود دارد. تا به امروز از سیامک گلشیری دو مجموعه داستان، هشت رمان بزرگسال و 7 رمان نوجوان منتشر شده است که شاید مشهورترین آثار این نویسنده همان دو مجموعه رمان منتشر شده‌ی نوجوان باشد، یعنی مجموعه‌ی 5 جلدی خون‌آشام و مجموعه‌ی 4 جلدی گورشاه که طرفداران زیادی هم در میان نوجوانان دارند. 

کتابی که من خواندم در نشر صوتی رادیو گوشه که واحد تولید کتابهای صوتی نشر چشمه است با صدای نیما رئیسی تولید شده بود. کتاب قبلی که از رادیو گوشه قصد داشتم بشنوم کتاب ایوب نوشته‌ی یوزف روت بود که بخاطر اجرای گوینده‌اش نتوانستم آن را ادامه دهم و نیمه‌کاره رهایش کردم، اما نیما رئیسی این کتاب را در 5 ساعت و 4 دقیقه به خوبی اجرا کرده بود.

پرونده هَری کِبر - ژوئل دیکر

آخرین رمان جنایی یا بهتر است بگویم آخرین تریلری که خوانده‌ام همسر دوست داشتنی من نام داشت، یک رمان پانصد صفحه‌ای جذاب که تنها طی چند روز پیش از یک نوروزکرونایی شلوغ آن را خواندم و لذت بردم. در یادداشت مربوط به آن کتاب اشاره کرده بودم که شاید خواندن کتابی با این حجم آن هم در چندروز برای برخی کتابخوانان عادی باشد اما برای کتابخوان تنبلی همچون من این سرعت خوانش به هیچ وجه امری عادی به حساب نمی‌آِید مگراینکه رمان مورد نظر یک تریلر یا به هرحال یک رمان پلیسی جنایی یا معمایی باشد. این آثار، اغلب رمانهایی خوشخوان هستند که به شدت برای کتابخوان‌هایی که اصطلاحاً موتور کتابخوانی‌شان به روغن‌سوزی افتاده یا در مواردی همچون من که موتورشان کاملاً خاموش شده حکم یک موتور راه اندازِ کاردرست را دارند و حسابی حال کتابخوان را جا می‌آورند. رمان جنایی و معمایی پرونده‌ هری کبر هم برای من یکی از همین موتور روشن کن‌ها بود.  این کتاب، داستانی امریکایی است که توسط یک نویسنده‌ی اهل سوئیس به زبان فرانسوی نوشته شده و در فرانسه به چاپ رسیده است. به همین دلیل در زمان نوشتن این یادداشت واقعا نمی دانستم یادداشت این کتاب را جزء ادبیات داستانی کدام کشور لحاظ کنم.

مارکوس گلدمن نویسنده جوانیست که بعد از نوشتن اولین کتابش به شهرت و ثروت فراوانی دست یافته و حالا طرفداران او و بیش از آن ناشر کتابش منتظر کتاب بعدی او هستند اما مارکوس با وجود اینکه بیش از یکسال از انتشار کتاب اولش گذشته هنوز موفق نشده حتی یک خط از کتاب جدیدش را بنویسد. او راه‌های مختلفی را برای نجات خودش از این بیماری شایع نویسندگان امتحان کرده اما نتیجه‌ای نگرفته تا اینکه سرانجام تصمیم می‌گیرد به استاد دانشگاه خودش در زمان تحصیل که اتفاقا یکی از مشوقین اصلی او برای نویسنده شدن نیز بوده سری بزند تا بلکه بتواند کمکی از او بگیرد و از آنجا که استادش در یک شهر ساحلی کوچک به نام اورورا در نیوهمپشایر زندگی می‌کند با خودش فکر می کند شاید در آن شهر ساحلی کوچک بتواند منبع الهامی بیابد و با کمک آرامش آن شهر کتابش را بنویسد.

استادِ یاد شده‌ که سالهای انتهایی دهه‌ی ششم از زندگی‌اش را پشت سر می‌گذارد "هَری کِبِر" یا به قول مترجم دیگر کتاب هری کیوبرت نام دارد. هری کبر که در این داستان خودش یکی از سرشناس‌ترین نویسندگان امریکا به حساب می‌آید کتابی به نام "ریشه‌های پلیدی" نوشته است که در این داستان از آن به عنوان یکی از مهم‌ترین آثار معاصرآمریکا نیز نام برده می‌شود و در داستان  به بخشهای زیادی از آن نیز اشاره می‌گردد. ریشه‌های پلیدی که داستانش در سال 1975 می‌گذرد کتابیست که شخصیت اصلی آن هم مثل کتاب پرونده هری کبر، یک نویسنده‌ی جوان است. نویسنده‌ی جوانی که عاشق دختری پانزده ساله شده و کل کتاب شرح ماجرای رسیدن یا نرسیدن او به این عشق ممنوعه می‌باشد. دو شخصیت اصلی کتابِ ریشه‌های پلیدی یک دختر پانزده ساله و یک مرد سی و چهار ساله هستند. دختر، "نولا کلرگان" نام دارد و آن مرد، یک نویسنده‌ی جوان عاشق در سال 1975 به نام  "هری کبر" 

اما کتاب پرونده هری کبر چگونه آغاز می شود:

شنبه 30 اوت 1975  - "اداره پلیس بفرمائید:" "الو؟ من دبرا کوپرم، در ساید کریک لین زندگی می‌کنم. به نظرم همین الان دختری را دیدم که به سمت جنگل فرار می‌کرد، مردی هم تعقیبش می‌کرد. -می‌تونید توضیح بدین دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ "نمی‌دونم کنار پنجره ایستاده بودم و جنگل را تماشا می کردم که ناگهان دختر جوانی را دیدم که به سمت جنگل می دوید، یک مرد هم داشت تعقیبش می‌کرد، فکر کنم دختره داشت از دست آن مرد فرار می کرد" -الان کجا هستند؟" "دیگر آنها را نمی‌بینم، باید در جنگل باشند" - الان نیروی گشت می‌فرستم خانم"

با همین تماس تلفنی جنایتی که شهر اورورا در نیوهمپشایر را به لرزه درآورد آغاز شد، آن روز نولا کِلرگان، دختر 15 ساله‌ای از اهالی منطقه ناپدید شد و دیگر هرگز خبری از او نشد.   اکتبر 2008 ، 33 سال بعد... 

همانطور که گفته شد اکنون 33 سال از آن اتفاق می گذرد و تقریباً همه نولا و پرونده مربوط به آن جنایت را به دست فراموشی سپرده‌اند. هنوز هم نولا پیدا نشده و در تمام این سالها هری کبر منتظر او مانده است. در واقع داستانِ کتاب نوشته شده توسط هری کبر(یعنی داستان ریشه های پلیدی) داستان زندگی و عشق خودش تا زمان ناپدید شدن نولاست، هرچند هیچکس این موضوع را نمی داند. در یکی از روزهای سال 2008 که مارکوس مهمان استادش هری بود باغبانان در حیاط خانه مشغول کندن زمین و مهیا کردن آن برای کاشتن درختی بودند که با جنازه دختری مواجه می‌شوند که پس از بررسی‌های آزمایشگاهی مشخص می‌گردد متعلق به عشق قدیمی هری کبر یعنی نولا کلرگان است.

هرچند هری پس از مواجهه با این موضوع چنان افسرده می‌شود که گویا از چیزی خبر ندارد اما تمامی مدارک و شواهد بر علیه اوست و همه بر این اذعان دارند که هری کبر مشهور قاتل نولاست. او در مدت کوتاهی نه تنها محبوبیتش را در نزد مردم از دست می دهد بلکه حتی به عنوان یک کودک‌آزار نیز شناخته می‌شود و کتابش هم از همه کتابفروشی‌ها جمع می‌گردد. اما در این میان مارکوس همچنان به استاد خودش اطمینان دارد و زیر بار این موضوع نمی‌رود که اسطوره زندگی‌اش یک قاتل باشد، پس حتی پس از دستگیری استادش تصمیم می گیرد در شهر اورورا بماند و روی پرونده هری کبر تحقیق کند و برای اثبات بی گناهی احتمالی او کتابی بنویسد. مراحل تحقیق او برای نوشتن کتابش کتابیست که حال در دستان ماست.

............

+ در کنار خوشخوان بودن، یکی از نکات مثبت این کتاب غیرقابل پیش بینی بودن آن است، به طوریکه بازی‌هایی که نویسنده با خواننده کتاب می کند هم غالباً قابل باور هستند و هم به اصطلاح به شعور خواننده توهین نمی‌کنند. نکته مثبت دیگری که باید درباره این کتاب اشاره کرد این است که در ابتدای هر فصل از زبان هری کبر در قالب نصیحت‌ها یا درسگفتارهایی به مارکوس، با نکاتی آموزشی درباب نویسندگی آشنا می‌شویم که این برای رمانی در این ژانر در نوع خود جالب است.

++ کتابهای کمی در این ژانر خوانده‌ام اما اگر بخواهم این کتاب را با کتاب "همسر دوست داشتنی من" که اتفاقا دوستش هم داشتم مقایسه کنم باید بگویم پرونده هری کبر برایم جذاب‌تر بود.

مشخصات کتابی که من خواندم:  ترجمه آریا نوری، نشر البرز، چاپ اول 1395 در 646 صفحه ، ناشر صوتی: نوین کتاب در سال 1398 ، با صدای مهبد قناعت پیشه در 19 ساعت و 35 دقیقه

......

ژوئل دیکر مثل نویسنده‌ای که در کتابش خلق کرده خودش هم نویسنده‌ای جوان است. او متولد 1985 در سوئیس است و هرچند مدت زیادی در فرانسه زندگی کرده و کتابش را به زبان فرانسوی نوشته است و از طرفی کل داستان کتابش امریکاییست اما خب من او را سوئیسی می دانم. او فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه ژنو است و از افتخارات مهم او می‌توان به دریافت جایزه بزرگ رمان فرهنگستان فرانسه اشاره نمود که دیکر آن را در سال 2012 از آن خود کرده است. از این نویسنده سه کتاب در ایران به چاپ رسیده که هر سه را نشر البرز با ترجمه آریا نوری منتشر نموده است، البته نشر نیلوفر هم این کتاب را با عنوان "ریشه های شر" منتشر نموده که هرچند عنوان جالب توجهی است اما خب همانطور که با خواندن یادداشت هم می‌توان متوجه شد این نام عنوان این کتاب نیست بلکه عنوان کتابیست که شخصیت اصلی این کتاب یعنی هری کبر آن را نوشته است.

مرگ یک پیام‌آور - ویلیام زانزینگر

"این یادداشت کوتاه، کمتر به کتابی که در عنوانِ این فرسته آمده و بیشتر در کنار احوالات شخصی، به چیستی ادبیات جنایی می‌پردازد."

در چند وقت اخیر سه سنت‌شکنی در انتخاب کتابهایی که میخوانم داشته‌ام. اول برنامه نسبتاً مدون خواندن شعر و داستان‌های ایرانی، دوم گریزی به داستان‌های کودک و نوجوان و سوم رفتن به سراغ رمان‌های جنایی که بنظرم وجودش در سبد هر کتابخوانی لازم است. البته درآینده سنت‌شکنی‌های دیگری هم از جمله؛ گذری بر تاریخ و فلسفه هم در راه‌ خواهد بود. به هر حال گفتم با شروع موج سوم کرونا تا دیر نشده همه این ها را گفته باشم. خب حالا جدا از همه‌ی این ژست‌های قشنگ اگر بخواهم با خودم روراست باشم باید اعتراف کنم که در حقیقت از برخی از این سنت شکنی‌ها خیلی هم راضی نیستم. اما خب به این گفته یکی از دوستان که از تداوم خارها گل می شود ایمان دارم، البته منظورم این نیست که بخواهم با این رویکرد به آزار خودم ادامه بدهم. اما بی شک با ادامه‌ی خواندن داستانهای ایرانی در بین این همه پیچیدگی‌های کاذب و پایان‌های باز حال به هم زن، امکان دارد گوهری هم یافت شود. پس به آن امید به وطنی‌خوانی ادامه خواهم داد. اما رمان‌های پلیسی و معمایی، یا به تعبیر و تاکید مترجم خوب این کتاب "ادبیات جنایی"، داستانی دیگر دارد، این نوع ادبیات که در ظاهر تنها یک ژانر یا گونه به حساب می آید در واقع به چند دسته‌ی مختلف تقسیم می شود که متاسفانه در کشور ما توجه زیادی به آن نمی‌گردد. این تقسیم بندی شامل سه دسته‌ی "رمان جنایی"، "رمان معمایی" و "تریلرها" است که هر کدام از دسته‌ها باز هم زیرگروههای مختلفی دارند. توضیح مختصر این سه دسته به قلم مترجم این کتاب به این شرح است:

رمان جنایی: این نوع رمان بر یک مجرم تمرکز دارد که قانون، ارتش یا مامور عدالت باید آنها را به زانو درآورد. ایده‌ی اصلی این رمان‌ها تقابل خیر و شر است و بنابراین چارچوبی کاملاً مشخص و واضح دارد. این رمان ها خود به سه زیرگونه‌ی رمان‌ نوآر، رمان‌های نظامی و جنایات واقعی تقسیم می‌شوند. 

رمان‌های معمایی: برخلاف رمان‌های جنایی، چندان بر تقابل خیر و شر تمرکز ندارند و بیشتر در جستجوی پاسخ پرسش جنایتی انجام شده، غالباً قتل هستند. مجرم ناشناس است، به زحمت ردی از خود باقی می گذارد و گاه کارآگاه را به بازی می گیرد. شخصیت مثبت داستان، کارآگاه یا بازرس اداره پلیس است که در مواجهه با مجموعه‌ای مظنون قرار دارد که هر کدام انگیزه کافی برای قتل دارند، اغلب این گونه رمان‌ها با یافتن قاتل به پایان می رسند. زیرگونه‌های رمان‌های معمایی عبارتند از "هاردبویلد"، "معماهای خانگی" ،"کار چه کسی بود"، "معماهای علمی" و "تحقیقات پلیسی"

تریلرها: بر ایجاد حس وحشت و هیجان در خواننده تمرکز دارند. در اغلبشان با آدم‌های عادی سر و کار داریم که یکباره از میانه‌ جنایتی سر در می‌آورند و در آن موقعیت عجیب و گاه مضحک باید راه گریزی بیابند. زیرگونه‌های تریلر ها عبارتند از: "تریلرهای وحشت"، "تریلرهای قانونی" و "تریلرهای روانشناختی".

آوردن شرح این همه زیرگونه در این مقال نمی گنجد، راستش را بخواهید تا پیش از این فکرش را هم نمی کردم که رمان پلیسی  (یادم نرود درستش جنایی است) این همه گستردگی داشته باشد. اما فارغ از این گستردگی، با این که این ژانر از زمان ظهورش تا به امروز در کشور ما خیلی هم جدی گرفته نشده بسیاری از کتابخوانان درنوجوانی و یا در آغاز دوره کتابخوانی خودشان خواندن چنین کتابهایی را فراوان تجربه کرده اند و خواسته یا ناخواسته با این زیر ژانرها آزمون و خطاهای لازم را انجام داده و به سلیقه خود در این گونه‌ی رمان دست یافته‌اند. وقتی با در نظر گرفتن این موارد نگاهی به جنایی خوانی‌ خودم در دوره وبلاگ‌نویسی می‌اندازم می بینم شاید به غیر از کتاب "همسر دوست داشتنی من" اثرسامانتا داونینگ که یک تریلر پر کشش بود باقی آثار با اینکه همگی آثارخوبی هستند اما شاید با تعاریف فوق، یک رمان جنایی تمام عیار به حساب نیایند و در واقع دربسیاری از آنها خالق اثر با استفاده از موتیف‌های پلیسی داستان‌های خود را پیش برده‌اند، در بین خوانده‌هایم از این دست می‌توان به رمانهای"شهرشیشه‌ای"، "ارواح"و "هیولا" از پل استر، "قاضی‌و‌جلادش" و"سوءظن" از فریدریش دورنمات، "شماره صفرم" از اومبرتو اکو و "فیل در تاریکی" از قاسم هاشمی نژاد نام برد که به غیر از آثار استر و اکو مابقی را به پیشنهاد دوستان جنایی‌خوان خوانده ام. تجربه‌ی خواندن هر کدام از این کتاب ها در نوع خود برای من جالب بوده و طبیعتاً در یادداشت‌های مربوط به هرکدام هم به این موضوع اشاره کرده‌ام،  اما کتاب "مرگ یک پیام آور" نوشته‌‌ی ویلیام زانزینگر تا این لحظه آخرین آزمون و خطای من در این ژانربود که هرچند با سلیقه من تا حد زیادی فاصله داشت اما به نظر آن را می توان یک رمان جنایی تمام عیار با تعریف‌های یادشده نامید.  این رمان که در کنار کتابهای "زیر نور جنایت" و "شب کثیف" سه گانه‌ای را تشکیل می دهند که نوشته‌ی نویسنده‌ای بریتانیایی به نام ویلیام زانزینگر بوده و دو جلد اول آن به همت خانم سحر قدیمی ترجمه و به فارسی زبانان معرفی گردیده است. شخصیت اصلی این کتابها یک کارآگاه خصوصی به نام مایکل سن کلود است، مامور پلیس اخراج شده‌ای که همچون بسیاری از کارآگاه های رمان‌های مدرن که اغلب امریکایی هم هستند تلفیقی از ویژگی‌های مثبت و منفی است و اصطلاحاً شخصیتی خاکستری دارد و با توجه به انگلیسی بودنش به جای گشتن در خیابان‌های نیویورک، در شهر لندنِ بارانی به دنبال عدالت می گردد. ماجرا از این قرار است که زن جوانی به نام کلاریسا به همراه همسرش، برای دستیابی به یک حافظه کامپیوتری (یا به اصطلاح خودمان فلش مموری)، سن کلود را به عنوان کارآگاه خصوصی استخدام می کنند. این حافظه که گویا حاوی محتوای مهمی مربوط به این خانواده است، حالا به دست غیر افتاده و آنها حتی حاضر هستند برای به دست آوردنش حق الکسوت هم بپردازند. ماجرا با اظهارات ضدو نقیض و بعضاً غیر منطقی کلاریسا آغاز می شود، اظهاراتی که کارآگاه سن کلود را مشکوک کرده و او را مجبور می کند شخصاً به دنبال کشف راز این ماجرای پر پیچ و خم برود.

.................

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر جهان کتاب، ترجمه سحر قدیمی، چاپ اول 1398، در770 نسخه و 264 صفحه

همسر دوست داشتنی من - سامانتا داونینگ

در حالت عادی خواندن یک کتاب پانصد صفحه ای آن هم در روزهای شلوغ پایان سال برای شخصی مثل من تقریباً غیر ممکن به نظر می رسد. برای همین غالباً خودم را در چنین روزهایی گرفتار چنین کتابهای حجیمی نمی کنم. اما اینکه چه اتفاقی افتاده که حالا در کمتر از یک هفته موفق به خواندن کتاب حجیم "همسر دوست داشتنی من" شده ام برای خودش داستانی دارد، این که سراغ این کتاب رفتنم در ابتدا به خاطر شناختی بود که از مترجم خوب کتاب داشتم به جای خود اما یکی از دلایل این سرعتم در خوانش، بی شک همخوانی با حسین عزیز نویسنده وبلاگ میله بدون پرچم بود، البته از کشش بالای داستان کتاب که می تواند یکی از دلایل اصلی باشد هم نباید غافل بود، و همینطور دست و پنجه نرم کردن من در یک هفته گذشته با آنفولانزای مشکوک به کرونا و قرنطینه در رختخواب و کتاب و تب و باز هم کتاب. بله، همه این ها دست به دست من دادند تا خواندن کتاب را در زمانی بسیار زودتر از چیزی که مورد انتظارم بود به پایان برسانم.
رمان "همسر دوست داشتنی من" یکی از کتابهای داغ و تازه از تنور درآمده ی دنیای ادبیات داستانی به حساب می آید چرا که این تریلر امریکایی که گویا اولین رمان خانم سامانتا داونینگ هم هست طبق اطلاعات  موجود درسایت گودریدز برای اولین بار در ۲۶ مارس سال ۲۰۱۹ منتشر شد، با توجه به اینکه امروزدر تقویم میلادی 15 مارس سال 2020 بود یعنی هنوز یکسال هم از انتشار این کتاب  نگذشته و از انتشار نسخه ترجمه اش به زبان فارسی هم که توسط خانم سحر قدیمی انجام شده تنها چند ماه می گذرد. همانطور که اشاره شد این رمان یک تریلر به حساب می آید، واژه تریلر که شناخت من از آن پیش از این در حدی بود که مرا به یاد تریلی می انداخت واژه ای است که در ادبیات و سینما بسیار به کار می رود و در واقع یک ژانر یا گونه به حساب می آید، تریلر به داستان های پر ماجرا و هیجان انگیزی  گفته می شود که برای تماشاگر تعلیق ایجاد می کنند. غالباً داستان های جنایی یا ترسناک هستند که چنین خواصی دارند و به همین جهت داستان تریلر ها اغلب اطراف همین موضوعات می گردد، اما در چند دهه اخیر داستانک های معمایی و روانشناسانه هم در ادغام با داستان اصلی تریلرها ارائه شده و زیر ژانری مثل تریلر روانشاسانه را به وجود آورده است که بنظرم شاید بتوان اولین رمان داونینگ را هم در آن دسته قرار داد.
درباره داستان این کتاب نمی توان زیاده سخن گفت، البته اگر راستش را بخواهید اندک هم نمی توان گفت، دوستانی که اهل تریلرخوانی باشند این سخن مرا درک می کنند، هرچند من خودم هم تا پیش از این اهلش نبودم. مثلا درباره این کتاب می توانم بگویم این یک رمان عاشقانه ی خاص است، یا مثلا می توانم بگویم این یک رمان جنایی خاص به حساب می آید یا مثلاً تا حدودی یک رمان معمایی، اما بگذارید با هم نگاهی به پشت جلد کتاب بیندازیم و یادداشتی که در پشت جلد  آورده شده را بخوانیم:
ماجرای عاشقانه ی آدم های معمولی اغلب شبیه هم است. زنی جذاب سر راهتان سبز می شود. به یکدیگر دل می بازید. بچه دار می شوید. خانه می خرید. بزرگ ترین رویا ها و سیاه ترین رازهایتان را با یکدیگر در میان می گذارید. کم کم حوصله تان سر می رود.
در واقع این تمام چیزی است که می توان درباره این کتاب پیش از خواندن آن گفت. همین، نه چیزی بیشتر.
 بی شک در آینده ی نه چندان دور این کتاب بیش از این در میان خوانندگان وطنی شناخته شده و بیشتر خوانده خواهد شد و من باقی گفتنی ها و گپ و گفت ها را می گذارم برای آن دوستانی که کتاب را خوانده اند. چرا که مطمئنم دوستداران یک رمان تریلر خوب بدون نیاز به این یادداشت هم کتاب را پیدا خواهند کرد و خودمانیم من هم در حال حاضربرای بیشتر سخن گفتن درباره این ژانر نیازمند تجربه ی خوانش بیشتری از این ژانر سرگرم کننده هستم.
بی تعارف باید بگویم که هرچند این ژانر، ژانر مورد علاقه ی من به حساب نمی آید اما باید اعتراف کنم اگر دلتان برای یک کتابخوانی سرگرم کننده آن هم بصورت بی وقفه تنگ شده باشد، می توانید روی این کتاب شدیداً حساب کنید. اگر به رمان های تا حدودی جنایی هم علاقه مند باشید حتماً خواندن این رمان شما را سر ذوق خواهد آورد و به قول نویسنده وبلاگ میله بدون پرچم چنین کتابهایی حتماً موتور کتابخوانی شما را گرم خواهد کرد.
یادداشت میله بدون پرچم درباره این کتاب که به مراتب یادداشت کامل تر و بهتری از این یادداشت می باشد را می توانید از > اینجا <  بخوانید.
........
مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه سحر قدیمی، نشر ثالث، چاپ اول 1398، در 770 نسخه و در499 صفحه