طاقت زندگی و مرگ نیست - مو یان

اگر تا همین چند سال پیش دوستی خواندن یک رمان چینی را به من پیشنهاد می‌کرد، احتمالاً سعی می‌کردم پیشنهادش را رد کنم. همانطور که این حس را به خواندن یک رمان مثلا عربستانی داشته‌ام. اما خب اغلب خوانندگان پس از گذشتن چند سال از کتابخوانی‌شان، هرچه بیشتر در عالم ادبیات غوطه‌ور می‌شوند، بیشتر از تعصبات کورکورانه دور شده و احتمالاً در نهایت به این نتیجه خواهند رسید که اثر خوب را در هر گوشه‌ای از این دنیا می‎‌توان یافت، حتی در آنجایی که فکرش را هم نمی‌تواند بکند. علاقه‌ی کتابخوانی همه‌ی ما طبیعتاً با توجه به فضایی که در آن زندگی می‌کنیم شکل می‌گیرد و در این دیار اگر مسائل سیاسی را کنار بگذاریم دیدگاه من به کتابهای چینی هم احتمالا تحت تاثیر دیدگاه جامعه‌ی ایرانی به محصولات چینی شکل گرفته بود. شما امروز را نبینید که چینی‌ها بخش زیادی از دریاهای ما را در اختیار دارند و خودروهای وارداتی لاکچری این روزهای کشورمان از محصولات آلمانی، ژاپنی و کره‌ای به خودروهای میلیاردی چینی تبدیل شده است، به یاد دارم که یک زمانی اگر می‌گفتند محصول چینی، بعد از کاسه و بشقاب احتمالا اولین چیزی که به ذهنمان خطور می‌کرد کالایی نظیر ماشین‌های ریش‌تراش یک بار مصرف چینی بود.

به هر حال با همین پیش‌فرض ذهنی، تقریباً سه سال پیش بود که پیرو یک همخوانی با نویسنده‌ی وبلاگ خوب میله بدون پرچم به فکر خواندن کتاب ذرت سرخ افتادم که نوشته‌ی نوبلیست چینی، مو یان بود. آن روزها هنوز همه‌گیری کرونا آغاز نشده بود تا کتابخانه‌ها را تعطیل کند ( که خدارا شکر امروز تقریباً تمام شده)، من عادت داشتم پیش از خرید هر کتابی ابتدا در کتابخانه عمومی شهر به دنبال کتاب موردنظر بگردم و پس از آن به کتابفروشی مراجعه کنم، در همین راستا به کتابخانه رفتم تا نگاهی به رمان ذرت سرخ بیندازم و احتمالا با آن پیش فرض از خواندنش صرف‌نظر کنم که متوجه شدم کتاب را موجود نداشتند و تنها از این نویسنده یک مجموعه داستان در کتابخانه وجود داشت با عنوان جالب توجه : "دست از مسخره بازی بردار اوستا".  کتاب یاد شده هر چند سخت زخمیِ تیغ سانسور گشته بود، به طوری که داستان اصلی کتاب که عنوان مجموعه هم از آن وام گرفته شده در ترجمه فارسی حذف شده بود. اما خواندن تنها یک داستان کوتاه و مقدمه و زندگینامه‌ی مختصر نویسنده و همینطور متن سخنرانی ایراد شده ایشان در مراسم اهدای نوبل که ضمیمه کتاب گردیده بود دیدگاه من را به کلی نسبت به ادبیات چین و یا حداقل نسبت به مویان تغییر داد. به طوریکه در اولین فرصت به دست آمده (از لحاظ مالی) نسبت به تهیه‌ی کتابی از این نویسنده‌ اقدام کردم و طبیعتاً انتخابم کتابی بود که یکی از دوستان خوبم نقش ترجمه آن را بر عهده داشت. کتاب طاقت زندگی و مرگم نیست با ترجمه سحر قدیمی و مهدی غبرائی، رمانی حجیم با 785 صفحه که شاید حجم آن خوانندگان غالباً کم حوصله‌ی این روزگار را بترساند. اما اگر از تجربه‌ی خوانش من که با دغدغه‌های شغلی این روزهایم همراه شده بود بگذریم، باید بگویم  براستی این رمان بسیار خوش‌خوان است و در حالت عادی در حداکثر دو هفته می توان آن را خواند و از خواندنش لذت برد. شما فقط همین آغاز جالب توجه‌ کتاب را بخوانید: داستانم از اول ژانویه 1950 شروع شد، از دو سال پیش شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای به من داده‌اند که هیچ بنی و بشری حتی تصورش را هم در اندرون دوزخ به خودش راه نمی‌دهد، هر بار که به دادگاه احضارم کرده‌اند با لحنی موقر و تکان‌دهنده، غمگین و رقت انگیز، ادعای بی گناهی کرده‌ام، صدایم در هر درز و شکاف تالار استماعِ فرمانروا یاما، مالک دوزخ رخنه کرده و با پژواکی مواج برگشته است، هر چه بی‌رحمانه تر شکنجه‌ام کردند حتی یک کلمه نگفته‌ام پشیمانم. شیمن نائو زمین‌دار اهل روستای شیمن در ولایت گائومی شمال شرقی در استان شاندوگ کشور چین حوالی سال 1947 کشته شده و مدتی بعد، در دنیای زیرزمین در محضر مالک دوزخ که گویا فرمانروا یاما نام دارد حاضر شده و حالا احتمالاً با من و شمای خواننده سخن می‌گوید که پس از متقاعد کردن فرمانروا یاما با کمک ملازمانش در دنیای زیرزمین که گاوسر و اسب‌چهر نام دارند به دنیای ما باز می گردد، اما چگونه؟  خودتان بخوانید: بعد از طی شدن مسیر موردنظر برای رسیدن به دنیای ما. ... گفتم: ممنون برادران، بابت مشکلاتی که در رساندنم به خانه با آن روبرو شدید. لبخند تلخی روی صورت آبیشان نشست اما پیش از آنکه معنای آن لبخندها را بفهمم بازوهایم را گرفتند و هلم دادند جلو. همه چیز تیره و تار بود؛ حالت غریقی را داشتم، یکهو گوش‌هایم پر از فریادهای شادی مردی از جایی شد که؛  بیرون آمد... . چشم‌هایم را وا کردم و دیدم تنم را مایع چسناکی پوشانده و زیر پاردم خری ماده افتاده‌ام، خداوندا!!! کی فکرش را می‌کرد که شیمن نائو عضو با سواد و تربیت شده‌ی طبقه اشرافی، در قالب خر سم سفیدی با لب‌های نرم و لطیف باز زاده شود.

این آغاز هیجان انگیز داستانی با چند راوی است که بیشترین سهم روایت آن بر دوش حیوانات است. حیواناتی که همگی همان شیمن نائو هستند که در تناسخ‌‌های پی‌در‌پی ضمن ادامه‌ی روایت، تاریخ 50 ساله‌ی کشور چین را به کمک داستانی بسیار جالب بر دوش می‌کشند و از این جهت این کتاب به واقع کتاب خیلی خوبیست. ماجرای راوی‌های داستان هم خودش ماجرایی دارد که کشف آنها در حین خواندن داستان خودش از زیبایی‌های کتاب به حساب می‌آید. شاید مزرعه حیوانات معروفترین کتابی باشد که در آن با حیوانات سخن‌گو طرف هستیم، حیواناتی که با زندگی خود از یک حکومت و یا یک ایدئولوژی سخن می‌گفتند و غالباً به نقد آن می‌پرداختند. حالا با نسخه‌ای به روز مواجه هستیم که نه تنها کار آن‌ها را به خوبی و شاید بهتر از آنها انجام می‌دهد، بلکه با به کارگیری راویان مختلف، از جمله حضور خود نویسنده در جای‌جای داستان، جذابیت بسیار بیشتری را برای خواننده به ارمغان می‌آورد و همچون شاعری مثل حافظ چنان در پرده‌ای از طنازی انتقادهای خودش را بیان می‌کند که خواننده‌‌ی کتاب حسابی  از آن لذت می‌برد. کتاب طاقت زندگی و مرگم نیست نه تنها می‌تواند یک کتاب مستند از تاریخ کشور چین در یک بازه زمانی پنجاه ساله، آنهم در آغاز قدرت گیری حزب کمونیست در این کشور باشد، بلکه برای هر خواننده‌ی دیگر در هر گوشه‌ی جهان می‌تواند یادآور زندگی خودشان نیز باشد.

 .....................................

+ کتاب یک دنیا حرف دارد که البته دوستان خوبم در وبلاگ‌های میله بدون پرچم(در اینجا) و مدادسیاه (در اینجا) به خوبی به بخشهای زیادی از این نکات مهم اشاره کردند، پس یادداشتهای خواندنی این دو عزیز را از دست ندهید.

مشخصات کتابی که من خواندم:ترجمه‌ی سحر قدیمی و مهدی غبرایی در نشر ثالث، چاپ اول در سال 1398 و در 1100 نسخه

مرگ یک پیام‌آور - ویلیام زانزینگر

"این یادداشت کوتاه، کمتر به کتابی که در عنوانِ این فرسته آمده و بیشتر در کنار احوالات شخصی، به چیستی ادبیات جنایی می‌پردازد."

در چند وقت اخیر سه سنت‌شکنی در انتخاب کتابهایی که میخوانم داشته‌ام. اول برنامه نسبتاً مدون خواندن شعر و داستان‌های ایرانی، دوم گریزی به داستان‌های کودک و نوجوان و سوم رفتن به سراغ رمان‌های جنایی که بنظرم وجودش در سبد هر کتابخوانی لازم است. البته درآینده سنت‌شکنی‌های دیگری هم از جمله؛ گذری بر تاریخ و فلسفه هم در راه‌ خواهد بود. به هر حال گفتم با شروع موج سوم کرونا تا دیر نشده همه این ها را گفته باشم. خب حالا جدا از همه‌ی این ژست‌های قشنگ اگر بخواهم با خودم روراست باشم باید اعتراف کنم که در حقیقت از برخی از این سنت شکنی‌ها خیلی هم راضی نیستم. اما خب به این گفته یکی از دوستان که از تداوم خارها گل می شود ایمان دارم، البته منظورم این نیست که بخواهم با این رویکرد به آزار خودم ادامه بدهم. اما بی شک با ادامه‌ی خواندن داستانهای ایرانی در بین این همه پیچیدگی‌های کاذب و پایان‌های باز حال به هم زن، امکان دارد گوهری هم یافت شود. پس به آن امید به وطنی‌خوانی ادامه خواهم داد. اما رمان‌های پلیسی و معمایی، یا به تعبیر و تاکید مترجم خوب این کتاب "ادبیات جنایی"، داستانی دیگر دارد، این نوع ادبیات که در ظاهر تنها یک ژانر یا گونه به حساب می آید در واقع به چند دسته‌ی مختلف تقسیم می شود که متاسفانه در کشور ما توجه زیادی به آن نمی‌گردد. این تقسیم بندی شامل سه دسته‌ی "رمان جنایی"، "رمان معمایی" و "تریلرها" است که هر کدام از دسته‌ها باز هم زیرگروههای مختلفی دارند. توضیح مختصر این سه دسته به قلم مترجم این کتاب به این شرح است:

رمان جنایی: این نوع رمان بر یک مجرم تمرکز دارد که قانون، ارتش یا مامور عدالت باید آنها را به زانو درآورد. ایده‌ی اصلی این رمان‌ها تقابل خیر و شر است و بنابراین چارچوبی کاملاً مشخص و واضح دارد. این رمان ها خود به سه زیرگونه‌ی رمان‌ نوآر، رمان‌های نظامی و جنایات واقعی تقسیم می‌شوند. 

رمان‌های معمایی: برخلاف رمان‌های جنایی، چندان بر تقابل خیر و شر تمرکز ندارند و بیشتر در جستجوی پاسخ پرسش جنایتی انجام شده، غالباً قتل هستند. مجرم ناشناس است، به زحمت ردی از خود باقی می گذارد و گاه کارآگاه را به بازی می گیرد. شخصیت مثبت داستان، کارآگاه یا بازرس اداره پلیس است که در مواجهه با مجموعه‌ای مظنون قرار دارد که هر کدام انگیزه کافی برای قتل دارند، اغلب این گونه رمان‌ها با یافتن قاتل به پایان می رسند. زیرگونه‌های رمان‌های معمایی عبارتند از "هاردبویلد"، "معماهای خانگی" ،"کار چه کسی بود"، "معماهای علمی" و "تحقیقات پلیسی"

تریلرها: بر ایجاد حس وحشت و هیجان در خواننده تمرکز دارند. در اغلبشان با آدم‌های عادی سر و کار داریم که یکباره از میانه‌ جنایتی سر در می‌آورند و در آن موقعیت عجیب و گاه مضحک باید راه گریزی بیابند. زیرگونه‌های تریلر ها عبارتند از: "تریلرهای وحشت"، "تریلرهای قانونی" و "تریلرهای روانشناختی".

آوردن شرح این همه زیرگونه در این مقال نمی گنجد، راستش را بخواهید تا پیش از این فکرش را هم نمی کردم که رمان پلیسی  (یادم نرود درستش جنایی است) این همه گستردگی داشته باشد. اما فارغ از این گستردگی، با این که این ژانر از زمان ظهورش تا به امروز در کشور ما خیلی هم جدی گرفته نشده بسیاری از کتابخوانان درنوجوانی و یا در آغاز دوره کتابخوانی خودشان خواندن چنین کتابهایی را فراوان تجربه کرده اند و خواسته یا ناخواسته با این زیر ژانرها آزمون و خطاهای لازم را انجام داده و به سلیقه خود در این گونه‌ی رمان دست یافته‌اند. وقتی با در نظر گرفتن این موارد نگاهی به جنایی خوانی‌ خودم در دوره وبلاگ‌نویسی می‌اندازم می بینم شاید به غیر از کتاب "همسر دوست داشتنی من" اثرسامانتا داونینگ که یک تریلر پر کشش بود باقی آثار با اینکه همگی آثارخوبی هستند اما شاید با تعاریف فوق، یک رمان جنایی تمام عیار به حساب نیایند و در واقع دربسیاری از آنها خالق اثر با استفاده از موتیف‌های پلیسی داستان‌های خود را پیش برده‌اند، در بین خوانده‌هایم از این دست می‌توان به رمانهای"شهرشیشه‌ای"، "ارواح"و "هیولا" از پل استر، "قاضی‌و‌جلادش" و"سوءظن" از فریدریش دورنمات، "شماره صفرم" از اومبرتو اکو و "فیل در تاریکی" از قاسم هاشمی نژاد نام برد که به غیر از آثار استر و اکو مابقی را به پیشنهاد دوستان جنایی‌خوان خوانده ام. تجربه‌ی خواندن هر کدام از این کتاب ها در نوع خود برای من جالب بوده و طبیعتاً در یادداشت‌های مربوط به هرکدام هم به این موضوع اشاره کرده‌ام،  اما کتاب "مرگ یک پیام آور" نوشته‌‌ی ویلیام زانزینگر تا این لحظه آخرین آزمون و خطای من در این ژانربود که هرچند با سلیقه من تا حد زیادی فاصله داشت اما به نظر آن را می توان یک رمان جنایی تمام عیار با تعریف‌های یادشده نامید.  این رمان که در کنار کتابهای "زیر نور جنایت" و "شب کثیف" سه گانه‌ای را تشکیل می دهند که نوشته‌ی نویسنده‌ای بریتانیایی به نام ویلیام زانزینگر بوده و دو جلد اول آن به همت خانم سحر قدیمی ترجمه و به فارسی زبانان معرفی گردیده است. شخصیت اصلی این کتابها یک کارآگاه خصوصی به نام مایکل سن کلود است، مامور پلیس اخراج شده‌ای که همچون بسیاری از کارآگاه های رمان‌های مدرن که اغلب امریکایی هم هستند تلفیقی از ویژگی‌های مثبت و منفی است و اصطلاحاً شخصیتی خاکستری دارد و با توجه به انگلیسی بودنش به جای گشتن در خیابان‌های نیویورک، در شهر لندنِ بارانی به دنبال عدالت می گردد. ماجرا از این قرار است که زن جوانی به نام کلاریسا به همراه همسرش، برای دستیابی به یک حافظه کامپیوتری (یا به اصطلاح خودمان فلش مموری)، سن کلود را به عنوان کارآگاه خصوصی استخدام می کنند. این حافظه که گویا حاوی محتوای مهمی مربوط به این خانواده است، حالا به دست غیر افتاده و آنها حتی حاضر هستند برای به دست آوردنش حق الکسوت هم بپردازند. ماجرا با اظهارات ضدو نقیض و بعضاً غیر منطقی کلاریسا آغاز می شود، اظهاراتی که کارآگاه سن کلود را مشکوک کرده و او را مجبور می کند شخصاً به دنبال کشف راز این ماجرای پر پیچ و خم برود.

.................

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر جهان کتاب، ترجمه سحر قدیمی، چاپ اول 1398، در770 نسخه و 264 صفحه

همسر دوست داشتنی من - سامانتا داونینگ

در حالت عادی خواندن یک کتاب پانصد صفحه ای آن هم در روزهای شلوغ پایان سال برای شخصی مثل من تقریباً غیر ممکن به نظر می رسد. برای همین غالباً خودم را در چنین روزهایی گرفتار چنین کتابهای حجیمی نمی کنم. اما اینکه چه اتفاقی افتاده که حالا در کمتر از یک هفته موفق به خواندن کتاب حجیم "همسر دوست داشتنی من" شده ام برای خودش داستانی دارد، این که سراغ این کتاب رفتنم در ابتدا به خاطر شناختی بود که از مترجم خوب کتاب داشتم به جای خود اما یکی از دلایل این سرعتم در خوانش، بی شک همخوانی با حسین عزیز نویسنده وبلاگ میله بدون پرچم بود، البته از کشش بالای داستان کتاب که می تواند یکی از دلایل اصلی باشد هم نباید غافل بود، و همینطور دست و پنجه نرم کردن من در یک هفته گذشته با آنفولانزای مشکوک به کرونا و قرنطینه در رختخواب و کتاب و تب و باز هم کتاب. بله، همه این ها دست به دست من دادند تا خواندن کتاب را در زمانی بسیار زودتر از چیزی که مورد انتظارم بود به پایان برسانم.
رمان "همسر دوست داشتنی من" یکی از کتابهای داغ و تازه از تنور درآمده ی دنیای ادبیات داستانی به حساب می آید چرا که این تریلر امریکایی که گویا اولین رمان خانم سامانتا داونینگ هم هست طبق اطلاعات  موجود درسایت گودریدز برای اولین بار در ۲۶ مارس سال ۲۰۱۹ منتشر شد، با توجه به اینکه امروزدر تقویم میلادی 15 مارس سال 2020 بود یعنی هنوز یکسال هم از انتشار این کتاب  نگذشته و از انتشار نسخه ترجمه اش به زبان فارسی هم که توسط خانم سحر قدیمی انجام شده تنها چند ماه می گذرد. همانطور که اشاره شد این رمان یک تریلر به حساب می آید، واژه تریلر که شناخت من از آن پیش از این در حدی بود که مرا به یاد تریلی می انداخت واژه ای است که در ادبیات و سینما بسیار به کار می رود و در واقع یک ژانر یا گونه به حساب می آید، تریلر به داستان های پر ماجرا و هیجان انگیزی  گفته می شود که برای تماشاگر تعلیق ایجاد می کنند. غالباً داستان های جنایی یا ترسناک هستند که چنین خواصی دارند و به همین جهت داستان تریلر ها اغلب اطراف همین موضوعات می گردد، اما در چند دهه اخیر داستانک های معمایی و روانشناسانه هم در ادغام با داستان اصلی تریلرها ارائه شده و زیر ژانری مثل تریلر روانشاسانه را به وجود آورده است که بنظرم شاید بتوان اولین رمان داونینگ را هم در آن دسته قرار داد.
درباره داستان این کتاب نمی توان زیاده سخن گفت، البته اگر راستش را بخواهید اندک هم نمی توان گفت، دوستانی که اهل تریلرخوانی باشند این سخن مرا درک می کنند، هرچند من خودم هم تا پیش از این اهلش نبودم. مثلا درباره این کتاب می توانم بگویم این یک رمان عاشقانه ی خاص است، یا مثلا می توانم بگویم این یک رمان جنایی خاص به حساب می آید یا مثلاً تا حدودی یک رمان معمایی، اما بگذارید با هم نگاهی به پشت جلد کتاب بیندازیم و یادداشتی که در پشت جلد  آورده شده را بخوانیم:
ماجرای عاشقانه ی آدم های معمولی اغلب شبیه هم است. زنی جذاب سر راهتان سبز می شود. به یکدیگر دل می بازید. بچه دار می شوید. خانه می خرید. بزرگ ترین رویا ها و سیاه ترین رازهایتان را با یکدیگر در میان می گذارید. کم کم حوصله تان سر می رود.
در واقع این تمام چیزی است که می توان درباره این کتاب پیش از خواندن آن گفت. همین، نه چیزی بیشتر.
 بی شک در آینده ی نه چندان دور این کتاب بیش از این در میان خوانندگان وطنی شناخته شده و بیشتر خوانده خواهد شد و من باقی گفتنی ها و گپ و گفت ها را می گذارم برای آن دوستانی که کتاب را خوانده اند. چرا که مطمئنم دوستداران یک رمان تریلر خوب بدون نیاز به این یادداشت هم کتاب را پیدا خواهند کرد و خودمانیم من هم در حال حاضربرای بیشتر سخن گفتن درباره این ژانر نیازمند تجربه ی خوانش بیشتری از این ژانر سرگرم کننده هستم.
بی تعارف باید بگویم که هرچند این ژانر، ژانر مورد علاقه ی من به حساب نمی آید اما باید اعتراف کنم اگر دلتان برای یک کتابخوانی سرگرم کننده آن هم بصورت بی وقفه تنگ شده باشد، می توانید روی این کتاب شدیداً حساب کنید. اگر به رمان های تا حدودی جنایی هم علاقه مند باشید حتماً خواندن این رمان شما را سر ذوق خواهد آورد و به قول نویسنده وبلاگ میله بدون پرچم چنین کتابهایی حتماً موتور کتابخوانی شما را گرم خواهد کرد.
یادداشت میله بدون پرچم درباره این کتاب که به مراتب یادداشت کامل تر و بهتری از این یادداشت می باشد را می توانید از > اینجا <  بخوانید.
........
مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه سحر قدیمی، نشر ثالث، چاپ اول 1398، در 770 نسخه و در499 صفحه