کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

کتابـــنامه

درباره‌ی کتاب‌ها و گاهی فیلم‌ها | کانال تلگرام: https://t.me/darbareketabha

دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم - جروم دیوید سلینجر

نُه داستان که در کشور ما اولین بار با عنوان دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم ترجمه شده، مجموعه‌ای از 9 داستان کوتاه نوشته‌ی دیوید سلینجر امریکایی است که از میان بیش از سی داستان که تا زمان انتشار این مجموعه از او در مجلات به چاپ رسیده بود انتخاب و در قالب یک کتاب در سال 1953 منتشر شده است (یعنی تنها چند سال پس از جنگ جهانی دوم)، داستانهای کتاب هم اتفاقاً به جنگ مربوط هستند، البته نه به این شکل که با یک سری داستان درباره جنگ روبرو باشیم، برخلاف بسیاری از داستانهای پیچیده‌ی آن روزگار و اصطلاحاً مُدبودن آثار نویسندگانی همچون ویلیام فاکنر، داستانهای سلینجر ساده‌اند و پس از خواندن چند داستان اول این مجموعه متوجه خواهیم شد که شخصیت‌های داستان انگار همان انسانهای معمولی هستند که کارهای روزمره‌ی زندگی را انجام می‌دهند اما برخی از آنها تا حدودی از لحاظ روحی رنج می‌برند و با اشاره‌های مکرر خواهیم یافت که این مشکلات روحی از اثرات جنگ است. مثلا در همان داستان اول که "یک روز خوش برای موز ماهی" نام دارد شخصیت اصلی داستان مردی‌ست که از جنگ برگشته و قصد دارد زندگی عادی خودش را داشته باشد و به این جهت به همراه نامزدش به ماه عسل می رود اما جنگ و تبعات آن او را رها نمی‌کنند، یا در داستان دوم که "عمو ویگیلی در کانه‌تی‌کت" نام دارد هم با اینکه شخصیت‌های اصلی، دو خانم هستند که از حسرت‌های جوانی خود سخن می‌گویند و هیچکدام سربازان از جنگ برگشته نیستند اما از تبعات جنگ و کشته‌شدن احمقانه‌ی یکی از سربازان مرتبط با یکی از شخصیت‌ها و موارد اشاره شده‌ی دیگر درخواهیم یافت که با هجوی دیگری از جنگ روبرو هستیم، تلاشی که سلینجر در تک تک داستان‌های این کتاب انجام داده و تا حدودی سعی کرده در هر یک از داستانها به نوعی به یکی از این ضربه‌های روحی اشاره کند، دیگر داستانهای این مجموعه با نام‌های (پیش از جنگ با اسکیمو‌ها، انعکاس آفتاب بر تخته‌های بارانداز، مرد خندان، تقدیم به ازمه با عشق و نکبت، دهانم زیبا چشمان سبز، تدی و دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم) اغلب در چنین فضایی هستند و روان شخصیت‌های آنها در رنج است.

..........................................

سلینجر یکی از معروف‌ترین نویسندگانی است که هیچ وقت همچون سایر نویسندگانِ موفق، روال معمول را طی نکرد، چرا که در میانه‌ی راه به یکباره غیب شد، به طوری که وقتی در سال 2010 چشم از جهان فرو بست، از زمان انتشار آخرین اثرش و حتی از زمان آخرین حضورش در انظار عمومی تقریباً 50 سال می‌گذشت. بی‌شک طرفداران دو آتشه‌ی سلینجر معتقدند اگر او همچون سایر نویسندگانِ هم نسل خود در عرصه باقی می‌ماند و می‌نوشت آثار درخشان‌ بیشتری از خود بر جا می‌گذاشت. اما امروز بسیاری از کارشناسان چنین نظری ندارند و ضمن اینکه معتقدند آخرین آثار به جا مانده از سلینجر ثابت می‌کند که هیچکدام به درخشانی ناتور دشت و نه داستان نبوده‌اند، به این نکته نیز اشاره دارند که اتفاقا این غیبت طولانی مدت سلینجر نه تنها اثر منفی بر شهرت و جایگاه او نداشته بلکه اتفاقا تا حد زیادی این در عرش باقی ماندنش را مدیون همین غیبت طولانی می‌دانند. در مقاله‌ای که درباره این موضوع از یکی از منتقدان امریکایی، به نام آدام کرش می‌خواندم به ایده‌ای اشاره شده بود که مارسل پروست در کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مطرح کرده بود، گویا ایده از این قرار بوده که پروست در آن کتاب اشاره کرده که فراموشی بهترین نوع به خاطر سپردن است. چون خاطرات معمولی همین که مرورشان می‌کنیم کم رنگ و محو می‌شوند. اما چیزهایی که نمی‌دانیم به خاطر سپرده‌ایم، مثل مزه‌ی کیک کره‌ای ناگهانی و پیش بینی نشده به خود آگاهمان باز می‌گردند و می‌توانند گذشته را تداعی کنند. غیبت سلینجر هم تاثیر مشابهی دارد چراکه بسیاری از نویسندگان مشهور همیشه در منظر عموم هستند، کتابهای بیشتری می‌نویسند، با آنها بیشتر مصاحبه می‌شود، جایزه می‌برند و درباره‌شان بحث و جدل در می‌گیرد. آن منتقد حتی اشاره می‌کرد که در سال 2007 وقتی نورمن میلر درگذشت مردم به قدری از او اشباع شده بودند که از فرصت پیش آمده برای فراموش کردنش خوشحال بودند اما سلینجر دست کم در نگاه عموم هیچ‌گاه آنقدر بزرگ نشد، احتمالا هیچ‌کس نمی داند که چه اتفاقی برای سلینحر و احوالاتش افتاد که چنین تصمیمی گرفت اما به هر حال او  خودش خواست که زندگی‌اش را به دور از شهرت و نویسندگی ادامه دهد. البته بعد از خواندن این مجموعه داستان می توان به این نکته فکر کرد که بی شک او هم یکی از قربانیان جنگ بود، و خوانندگانش همچون "اِزمه"(یکی از شخصیت‌های داستان تقدیم به ازمه با عشق و نکبت) انتظار داشتند که او با سلامت کاملِ عقل از جنگ بازگردد، اما این موضوع تقریباً ناممکن است. حتی اگر عقل هم سالم بماند، هیچ سربازی پس از جنگ دیگر آن آدم سابق نشد و بی شک جنگ نکبتی‌ست پایان ناپذیر، برای هر کس که به نوعی درگیر آن می‌شود.


دوستمان در وبلاگ میله بدون پرچم به خوبی درباره‌ی این مجموعه داستان نوشته است، از اینجا می‌توانید یادداشتش را بخوانید.

مشخصات کتابی که من شنیدم: نسخه صوتی با ترجمه احمد گلشیری، در نشرآوانامه با صدای آرمان سلطان زاده در 7 ساعت و 2 دقیقه.

مرگ فروشنده - آرتور میلر

نمایشنامه‌ی مرگ فروشنده که آن را مهمترین و مشهورترین اثر آرتور میلر امریکایی دانسته و حتی برخی آن را افتخار قرن بیستم در نمایشنامه‌نویسی می‌دانند نمایشنامه‌ای دو پرده‌ای است که شخصیت اصلی آن مرد میانسالی به نام "ویلی لومن" است. ویلی عمرش را به شغل فروشندگی گذارنده و در آغاز نمایشنامه با اینکه سالها از سنی که می‌بایست بازنشسته می‌شده گذشته اما به دلایل مختلف از جمله عدم رضایت از وضع معیشت خانواده مجبور به فروشندگی است. منظور از فروشنده همان شغل بازاریابی فروش که امروزه می‌شناسیم است و از قضا شغل ویلی فروشندگی در شهرهای دیگر بوده و به این جهت مجبور است هر روز راه‌های طولانی را رانندگی کند. در ابتدای داستان ویلی بعد از نیمه کاره گذاشتن یکی از سفرهای کاری‌ بدلیل عدم توانایی در رانندگی، به خانه بازگشته و با همسرش صحبت می‌کند و همین سفر ناموفق و صحبت‌های او با همسر (و البته حرفهایی که با خودش می‌زند) خواننده را متوجه این موضوع می‌کند که احتمالا به جز مشکل یاد شده‌ی رگه‌هایی از زوال عقلی نیز در شخصیت اصلی کتاب به چشم می‌خورد.

ویلی در جوانی توسط آقای واگنر که صاحب شرکتی به همین نام بوده است استخدام شده و بیش از سی سال در این شرکت خدمت کرده است، به طوری که حالا چندسالی است بعد از فوت واگنر بزرگ، برای پسر او "هوارد" کار می‌کند. پسری که حتی انتخاب نام خود را از ویلی دارد چرا که آن روزها ویلی چنان مورد اعتماد واگنر بزرگ بود که انتخاب نام پسرش را هم به عهده او گذاشت، هرچه باشد ویلی یکی از بهترین فروشنده‌های شرکت بود و نه تنها واگنر، بلکه همه برای او احترام خاصی قائل بودند، اما امروز! ... من نسخه‌ی نمایش صوتی این کتاب که توسط نشر صوتی آوانامه تهیه شده را شنیده‌ام و به نظرم آنقدر این نسخه خوب بوده که به هیچ وجه دوست ندارم با اشاره به بخش‌هایی از داستان، خوانندگان این یاددشت را از لذت شنیدن این نمایشنامه محروم کنم. اما می‌توانم بگویم که به هر حال اگرقصد خواندن یا شنیدن این نمایشنامه را داشته باشید طبیعتاً از نام آن حدس خواهید زد که با نمایشنامه‌ای تلخ روبرو خواهید بود. نمایشنامه‌ای که بازهم روی دیگری از دنیا یا شاید نظام‌هایی مشابه با سرمایه‌داری را به خواننده نشان می‌دهد که انسان را تا حد یک کالا یا ربات پایین می‌آورند و ارزش انسان را تنها تا وقتی می‌دانند که منافعی داشته باشد. 

انسانهای موفقی که در زندگی شکست می‌خورند یا وقتی در شرایطی قرار می‌گیرند که توانایی تکرار موفقیت‌های گذشته برایشان فراهم نیست، غالباً چه ارادی و چه غیرارادی، در روزهای موفقیت خودشان، در گذشته زندگی می‌کنند، ویلی هم همین‌گونه است و حالا این موضوع که اخیراً هوش و حواس درست و حسابی ندارد و گاهی با خودش حرف می‌زند را هم به آنچه بیان شد اضافه کنید. در واقع ویلی در بسیاری از مکالمات روزمره یا افکار خودش زمان گذشته و حال را با هم قاطی می‌کند. این موضوع در نمایشنامه برای من و شمای خواننده پل‌هایی به گذشته‌ی موفق یا حتی ناموفق ویلی می‌زند و ما را متوجه وقایع و تفکرات گذشته‌ی او کرده و اصطلاحاً گره بازکن است. این رفت و برگشت‌ها در نسخه‌ی صوتی خیلی خوب در آورده شده، به طوری که متن با شنیدن صدای تیک تاک ساعت به گذشته‌ی ویلی می رود و با شنیدن دوباره‌ی آن تیک تاک در میان حرفها، به زمان حال باز می‌گردد و این یکی از جذابیت‌های این نمایشنامه‌ی صوتی برای من بود که به خوبی خواننده را با چرایی آنچه که امروز بر سر روح و روان ویلی آمده آشنا می‌کند. 

+ نمی‌دانم چرا در تمام مدت شنیدن این کتاب خودم را به جای شخصیت اصلی این کتاب می‌گذاشتم و در سن و سال او پس از گذشتن سالها از جوانی و دور شدن از دوران طلایی فعالیت‌های زندگی‌ام انگار با ویلی همراه بودم و با او برای اثبات سودمندی‌اش دست و پا می‌زدم و به‌راستی که این چقدر برایم دردناک بود. با خواندن این سطرها حتما با خودتان می‌گوئید وقتی خواندن و شنیدن چنین نمایشنامه‌ای می‌تواند این همه دردناک باشد اصلا چرا باید به سراغش رفت؟  راستش را بخواهید من در حال حاضر پاسخ این سوال را نمی‌دانم. اما به گمانم شمایی که این سوال را می‌پرسید حق دارید، مثلا من همین نمایشنامه‌ی صوتی را به یکی از دوستان پیشنهاد کردم و او هم به من اعتماد کرد و شنید و در نهایت هرچند از شنیدنش ناراضی نبود و آن را به قول خودش نمایشنامه‌ی خفنی می‌دانست اما در نهایت آن را کابوسی دانست که باعث سر دردش شده است. اما من باز هم خواندن آن و بخصوص شنیدن این نسخه صوتی را پیشنهاد خواهم کرد.

++ مشخصات کتابی که من شنیدم: نمایش صوتی مرگ فروشنده، ترجمه حسین ملکی، نشر بیدگل، صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطان زاده، مریم پاک ذات و جمعی از گویندگان در 3 ساعت و 26 دقیقه

وقتی نیچه گریست - اروین د. یالوم

همانطور که کتابهای زیادی مثل دنیای سوفی وجود دارند که نویسندگان آن فلسفه را به زبان داستان شرح می‌دهند، کتابهای فراوانی هم نوشته شده‌ که نویسندگان آنها روانشناسی و روانکاوی را در قالب داستان می‌شکافند. البته منظورم داستانهایی مثل آثار جناب داستایوسکی و امثالهم نیست که در آثارشان از روان انسانها و مسائلی از این دست بسیار سخن می گویند. بلکه منظورم پرداختن صِرف به مسائل روان درمانی است و تا آنجایی که من می‌دانم اروین د. یالوم از مشهورترین نویسندگانی است که چنین داستانهایی می‌نویسد، او که خود یک روانپزشک سرشناس است با داستانهایش سعی می‌کند به مسائل مهم این حوزه اشاره کرده و تا حد ممکن آنها را بشکافد. کتاب وقتی نیچه گریست مشهورترین اثر یالوم است که درواقع داستانش تلفیقی از واقعیت و خیال است و وقایع آن در سال 1882 اتفاق می‌افتد، هرچند شخصیت‌های اصلی داستان همگی شخصیت‌هایی واقعی در تاریخ هستند، اما احتمالا برخلاف داستان این رمان، در دنیای واقعی هیچکدام چنین ماجراهایی را در کنار هم پشت سر نگذاشته‌اند و برخی از آنها هم در طول عمرشان با یکدیگر حتی دیداری نداشته‌اند. از  اشخاص مهم حاضر در این کتاب می‌توان به شخصیت‌های مهمی مثل فردریش نیچه؛ فیلسوف بزرگ آلمانی، یوزف برویر؛ پزشک سرشناس و از پایه‌گذاران روان درمانی مدرن و البته زیگموند فرویدِ جوان که امروز به عنوان پدر علم روان درمانی شناخته می‌شود به همراه چند شخصیت واقعی دیگر اشاره کرد.

در ابتدای رمان زنی به نام لو سالومه به دکتر یوزف برویر که برای تعطیلات به همراه همسرش به ونیز سفر کرده، مراجعه می‌کند و از او خواهش می‌کند برای نجات فلسفه‌ی آلمان هم که شده نسبت به درمان شخص بیماری به نام فردریش نیچه که در آن زمان نویسنده و فیلسوفی نسبتاً گمنام به حساب می‌آمده بشتابد. برویر در ابتدا قصد ندارد این موضوع را بپذیرد اما گویا زیبایی ظاهر و کلام لو سالومه او را جادو کرده و به این جهت بی درنگ حرف او را می‌پذیرد. لو سالومه به دکتر اعلام می‌کند که زمانی دوست و معشوقه نیچه بوده و در طی نامه نگاری‌های اخیرش با نیچه به این نتیجه رسیده که او قصد خودکشی دارد و دلیل این تصمیم را همین بیماری نیچه می داند، مرض ناشناسی که با سردردهای شدید و فلج کننده باعث شده نیچه کرسی استادی دانشگاه را هم از دست بدهد و او را از زندگی نا امید کند و حالا لو سالومه دست به دامن برویر شده است.

در زمانی که وقایع داستان در آن شرح داده می‌شود هنوز علمی به عنوان روان درمانی وجود نداشته است اما برویر که آن روزها یک پزشک داخلی متبحر و سرشناس به حساب می‌آید چندی پیش نسبت به درمان دختری به نام "آنا او"  از روش تازه‌ی نسبتاً موفقی استفاده کرد که آن را بیان‌درمانی نامیده بود. روشی نسبتاً موفق، چرا که درمان آن بیمار به دلایل حاشیه‌ای که به وجود آمد فرجام موفقی نداشت اما در طول درمان پیشرفت‌های قابل توجهی رویت گردیده بود که خبرش به گوش مردم و البته لو سالومه رسیده و او را برآن داشت که برای درمان نیچه به سراغ دکتر برویر بیاید چرا که نیچه پیش از برویر به بیش از 20 پزشک مراجعه کرده بود اما هیچکدام موفق به درمان بیماری او نشده‌ بودند. البته لو شرطی هم داشت که نیچه نباید متوجه شود که او برویر را برای درمان او در نظر گرفته است .

به هر حال ملاقات این دو (برویر و نیچه) با یکدیگر صورت می‌پذیرد و همانطور که از خصوصیات نیچه‌ می‌توان حدس زد نیچه‌ی مغرور و اندیشمند به همین راحتی حاضر نیست به درمانهای مرتبط با روان دکتر برویر تن بدهد، به همین دلیل از برویر می‌خواهد تنها نسبت به درمان جسم او اقدام کند. البته در همان آغاز هم اینطور به نظر می‌رسد که او برای درمان بیماری جسمش هم چندان مشتاق نیست و در یکی از گفتگوهایش با برویر می گوید: ... من باید بیماری‌ام را تقدیس کنم... زیرا تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود... آیا جمله‌ی ماندگار مرا که چهارشنبه به زبان آوردم را به خاطر دارید "بشو هر آن که هستی"، امروز می‌خواهم دومین عبارت را به شما بگویم؛ "آنچه مرا نکشد قوی ترم می‌سازد" پس تکرار می‌کنم که بیماری من یک موهبت است. برویر راههای زیادی را امتحان می‌کند اما به کمک هیچکدام نمی‌تواند به دنیای درونی نیچه ورود پیدا کند تا اینکه تصمیم مهم و خطرناکی می‌گیرد و با روشی زیرکانه اصطلاحاً جهت میز را عوض می‌کند و از نیچه‌ی فیلسوف می‌خواهد به او کمک کند تا ناامیدی خودش(برویر) و همچنین مشکلی که در عشق  با همسرش دارد را درمان کند. بله،  این روش جواب می دهد و اینگونه این دو اندیشمند طی گفتگوهای فراوانی که همانند جلسات روان‌درمانی با یکدیگر انجام می‌دهند به ذهن دیگری وارد شده و غرق در تلاش برای درمان یکدیگر خواهند شد.

رمان به شیوه‌ی راوی سوم شخص روایت شده است، سوم شخصی که در رابطه با دکتر برویر دانای کل و در رابطه به نیچه دانای محدود است. تمرکز رمان بر ملاقات‌های این دو با یکدیگر است که همانطور که اشاره شد دقیقا مشابه جلسات روان‌درمانی است اما با توجه به اینکه هدف یالوم برای نوشتن این کتاب فراتر از نوشتن یک داستان صرف بوده و هدفهای آموزشی برای این رمان داشته است. به این جهت روشی را پیش می‌گیرد که به کمک آن در پایان هر فصل هر دو شخص بیمار و درمانگر برداشت‌ها و ذهنیات خود در رابطه با ملاقات‌هایشان با یکدیگر را در دفتر خود می‌نویسند و اینگونه خواننده با چکیده‌ای از بحث نسبتاً غیرداستانی کتاب نیز آشنا می‌گردد. گفتگوهای جالب توجه این دو اندیشمند را می‌توان تقابل و تعامل فلسفه و روانشناسی دانست. مواردی که نه تنها دو شخصیت اصلی داستان، بلکه من و شمای خواننده را آگاه می‌کنند که با وسواس‌های فکری بیهوده‌ چگونه خود را می‌آزاریم. همینطور با خواندن این کتاب تا حدودی با مفاهیمی همچون هستی‌شناسی، امید و معنای زندگی نیز آشنا می‌شویم.

................

+ اروین د. یالوم در سال 1931  در ایالات متحده امریکا به دنیا آمد. او در سال 1956 در رشته پزشکی دانشگاه بوستون و در سال 1960 در رشته روانپزشکی دانشگاه نیویورک فارغ التحصیل شد و در سال 1963 به مقام استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد رسید. در این دانشگاه الگوی روانشناسی هستی گرا یا اگزیستانسیال را پایه گذاری کرد و اکنون به عنوان یک روانشناس اگزیستانسیالیت شناخته می شود. او از وقتی پا به عرصه داستان گذاشته موفق شده مخاطبان عام بسیاری را با مفاهیم مهم علم روانشناسی آشنا کند. او درباره کتاب وقتی نیچه گریست می‌گوید نقشه‌ام این بود که با استفاده از یک وسیله‌ی کمک آموزشی جدید، یک رمان آموزشی، دانشجویان را با چگونگی شکل گیری و زایش اگزیستانسیال آشنا کنم.

++ مشخصات کتابی که من خواندم و شنیدم: ترجمه‌ی سپیده حبیب، نشر قطره، چاپ سی و هشتم، در 5000 نسخه، 465 صفحه. و نسخه صوتی: نشر آوانامه با صدای آرمان سلطان زاده در 16 ساعت و 48 دقیقه

+++ در ادامه مطلب جز باقی حرف‌ها می‌توان بخش‌های جالب توجهی از متن کتاب  را نیز خواند.

ادامه مطلب ...

گیرنده شناخته نشد - کاترین کرسمن تیلور

ماکس و مارتین دو جوان آلمانی هستند که به قول ما ایرانی‌ها رفیق گرمابه و گلستان یکدیگر بوده‌اند. آنها سال‌ها پیش به امریکا مهاجرت کردند و در زمینه‌ی خرید و فروش و برپایی نمایشگاه آثار هنری در آنجا فعالیت داشته و اتفاقا کار و کاسبی خوبی هم برای خودشان دست و پا کرده بودند. پس از مدتی مارتین تصمیم می‌گیرد به همراه خانواده به وطنش آلمان باز گردد و کسب و کار خود را نیز در کشورش ادامه دهد. اینگونه این دو دوست از یکدیگر جدا می‌شوند و پس از این جدایی از طریق نامه‌نگاری با هم در ارتباط می‌مانند و متن این کتابِ بسیار کم‌حجم، همین نامه‌های کوتاه این دو دوست به یکدیگر است. نامه‌هایی که من و شمای خواننده را در جریان اوضاع آن سالهای آلمان و جهان قرار می‌دهد. سالهایی که در آنها هیتلر در حال به قدرت رسیدن بود، آن هم به قدرت رسیدنی که آلمان و جهان را به کلی متحول کرد. جرقه‌های این تحول یاد شده در نامه‌ها و البته ارتباط صمیمی این دو دوست نیز تاثیرگذار است، به خصوص اگر این را بدانید که یکی از این دو دوست یهودی بوده است.

کتاب دوست بازیافته نوشته‌ی فرد اولمن هم که به نظرم کتاب بهتری نسبت به این کتاب بود به موضوعی مشابه منتها از زاویه‌ای دیگر می‌پردازد. اما نکته‌ای که کتاب کم حجم گیرنده شناخته نشد را مدت‌ها در ذهن ماندگار می‌کند پایان‌بندی جالب توجه آن است.

نویسنده‌ی این کتاب بر خلاف کتاب دوست بازیافته اهل آلمان نیست و زنی امریکایی به نام کاترین کرسمن تیلور است، تیلور در سال 1903 به دنیا آمد و در سال 1996 از دنیا رفت. او بیشتر به واسطه همین کتاب شناخته می‌شود و این داستان را در سال ۱۹۳۸ یعنی وقتی هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده بود و هنوز هیتلر آتش بازی‌هایش را هم آغاز نکرده بود نوشته است. در واقع شاید بتوان کتاب را یک هشدار از طرف نویسنده‌ی امریکایی برای کشورش دانست.

پی نوشت: اگر کتاب را خواندید از یادداشت وبلاگ میله بدون پرچم که شامل نامه‌های شخصیت‌های این کتاب به شخص ایشان نیز می باشد غافل نشوید. از اینجا می توانید آن یادداشت را بخوانید. 


مشخصات کتابی من خواندم: ترجمه بهمن دارالشفایی، ناشر متنی: ماهی، در 64 صفحه قطع جیبی، نشر صوتی آوانامه، در 1 ساعت و 6 دقیقه، با صدای آرمان سلطان‌زاده و مهدی صفری.

سرگذشت ندیمه - مارگارت اتوود

سی و شش سال پیش از امروز، در سال ۱۹۸۵، یعنی درست سی و شش سال پس از اینکه جورج اورول رمان پادآرمانشهری "نوزده‌هشتادو چهار" را نوشت، رمان دیگری در همین سبک منتشر شد که "سرگذشت ندیمه" نام داشت. این رمان کانادایی هر چند در زمان انتشاراش با وجود انتقادات فراون، بسیار مورد توجه قرار گرفت و جایزه بهترین رمان انگلیسی زبان را هم از آن خود کردو همینطور نامش در لیست‌های مشهوری همچون "1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند" قرار گرفت، اما شهرت اصلی این داستان از زمانی آغاز شد که پای در عرصه تصویر گذاشت، منظورم آن فیلم سینمایی ساخته شده بر اساس این رمان که در سال ۱۹۹۰ اکران شد و در گیشه شکست خورد نیست بلکه به سریالی اشاره دارم که در سال 2017 میلادی بر اساس این رمان ساخته شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی توانست جوایز متعددی از جمله گلدن گلوب را نیز از آن خود کند.

در دسته‌بندی ژانرها این رمان را در دسته‌ی رمان‌های علمی تخیلی قرار می‌دهند، حتی یکی از معتبرترین جایزه‌هایی که به کتابهای نوشته شده در این ژانر اهدا می‌گردد (یعنی جایزه آرتور سی کلارک) به این رمان تعلق گرفته است، اما مارگارت اتوود چنین نظری درباره کتابش ندارد و شاید من و شمایی که امروز در چنین روزگار مشابهی زندگی می‌کنیم، باخواندن این کتاب به اتوود با ذهن آینده‌نگرش حق بدهیم که اثرش را در دسته‌ی کتابهای علمی تخیلی قرار ندهد.

اگر کتاب 1984 را خوانده باشید می‌دانید که آن کتاب یک رمان پادآرمانشهری یا همان ویران‌شهری بود و سرگذشت ندیمه هم با اندک تفاوت‌هایی چنین رمانی است. حکومتی دیکتاتور که در جامعه‌اش به دلایلی با معضلاتی مثل عقیم شدن اغلب انسانها دست و پنجه نرم می‌کند و به این جهت شاید نسل بشر رو به انقراض است و این حکومت تنها راه چاره را از دید مدینه‌ی فاسده‌ی خود سرکوب و استفاده‌ی برده گون از زنانی که قابلیت باروری دارند می‌داند. به این جهت مردم این جامعه یک زندگی شدیداً امنیتی و در خفقان را تجربه می‌کنند. ...اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فی‌الفور به نورافکن هایی که روشن می‌شوند و تفنگ‌هایی که شلیک می‌شوند نیز فکر کنند... شاید قبل از شرح این موارد باید به این اشاره می‌کردم که این حکومت و همه‌ی این اتفاقات از پس یک انقلاب ظهور کرده است،؛ ...بعد از آن فاجعه بود، همان موقع که رئیس جمهور را ترور کردند و کنگره را به گلوله بستند و ارتش حالت اضطراری اعلام کرد. تقصیر را به دروغ گردن مسلمانان انداختند. مدام در تلویزیون مردم را به آرامش دعوت می‌کردند. می‌گفتند همه چیز تحت کنترل است. این همان زمانی بود که قانون اساسی را لغو کردند. گفتند این کار موقتی است... . اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم. روزنامه‌ها سانسور می‌شدند. بعضی‌هایشان بسته شدند. می‌گفتند به دلایل امنیتی است. پست‌های ایست و بازرسی دایر شدند، و کارت‌های شناسایی.  همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمی‌توان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. می‌گفتند انتخابات جدیدی برگزارخواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد...  انقلاب ساخته شده توسط ذهن این نویسنده در شهر کمبریج ایالت ماساچوست امریکا پس از آن ترور (که در واقع پیش از آغاز داستان بوده است) رخ می‌دهد و منجر به تشکیل حکومتی می‌گردد که سردسته‌های آن تندروهای مسیحی هستند و نامش را به قول مترجم فارسی کتاب "جلید" یا همان "گیلیاد" می‌گذارند. این حکومتِ تشکیل شده، حکومتی ضد زنان است و شخصیت زنان دراین حکومت از کمترین درجه‌ی اهمیت برخوردار است، اغلب آنها تنها بر اساس توانایی تولیدمثل ارزش‌گذاری می‌گردند و همانطور که در کتاب 1984 همه‌ی امور تحت نظارت ناظرکبیر بوده است اینجا هم همه کارهای مردم تحت نظر حاکمیت است و همگی مجبور به پذیرش تصمیم‌هایی هستند که برای آنها گرفته می‌شود و طبعاً هیچکدام حق اعتراضی هم به ظلم و ستم و تبعیضهای مختلف از جمله جنسیتی نخواهند داشت.

+ خواننده‌ی این کتاب، داستان را از دید یک زن که شخصیت اصلی کتاب است می‌خواند و من سعی می‌کنم در ادامه‌ی مطلب کمی بیشتر درباره این داستان بنویسم.


مارگارت النور اتوود در سال 1939 در کانادا به دنیا آمد. پدرش حشره‌شناس بود و مارگارت به واسطه همراهی با پدر کودکی‌اش را با گشت و گذار در جنگل‌های کانادا گذراند. او از همان شش سالگی با نوشتن شعر و نمایشنامه استعداد خود را به نمایش گذاشت و در جوانی در رشته ادبیات لیسانس گرفت. از این شاعر و نویسنده‌ی هشتاد و دو ساله تا به امروز بیش از40 رمان، داستان کوتاه و داستان کودک به چاپ رسیده است. که از معروف ترین آنها که به فارسی نیز ترجمه شده‌‌اند بعد از سرگذشت ندیمه می‌توان به عروس فریبکار، آدمکش کور، چشم گربه و وصیت‌ها اشاره کرد. اتوود تا به امروز موفق به دریافت جوایز ارزنده‌ای شده است که شاید مشهورترین آن دو جایزه من‌بوکر برای کتابهای سرگذشت ندیمه و وصیت ها باشد.
++ کتاب "وصیت‌‌ها" که در ترجمه‌های متفاوت به نام‌های شهود و وصایا نیز ترجمه شده است ادامه‌ی داستان سرگذشت ندیمه است که سی و چهار سال بعد از آن کتاب و در سال 2019 منتشر شد.

+++ مشخصات کتابی که من شنیدم و خواندم: ترجمه‌ی سهیل سمی، انتشارات ققنوس، در 463 صفحه و نشر صوتی آوانامه، با صدای مینو طوسی، در 13 ساعت و 56 دقیقه

ادامه مطلب ...

سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج - کورت وُنِه‌گات

همه‌ی ما کتابخوان‌ها در بین آثاری که می‌خوانیم کتابها و نویسندگان مورد علاقه‌ای داریم و اغلب هم بعد از پیدا کردن سلیقه‌مان سعی می‌کنیم بیشتر کتابهای آن نویسنده‌ی محبوب یا ادبیات خاص را دنبال کنیم. در این میان کشف یک نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی تازه، اتفاقی هیجان انگیز است و این برای من بعد از آشنایی با جناب ونه گات رخ داد. خواندن کتاب سلاخ خانه شماره پنج را با این پیش زمینه‌ی فکری آغاز کرده بودم که داستانی حوالی موضوع جنگ‌های جهانی بخوانم، اما براستی  این داستانِ درآمیخته با واقعیت بسیار هیجان انگیزتر از آن بود که مثل آثار مشابه صرفاً به قصه‌ای مثلاً عاشقانه درخلال جنگ بپردازد. البته درست است که ماجرا به جنگ جهانی مربوط هست و موضوع محوری هم بمباران شهر درسدن آلمان است که از طرف متفقین توسط جنگنده‌های بریتانیایی و امریکایی انجام پذیرفت و ده‌ها هزار و یا طبق منابعی دیگر بیش از صد هزار کشته برجای گذاشت. ونه گات که خود تجربه حضور در جنگ جهانی را داشت رمان "سلاخ خانه شماره پنج" را که نام فرعی آن "جنگ صلیبی کودکان" است در سال 1969 نوشت. به آغاز کتاب توجه کنید:

تمام این داستان کمابیش اتفاق افتاده است. به هر حال بخش‌های مربوط به جنگ کاملا واقعی می‌باشد. شخصی را در درسدن می‌شناسم که به خاطر برداشتن قوری چای که متعلق به خودش نبود با ضرب گلوله کشته شد یا شخص دیگری که در پی خصومت‌های شخصی آدمکش‌هایی را پس از جنگ استخدام کرده بود تا افراد زیادی را به کام مرگ بکشاند. با این حال تمامی نام‌ها را تغییر دادم. من در سال 1967 با پول خیریه گوکنهایم که مورد لطف خداوند باشد به درسدن برگشتم. درسدن بسیار شبیه یکی از ایالت‌های اوهایو دیتون است، ایالتی که دارای سرزمین‌های پهناور بسیاریست. به راستی که خاک این سرزمین پهناور با گوشت و استخوان انسانهای بسیاری در هم آمیخته است... 

 کتاب که در واقع آن را می‌توان برگی از زندگی خود نویسنده دانست با دو راوی روایت می‌گردد. بطوریکه در بخشهایی که قهرمان داستان کتاب را روایت می‌کند همچون زندگی‌نامه یا خاطرات و در بخش‌هایی که دانای کل کتاب را روایت می کند حرف از موضوعی فراتر از موضوع ظاهری کتاب یعنی بمباران درسدن درمیان است و در آنجا سخن‌های مهم‌تری نیز زده می‌شود. درواقع ونه گات قصد دارد به کمک این کتاب حقایق تلخ جنگ را به نمایش بگذارد، او  این کار را بسیار هوشمندانه انجام می‌دهد بطوریکه خواننده به هیچ وجه با یک کتاب تلخ و حوصله سربر مواجه نیست. او با بهانه‌ی جنگ و بمباران درسدن، دریچه ای را بر روی دید خواننده می‌گشاید تا او را با انسان و خشونتش و آنچه که در این زمینه از او بر می‌آید آشنا کند.

 شخصیت اصلی این کتاب بیلی پیلگیریم نام دارد، شاید فقط جوانی که در زمان خدمت خود در ارتش امریکا و در خلال جنگ جهانی دوم راهی شهر درسدن امریکا می‌شود و در آنجا شاهد بمباران یاد شده است. اما در واقع او شخصی است که دائم در زمان‌های مختلف در گذر است و از وقتی که توسط تعدادی موجود فضایی دزدیده شده و به سیاره دیگری به نام ترالمافادور رفته و در آنجا توسط فضایی‌ها در باغ وحشی انسانی به نمایش گذاشته شده است با تعریف دیگری از زمان مواجه شده و به زندگی خود به طور همزمان در زمین و ترالفامادور ادامه می‌دهد. ترالمافادور و موجوداتی که در آن زندگی می‌کنند که همگی ساخته‌ی ذهن خلاق این نویسنده خوش ذوق هستند دیدگاه جالبی درباره مرگ و زندگی دارند؛ آنها قادر به دیدن چهاربعد هستند و اعتقاد دارند همه ما ساس‌هایی هستیم گرفتار در کهربا، آنها می‌گویند مردن معنایی ندارد و همه‌ی موجوداتی که می‌میرند فقط در آن لحظه‌ی خاص در وضعیت بدی قرار گرفته‌اند، وگرنه در زمان قبل از آن لحظه، همچنان حضور دارند و زندگی می‌کنند. بیلی هم که در هر لحظه از گذشته و حال و آینده زندگی می کند از هر سه با خبر است و حتی از زمان و چگونگی مرگ خود نیز آگاه است. البته نه به آن شکل که بتواند تغییرش دهد. او مسافر بی اراده‌ی زمان است.

این کتابِ سرشار از نماد و استعاره را هرطور که بخوانیم جذاب است، اما خب خواندن یا شنیدنش نیاز به کمی توجه و تمرکز دارد. یکی از بخشهای متن کتاب که برایم بسیار قابل توجه بود را  در انتهای این یادداشت در بخش ادامه مطلب خواهم آورد. 

.............................................................

کورت(کِرت) ونه گات(وانه گات) Kurt Vonnegut زاده‌ی 1922 و در گذشته‌ی 2009 میلادی، نویسنده‌ی خوش ذوق امریکایی بود که چهارده رمان و نه مجموعه داستان و یک نمایشنامه از خود بجا گذاشت. او فارغ التحصیل رشته بیوشیمی بود که در ارتش نام نویسی کرد و عازم جبهه های نبرد در جنگ جهانی دوم شد و در شهر درسدن توسط نیروهای آلمانی به اسارت گرفته شد، وقتی آن بمباران وحشتناک در این شهر اتفاق افتاد او در زیرزمین مخصوص نگهداری گوشتهای یخ زده در این شهر اسیر بود و به همین دلیل نامش در کنار هزاران کشته‌ی این بمباران قرار نگرفت و جان سالم به در برد. او پس از جنگ به تحصیلات در رشته مردم شناسی مشغول شد اما پایان‌نامه‌اش مورد قبول دانشگاه شیگاگو قرار نگرفت، هرچند خودش آن پایان نامه را بزرگترین دستاورد زندگی‌اش می دانست. پس از آن و بعد از مشغول شدن با شغل های دیگر، به طور جدی  به نویسندگی روی آورد، سلاخ خانه شماره پنج در کنار گهواره گربه، صبحانه قهرمانان و شب مادر از شناخته‌شده‌ترین آثار اوست.

مشخصات کتابی که من خواندم (یا شنیدم): ترجمه طاهره عباسی (ترجمه معروف تر این کتاب ترجمه علی اصغر بهرامی است)، ناشر نسخه صوتی: آوانامه، با صدای علی دنیوی ساروی در 7 ساعت و 17 دقیقه

 

ادامه مطلب ...