همانطور که کتابهای زیادی مثل دنیای سوفی وجود دارند که نویسندگان آن فلسفه را به زبان داستان شرح میدهند، کتابهای فراوانی هم نوشته شده که نویسندگان آنها روانشناسی و روانکاوی را در قالب داستان میشکافند. البته منظورم داستانهایی مثل آثار جناب داستایوسکی و امثالهم نیست که در آثارشان از روان انسانها و مسائلی از این دست بسیار سخن می گویند. بلکه منظورم پرداختن صِرف به مسائل روان درمانی است و تا آنجایی که من میدانم اروین د. یالوم از مشهورترین نویسندگانی است که چنین داستانهایی مینویسد، او که خود یک روانپزشک سرشناس است با داستانهایش سعی میکند به مسائل مهم این حوزه اشاره کرده و تا حد ممکن آنها را بشکافد. کتاب وقتی نیچه گریست مشهورترین اثر یالوم است که درواقع داستانش تلفیقی از واقعیت و خیال است و وقایع آن در سال 1882 اتفاق میافتد، هرچند شخصیتهای اصلی داستان همگی شخصیتهایی واقعی در تاریخ هستند، اما احتمالا برخلاف داستان این رمان، در دنیای واقعی هیچکدام چنین ماجراهایی را در کنار هم پشت سر نگذاشتهاند و برخی از آنها هم در طول عمرشان با یکدیگر حتی دیداری نداشتهاند. از اشخاص مهم حاضر در این کتاب میتوان به شخصیتهای مهمی مثل فردریش نیچه؛ فیلسوف بزرگ آلمانی، یوزف برویر؛ پزشک سرشناس و از پایهگذاران روان درمانی مدرن و البته زیگموند فرویدِ جوان که امروز به عنوان پدر علم روان درمانی شناخته میشود به همراه چند شخصیت واقعی دیگر اشاره کرد.
در ابتدای رمان زنی به نام لو سالومه به دکتر یوزف برویر که برای تعطیلات به همراه همسرش به ونیز سفر کرده، مراجعه میکند و از او خواهش میکند برای نجات فلسفهی آلمان هم که شده نسبت به درمان شخص بیماری به نام فردریش نیچه که در آن زمان نویسنده و فیلسوفی نسبتاً گمنام به حساب میآمده بشتابد. برویر در ابتدا قصد ندارد این موضوع را بپذیرد اما گویا زیبایی ظاهر و کلام لو سالومه او را جادو کرده و به این جهت بی درنگ حرف او را میپذیرد. لو سالومه به دکتر اعلام میکند که زمانی دوست و معشوقه نیچه بوده و در طی نامه نگاریهای اخیرش با نیچه به این نتیجه رسیده که او قصد خودکشی دارد و دلیل این تصمیم را همین بیماری نیچه می داند، مرض ناشناسی که با سردردهای شدید و فلج کننده باعث شده نیچه کرسی استادی دانشگاه را هم از دست بدهد و او را از زندگی نا امید کند و حالا لو سالومه دست به دامن برویر شده است.
در زمانی که وقایع داستان در آن شرح داده میشود هنوز علمی به عنوان روان درمانی وجود نداشته است اما برویر که آن روزها یک پزشک داخلی متبحر و سرشناس به حساب میآید چندی پیش نسبت به درمان دختری به نام "آنا او" از روش تازهی نسبتاً موفقی استفاده کرد که آن را بیاندرمانی نامیده بود. روشی نسبتاً موفق، چرا که درمان آن بیمار به دلایل حاشیهای که به وجود آمد فرجام موفقی نداشت اما در طول درمان پیشرفتهای قابل توجهی رویت گردیده بود که خبرش به گوش مردم و البته لو سالومه رسیده و او را برآن داشت که برای درمان نیچه به سراغ دکتر برویر بیاید چرا که نیچه پیش از برویر به بیش از 20 پزشک مراجعه کرده بود اما هیچکدام موفق به درمان بیماری او نشده بودند. البته لو شرطی هم داشت که نیچه نباید متوجه شود که او برویر را برای درمان او در نظر گرفته است .
به هر حال ملاقات این دو (برویر و نیچه) با یکدیگر صورت میپذیرد و همانطور که از خصوصیات نیچه میتوان حدس زد نیچهی مغرور و اندیشمند به همین راحتی حاضر نیست به درمانهای مرتبط با روان دکتر برویر تن بدهد، به همین دلیل از برویر میخواهد تنها نسبت به درمان جسم او اقدام کند. البته در همان آغاز هم اینطور به نظر میرسد که او برای درمان بیماری جسمش هم چندان مشتاق نیست و در یکی از گفتگوهایش با برویر می گوید: ... من باید بیماریام را تقدیس کنم... زیرا تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود... آیا جملهی ماندگار مرا که چهارشنبه به زبان آوردم را به خاطر دارید "بشو هر آن که هستی"، امروز میخواهم دومین عبارت را به شما بگویم؛ "آنچه مرا نکشد قوی ترم میسازد" پس تکرار میکنم که بیماری من یک موهبت است. برویر راههای زیادی را امتحان میکند اما به کمک هیچکدام نمیتواند به دنیای درونی نیچه ورود پیدا کند تا اینکه تصمیم مهم و خطرناکی میگیرد و با روشی زیرکانه اصطلاحاً جهت میز را عوض میکند و از نیچهی فیلسوف میخواهد به او کمک کند تا ناامیدی خودش(برویر) و همچنین مشکلی که در عشق با همسرش دارد را درمان کند. بله، این روش جواب می دهد و اینگونه این دو اندیشمند طی گفتگوهای فراوانی که همانند جلسات رواندرمانی با یکدیگر انجام میدهند به ذهن دیگری وارد شده و غرق در تلاش برای درمان یکدیگر خواهند شد.
رمان به شیوهی راوی سوم شخص روایت شده است، سوم شخصی که در رابطه با دکتر برویر دانای کل و در رابطه به نیچه دانای محدود است. تمرکز رمان بر ملاقاتهای این دو با یکدیگر است که همانطور که اشاره شد دقیقا مشابه جلسات رواندرمانی است اما با توجه به اینکه هدف یالوم برای نوشتن این کتاب فراتر از نوشتن یک داستان صرف بوده و هدفهای آموزشی برای این رمان داشته است. به این جهت روشی را پیش میگیرد که به کمک آن در پایان هر فصل هر دو شخص بیمار و درمانگر برداشتها و ذهنیات خود در رابطه با ملاقاتهایشان با یکدیگر را در دفتر خود مینویسند و اینگونه خواننده با چکیدهای از بحث نسبتاً غیرداستانی کتاب نیز آشنا میگردد. گفتگوهای جالب توجه این دو اندیشمند را میتوان تقابل و تعامل فلسفه و روانشناسی دانست. مواردی که نه تنها دو شخصیت اصلی داستان، بلکه من و شمای خواننده را آگاه میکنند که با وسواسهای فکری بیهوده چگونه خود را میآزاریم. همینطور با خواندن این کتاب تا حدودی با مفاهیمی همچون هستیشناسی، امید و معنای زندگی نیز آشنا میشویم.
................
+ اروین د. یالوم در سال 1931 در ایالات متحده امریکا به دنیا آمد. او در سال 1956 در رشته پزشکی دانشگاه بوستون و در سال 1960 در رشته روانپزشکی دانشگاه نیویورک فارغ التحصیل شد و در سال 1963 به مقام استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد رسید. در این دانشگاه الگوی روانشناسی هستی گرا یا اگزیستانسیال را پایه گذاری کرد و اکنون به عنوان یک روانشناس اگزیستانسیالیت شناخته می شود. او از وقتی پا به عرصه داستان گذاشته موفق شده مخاطبان عام بسیاری را با مفاهیم مهم علم روانشناسی آشنا کند. او درباره کتاب وقتی نیچه گریست میگوید نقشهام این بود که با استفاده از یک وسیلهی کمک آموزشی جدید، یک رمان آموزشی، دانشجویان را با چگونگی شکل گیری و زایش اگزیستانسیال آشنا کنم.
++ مشخصات کتابی که من خواندم و شنیدم: ترجمهی سپیده حبیب، نشر قطره، چاپ سی و هشتم، در 5000 نسخه، 465 صفحه. و نسخه صوتی: نشر آوانامه با صدای آرمان سلطان زاده در 16 ساعت و 48 دقیقه
+++ در ادامه مطلب جز باقی حرفها میتوان بخشهای جالب توجهی از متن کتاب را نیز خواند.
++++ اغلب رمانهای این چنینی که به عنوان رمانهایی آموزشی در فضاهای مختلف شناخته میشوند داستانهای ضعیفی دارند اما این کتاب اینگونه نبود و به نظرم در نگاه یک رمان هم داستان نسبتا خوبی داشت اما فکر میکنم با اندک علاقهای به فلسفه و روانشناسی خواندنش بیشتر به مذاق خواننده خوش میآید.
++++++ یالوم در انتهای کتاب می نویسد که فروید بارها تکرار کرده است که آثار نیچه را نخوانده، بارها نیز گفته سعی کرده نیچه بخواند، ولی تنبلی اجازه نداده است. گفتهای که وقتی پشتکار و انرژی افسانهای فروید را در نظر میآوریم. بسیار غریب مینماید. ...اما به هر حال شواهد فراوانی موجود است که فروید آثار نیچه را میشناخته و او را تحسین میکرده است. ...از این رو کار نیچه با روان درمانی هنوز تمام نشده است: گرچه او از نوعی پیش آگاهی در ارتباط با این علم برخوردار بود و گرچه تاثیر قابل توجهی بر فروید گذاشت، اما فروید هرگز به این وام گیری اذعان نکرد. رشتهی روان درمانی از رهبری فروید پیروی کرد و سهم نیچه را نادیده گرفت. یکی از مقاصد من در وقتی نیچه گریست، اشاره به این سهل انگاری است؛ کوششی در جهت بهره برداری صریحتر از بینشهای روان شناختی نیچه.
+++++++ عکس روی جلد در بهار ۱۸۸۲ توسط ژولیس بونت از لو سالومه، پل ری و نیچه گرفته شده است. پل ری فیلسوف آلمانی، دوست صمیمی نیچه و به نوعی رقیب عشقی او بود که در جلب توجه سالومه موفق تر از او نیز عمل کرد.
..............................
همیشه آنچه که برای مااتفاق میافتد و خوشایند ما نیست لزوماً به ضرر ما نخواهد بود
اگر یادداشتهای اخیر این وبلاگ را دنبال کرده باشید میدانید که چند وقت پیش کتاب صوتی کوتاهی به نام دوباره فوتبال را خواندم که نویسنده آن فوتبالیست مشهوری به نام دل پیرو بود. او در آن کتاب از زندگی حرفهای خود سخن میگفت و در بخشی از خاطراتش به سالی اشاره داشت که درآن دچار مصدومیت شدیدی شده بود و به خاطر آن مصدومیت در اوج جوانی در مسیر رشد صعودی خود بیش از یک سال از میادین به دور بود. او در بیان این خاطره به دلایل ذهنی که به آن رسیده بود اشاره داشت، دلایلی که هنگام شنیدن آن کتاب برایم جالب بود و ذهنم را حسابی به خود مشغول کرده بود. او نوشته بود که در آن سالها به بسیاری از اتفاقات خوب فوتبالی رسیده و به گفته خودش تختگاز پیش رفته بود اما مدتی بود که چند شکست پیاپی در زندگی حرفهای و شخصیاش رخ داده و از لحاظ جسمی و روحی ناآگاهانه چنان خسته و درمانده بود که به قول خودش بدن و روحاش با آن مصدومیت وحشتناکی که برایش رخ داد دکمه خاموش را زده بود و به او یادآور شده بود که نیاز به استراحت یا خاموش شدن موقت از این همه دوندگی و حتی شکست دارد. پس از آن بود که دورهی جدید درخشش او آغاز گردید و شد همان الکس دلپیرویی که همهی فوتبالدوستان امروز میشناسند.
حالا هنگام شنیدن نسخه صوتی کتاب "وقتی نیچه گریست" (در بخش نوزدهم و دردقیقه شانزدهم) از زبان یکی از شخصیت های داستان که نیچه نام دارد میشنوم که به شخصیت دیگر داستان به نام دکتر برویر می گوید: -یادت هست که از من پرسیدی آیا در میگرنی که دچارش شدی مزیتی هست؟ سوال خوبی بود باعث شد با دیدی متفاوت به زندگی خود بنگرم. و آیا پاسخم را به یاد داری؟ این که میگرن مرا مجبور به استعفا از استادی دانشگاه کرد؟ همه، از خانواده گرفته تا دوستان و همکاران، بر شوربختی من تاسف خوردند و یقین دارم تاریخ نیز اینگونه خواهد نوشت که بیماری نیچه منجر به از دست دادن حرفهاش شد، ولی اینطور نیست. عکسش صحیح است. استادی دانشگاه بازل حکم مرگ من بود، مرا به زندگانی پوچ دانشگاهی و تامین نیاز مالی مادر و خواهرم در روزهای باقیمانده از عمرم محکوم میکرد، به تله مهلکی افتاده بودم. -و آنگاه بود که میگرن این رهایی بخش بزرگ بر تو فرود آمد فردریش؟؟؟. - چندان با وسواسی که بر تو فرود آمده متفاوت نیست یوزف(دکتر برویر) . شاید ما بیش از آنکه فکر می کنیم به هم شبیهیم.
.......
بخش های از متن:
نیچه: ...حقیقت خود مقدس نیست. آنچه مقدس است جستو جویی است که برای یافتن حقیقت خویش میکنیم. آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟ کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته میشوند؛ دید من مرتباً تغییر میکند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: "بشو آنکه هستی" بدون حقیقت چگونه میتوان فهمید کیستیم و چیستیم؟
.
برای ارتباط واقعی با یک فرد ابتدا باید با خود مربوط شد. اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهین - بی نیاز از حضور دیگری- زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت؛ تنها در این صورت است که بزرگ شدنِ دیگری برایش مهم میشود.
.
نیچه: ...هیچکس، هرگز کاری را تنها به خاطر دیگران انجام نداده است. همهی اعمال ما خودمدارانهاند، هر کس تنها در خدمت خویش است، همه تنها به خود عشق میورزند... شاید به کسانی میاندیشید که به آنان عشق میورزید. بیشتر غور کنید تا دریابید که آن ها را دوست ندارید: آن چه دوست میدارید، حس مطبوعی است که از عشق ورزیدن به آنها در شما ایجاد میشود! شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی را که اشتیاق بر می انگیزد.
.
نیچه: من همیشه معتقد بوده ام که آخرین پاداش مرده این است که دیگر نخواهد مرد.
.
نیچه : ...من رویای عشقی را در سر میپروراندم که چیزی بیش از اشتیاق دو تن برای تصاحب یکدیگر بود. من رویای عشقی در سر دارم که در آن اشتیاقی دو جانبه برای جستجوی حقیقی برتر میان دو تن پدید آید. شاید نباید آن را عشق نامید. شاید نام حقیقی آن دوستی است.
.
تا زندهای، زندگی کن، زندگی کن! اگر زندگیات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت. وقتی کسی به هنگام زندگی نمیکند، نمیتواند به هنگام بمیرد. از خود بپرس که آیا زندگی را به کمال دریافتهای؟ آیا زندگی خودت را زیستهای؟ یا با آن زنده بودهای؟ آیا آن را برگزیدهای؟ یا زندگیات تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست داری؟ یا از آن پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال دریافتن...
.
در مورد اشاره قبلیتان به تولید مثل به عنوان هدف اصلی - اجازه بدهید سوالی از شما بپرسم. نیچه سه بار با حرکت انگشت هوا را شکافت: آیا بهتر نیست پیش از تولید مثل، بیافرینیم و برازنده شویم؟ وظیفهی ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است، نه تولید موجودی پست تر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند. اگر شهوت راه را به این تکامل می بندد، باید بر آن نیز چیره شد.
.
آن کتاب روسی عجیب دربارهی مرد زیرزمینی، هم چنان ذهن مرا به خود می خواند. داستایوسکی می نویسد چیزهایی هستند که نباید گفته شود، مگر برای دوستان؛ چیزهایی هستند که نباید گفته شود، حتی برای دوستان؛ و بالاخره، چیزهایی هستند که نباید حتی به خویش گفته شوند.
.
... برویر ملتمسانه گفت: ولی من نمی توانم آزاد باشم. من پیمان مقدس زناشویی بستهام. وظیفهای نسبت به فرزندانم، شاگردانم و بیمارانم دارم.
...برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پرکردن چاله های وجودت پدید آوردهای. وظیفه تو به عنوان یک والد، تنها ساختن خودی دیگر، یوزفی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدن یک آفریننده.
سلام مهرداد



این کتاب رو من بتازگی یعنی کمتر از دو سال پیش خوندم
برای من که ارتباط و علاقه ای به فلسفه ندارم شبیه کتاب مالخولیایی
" برادران کارامازوف" داستایوفسکی بنظر اومد !!!!
فکر می کنم بهترین توصیف از این کتاب همون حرف نویسنده اون باشه
" نقشهام این بود که با استفاده از یک وسیلهی کمک آموزشی جدید، یک رمان آموزشی، دانشجویان را با چگونگی شکل گیری و زایش اگزیستانسیال آشنا کنم."
بنابراین این کتاب ، همونطور که گفته شد کتابی هست برای قشری خاص
خودم ، خیلی سعی کردم فقط خط داستانی این رمان رو دنبال کنم و ازش لذت ببرم
اما
همونطور که گفتم برای من خواننده بی اطلاع از فلسفه خیلی اوقات گفتگوی شخصیت ها حالتی وهم گونه و مالیخولیایی داشت
و
در واقع همونطور که اروین یالوم گفته این کتاب درواقع یک کتاب درسیه برای دانشجویان رشته های خاص
اگر بنا رو از خوندن کتاب بر لذت بردن بذاریم ،خوندن این کتاب لذت کمی برای من داشت
و
اگر بنا رو بر یادگیری بذاریم، برای افرادی مثل من که تخصصی در روانشناسی یا فلسفه ندارند خسته کننده و نامربوط بود
خوندمش چون صرفا می خواستم چیزی بجز زندگی نامه دروصف نیچه خونده باشم
که
ظاهرا مجبور به گذروندن سه واحد درسی آشنایی با
" چگونگی شکل گیری و زایش اگزیستانسیالسم "
شدم
که منو بیاد اجناس کوپنی در زمانهای قدیم انداخت که اگر از سوپری محل پنیر کوپنی می خواستی ،حتما باید یه بسته ماکارونی هم همراهش می خریدی !!!
پ.ن :
برای من اثری که یک داستان بعد خوندن در روح و روان خواننده میذاره مهمه
حاصل خوندن این کتاب برای من نه تنها داستانی جذاب و پر کشش نشد
بلکه ظاهرا اون سه واحد درس مذکور رو هم نتو نستم پاس کنم !!!
ظاهرا یا استاد یالوم دروس خیلی مشکلی رو تدریس میکنه !!!
یا من دانشجویی بی استعداد - و شاید سهمیه ای !!! - هستم
سلام بر مونپارناس گرامی
مثل اینکه اصلا شما حال و روز خوشی با این کتاب نداشتید،
قصد داشتم در پاسخ شما بنویسم که این کتاب بیشتر با روانشناسی ارتباط داره تا فلسفه، اما وقتی به جملات انتخابی خودم از کتاب نگاه می کنم می بینم تقریبا همهشون از زبان فرد فیلسوف داستان یعنی نیچه بیان شدهاند. راستش من هم اطلاعات زیادی درباره روانشناسی و فلسفه ندارم، اما خب تا حدودی به اندازهی فهم اندکم از فلسفه، بهش علاقه مندم. شاید به همین دلیل از خوندن این کتاب راضی بودم و شما نه، چون به هر حال بارها اسم نیچه رو شنیده بودم و تا به حال تقریبا هیچ چیزی ازش نمی دونستم و حضورش در این کتاب به عنوان یکی از شخصیت های داستان برام جالب بود. اما بازم نظرم اینه علاقه مندان به رواندرمانی و روانشناسی بیش از دوستداران فلسفه این کتاب رو دوست خواهند داشت.
البته موارد مختلفی هست که نظر ما درباره کتابهایی که میخونیم رو تعیین می کنه، مثلا برادران کارامازوفی که شما اشاره کردی دوست نداشتی و کتاب محبوب خیلی ها هست.
یا برای نمونه کتاب زوربای یونانی که این همه در بین مخاطبان محبوب هست و من اصلا دوستش نداشتم و فکر میکنم احتمال تغییر این دیدگاه با گذشت زمان حداقل برای من وجود دارد.
سلام دوست عزیز
چه متن طولانی و نفس گیری و صد البته پربار و درست
من فکر نمیکردم سراغ این کتاب بروم اما رفتم
و راستش را بخواهی اصلا پشیمان نیستم. کم پیش نمیاید که سراغ کتابهای پر فروش و مورد توجه عموم بروم اما کم پیش میاید که پشیمان نشوم.
و درواقع برای من جالبترش این بود که ابتدا کتاب روان درمانی اگزیستانسیال از یالوم را خواندم این کتاب فوق العاده بود برای من نمیدانی چقدر بر روح و روان من منطبق بود و نشست
برای همین هم این کتاب را بسیار زیاد فهمیدم
من ریتم داستانی کتاب را انچنان نپسندیدم کمی کم عمق و عامه پسندش حس کردم
اما مفاهیم روانشناسی ای که از فلسفه ی اگزیستانسیال وام گرفته بودم برایم بسیار شیرین بود و حتا نقش تکمیل کننده کتاب رواندرمانی بود و به نوعی ان را حسابی در روح من جا انداخت
فکر نمیکنم فعلا سراغ کتاب دیگری از دنیای پر فروش یالوم برم اما سراغ اثار نیچه خواهم رفت
وقتی شناختی از نیچه نداریم برای اگاهی از شخصیت یا سبک زندگی نیچه کار درستی است سراغ این کتاب رفتن؟ من زیاد موافق نیستم
این همه ی نیچه نبود و همه اش هم نیچه نبود
شاید همان که خودت گفتی کتابی برای شناخت اگزیستانسیال بود بیشتر تا شناخت نیچه
ممنون از مطلب خوبی که نوشتی بسیار لذت بردم.
سلام بر شما دوست خوب و همراه
کتابهای زیادی هستند که من هم فکر نمی کردم هیچوقت به سراغشان بروم. اما بگذار ماجرای خواندن این کتاب را بگویم راستش را بخوای من این کتاب را با این همه محبوبیت عام اصلا نمیشناختم و مدت کوتاهی بود که با آن آشنا شده بودم که یکی از دوستان در اینستا مسابقه ای گذاشت به این شکل که عکس کتابی را گذاشته بود و گفته بود کپشن با شما، برای بهترین کپشن هم جایزه ای در نظر گرفته بود. کتاب مورد نظر جاودانگی میلان کوندرا بود، خلاصه با اینکه کتاب را نخوانده بودم کامنت من در دسته پیروز ها قرار گرفت و آن دوست این کتاب را به عنوان هدیه در نظر گرفتند ومن بعد از مدت ها خواندمش که البته پشیمان نیستم. جا دارد اینجا هم از ایشان تشکر کنم.
منم مثل شما تا حدودی با این مفاهیم اگزیستانسیال به واسطه شنیدن بخشهایی از پادکست رواق آشنا شده بودم اما خب اون کتاب پرحجم روان درمانی رو نخوندم.
در رابطه با گله ات در رابطه با عامه پسند کردنش همانطور که در یادداشت هم به قصد یالوم در نوشتن این کتاب اشاره کرده بودم همانطور که یوستین گردر با کتاب دنیای سوفی قصد داشته یک کتاب ساده و شیرین برای دانشجوهاش بنویسه یالوم هم گویا قصدش همین بوده که یک رمان آموزشی بنویسه که به واسطه اون به زایش روان درمانی اگزیستانسیال اشاره کنه. حالا این بماند که گردر در کارش موفق تر بوده.
اما چاره ای جز به سطح نزدیک کردن ندارن، بخصوص وقتی نویسنده ادبی نباشن و صرفا یک فیلسوف یا روان درمانگر باشن.
درباره نکته آخری که گفتی هم عنوان کتاب شیطنتی هست که خود نویسنده یا ناشر داشته و حداقل خوانندهای مثل من رو علاقه مند به مطالعه کرده. اما همانطور که اشاره کردی اصلا در نیچه و تفکرش عمیق نمیشه.
من ازت ممنونم که همواره همراه هستی
سلام بر مهرداد
چاپ خدااُم
بعید میدانم قسمت بشود لذا خواندن همین مطلب برایم غنیمت بود. ممنون.
معیارهای جذابیت در گذر زمان چه بسیار تغییر کرده است
سلام و عرض ادب
سپاس از حضورت
بله، در دنیای کتابها و فیلمها معیارهای جذابیت بسیار بیش از آن که ما فکر میکنیم تغییر کرده است،
شما لطف کردی یادداشت را خواندی
سلام
و نیچه گریست ... غافلگیر شدم! در حقیقت وسعت و نفوذ یالومخوانان هنوز هم باعث حیرت من میشود.
خیلی ممنون. متن شما باعث شد با این کتاب آشنایی بیشتری پیدا کنم و باز هم به این فکر فرو بروم که تبحر هموطنان نازنین من در به تصرف درآوردن و از آنِ خود کردن ایدههای جدید تا چه اندازه ناشناخته مانده است. البته بهتر است حرفم را اصلاح کنم. به تصرف درآوردنِ نام افرادی که ایدههای جدید داشتهاند.
سلام و عرض خوشآمد خدمت شما
خوشحالم که کامنت شما را اینجا می بینم.
مطمئن نیستم منظور شما را درست متوجه شده باشم. حالا تبحر آنها به کنار این موضوع بنظرم به خاطر کتاب نخوان بودن اغلب ما مردم است که باعث می شود چنین ادعاهایی(برفرض وجود) برایمان تازه به نظر بیاید و مدعی آن را به همین راحتی باور کنیم. البته فقط همین مردم نازنین ما نیستند که کارهایی اینچنین می کنند همانطور که یالوم هم اشاره می کند تا حدودی خود فروید هم در رابطه با ایدهی مشابه نیچه و با نادیده گرفتن آن (حالا به سهو یا عمد) تقریبا چنین کار مشابهی انجام داده است.
باز هم ممنون از حضورتان
سلام
البته در حلقهی درمان شوپنهاور این ارتباط دوسویه با مخاطب خیلی شکل درستی به خود نمیگیرد.
پیرو نوشتهی خوب شما، میله و الهام عزیز، به نظرم از آنجا که شعار اجتماعی این سالها شده "هر ایرانی نیازمند یک تراپیست است" و خوب حتی ایدهی چنین طرحی هم تا ابد محکوم به شکست است، شاید دلیلی باشد بر چنین استقبالی از آثار یالوم! حالا اگر کمی فلسفهی خودمانی را هم چاشنی کار کرده باشد که فبها المراد! خیلی از دور و بریهایم را میبینم که خود را در حلقهی درمانیاش میبینند و قدم به قدم با تراپیست موفقی چون یالوم پیش میروند و احتمالا به کشف لایههایی هرچند سطحی از خود میرسند. اعتراف میکنم نقطهی صمیمیت بیشتر من با نیچه از همین کتاب آغاز شد.
سلام.
آنهایی که ما را نیازمند تراپیست کردند حق دارند شعارش را هم بدهند. البته خیلی هم سخت نیست که متوجه بشویم حال اغلب ما در این دیار خوب نیست و هر یک به نوبه ای نیازمند یک روان درمان هستیم. اگر یادتان باشد چند سال پیش سیل مخاطبان به سمت کتابهای روانشناسی که امروز آنها را بیشتر به عنوان کتابهای زرد این عرصه می شناسیم رفته بود. کتابهایی که از مثبت اندیشی صرف صحبت می کردند و همه چیز را زیبا می دیدند. بعد از گذشت دوره ای آن کتابها در نظر مخاطبان خود ثابت کردند که کارایی چندانی ندارند و الان مدتیه کتابهای روان شناسی و روان درمانی و خودیاری با رویکردی بر خلاف رویکرد قبلی با این مضمون که زندگی و دنیا رنج است و تو باید رنج را بشناسی و به رسمیت بشناسیاش تا بتوانی در کنارش به خوبی زندگی کنی و تحملش کنی و با توجه به این که مضمون مورد نظر این کتابها بر خلاف شادی در مردم این مملکت فراوان است طبیعتا استقبال هم از این مدل کتابها زیاد می شود.
آن دوستانی که اشاره کردید من هم دیده ام و به نظرم وقتی دارند نتیجه می گیرند چی از این بهتر. مگر رسالت کتابی این چنینی چه می تواند باشد جز همین.
درباره صمیمیتی که با نیچه اشاره کردید همانطور که یکی از دوستان هم اشاره کرد ما با این کتاب نمی توانیم خیلی با فلسفه و حرف نیچه آشنا شویم اما تا همین جا که از زبان یالوم با او زندگی کردیم و پای صحبت هایش نشستیم می توانیم بگوییم حداقل نیچه ی درون این کتاب را دوست داریم.
"همیشه آنچه که برای مااتفاق میافتد و خوشایند ما نیست لزوماً به ضرر ما نخواهد بود."
راستی ممنون به خاطر اشاره به این نکتهی ظریف! حسبحالی بود و تلنگری به جا!
سلامت باشید.
نکته مهمی که شاید گفتن و اعتقاد داشتن به آن با فاصله افتادن از آنچه رخ می دهد راحت باشد اما وقتی در دل آنچه که برای ما خوشایند نیست و رخ می دهد گرفتارمی آئیم پایبند بودن به این جمله بسیار سخت است.
امیدوارم اول از همه این تلنگر برای خودم باشد.
منم از شما به خاطر یادآوری آن سپاسگزارم
سلام مجدد
کامنت قبلی من کمی ناقص بود. یعنی فکر میکردم منظور را میرساند اما الان که دوباره دیدم به این نتیجه رسیدم که ناقص بوده است. جمله آخرم که درخصوص معیارهای جذابیت در گذر زمان بود به کتاب و محتوای آن اشاره نداشت بلکه بیشتر ناظر به رقابت نیچه و رقیبش بر سر سالومه بود.
سلام



بله آقا، این یکی که دیگه خیلی تغییر کرده